گفتگو با آيت اللّه سيدمحمد حسين فضل اللّه رحمهالله
س: اگر شما رابطه و تماسى با مرحوم شيخ محمدحسين كاشف الغطاء داشتهايد ، لطفا بيان فرماييد !
ج: رابطه به معناى علمى و فرهنگى وجود نداشت ، بلكه رابطهاى اجتماعى داشتيم . چون همسايه ايشان بوديم ، لذا همسايگى ما با خانه و مدرسه ايشان باعث مىشد كه با ايشان رفت و آمد داشته باشيم ، چه در مناسبات خاص يا در مناسبتهاى عام ، مثل زمانى كه به مسافرت مىرفتند و در نجف به اين مناسبت جشن و مراسم برپا مىشد . ما در همه اين مراحل مىفهميديم كه او داراى شخصيتى فرهنگى ، سياسى در سطح علماى بزرگ كه در سياست داخل مىشوند ، مىباشد .
س: علاقهمنديم با رتبه علمى شيخ در نجف آشنا شويم .
ج: زمانى كه در نجف بوديم ، بعد از وفات مرحوم سيدابوالحسن اصفهانى در سال 1365 ق شخصيتهاى چندى بودند كه در موقعيت مرجعيت قرار گرفته بودند ؛ كسانى چون سيدمحسن حكيم و سيد عبدالهادى شيرازى و سيدمحمود شاهرودى و شيخ محمدرضا آل ياسين و آقاى خويى كه در مرتبه دوم آنها قرار داشت . و علماى بزرگ كاشف الغطاء را جزء آن دسته از فقهاى بزرگى نمىشمردند كه در سطح مرجعيت گسترده قرار گيرد . همچنين طلبهها شيخ را به عنوان مردى محقق و موفق كه به سطح شاگردان ميرزاى نايينى و يا شاگردان مرحوم اصفهانى و يا مرحوم آقاضيا برسد ، نمىشمردند .
آنچه كه در شهرت شيخ غلبه داشت ، جنبه فرهنگى و سياسى او بود . بعضى تأليفات نيز چون تحريرالمجله در فقه داشت و چه بسا حاشيه او بر عروهالوثقى جزء حواشى استدلالى خوب بود ، ولى عدهاى مىگفتند اين حاشيه برادرش شيخ احمد كاشف الغطاء است كه در زمان حيات شيخ محمدحسين كاشف الغطاء وفات كرد و معروف به فضل و دانش بود . مهم اين است كه شيخ كاشف الغطاء درس فقه يا اصول نداشت كه طلبهها در آن شركت كنند . و مرجعيتى عمده در عراق نيز نداشت ، بلكه مرجعيت او خيلى محدود بود ؛ به گونهاى كه انسان از آن اطلاع نداشت ، حتى نماز جماعت او كه در صحن شريف برپا مىشد ، در مقايسه با صفوف جماعت آقاى حكيم و حتى در مقايسه با كسان ديگرى كه در سطح مرجعيت نيز بودند ، همچون شيخ حسين آل مشكور كه از علماى مورد اعتماد مردم بود ، خيلى كمتر بود . شيخ كاشف الغطاء با اينكه از نظر طبقه ، مقدم بر اين علما بود ، ولى همسطح آنان از نظر مرتبه علمى به شمار نمىرفت . مردم در مسائل ديگرى به او مراجعه مىكردند . ميهمانانى كه از ساير كشورها به نجف مىآمدند ، سراغ او مىآمدند تا مسائل شيعه يا مسائل مربوط به حوزه نجف و امثال آن را با او در ميان بگذارند .
س: دوست داريم همين مسئله را بيشتر پىگيرى كنيم . فكر مىكنيم اين نقطه مهمى است و آن اين كه چرا شيخ به مرجعيت كبرا نرسيد ؟ آيا موانعى وجود داشت ؟
ج: دو نكته در اينجا وجود دارد كه انسان ممكن است به آن توجه كند:
نكته اول اين است كه شيخ در زمانى زندگى كرد كه مرحلهاى بسيار پيشرفته از نظر فقه و اصول در نجف اشرف بود و حوزه نجف در اين مرحله ، از زمان مرحوم آخوند تا مرحوم سيدابوالحسن اصفهانى ، به پايه و جايگاه علمى پيشرفتهاى دست يافته بود ؛ به گونهاى كه اين دوره را مىتوان دوره درخشان و سرآمد تحول علمى شمرد و لذا براى هر عالمى بسيار دشوار بود كه در صورت نداشتن آن سطح علمى نجف در فقه و اصول ، به مرجعيت برسد .
ظاهرا شيخ كاشف الغطاء در اين سطح از دقت اصولى كه امثال نايينى و عراقى و اصفهانى داشتند و پس از آن ، شاگردانشان آن گونه شدند ، قرار نداشت . اين خود از جمله چيزهايى بود كه موقعيت شيخ كاشف الغطاء را در اين دوره كه دورهاى مهم در نجف بود ،به عنوان مرجعيت در سطح ديگران قرار نمىداد ؛ چنان كه مسئله ممارست فقهى به شكل تدريس در اين حد نبود . چه بسا شيخ جز شخصيتهايى بود كه داراى ذوق عرفى ممتازى بود ؛ چرا كه او از خاندان كاشف الغطاء بود كه به داشتن فقهى ويژه تمايز داشتند .
مردم در نجف در دورهاى كه ما در آنجا به سر مىبرديم ، درباره فقه آل كاشف الغطاء سخن مىگفتند ، گويا كه اين فقه ، فقهى است كه برخوردار از مشخصه ذوق عرفى و وسعت افق ديد است و ما مىدانيم كه فرزندان شيخ جعفر كاشف الغطاء مثل شيخ على در دوره شيخ انصارى و بعد از او معروف بودند ، حتى بعضى از علما گستره افق علمى صاحب كتاب العناوين را كه داراى فروع فقيهه بسيارى است ، اين گونه تفسير مىكنند كه او شاگرد شيخ على بوده است . چه بسا كه شيخ كاشف الغطاء اين امتياز را به همراه ويژگىهاى ديگرى چون بعد فرهنگى داشت ؛ چرا كه او اديبى شاعر و از جمله نويسندگان خوب در آن دوره بود ، ولى مىدانيم كه مسئله علم در حوزههاى علميه ، مسئلهاى است كه فقه و اصول دائما در حال تكامل است و ذوق عرفى همراه و همپايه با دقت عقلى و امثال آن است و ظاهرا شيخ امتيازى در اين جهت نداشت و يا اينكه از اين بعد به او نگريسته نمىشد .
نكته دوم اين است كه شيخ در مسائل سياسى دخالت مىكرد . ما مىبينيم كه علماى بزرگ ارتباطى با حكومت نداشتند و حتى هنگامى كه پادشاه براى زيارت قبر امام على عليهالسلامبه نجف مىآمد ، به خاطر عرف سياسى به ديدن علما نمىآمد و علما نيز كه امكان نداشت به ديدار او بروند و لذا راه حل قضيه در اين ديده مىشد كه مثلاً علما در رواق بنشينند و پادشاه نيز به عنوان اينكه بعد از زيارت در رواق گردش مىكند ، با آنها ديدار كند .
شيخ محمدحسين با حكومت ارتباط مىگرفت و مردم نيز در مسائل دولتى به او مراجعه مىكردند و مدرسه او از جمله مدارسى بود كه دولت گواهى آن را براى معافيت از سربازى مىپذيرفت و در آن دوره در پارهاى از موارد ، سفير آمريكا و سفير انگليس با او ديدار مىكردند و روشن است كه او اين مسئله را امرى مهم مىشمرد ؛ چون كتابى را با عنوان گفتوگو با سفير آمريكا و انگليس منتشر كرد . چه بسا دخالت او در مسائل سياسى علاوه بر نكته اول ، سبب شد كه از خط مرجعيت دور شود ؛ چرا كه اين امر در عرف عام حوزهها سبب عدم اعتماد يا عدم قداست و امثال آن مىشد ، حتى خود آن مرحوم نيز اين امر را مىفهميد . او خودش را در مرتبه استاد آقاى حكيم يا استاد همه آن علما مىدانست ، اما در پارهاى اوقات كه به جمعيت زياد نماز جماعت آقاى حكيم و كمى جماعت خويش مىنگريست ، رنج مىكشيد و اين را نيز بيان مىكرد . گويا او احساس مىكرد كه مردم قدر او را نمىدانند و در جايگاه واقعىاش قرار نمىدهند ، با توجه به اينكه او در طبقهاى بالاتر از آنان قرار داشت .
به اين معنا كه «متى اعترض الريب في مع الاوّل منهم حتّى صرت اُقرن إلى هذه النظائر» ! چرا كه او خودش را همطبقه با سيدابوالحسن اصفهانى مىدانست . و يك وقت كه مشكلى با حكومت پيش آمده بود و دولت تظاهركنندگان در نجف را به گلوله بسته بود ، مردم پيش شيخ كاشف الغطاء آمده بودند كه دخالت كند و با دولت تماس بگيرد و اين ظلم را از سر مردم نجف بردارد ، شنيديم كه اين دو بيت شعر را مىخواند:
واذا تكون كريهة ادعى لها
واذا يحاص الحيص يدعى جندب
هذالامركم الصغار بعينه
لاام لى اذ كان ذاك ولاابوه
تناسب اين دو بيت اين است كه شخصى برادرى به نام جندب داشته است و پدرش زمانى كه مشكلات و درگيرى پيش مىآمده ، او را صدا مىكرده است ، ولى هنگامى كه وقت سور و غذا بوده است ، مثلاً برادرش را صدا مىكرده است . گويا با اين ابيات مىخواست بگويد كه هنگام مشكلات پيش من مىآييد و از من درخواست مىكنيد كه دخالت كنم ، اما موقع مرجعيت و غير آن سراغ ديگران مىرويد .
س: دخالت مرحوم كاشف الغطاء در امور سياسى ، با اينكه امرى حق بود ، اما ديگران با او هماهنگى و موافقت نداشتند . لطفا توضيح بيشترى بدهيد .
ج: در اينجا يك نكته قابل ذكر است: طبيعى است كه شيخ كاشف الغطاء در ابتداى امر يك انقلابى به معنايى كه از اين در اين اواخر مىفهميم ، نبود . و مسئله اساسى ديگر اينكه او جزء افرادى نبود كه با حكومت به گونهاى ارتباط دارند كه حكومت بر آنها سيطره و سلطه دارد . ديد او وسيع بود . اين عالم بزرگوار با ديدى باز به قضاياى اسلامى برخورد مىكرد . همه مىدانيم كه او به كنگره اسلامى در بيت المقدس رفت و امامت جماعت همه افراد شركتكننده در كنگره را بر عهده گرفت و اين در زمانى كه شيعه اصلاً به حساب نمىآمد ، براى يك عالم شيعى حادثهاى مهم بود و همچنين شيخ در سمينارها و كنگرههاى متنوع ديگر شركت مىكرد .
من موافق هستم كه شيخ كاشف الغطاء جز آن دسته از علمايى نبود كه به خاطر مصالح شخصى خويش با حكومت جور ارتباط برقرار مىكنند ؛ مثل بعضى از علماى دربارى شاه . ما در تمام دورانى كه خودمان بوديم و يا قبل از آن كه از گذشته شيخ مىشنيديم ، حتى يك بار شنيده نشد كه او حكومت را تأييد كرده است يا همكارى نموده يا سود برده است . او خودش را بالاتر از حكومت مىدانست . او خودش را در مقام پدرى نسبت به پادشاهان هاشمى در آن وقت مىديد . او به موقعيت و مركزيت خويش آگاهى داشت ، و لكن مصلحت را در اين مىديد كه مردم به اين ارتباط نيازمند هستند ؛ چون هيچ كسى نبود كه در مواقع دشوار به او پناه ببرند ؛ به گونهاى كه حكومت را سر جايش نگه دارد . يادم مىآيد كه يك بار يكى از طلبههاى نجف كتابى را درباره حضرت زهرا عليهاالسلام منتشر كرد . در اين كتاب به خلفا ، به گونهاى حمله شده بود كه اهل سنت در بغداد را برآشفته كرد و منجر به بازداشت نويسنده آن به نام «كفائى» شد و يك گرفتارى و فتنهاى بين شيعه و سنىها در اين زمينه به وجود آمد . شيخ كاشف الغطاء در ضمن يك تلگرافى كه به پادشاه يا جانشين او فرستاد ، در قضيه دخالت كرد . به ياد مىآورم كه متن تلگراف چنين بود: «الكتاب يحرق والكفائى يطلق ، والاّ...» . به جورى آنها را تهديد مىكرد كه اگر شما اين شخص را آزاد نكنيد ، من اعلام انقلاب مىكنم .
از جمله چيزهايى كه بر واقعيت اين عالم و شخصيت و روح باز و ديد وسيع او نسبت به مسائل انقلاب دلالت مىكند ـ اگر شرايط آماده انقلاب بود ؛ همانگونه كه در اين اواخر آماده شد ـ اين است كه كنگرهاى در لبنان در شهرى به نام بحمدون برگزار شد . جمعيتى با نام جمعيت دوستان خاورميانه اقدام به برپايى اين كنگره نمود . اين جمعيت جمعيتى امريكايى بود و گفته مىشود كه منتسب به عناصرى يهودى بود و عنوان اين كنگره بحث از «مثل عليا» در اسلام و مسيحيت و شايد هم يهوديت بود . ظاهر اين كنگره ، ظاهرى فرهنگى بود ؛ چرا كه در ظاهر دعوت به بررسى اخلاق و ارزشهاى عالى اسلام و مسيحيت به عنوان وسيلهاى براى تقارب مسلمين و مسيحيين مىكرد ، به ويژه كه در لبنان كه مسلمانان و مسيحيون هر دو را در خود جاى داده است ، لكن كاشف الغطاء با هوش و ادراك عميق خويش فهميد كه اين كنگره يك جهت سياسى مربوط به سياست آمريكا در منطقه دارد و اين جهت همان ايجاد فضايى است كه با سياست اسرائيل در منطقه عربى يا اسلامى همكارى كند و لذا در همان زمان كتابى منتشر كرد كه چون بمب در منطقه صدا كرد و اين همان كتاب المثل العليا في الاسلام لافى بحمدون است . او جزء اولين كسانى بود كه مسئله فلسطين و مسئله آمريكا را مرتبط به هم شمردند ؛ چون آمريكا در آن وقت به اصطلاح جزء دولتهايى بود كه مردم با آن احساس دشمنى و كينه نداشتند . آن دوره ، دوره بريتانيا بود و آمريكا به عنوان يك دولت طرفدار صلح و امثال آن دخالت مىكرد . شيخ جزء اولين كسانى بود كه به خطر امريكا و ارتباط آن با اسرائيل و مشكل خاورميانه توجه داد و با اين كار ، شركت در كنگره را رد كرد . بعضى از نزديكان او در آن زمان به جاى او در كنگره شركت كردند ، لكن موضع كاشف الغطاء يك حركت انقلابى را ايجاد نمود ، حتى ما ديديم كه جريانات ماركسيستى و ملىگرايى با تمام توان به طرفدارى از شيخ برخاستند و اين كار شيخ را دليل فكر عالى شيخ ديدند ؛ چنانكه شيخ در اوقات مختلف ، اعلاميههاى آتشينى درباره قضيه فلسطين و مسائل اسلامى ديگر صادر مىكرد .
لذا برداشت من از شيخ ، با توجه به اينكه مدتى را در همسايگى او زندگى مىكرديم و مسائل او را نيز پى مىگرفتيم ، اين است ، او مردى صادق و مخلص در مسائل امت اسلامى بود . او از معدود شخصيتهايى بود كه توانست با ديدى وسيع به قضاياى جهان اسلام توجه كند ، در زمانى كه مرجعيت تنها به مسائل عادى و معمول كه براى آنها اهميت داشت توجه و عنايت داشتند ، او در موضعگيرى درباره مسائل دشوار ، داراى شجاعت بود . لذا من معتقد هستم كه او از ناحيه جامعه خويش مظلوم بود . گاهى چنين است كه لازم نيست حتما مرجع باشد ، با اين توجه كه مرجعيت داراى شرايط و ويژگىهايى است كه چه بسا مردم در جامعيت كاشف الغطاء بر آنها اتفاق نظر نداشتند ، لكن او از جمله مردان معدودى بود كه مسلمانان احساس كمبود بزرگى بعد از وفات او نمودند .
س: در خصوص بعد اخلاقى و معنوى شيخ نيز توضيح فرماييد .
ج: شيخ فردى متواضع با مردم بود و شايد از جمله نشانههاى تواضع او اين بود كه خيلى از مردم از او درخواست مىكردند كه جملات و نامههايى را در خصوص اعلام عزا نسبت به بعضى افرادى كه جايگاه مهمى نداشتند ، بنويسد . او درخواست مردم را رد نمىكرد . او با اخلاقى معنوى و والا با مردم برخورد مىكرد و به شيوهاى كه علماى معمول داشتند و سنگين و به شكل رسمى برخورد مىكردند ، نبود . طلابى كه به آن دسته از علما علاقهمند هستند كه پول در اختيار آنها مىگذارند ، او را متهم مىكردند كه بخيل است ، و لكن او اموال زيادى را كه ديگر علما به عنوان وجوه شرعيه در اختيار دارند ، نداشت . چه بسا گفته مىشد كه او اموال زيادى دارد ، لكن روشن است كه اين اموال ، ارثى بود كه به او رسيده بود .
س: اگر بين شيخ كاشف الغطاء و ساير علما مقايسه كنيم ، تفاوتها و مشخصاتى را خواهيم يافت . به نظر شما اين تفاوتها در كجا است ؟
ج: اولين امتياز اين است كه شيخ نسبت به قضاياى جهان اسلام با توجه به ويژگىهاى ذاتى خويش عنايت داشت . او نيازمند اين نبود كه ديگرى او را حركت دهد يا توجه دهد تا نسبت به اين قضيه يا آن قضيه جهان اسلامى به شكلى مثبت موضع بگيرد ، بلكه مىبينيم خودش شخصا مبادرت به صدور اعلاميه يا سخنرانى مىنمود ؛ در حالى كه مىديديم كه علماى ديگر نيازمند اين بودند كه ديگران آنها را متوجه كرده و به حركت وادارند ؛ زيرا طبيعت و وضع معمول مرجعيت موجود اين بود كه از اين امور فاصله داشت و چه بسا دخالت در سياست در نجف اشرف در ابتدا سخن سنگينى بود .
نكته دوم اينكه شيخ داراى فرهنگى اسلامى در سطح مفاهيم اسلامى و تحليلهايى نسبت به مميزات فكرى اسلام بود . ما ملاحظه مىكرديم كه شيخ كتابهايى را بر جاى گذاشت ؛ از قبيل الدين والاسلام كه جزء اولين مؤلفات پيشرفته درباره واقعيت اسلام و شيعه به شمار مىرود ؛ در حالى كه از علماى شيعه در آن وقت كتابهايى كه در زمينه مفاهيم اسلامى و حل قضاياى اسلامى در عصر حاضر بحث كند ، منتشر نمىشد .
همچنين شيخ داراى مباحثى در زمينه مسيحيت بود ؛ چنانكه كتابهاى ديگرى كه پاسخگوى سؤالهاى مطرح شده بود و داراى وسعت فكر و عمق انديشه بود ، داشت . همچنين ديديم كه شيخ در فرهنگ و دانش خويش امتياز ادبى جامعى داشت . او مكاتباتى را با يكى از ادباى بزرگ لبنان كه نقشى بزرگ در جهان عرب دارا بود ، به نام امين الريحانى ، داشت . و امين الريحانى از ادبايى است كه موقعيتى بسيار پيشرفته داشت . بين شيخ و او مكاتبات در زمينههاى فكرى و ادبى وجود داشت كه همان المراجعات الريحانيه باشد .
شيخ را مىبينيم كه در مقابل هر مشكلى كه ممكن است متوجه تفكر شيعى شود ، مىايستاد . سوالى از طرف سفير آمريكا در زمينه سجده بر تربت امام حسين عليهالسلامبراى او فرستاده شد . او كتابى در حجمى صغير ، ولى در معنا بزرگ ، به نگارش آورد ؛ چنانكه كتاب معروف خويش اصل الشيعه و اصولها را نوشت .
او اهتمام فرهنگى زيادى براى معرفى اسلام به مردم در شكلى درخشان و معرفى تشيع به صورت حقيقى آن و مواجهه با تحديات مادى يا مسيحى و يا مسايلى سياسى چون المثل العليا في الاسلام لافى بحمدون داشت . كاشف الغطاء به اين امور اهتمام زيادى داشت ، در همان زمانى كه مىديديم تمام علماى نجف اشرف اهتمامى به اين امور از جهت نوشتن نداشتند ؛ چنانكه نسبت به اين امور از نظر اعلاميههاى عمومى نيز اهتمامى نداشتند . و اگر يك وقت پيش مىآمد كه همتى به خرج بدهند ، اين بود كه به بعضى نويسندگان كه در اين زمينهها چيزى مىنوشتند ، كمك بسيار ناچيزى مىنمودند . چه بسا اين به خاطر اين بود كه داراى شيوه و اسلوب ادبى نبودند و از فرهنگى گسترده برخوردار نبودند ؛ چون ملاحظه مىكنيم كه اغلب علما در فقه و اصول متخصص بودند ، حتى بسيارى از آنها تخصصى در علم كلام يا تفسير قرآن و امثال آن نداشتند . اينها نقش علما را محدود به چارچوب محدود مرجعيت نمود و اين نكته مهمى است ؛ زيرا ما ملاحظه مىكنيم كه در آن دوره نامهايى كه در مقابل شبهات و تحديات ماديگرى ذكر مىشود تنها نام شيخ محمد جواد بلاغى در زمينه رد ماديگرى و مسيحيت و يهوديت ، و نام شيخ محمد رضا اصفهانى در زمينه رد نظريه داروين ، و نام شيخ محمد حسين اصفهانى در همين زمينهها است و تأليفات فكرى ديگرى در نجف كه عنايت به اين شبهات و تحديات داشته باشد ، نمىيابيم . شيخ كاشف الغطاء به اين مسائل توجه داشت و اين موجب امتياز او مىشد .
و امتياز سومى كه به آن اشاره كرديم ، اين بود كه او به قضاياى مردم در مسائل سياسى كه بين حكومت و جوانان انقلابى و سياسى به وجود مىآمد ، اهتمام مىورزيد و اين امتياز در علماى ديگر وجود نداشت ؛ چون آنها در سياست دخالت نمىكردند .
س: همان گونه كه شما نيز فرموديد ، مىدانيم كه شيخ كاشف الغطاء تماسها و مباحثى را با علما و سياستمداران ديگر مذاهب اسلامى يا غير اسلامى داشته است . شما طبعا نسبت به اين مطلب اطلاعاتى داريد . علاقهمنديم درباره اين افراد و نيز مباحث و نتايج آنها آگاهى بيشترى داشته باشيم .
ج: طبيعى است كه شيخ ارتباطاتى را با افراد شركت كننده در كنگره با همه شخصيتهاى اسلامى و در رأس آن مفتى فلسطين داشته باشد . همچنين تماسهايى را با علماى مصر ، كه جمعى از آنان به نجف آمدند و از شيخ خواستند كه شيوه درس خارج را به آنها معرفى كند ، داشته باشد . مباحثى را با احمد امين مصرى ، صاحب فجرالاسلام ، داشته است كه حتماً منجر به تماسهاى بعدى شده است . همچنين با اديب بزرگ امين الريحانى ارتباط داشت .
او فردى بود كه به اين ارتباطات عنايت داشت و با روى باز استقبال مىكرد و لذا مكاتباتى ميان او و افراد گوناگون وجود داشت و اغلب اين مكاتبات ، مكاتباتى فكرى بود . چه بسا نامهاى زيادى را به ياد نياوريم ، اما افراد بىشمارى اين چنين وجود داشتهاند ؛ چرا كه شيخ به تمام جهان اسلام عنايت داشت .
س: خوانندگان علاقهمندند كه اگر پيام و تذكرى به اين مناسبت داريد ، بيان فرماييد .
ج: من در هنگام يادكرد از اين عالم احساس مىكنم كه حوزههاى علميه همچنان نيازمند عنايت و توجه به زمان خويش در سطحى است كه مشكلات و شبهات فكرى و اجتماعى و سياسى را بشناسد . من گمان مىكنم كه حوزههاى علميه تاكنون نتوانسته است به مرتبهاى از سطح فكرى برسد كه بتواند با مسائل و قضاياى زمان كه نسل جديد در آن حركت مىكند ، مواجه گردد ؛ لذا دائما مىبينيم كه بين ذهنيت حوزه و ذهنيت دانشگاه فاصله ايجاد مىشود . ما نمىخواهيم دانشگاه ، اساتيد و دانشجويان دانشگاه را متهم كنيم كه خواهان انحراف از خط اسلام هستند و به انديشه مخالف اسلام توجه دارند ، و لكن من تصور مىكنم كه ما به سطحى از مسئوليت نرسيدهايم كه كوشش كنيم به خوبى ذهنيت اين مردم را بفهميم . چگونه فكر مىكنند ؟ از چه چيز تاثير مىپذيرند ؟ بهترين راه بر سر دستيابى به انديشه و افكار آنان چيست ؟ انسان در حوزه وابسته به اسلوبهابىجدالى به شكلى است كه به هزار سال پيش بر مىگردد . طلبه فلسفه را با منظومه سبزوارى يا اسفار مىآموزد . منطق را به صورت منطق صورى فرا مىگيرد و لذا او به شكلى كه بتواند به استقبال عصر خويش برود ، پرورش داده نمىشود ؛ زيرا شيوه آموزش در دانشگاه با اسلوب آموزش در حوزه تفاوت دارد و اسلوب انديشه در دانشگاه با شيوه تفكر در حوزه فرق مىكند ، به گونهاى كه شيوه تفكر تبديل به يك زبان مىشود كه آن افراد در حوزه با يك زبان حرف مىزنند و در دانشگاه با زبانى ديگر . مطلوب اين است كه حوزه زبان دانشگاه را بفهمد ؛ يعنى اسلوب تفكر او را بفهمد ، چنانكه همين خواسته وجود دارد كه دانشگاه نيز اقدام به فهم ذهنيت حوزه كند تا زبان آن را بفهمد . ما معتقد هستيم كه هم از ناحيه حوزه و هم از طرف دانشگاه در شناخت زبان يكديگر كوتاهى وجود دارد . و من مىترسم كه فراخوانى را كه امام خمينى (رضوان اللّه عليه) در زمينه ضرورت تقارن و وحدت بين حوزه و دانشگاه بيان داشت ، در جهت تحقق صحيح آن هيچ فرصتى به وجود نيامده باشد . و من مىترسم كه درگيرى فكرى بين حوزه و دانشگاه به وجود آيد ؛ چنانكه مىشنويم .
و ما از حوزه مىخواهيم كه شاهد زمان و عصر خويش باشد ؛ زيرا خداوند از هر امتى خواسته است كه شاهد زمان و عصر خويش گردند . و ما نمىتوانيم شاهد عصر باشيم ، مگر از راه فهم زبان عصر و ذهنيت عصر و شبهات عصر . من فكر مىكنم كه حوزهاى كه كسانى چون امام خمينى(ره) و علامه طباطبايى و شهيد مطهرى و دكتر بهشتى و دكتر مفتح و شهيد باهنر و امثال آنها را تقدير كرد ، نيازمند اين است كه باز نايستد ، بلكه محتاج اين است كه در هر دورهاى امثال اينان يا بهتر از اينها را تحويل بدهد . من مىترسم كه افراد در حوزه در مباحث ذهنى كه طلبه در زمينه فلسفه و اصول فرا مىگيرد و استاد در پايان بحث اظهار مىكند كه اين بحثى كه چند ماه مشغول آن بوديم ، ثمرهاى عملى ندارد ، غرق شوند . ما به دانش و معلوماتى دعوت مىكنيم كه اشراف به مسائل زمان دارد . ما هرگز نمىتوانيم رهبرى زمان را به دست بگيريم ، مگر اينكه زمان را بشناسيم . نمىتوانيم با ديگران حركت كنيم و تقارب داشته باشيم ، مگر اينكه بفهميم آنها چگونه مىانديشند تا بدانيم ما نيز درباره آنان چگونه بينديشيم .
شيخ محمد حسين كاشف الغطاء و آنانى كه بعد از او آمدند ، خطى نورانى در زمينه انديشه اسلامى بودند و ما نيازمنديم كه اينان صرفاً شخصيتهايى نمونه نباشند كه در تاريخ آمدهاند ، بلكه مىخواهيم كه پس از آنان نيز نمونههايى بزرگ بيايند ، به همان شكلى كه خداى تبارك و تعالى مىفرمايد: «تلك امة قدخلت لها ماكسبت ولكم ماكسبتم ولاتسئلون عما كانوا يعملون» .
آنان براى ما تاريخى خوب ساختند و وظيفه ما است كه تاريخى جديد بسازيم تا حركت تاريخ استمرار يابد ، تا آنگاه كه خداوند زمين را به سرانجام رساند و زندگى ديگرى به روى اين زندگى گشوده شود .
با تشكر از شما .
آواى بيدارى: ويژهنامه روزنامه جمهورى اسلامى... ، ص18 ـ 22 .