مصاحبه با استاد سيد غلامرضا سعيدى از محمود حكيمى
س: نظر به اهميت و نقش تاريخى بزرگى كه مرحوم آيت اللّه شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء در كشورهاى اسلامى داشته است و از آنجا كه شما در زمينه شخصيت و آثار او مطالعاتى داريد و حتى چند بار با آن مرحوم ملاقات كردهايد ، لطفاً توضيحاتى در اين زمينه در اختيار خوانندگان نسل نو بگذاريد .
ج: قبل از هر چيز لازم مىدانم كه شرح كوتاهى از زندگى و آثار او را براى نسل جوان ايرانى بيان كنم تا اين نسل بداند كه تشيع چه گوهرهاى درخشانى در دامان خود پرورانده است .
مرحوم آيت اللّه كاشف الغطاء در سال 1296 هجرى در نجف اشرف متولد شد و در همانجا به تحصيل علوم مختلفه ، ادبيات ، فقه ، اصول و حكمت پرداخت و بر اثر كوشش و مجاهدت فراوان به مقامات علمى بزرگ رسيد و متجاوز از نود جلد كتاب تأليف نمود ؛ از جمله تأليفات ايشان كتابهاى زير است:
الدين والاسلام ، سه جلد ، الآيات البينات ؛ الفردوس الاعلى ؛ أصل الشيعة وأصولها ؛ تحرير المجله ، پنج جلد ؛ التوضيح في البيان ما هو الانجيل ومن هو المسيح ، دوه جلد ؛ المغنى عن الاغانى ؛ الوجيزه في الفقه ؛ التربة الحسينية ؛ نبذه من السياسة الحسينية ، الجنة المأوى ؛ المثل العليا في الاسلام لافى بحمدون ، محاوره با سفير انگليس و آمريكا در عراق ، و دهها جلد كتاب ديگر .
ايشان مدتها در دانشگاه الازهر مصر تدريس كرد و چون در نزد برادران اهل تسنن مورد اعتماد بودند ، خدمات شايانى در نشر حقايق شيعيان نمودهاند . ايشان ضمن مسافرتهايى به ايران ، سوريه ، پاكستان عربستان ، فلسطين و مصر سخنرانىهاى فراوان ايراد كرد و براى بيدارى مسلمانان مقالات فراوان نوشت .
يكى از افتخارات بزرگى كه در زندگى نصيبم شد و خدا را براى كسب اين افتخار شكر مىگزارم ، زيارت مرحوم كاشف الغطاء بود . در سال 1323 براى نخستين بار توفيق زيارت عتبات عاليات نصيبم شد . يكى از دوستان من كه سالها با مرحوم كاشف الغطاء سابقه دوستى داشت ، يك عبا به من داد تا براى مرحوم شيخ ببرم . اين هديه بهانهاى بود كه به خود جرئت دهم و از آن مرحوم وقت ملاقات بگيرم... .
حضور شيخ شرفياب شدم و هديه دوستم را تقديم داشتم و مرحوم شيخ احوال فرستنده عبا را پرسيد . توضيحاتى دادم و گفتم كه: «دوست شما نامه ننوشتند و به من گفتند شما خود براى آقاى كاشف الغطاء مكتوب ناطق باشيد» .
مرحوم شيخ محبت و بزرگوارى نمود و بعد بلافاصله فرمود: تصور مىكنم شما زبان خارجى نيز بدانيد . در پاسخ گفتم: به زبان انگليسى و فرانسه آشنايى دارم .
از زير تشك نامهاى در آوردند و به من دادند تا بخوانم . نامهاى بود كه در آن يك شخصيت ارزنده و شايسته از واشنگتن مرحوم شيخ را دعوت كرده بود .
به مرحوم علامه نوشته بود كه ما نسبت به شخصيت ومقام علمى شما احترام قائليم و در اين زمان كه در دنيا كفر و الحاد پيش آمده و جنگ با خدا آغاز گرديده است ، در نظر داريم جبهاى از خداپرستان براى مبارزه ى با الحاد و منكرين خدا ايجاد كنيم . شما را دعوت مىكنيم تا عضويت اين مجمع را بپذيريد ! .
مطالب فوق را براى شيخ ترجمه كرد وايشان فرمودند: همين طور براى من ترجمه كردهاند . پرسيدم: جوابش را مرقوم فرمودهايد ؟ فرمودند: نه ، متن عربىاش را نوشتهام ؛ ولى هنوز به انگليسى ترجمه نشده است . گفتم: ممكن است استفاده بكنم ؟ ايشان بزرگى كردند و متن نامه خود را ، پاسخ نامه را مطالعه كردم ، ديدم چنين نوشته است:
نامه شما را با نظر محبت تلقى كردم ، ولى اين نامه را به عنوان دعوت نمىپذيرم ، بلكه به عنوان لبيكى از طرف شما كه اجابت دعوت ما را كرده باشيد ، مىپذيرم ؛ زيرا قرآن كريم سيزده قرن پيش فرموده است: «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا وبينكم الا نعبد الا اللّه ولا نشرك به شيئاً» .
بسيار خوب براى همكارى آمادهايم ، اما نه اينكه دعوت از طرف شما باشد ، بلكه جواب دعوت ما است و اين نامه شما را به عنوان لبيك ـ پاسخگويى و اعلام آمادگى ـ مىپذيرم .
به هر حال ، اين اولين برخورد من با مرحوم شيخ بود و بعد به من امر كردند كه باز خدمتشان شرفياب بشوم . يكى ـ دو مرتبه ديگر توفيق پيدا كردم و در نجف به محضرشان رسيدم و بار سوم كه براى دست بوسى ايشان در كوفه خدمتشان رسيدم ، يكى از كتابهاى خود را به نام اصل الشيعه واصولها دست خط كرده و مرا به تفقد كريمانه خود مفتخر نمودند .
اين بار نخست بود كه به افتخار زيارتشان در عتبات عاليات مفتخر شدم تا سفر بعدى هم كه به ايران تشريف آوردند و مجدداً به ملاقاتشان رفتم و در مراجعت از مشهد نيز ، همينطور .
شخصيت مرحوم كاشف الغطاء را بدون شكسته نفسى در اطراف فروع شخصيت شيخ مىتوانم مطالبى را بيان نمايم .
مرحوم شيخ تا در قيد حيات بود ، همه او را به عنوان يك شخصيت برجسته علمى از لحاظ فقه و اصول و ادب مىشناختند . او با قلم توانا و موشكاف و پرمغز خود توانست بسيارى از پردههاى اوهام را راجع به مذهب حقه تشيع پاره كند و عقايد شيعه را آن چنانكه هست ، به عموم مسلمانان جهان معرفى نمايد . مرحوم شيخ در بيان وحدت اسلامى كلمات و جملات پر مغزى دارد ؛ مثلاً در مقدمه اصل الشيعه مىنويسند:
عيب بزرگ ما اين جا است كه تصور مىكنيم همين كه بگوييم مسلمانان جهان دست دوستى و اتحاد به يكديگر دادهاند و دهان خود را با اين جمله پر كرده و صفحات مطبوعات را با آن سياه نماييم ، مطلب تمام است و با همين يك جمله ما متحد شدهايم و يك ملت زنده و سربلند به وجود آوردهايم كه مىتواند مقام شايسته خود را در ميان ملتهاى جهان احراز كند ! اشتباه ما همين جا است... .
مسلمانان بايد اين واقعيت وجدانى و ضرورى را كاملاً احساس نمايند كه سربلندى هر كس بستگى به سر بلندى برادران او دارد . همه يار و مدد كار يكديگراند . آيا هيچ كس از كمك به يار و مدد كار خود مضايقه مىكند» .
«ولى ما كجا و اين مراحل بلند مرتبه كجا ؟ ما كجا و پابند بودن به اين وسايل و راههاى تكامل كجا ؟ آيا ما با اين انحطاط اخلاقى و اختلاف و تفرق اجتماعى و با پشت سر انداختن كتاب و عترت مىخواهيم خود را مسلمان بناميم و خود را متمسك به عروهالوثقى قلمداد كنيم ؟ ! هرگز و هرگز ! اگر ما را با اسلام پيوندى بود ، به اين شكل زننده سقوط نمىكرديم و به اين وضع اسفناك شكست نمىخورديم . فلسطين درچهل سال گذشته به وسيله عمال صهيونيسم مورد حمله و تجاوز قرار گرفت واين امر هر روز پيش رفته و مىرود .
من از بيست سال پيش در اجتماعات بزرگ خطبههاى آتشينى ايراد مىكنم و در روزنامهها مقالاتى منتشر مىسازم و به مسلمانان هشدار مىدهم و آنان را به وحدت نظر و اتحاد كلمه دعوت مىكنم و مىگويم كه اسلام بر دو پايه اساسى استوار است: كلمه توحيد و توحيد كلمه (يگانهپرستى و يگانگى هدف) ، و با صداى بلند فرياد مىزنم كه اوضاع خود را براى نجات فلسطين خونين اصلاح كنند... .
فلسطين بدون شكل قلب سرزمينهاى عربى است كه كشورهاى مصر ، سوريه ، لبنان ، عراق ، اردن ، حجاز و جزيرههاى عربى ديگر مانند هاله آن را در وسط گرفتهاند و اگر روزى قلب آن از بين برود ، وضع بقيه اعضا چگونه خواهد بود ؟ و بدون شك اگر وضع بدين منوال بماند ، ما در آينده نزديگ فلسطينهاى ديگرى هم خواهيم داشت ! به قول شاعر بايد اندلس را به ياد بياوريم» .
نامه و پيام كاشف الغطاء به شركت كنندگان در بحمدون به فارسى هم ترجمه گرديده است كه از سندهاى اصيل اسلامى و بشرى شناخته مىشود .
مرحوم شيخ هم چنان كه مشغول كار و كوشش بود ، در صبح روز سه شنبه 28 تير ماه 1333 (ذيقعده 1373) در كرند كرمانشاه به سن هشتاد سالگى درگذشت .
درگذشت شيخ مسلماً يكى از ضايعات بزرگ اسلامى بود و آن طور كه اهل تحقيق گفتهاند ، او در ميان معاصرين ، شخصيتهايى كه جامعيت او را داشته باشند ، همتايى نداشت ، مگر مرحوم شرف الدين كه در لبنان بود و از جهات متعدد همين امتيازات را داشت و قبل از مرحوم شيخ در گذشته بود .
مرحوم كاشف الغطاء در اين اواخر در منشورى كه صادر كرد و گفت: مثل عليا در اسلام است نه در بحمدون ، نكتههاى بسيار ممتاز دارد كه يك مرد در سن در حدود هشتاد سالگى با چنين روحى ، قابل رشك بردن است ؛ مثلا اين نكته را آنجا ديدم كه نوشته بود در طول تاريخ ما هر چه مشقت و زحمت ديديم ، از شما ديديم . شما ما را از منكرين خدا مىترسانيد ، ولى آنها فعلاً به ما كارى ندارند و ما هر صدمهاى ديديم از شما است ، از جنگهاى صليبى ، از جنگهاى استعمارى و از اين اسرائيلى كه به وجود آورديد و در قلب بلاد اسلامى كاشتيد !
بعد از ذكر خاطراتى ، اين نكته بسيار جالب است كه نوشته است: در تاريخى كه انگليسىها آمدند و عراق را گرفتند و عراق مستملكه آنها شد ، وعدههايى دادند و گفتند تركها خرابكارى كردند ، تجاوز و تعدى كردند ؛ ولى ما عدالت مىآوريم ، اصلاح مىكنيم ، چنين و چنان مىكنيم ، مرحوم شيخ گفت: چند سال گذشت و ديدم خبرى نيست .
روزى من به ملاقات كميسر عالى انگليس رفتم ، صحبتهايى بين ما گذشت ؛ از آن جمله ـ اين قسمت در نظرم مانده كه مرحوم شيخ نوشته ـ به او گفتم: شما وعدههايى به مردم عراق داديد ، چه شد اين وعدهها ؟ گفت: كارهايى كرديم ، عمران و آبادى نموديم . گفتم: ما چيزى نديديم اين عمران و آبادى كجاست ؟ كدام آبادى و چه اصلاحى ؟ !
گفت: قصر ملك در معرض خرابى بود ، تعمرش كرديم . گفتم: درباره كوخ دهقانان چه كردهايد ؟ آيا آنها را هم تعمير كردهايد ؟... .
مقصود اين است كه مرحوم شيخ روحى آن قدر دقيق ، عميق و دلسوز براى همه طبقات اجتماع داشت و از همه گذشته ، آن فكر وسيع اسلامى او كه مخصوص خودش بود .
بايد بدون شكستهنفسى بگويم كه من و امثال من بسيار كوچكتر از آن هستيم كه بتوانيم در اطراف اين شخصيت فقيه اسلامى صحبت كنيم .
رمضان 1395 / مهرماه 1354 .
. درباره شرح حال آن مرحوم رجوع شود به كتاب راه اسلام ـ بلاى استعمار . به اهتمام و مقدمه و ترجمه سيدهادى خسرو شاهى ، ص6 ، چاپ تبريز .
. سوره آل عمران ، آيه 64 .
. رجوع شود به مقدمه اصل الشيعه و اصولها .
. اين مطالب در كتاب راه اسلام ـ بلاى استعمار ، ترجمه آقاى خسرو شاهى ، ص65 آمده است .