حجتالاسلام والمسلمين سيد جواد ورعى
انديشه اصلاح فكرى و اجتماعى ، سابقهاى به درازاى تاريخ بعثت انبيا دارد . پيامبران الهى و امامان معصوم در رديف اولين مصلحان تاريخ بشريت به شمار مىروند . علما و دانشمندان و دلسوزان سعادت انسان به پيروى از آنان ، در مراحل بعدى جاى دارند . ناگفته نماند ، همچنانكه نقش اصلاحى انبيا و امامان در سعه و ضيق و نيز ميزان توفيق با يكديگر متفاوت بوده ، نقش اصلاحى علماى متعهد نيز با يكديگر يكسان نبوده است . حركت اصلاحى پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله در ميان پيامبران در همه ابعاد ، الهامبخش بوده است .
ظهور پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله ، هدفى جز اصلاح وضع نابهسامان جامعه بشرى در ابعاد مختلف و نيز قيام امام حسين عليهالسلام ، هدفى جز اصلاح امت پيامبر صلىاللهعليهوآلهنداشته است . اكثر علماى اصلاحطلب اسلامى به ويژه شيعيان ، در حركت اصلاحى خويش در بعد اجتماعى افتخار تأسى به آن حضرت را داشتهاند .
حركتهاى اصلاحى در جهان اسلام به لحاظ توانايىهاى مصلحان و نيز شرايط عصر ، در ابعاد مختلف بوده و نتايج گوناگونى هم به دنبال داشته است . به قول استاد شهيد مرتضى مطهرى رضىاللهعنه برخى از آنان صرفا به اصلاح فكرى و برخى ديگر به اصلاح اجتماعى و افراد نادرى هم به هر دو زمينه پرداختهاند .
در عصر اخير مىتوان از سيد جمالالدين اسدآبادى ، عبده ، اقبال ، آيت اللّه بروجردى ، شيخ محمد حسين كاشف الغطاء ، محقق نايينى و... شهيد مطهرى و از همه بالاتر امام خمينى به عنوان شخصيتهايى كه در جهت اصلاح جامعه اسلامى و احياى فكر دينى تلاش كرده و به موفقيتهايى هم نايل شدند ، نام برد .
قبل از بيان بعد اصلاحطلبانه شخصيت كاشف الغطاء ، ذكر نكتهاى مهم را به عنوان مقدمه لازم مىدانيم و آن اينكه هر حركت مخالف و يا نوى را نبايد اصلاح و احيا پنداشت . چه بسيار افرادى كه به داعيه اصلاح و احياى جامعه ، خود را به تقليد از فرهنگ ديگران فراخواندند ، گرچه شعار استقلال سر دادند ، اما خود سر تا پا به تقليد از بيگانگان پرداختند . فرهنگ و تمدن خويش و نيز ادب و سنن دينى را تحقير نمودند و مردم را به ترك معتقدات دينى خود و بيگانهپرستى دعوت كردند كه اين چيزى جز اماته و افساد فكر و فرهنگ خودى نيست . احيا به معناى واقعى كلمه در اقدامات اين دسته جايى ندارد . احياى فكر دينى را بهانهاى براى حمله به حاملان و مدافعان دين قرار دادند . كسانى كه كوچكترين شناختى از دين و احكام آن نداشتند و حتى مرز ميان اصول و فروع دين را تشخيص نمىدادند ، به تحليلهاى وارونه پرداختند:
اگر اتفاق و اجماع سراسرى بر اين است كه مسلمان بايد اصول دين را با اجتهاد خويش ـ كوشش و استدلال فكرى خويش ـ برگزيند ، پس اين حكم درباره فروع دين به طريق اولى و البته جارى است .
گروهى از خودبيگانه كه نه درد دين داشتند و نه حتى درد وطن ، به بهانه احياى دين و اصلاح جامعه به حاملان هزار ساله دين و مرجعيت شيعه كه سدى محكم در برابر نفوذ استعمار و حافظ دين و ناموس و حيثيت مسلمين بودهاند ، حمله بردند . اينان نقشههاى طراحى شده استعمارگران و نيز خيانت همقطاران غربزده خود را در حق رهبران دينى و مردم خود ناديده گرفتند و تمام قصورها و تقصيرها را در عقبماندگى مسلمانان به علما و روحانيت نسبت دادند . ملاحظه كنيد:
كار دنيا منحصر به دين شد و كار دين منحصر به فقه . . وقتى... به جاى توجه به عمق و معنا و مقصد تعليمات دين ، به مظاهر خارجى و حركتها و شكلها پرداخته مىشود و عشق و عقيده و معرفت و فهم و تربيت و اخلاق و خدمت و فعاليت و جهاد كه قسمت اعظم آيات قرآنى را تشكيل مىدهد ، در بوته اجمال افتاد و در عوض تعداد بسيار معدودى آيات كه راجع به احكام فقهى است ، همه مدارس و مكاتب و منابر به پا شود و بحثها و كتابهاى تمام نشدنى راه بيفتد و بالأخره شخصيت افراد و اداره اجتماع تحت الشعاع قرار گيرد ، چنين سرطانى كار را به هلاكت مىكشاند .
و نيز مىگويد:
فقه و فقهاى ما هزار بار در آب قليل و كثير فرو رفته نجاستها را تطهير اندر تطهير كردهاند ، براى كوچكترين ريزهكارىهاى وضو و تيمم فرعها و بابها و كتابها نوشتهاند ، در امر روزه و حج ذرهبين به غبارهايى كه وارد حلق مىشود و پرگار و گونيا به دايره طواف دور بيت نهاده ، راههاى بطلان يا بهبود آن را موشكافى كردهاند... .
به راستى ، اگر علل عقبماندگى مسلمين آن است كه علماى دينى از پرداختن به مسائل سياسى و اجتماعى كوتاهى نموده و به مسائل فردى و يا درجه چندم پرداختهاند ـ كه علل و عوامل آن در جاى خود قابل بحث و بررسى است و تنها يكى از عوامل آن مىتواند قصور عالمان دين باشد ـ پس قاعدتا اگر عالمى دينى وارد مسائل سياسى و اجتماعى شد و حكومتى ظالمانه را ساقط نمود و انقلابى عظيم در جهان برپا كرد و اسلام را از انزوا خارج كرد و مورد حمايت و پشتيبانى تودههاى انبوه جامعه قرار گرفت ، حداقل بايد توسط اين دسته از روشنفكرمآبان كه خود را دلسوز و دردمند معرفى مىكنند ، مورد حمايت قرار گيرد . چگونه است كه شخصيتى همچون امام خمينى (سلام اللّه عليه) كه عمر خود را وقف اسلام و مردم نمود و بزرگترين انقلاب اسلامى را در طول تاريخ اسلام برپا كرد و نه تنها مسلمانان ايران كه همه مسلمين عالم را از انزوا نجات داد ، مورد بىمهرى و حملات ناجوانمردانه چنين افرادى قرار مىگيرد ؟ ! و متأسفانه گروهى هم آنان را در زمره احياگران فكر دينى معرفى مىكنند !
اصولاً هميشه كسانى كه شناخت دقيق و اصيلى از دين نداشتند ، خود را برابر مكاتب مختلف باخته و با شعار اصلاحطلبى و احياى فكر دينى به فكر مقابله با انديشههاى اسلامى افتادند . اتفاق فكرى افرادى همچون علامه طباطبايى ، شهيد مطهرى ، كاشف الغطا ، حضرت امام و... ، مهمترين عامل اعتدال فكرى آنان در اصلاح و احياى فكر دينى بوده است ؛ به طورى كه در اين وادى دچار نوگرايى و تجددطلبى افراطى نشدند . از اين بحث بگذريم كه بحثى دامنهدار و دردآور است و به سخن اصلى يعنى بُعد اصلاحطلبانه شخصيت كاشف الغطاء بپردازيم .
تجلى فقه ، حكمت و عرفان در كاشف الغطاء
كاشف الغطاء حكيم ، عارف و فقيهى سترگ در عصر خود شمرده مىشود . آنچه كه او را از ديگر علماى عصر خود ممتاز مىكند ، انديشههاى اصلاحى و شور و هيجان او در جهت اصلاح فكرى و اجتماعى و سياسى مردم خويش است . اهميت اقدامات او با توجه به شرايط و جوى كه او در آن زندگى مىكرد ، آشكارتر مىشود . كاشف الغطاء در حوزه نجف تحصيل كرده و رشد نموده است ؛ حوزهاى كه:
اولاً ، گرايش به فلسفه و عرفان در آن ، توابعى را به دنبال دارد ؛ به طورى كه برخى از مراجع آن اهل معرفت را تكفير كردهاند .
ثانيا ، سخن از تحول و اصلاح و نوگرايى و هر حركتى كه بوى تجددخواهى در آن باشد ، مورد بىاعتنايى قرار مىگيرد .
در چنين جوى ، حكيم و عارف شدن و مبانى حكمت و عرفان را ارائه كردن و نظرات بديعى در برخى از مسائل دينى همچون غنا ، مصرف وجوه شرعيه ، شناخت مجتهد اعلم و... ابراز نمودن ، اعتقاد و ايمانى قوى و شجاعتى در خور توجه لازم دارد . البته كم نبودند عالمان و فقيهانى كه در حوزه نجف ، علم قيام و مبارزه بر دوش گرفتند و با استبداد و استعمار جنگيدند . اين حركت از زمان ميرزاى شيرازى در نهضت تنباكو آغاز گرديد و با مبارزات مرحوم ميرزا محمدتقى شيرازى ، شيخ الشريعه اصفهانى ، سيد محمد كاظم طباطبايى ، آخوند خراسانى و ميرزاى نايينى و... با استعمار انگليس و نهضت مشروطه در ايران ادامه پيدا كرد . آيت اللّه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء نيز در عين آنكه يكى از حلقات در امر مبارزه است ، در ساير ابعاد نيز داراى فكرى روشن و ضميرى بيدار و انديشهاى اصلاحى است .
كاشف الغطاء از جو موجود حوزه نجف هراسى به دل راه نداده و به تحصيل حكمت و عرفان و رياضيات در محضر عالمانى همچون شيخ محمد باقر اصطهباناتى ، شيخ مصطفى تبريزى ، شيخ احمد شيرازى ، ميرزا على محمد نجفآبادى ، شيخ محمدرضا همدانى ملاعلى اصغر مازندرانى مىپردازد و خود حكيم و عارفى صاحبنظر مىشود و حريت و آزادانديشى مضاعفى را از اين رهگذر كسب مىكند و از نقد آراى مخالفان حكمت و فلسفه و عرفان باز نمىماند .
او در رسالهاى به نام وحدة الوجود او وحدة الموجود به بيان ديدگاه اهل معرفت در اين زمينه مىپردازد و از برخى از فقها به خاطر آنكه با اهل معرفت به عدل و انصاف رفتار نكرده و آنان را تكفير نمودند ، گله و شكايت دارد و مىگويد:
علماى ظاهر و امناى شريعت مىگويند كه سالك اين طريق كافر است و قول به وحدت وجود و يا وحدت موجود ، از نظر آنان كفر و الحاد است كه با قوانين عامه شرايع و اديان الهى در تضاد است ؛ هرچند دليل و برهان بر آن اقامه شود ؛ چرا كه اين قول توالى فاسد فراوانى دارد و شايد همين مطلب مدرك فتواى استاد قدسسره در عروهالوثقى باشد كه مىگويد: «قائلين به وحدت وجود از صوفيه ، اگر ملتزم به احكام اسلامى باشند ، اقوى ، عدم نجاست آنها است» .
با آنچه ما درباره اين موضوع گفتيم ، اشكال چنين تعبيراتى از فقها (رضو اللّه عليهم) روشن مىشود و من در اينگونه برخورد ـ كه كسانى را كه در امر توحيد مبالغه مىكنند و در هيچ كمالى براى حقتعالى شريك قايل نيستند ، كافر قلمداد مىكنند ـ عدل و انصاف و ورع و پرهيزكارى نمىبينم .
سپس به توضيح ديدگاههاى آنان مىپردازد و نتيجه مىگيرد كه مخالفتها به خاطر عدم آشنايى با مبانى اهل معرفت است ؛ آفتى كه غالبا بيانگر مخالفان حكمت و عرفان است . اساتيد حكمت و عرفان همواره مخالفان اين علوم الهى را به آشنايى دقيق از مبانى آن دعوت نمودهاند .
مرحوم شهيد قاضى طباطبايى ، شاگرد برجسته كاشف الغطاء ، نيز اين مسئله را متعرض شده و از بىتوجهى گروهى از علما و نيز تكفير برخى ديگر از آنان به مجرد مشاهده نكتهاى در كتاب منسوب به فردى ، دردمندانه مىنالد و محدودانديشى علما را در جلوگيرى از كسب علوم مختلف ، معلول تلاش دشمن در تضعيف حوزه هزار ساله نجف مىداند . همو مىگويد:
سعى دشمن در تضعيف حوزه هزار ساله نجف ـ كه از زمان شيخ طوسى انواع علوم و معارف در آن بوده ـ كه امروزه سبب شده برخى از اساتيد از تدريس برخى علوم اجتناب كنند و علوم منحصر در رشتههايى شود كه به قلع و قمع ملحدين قادر نيست و اين از جناياتى است كه دفع آن جز با بيدارى و كسب علوم مختلف با حريت كامل ، ممكن نيست .
درد دلهاى حضرت امام رضىاللهعنه در نامه به روحانيت و حوزههاى علميه و بيان وضع اسفبار گذشته و جريان آب كشيدن كوزهاى كه فرزند آن حضرت از آن آب نوشيده بود ، به جرم آنكه پدر ، فلسفه تدريس مىكند و نيز موقعيت اجتماعى نه چندان مطلوب علامه طباطبايى در قم و نيز علامه شعرانى و ميرزا محمدتقى آملى و ديگر حكما و عرفا در حوزه تهران ، تنها نمونههايى از اين وضع نامطلوب در گذشته حوزههاى علميهاند ؛ گرچه امروز هم كم و بيش چوب تكفير در دست عدهاى معدود بلند است .
اصلاح فكرى و اجتماعى
بارى ، كاشف الغطاء به عنوان مصلحى فكرى و نيز اجتماعى و سياسى در جامعه عراق ظهور مىكند . شواهد روشن بر اينكه او از مصلحان و احياگران شمرده مىشود ، در آثار او فراوان به چشم مىخورد و ما در اين مختصر به مواردى از آنها اشاره مىكنيم:
الف) نهضت حسينى
مرحوم كاشف الغطاء در عين آنكه از شيفتگان مكتب حسينى است و با تمام وجود از اين نهضت و شعاير آن حمايت مىكند ، در عين حال در زدودن آن از شوائب و انحرافات تأكيد دارد . از يك طرف ، تشكيك برخى از افراد در جواز مراسمات حسينى و برگزارى دستجات عزادارى را از دسايس اموىها و وهابيون مىداند كه در صدد منزوى كردن شيعه هستند و بر سيره علما در گذشته كه اگر اين گونه مراسمات جايز نبود ، علماى ما در طى قرون متمادى با آن مقابله مىكردند ، استدلال مىكند و حتى در مقابل ديدگاهى كه زدن طبل و امثال آن را حرام مىداند ، اعلام مىكند كه حرمت آنها معلوم نيست . و نيز ادلهاى را بر جواز لطم و دم و سينهزنى و زنجيرزنى و ساير مراسمات عزادارى ، اقامه مىكند و بهترين اعمال را نوحهسرايى و گريه و ندبه بر اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام مىداند . و نيز ضرر زدن به خود را در مصيبت امام حسين عليهالسلامبه خاطر عشق و محبت به آن حضرت ، جايز و بلكه مستحب مىداند .
با اين همه ، بر لزوم پاك كردن مراسم عزاى حسينى از انگيزهها و شوائب نادرست و غير شرعى اصرار مىورزد ، تا آثار مشروع كه سيدالشهدا عليهالسلام براى آنها فدا شد ، بر اين مراسمات مترتب شود و ضرر زدن به خود را چنانچه براى تظاهر و ريا باشد ، حرام مضاعف مىداند .
او در عين آنكه در دفاع از تشيع و شعاير آن بسيار جدى است و معتقد است اگر شعاير نهضت سيدالشهدا عليهالسلام مثل منابر و گريه و... نبود ، امروز نشانههاى شيعه از بين رفته بود . و خود براى جلوگيرى از هجوم وهابيت و امويين ـ غير از آنكه رسالهاى مستقل در رد سخنان آنان مىنگارد ـ به تأليف كتاب ارزشمند اصل الشيعه و اصولها اقدام مىكند و برادران مسلمان را به شناخت شيعه بر اساس منابع اصلى دعوت مىنمايد در عين حال ، بر پاك كردن اين مكتب از پيرايهها و زوايدى كه در طول تاريخ بدان بستهاند ، تأكيد مىكند و ديدگاههاى اصلاحى خود را با شجاعتى وصفناپذير در معرض افكار عمومى قرار مىدهد .
او حتى از شيوه برگزارى مجالس جشن و سرور در ولادت معصومين عليهمالسلام نيز گلايه دارد و مردم را به سرور واقعى ـ كه آشنايى و عمل به تعاليم قرآن و سنت پيامبر صلىاللهعليهوآلهاست ـ دعوت مىكند . مرحوم شهيد قاضى طباطبايى در تأييد نظر استاد مىنويسد:
گروهى بىخبر از دين كه اهل عياشى و خوشگذرانى هستند ، در طول سال رنگ مسجد را نمىبينند و در روز ولادت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله به مسجد آمده و دست به اعمالى مىزنند كه انسان به حضور در مسجد شرم مىكند .
ب) حوزه و روحانيت
مرحوم كاشف الغطاء به شكوه و عظمت اسلام مىانديشيد و عمر خود را وقف اين هدف كرد . انديشههاى والاى او در گستره جهان اسلام او را از پرداختن به تشيع و روحانيت شيعه باز نداشت . او از يك طرف ، عليه دشمنان اسلام و استعمارگران و حكام بىلياقت عرب مىتاخت و از طرف ديگر ، بر سر كجانديشان و منحرفان در حوزه و در ميان متدينين فرياد مىزد .
راجع به صرف وجوه در سازمان روحانيت اندوهگين بود . جملات كوتاهى از او گوياى اين حقيقت است . مىگفت: «امروز سهم امام ، مثل مال كافر حربى شده» . از بىتوجهى و بىمبالاتى افراد در صرف وجوه رنج مىبرد ؛ لذا معتقد بود:
در خصوص سهم امام بايد قطع به رضايت امام عليهالسلام در مصرف آن پيدا شود . و اين البته كار مشكلى است ، پرداخت آن به هر مجتهدى محل اشكال است و بايد به اعلم رجوع كرد .
از طرف ديگر ، از شيوههاى معرفى مرجع به مردم دل خوشى نداشت و حتى راه متعارف شياع را كافى نمىدانست و معتقد بود:
شناخت اعلم از زمان شيخ مفيد تا عصر شيخ انصارى به واسطه ميزان تأثير علما و كثرت تأليفات آنان و ميزان خدماتشان به دين بوده است ، نه شياع و نه بدل مال و كثرت مراجعات .
درباره اعمالى كه در نهم ربيع كه توسط گروهى از شيعيان انجام مىگيرد ، سخت معترض بود . غير از آنكه آن را با وحدت مسلمين در تعارض مىديد ، اعمال گروهى از به ظاهر متشرعين را از بزرگترين كباير و ايذاى مؤمن و محاربه با خدا و از بزرگترين مصايب حضرت زهرا عليهاالسلاممىدانست و مستند اين شايعات را در تناسب اين روز روايتى ضعيف مىدانست .
اين سخنان آدمى را به ياد سخنان رهبر فقيد انقلاب در منشور روحانيت راجع به ولايتىهاى بىولايت مىاندازد كه فرمودند:
ولايتىهاى ديروز ـ كه در سكوت و تحجر خود آبروى اسلام و مسلمين را ريختهاند ، در عمل پشت پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت را شكستهاند و عنوان ولايت برايشان جز تكسّب و تعيّش نبوده است ـ امروز خود را بانى و وارث ولايت نموده و حسرت ولايت دوران شاه را مىخورند !
به همين جهت بود كه كاشف الغطاء از سوى متدينين قشرى مورد حمله و يا بىاعتنايى قرار مىگيرد . تحمل سخنان او در خصوص مبانى اهل معرفت و انتقاد از برخى فقها ، ديدگاههايش درباره شيوه انتخاب اعلم ، مصرف وجوه شرعيه ، نقش اجتماعى و سياسى زن ، غنا و نظرات بديع ديگر ، براى بسيارى گران بود و شايد اين امور از جمله موانع رسيدن او به مقام مرجعيت عام در حوزه نجف بوده است . اتهام آنكه او غنا را حلال مىداند يا تضعيف موقعيت او بالأخص در ايران ، بىارتباط با نقش مؤثر او در ميان ملتها نبوده است . گرچه كاشف الغطاء از نظر علوم متداول حوزه تحت الشعاع شخصيتهاى بزرگى همچون محقق نايينى ، محقق عراقى ، محقق اصفهانى و برادرش شيخ احمد كاشف الغطاء و... بود ، اما او براى اسلام ضرورتهاى ديگرى نيز احساس مىكرد و تأليفات متنوع او اين مدعا را اثبات مىكند ، والاّ هوش و ذكاوت و عزم و پشتكار و موقعيت علمى او در حدى بود كه چنانچه به جاى فعاليتهاى سياسى و اجتماعى ، خود را به علوم رايج حوزهها مشغول مىساخت و از اظهار برخى از انديشههاى اصلاحىاش اجتناب مىكرد ، در حوزه نجف موقعيتى مناسبتر مىيافت ، اما او كسى نبود كه براى حفظ موقعيت «خود» ، از مصالح اسلام و مسلمين بگذرد و به سادگى از كنار مسايلى كه در اطرافش مىگذشت ، بگذرد .
ج) وحدت اسلامى
بيشترين آثار قلمى و نيز سخنرانىهاى او حول اين محور اساسى است . كاشف الغطاء در زمان خود به وحدت مسلمين سخت معتقد بود و از هر وسيلهاى در اين راه بهره مىجست ؛ چرا كه رمز پيروزى مسلمين را در ميدانهاى مختلف وحدت آنان مىدانست . عبارت كوتاه «بنى الاسلام على دعا متين: كلمة التوحيد و توحيد الكلمه» ، مكرر از او نقل شده است . كاشف الغطاء هم ديگران را به وحدت دعوت مىكرد و هم خود در خلوت و جلوت در جهت ايجاد وحدت قدم برمىداشت . از پاسخ دادن به سئوالاتى كه درباره برخى از صحابه پيغمبر و نيز نقاط ضعف آنان مطرح مىشد ، به خاطر اصرار بر توحيد كلمه ميان طوايف مسلمين اجتناب مىكرد . در مقام پاسخ به سؤالى درباره چند روايت مبنى بر اينكه «آتش بر ذريه حضرت زهرا عليهاالسلام حرام است ، ولو از مخالفين باشد» ، با استناد به توضيحى از امام هشتم عليهالسلام ، آن را مختص ذريه صلبى آن حضرت يعنى حسين عليهالسلام و زينب عليهاالسلاممىدانست ؛ گرچه شاگردش مرحوم قاضى طباطبايى احتمال تقيه در كلام امام هشتم عليهالسلام را مطرح كرده است .
دولتمردان عرب را به پيروى از معتقدات و به تأسى از رهبران مورد علاقه خودشان دعوت مىكرد . او از اينكه در راه وحدت اسلامى سيره زندگى خليفه دوم را براى سردمداران دول عربى مطرح نمايد ، ابايى نداشت ، سادگى و قناعت و امانت او را براى آنان يادآورى مىكرد .
مرحوم كاشف الغطاء كه از ترفندهاى دشمنان مطلع بود و ايجاد تفرقه را مهمترين هدف استعمار در ميان مسلمين مىدانست ، هماره به مسلمين و به ويژه اعراب هشدار مىداد . در روزهاى آخر عمرش در بيمارستان كرخ بغداد از شنيدن خبر نزاعى كه ميان برخى طوايف بحرين بروز كرده بود ، ناراحت شده و طى پيامى كه به آنان ارسال مىدارد ، مىگويد:
هر فرد ذى شعورى مىداند كه امروز مسلمانان بيش از همه به اتفاق و اتحاد و همدلى و انسجام صفوف خود نيازمندند و مىبايد همه دشمنىها و بغضها را كنار بگذارند . از اين قبيل اختلافات و مسائل در ميان مسلمين ، بزرگترين سلاح استعمارگران و نورچشم آنها است . چنگالهاى بيگانگان در ممالك اسلامى و سرزمينهاى عربى جز براى ايجاد فتنه و نزاعهاى طايفهاى و اقليتى ، چيز ديگرى نيست كه نتيجه آن به سود آنان و گرفتارى و عذابش براى ما است .
در جاى ديگر شديدترين عوامل تفرقه را ، عوامل مذهبى معرفى مىكند و آن را از توطئههاى استعمار مىداند كه ضررش متوجه همه فرقههاى اسلامى است . او شكست مسلمين در جنگهاى صليبى را معلول همين عامل مىداند و مىگويد:
اى مسلمانان ! آيا معناى جنگ صليبى را مىدانيد ؟ ! جنگهاى صليبى اتفاق دولتهاى غربى براى محو كلمه اسلام از صفحه وجود است ؛ چنان كه در قرن ششم در زمان صلاحالدين ايوبى عمل كردند .
مانند على عليهالسلام كه ويژگىهاى سپاه معاويه را براى يارانش بر مىشمرد ، او نيز به مسلمانان مىگويد:
صهيونيستهاى عالم با هم متفقاند و شما مسلمين متفرقيد . اگر يكى از آنان در عراق ناراحتى داشته باشد ، ديگرى در چين به خاطر او متألم مىشود . اين صفت از اساسىترين قواعد اسلام است ؛ چرا كه مؤمن در قبال مؤمن مانند عضوى است از يك جسد . هرگاه عضوى متألم گردد ، ساير اعضاى بدن نيز متألم مىشود .
حقيقت آن است كه كاشف الغطاء از مسلمانان كشورهاى اسلامى و به خصوص عراق دلخوش چندانى ندارد و به آنان اميدوار نيست و لذا در جاى جاى سخنانش آنان را نكوهش و سرزنش مىكند ، ولى در عين حال از راهنمايى آنان و ارائه راههاى پيروزى مسلمين دريغ نمىورزد . او در نوشتهها و گفتههايش از مسلمانان مىخواهد كه براى اعتلاى دوباره اسلام با يكديگر متحد و متفق شوند و دو شرط براى تحقق وحدت بين آنان ، بيان مىكند:
1 . بسته شدن باب مجادلات مذهبى: اگر كسى بخواهد درباره مذهب خود بحث كند ، بايد به گونهاى باشد كه به ديگران برخورد نكند و بدگويى و اهانت در آن نباشد .
2 . هر مسلمانى محبت برادر مسلمانش را در دل خويش بپروراند و آنچه براى خود مىخواهد ، براى آنها هم بخواهد و سخن از وحدت او صرف لقلقه زبان باشد و به عبارت ديگر ، مصلحت نوع را بر مصلحت شخص خود مقدم دارد . گفتن اين سخن به زبان آسان است ، ولى در عمل بسى دشوار و بلكه شايد امروز براى ما مسلمانان از محالات باشد .
بيدارى مسلمين در قرن اخير مرهون ظهور شخصيتهاى برجستهاى همچون علامه كاشف الغطاء است كه درد اصلى را كه همانا جدايى مسلمانان از يكديگر است ، تشخيص دادند و در صدد درمان آن برآمدند . اين روند به جايى رسيد كه پيامهاى دوستانهاى ميان شيخ محمود شلتوت ، رئيس دانشگاه الازهر مصر ، با دو تن از رهبران شيعه عراقى به نام محمد خالصى و شيخ محمد حسين كاشف الغطاء زمينه مشخصى را در راه تفاهم بيشتر شيعه و سنى فراهم ساخت .در اين ميان كاشف الغطاء «نه تنها در ميان شيعيان اثنا عشرى از هر عقيدهاى كه باشند ، صاحب حيثيت است ، بلكه به سبب مساعى خود در راه تقريب شيعه و سنى ، مورد احترام بسيارى از سنيان نيز هست» . اين مقدار روابط دوستانه نيز با توجه به روابط تيره ميان مسلمانان كه حتى يكديگر را به كفر متهم و رمى مىكردند ، مايه اميدوارى بود و همين تلاشها بود كه امروزه تقريب بين مذاهب اسلامى از وضع مطلوبترى برخوردار است .
د) ورود در صحنههاى سياسى ـ اجتماعى
كاشف الغطاء در حوزه نجف رشد مىكند ، اما ورود به سياست را بر مسلمانان خاصه بر علما و دانشمندان فرض مىداند و مىگويد:
من تا فرق سر غرق در سياستم و دخالت در سياست از وظايف حتمى من است و اگر دخالت نكنم ، خود را در پيشگاه خدا و وجدان مسئول مىبينم .
در شرايطى كه ورود به سياست نقطه ضعفى تلقى مىشد و بر حيثيت و موقعيت اجتماعى يك عالم دينى در ميان متدينين لطمه وارد مىكرد و نهايتا آن كه تنها گروهى از روحانيت متعهد ـ آن هم در لحظات حساس و سرنوشتساز ـ وارد ميدان مىشدند ، اما كاشف الغطاء از سنين جوانى ورود در مسائل سياسى ـ و اجتماعى را از وظايف حتمى خود مىدانست و به مردم توصيه مىكرد: «كمترين و نخستين علامت مؤمن از زبان پيامبر ، اهتمام به امور مسلمين است» . به مردم توصيه مىكرد به نصايح زمامداران و اراجيف روزنامهها كه «اى جوانان ، در سياست دخالت نكنيد و خود را به خطر نيندازيد و فقط به درس و مدرسه خود سرگرم باشيد ، گوش ندهيد» .
او كه به تمدن و فرهنگ اسلامى عشق مىورزيد و در فكر اعتلاى دوباره اسلام بود ، از اينكه مردم و سردمداران حكومتى تحت عنوان حاكم مسلمين ، غيرت اسلامى خود را از كف داده و به جاى دفاع از دين ، تنها شعار اسلامخواهى مىدهند ، به شدت رنج مىبرد و از اينكه مردم به سوى غرب و مظاهر منحط آن رو كردهاند و مجد و عظمت خود را فراموش نمودهاند ، همواره گلهمند بود ، مىگفت:
مىشنوى كه مسلمان مشرقزمين درباره حمايت و دفاع از كيان اسلام و يارى آن سخن مىگويد ، اما هنگامى كه نگاهت به او مىافتد ، او را از سر تا پا غربزده مىيابى ؛ خواست و ميلش غربى ، شيوه و مد لباسش غربى ، قيافهاش غربى ، همه ظاهرش غربى ، غربى در هر چيز . اثرى از اسلام در او وجود ندارد ؛ تقليدى كوركورانه و نادانى كامل .
سخنان او در اين زمينه بيش از آن است كه حتى مورد اشاره قرار گيرد ، مىگفت:
صورت پادشاهان و سران كشورهاى عربى امروز به خاطر خيانت به آرمان فلسطين مانند اعراب دوران جاهليت و صدر اسلام ، سياه است .
قضيه فلسطين و نجات قبله اول مسلمين از چنگال غاصبين به قول كاشف الغطاءبيست سال در قلم و بيان او مطرح شد . او به سختى معتقد بود كه «اگر فلسطين نجات پيدا نكند ، در آينده فلسطينهاى ديگرى خواهيم داشت . فلسطين قلب عالم اسلام است» .
او براى تحريك احساسات مسلمان و اعراب و بيدار كردن آنان ، از هيچ اقدامى فروگذار نمىكرد . مردمش را سرزنش مىكرد كه «چرا در قضيه فلسطين خاموشاند . اگر صهيونيزم بر فلسطين چيره شود ، آيا عراق را رها خواهد كرد ؟»
نوك حمله او متوجه انگليس ـ به عنوان شيطان شياطين ـ و آمريكا بود و اسرائيل را هم نطفه ناپاك آنها مىدانست . آمريكاييان در صدد بر آمدند تا كنگرهاى را در شهر بحمدون لبنان برگزار كنند و با تظاهر به اينكه به دنبال احياى ارزشهاى اخلاقى و معنوى هستند ، گروهى از علما و دانشمندان اسلامى و غير اسلامى را دعوت كردند . كاشف الغطاء نه تنها دعوت آنان را نپذيرفت ، بلكه با نگارش نامهاى تاريخى و افتخارآفرين بر آمريكا و سردمداران آن و نيز برگزاركنندگان اين كنگره كه فريبى بيش نبود ، حمله كرد . او در برابر تبليغات شديد جهان غرب عليه كمونيسم و اينكه بايد در مقابل كمونيسم متحد شد ، ضمن بيان اين نكته كه «خطر كمونيسم خطر شما ناچيز است» و نيز افشاى ماهيت دولتهاى عربى از برگزارى چنين اجتماعاتى ابراز ترديد كرد . در اين نامه آمده است:
اگر آمريكايى از نمونههاى اخلاقى و ارزشهاى روحى خبر داشت ، از بوميان سرخپوستش كه ساكنين اصلى آمريكا هستند ، حمايت مىكرد... ؛ ولى بوميان سرخپوست آمريكا اكنون سختترين شكنجهها و مرگ و كشتارها و آوارگىها و بىخانمانىها را از فاتحين متمدن خويش مىبينند . اگر دولت آمريكا ذرهاى عدل و انصاف مىداشت ، با سياهپوستانى كه دويست سال است ايشان را بنده خود ساخته ، رفتارى بهتر از اين مىكرد و از اسارت و بندگى ايشان تاكنون دست برمىداشت .
كاشف الغطاء با بيان جنايات آمريكا به ملتهاى مسلمان هشدار مىدهد و جوانان را به دخالت در سياست فرا مىخواند ، خطر اسرائيل را گوشزد مىكند ، از روابط پنهان آمريكا و اسرائيل پرده بر مىدارد كه:
آمريكا بدون قيد و شرط به اسرائيل اسلحه مىفروشد تا با اعراب بجنگد ، ولى به اعراب وعده اسلحه مرموز و از كار افتاده مىدهد ، آن هم مشروط بر آن كه به اسرائيل حمله نكنند . من نمىدانم كه عرب غير از اسرائيل ، چه دشمنى دارد كه با او بجنگد ؟ ! .
عظمت كاشف الغطاء و بينش عميق سياسى ـ اجتماعى او و آگاهىاش از مسائل جهانى در صورتى روشنتر مىشود كه شرايط آن روز و نقشههاى مرموز استعمار انگليس و آمريكا و همچنين به ضعف و ركود و خوابى كه ملتهاى جهان به ويژه مسلمانان دچار آن هستند ، مورد توجه قرار گيرد . با اينكه حضور آمريكا به عنوان يك دولت متجاوز و استعمارگر و يك ابرقدرت جهانى به صورت آشكار براى بسيارى از سياستمداران نيز مجهول بود ، معذلك كاشف الغطاء از روابط پنهانى او با اسرائيل خبر مىدهد .
توجه به هشدار او به ملتهاى مسلمان براى هميشه مىتواند آنان را از گرفتار شدن به چنين بلاهايى مصون نگه دارد . مىگويد:
خداوند ، اگر بخواهد به واسطه بدكردارى و فساد ملتى را هلاك كند ، زندگى اشرافى و پرتجمل در نزدشان جلوه مىنمايد و شرافت را به تعيّش و خوشگذرانى تبديل مىكند . از عزت به لذت مىرسند و حس درك مناعت طبع و علو همت را فاقد مىشوند و ضربات سخت و خونين خصم به ايشان آسان مىگردد .
او هماره از قراردادهاى نظامى و اقتصادى كه ميان كشورهاى اسلامى و دول استعمارى بسته مىشد ، اظهار نگرانى مىكرد و معتقد بود كه:
هدف از انعقاد پيمانهاى نظامى ، سركوبى نهضتهاى استقلالطلبانه ملل عربى و جلوگيرى از بيدارى اسلام و نيز اعزام مردان كشور به ميدانهاى جنگ براى دفاع از استعمارگران است .
دخالت كاشف الغطاء در امور بين المللى ، سياست خارجى و داخلى كشورش و حساسيت شديد در قبال قراردادهاى عراق با ساير كشورها همه و همه حاكى از وسعت آگاهىها و اطلاعات و نيز ناشى از احساس مسئوليتى بود كه به عنوان يك عالم دينى داشت .
مسئول رواج فساد و فحشا را در عراق ، كشور استعمارگر انگليس مىدانست . غيرت اسلامى او ، نه تنها به عنوان يك مسلمان آگاه ، بلكه به عنوان رهبر جامعه اسلامى اجازه نمىداد كه جوانان مسلمان را در حال عياشى و خوشگذرانى و غرق در فساد و آلودگى و افتادن در دامى كه استعمارگران برايش گسترده بودند ، ببيند و آرام گيرد . مشاهده ضعف و زبونى و جمود و بطالت و ضعف همت امت اسلامى براى او قابل تحمل نبود و قلم و بيان او مملو از گله و شكايت از مردمى است كه براى دين و ارزشهاى آن اهميتى قايل نيستند . البته اينكه كاشف الغطاء از روحيات مردم مسلمان عراق چه مقدار آگاهى داشت و آيا از نيروهاى متراكم مردمى چه ميزان توانست بهره گيرد ، بحث ديگرى است كه مجالى ديگر مىطلبد .
كاشف الغطاء در اين نامه تاريخى فريبكارى آمريكاييان را كه در قالب «احياى ارزشهاى روحى و اخلاقى» مطرح شده بود ، آشكار كرد . كسانى كه كياست و فراست او را نداشتند ، فريب خورده و در اين كنگره شركت كردند و پس از پى بردن به اهداف برگزار كنندگان ، از حضور خود پشيمان شدند . بر اثر نامه كاشف الغطاء و انتشار آن در جهان ، جلسات كنگره از صورت علنى به صورت مخفى و سرى تبديل شد . دكتر سعيد رمضان ، رهبر اخوان المسلمين در بيت المقدس ، و شيخ مصطفى سباعى ، رهبر اخوان در سوريه ، از جلسه بيرون آمدند . سباعى در محل پارلمان لبنان در مصاحبهاى گفت:
همه دعواها بر سر لحاف ملا بود . مىخواستند اردوگاهى در برابر كشورهاى سوسياليستى پديد آورند و ما را وسيله اجراى مقاصد خويش سازند . با اينكه اين نيت سوء را در درون لفافههاى بسيار پيچيده بودند ، ما آن را كشف كرديم و از گنجانده شدن آن در قطعنامه كنفرانس جلوگيرى كرديم .
عدم حضور كاشف الغطاء به علاوه نامه افشاگرانه او ، طبيعتا براى آمريكا گران بود ؛ چرا كه حضور شخصيتى همچون او كه روزى در بيت المقدس حضور يافته و دهها هزار نفر در مراسم نماز جماعت او حاضر شده و به او اقتدا نموده بودند و از علماى برجسته جهان اسلام و تشيع به شمار مىرفت ، مىتوانست به كنگره بحمدون اعتبار بخشيده و گروه زيادى از مسلمانان و رهبران اسلامى نيز از او تبعيت نمايند .
كاشف الغطاء در طول دوران زندگى پرافتخارش هم مردم عراق و هم ساير مسلمين را نصيحت كرد و از توطئهها آگاهشان ساخت و هم سردمداران حكومت عراق و نيز حاكمان ديگر بلاد اسلامى را پند و نيز هشدار داد و هم سرسختانه با دشمنان اسلام و انسانيت مبارزه كرد .
شجاعت و غيرت او كه لازمه ورود در چنين ميدان خطرناكى است ، آدمى را به شگفت وا مىدارد . با كمال جرئت و جسارت سياست داخلى و خارجى سردمداران عراق را مورد انتقادهاى شديد قرار مىداد و با استناد به آيه شريفه «ان جهنم لمحيطه بالكافرين» آنان را بيم مىداد . دقت و حساسيتش به قدرى بود كه از اينكه نويسنده مسلمانى در نامهاش به جاى استفاده از تاريخ هجرت پيامبر صلىاللهعليهوآله از تاريخ ميلادى استفاده مىكند ، ناراحت شده و در پاسخ به نامه ، از او انتقاد مىكند .
گرچه كاشف الغطاء درباره همه مسائلى كه به نحوى به اسلام و مسلمين مربوط مىشد ، از خود حساسيت نشان مىداد ، اما در قضيه فلسطين بىتابى زيادى مىكرد . در اينجا خلاصه نظريات او را در قضيه فلسطين كه صاحب كتاب السياسة والحكمة به طور فهرستوار برشمرده ، مىآوريم ، تا عمق بينش سياسى او در مسائل جهانى روشن شود:
1 . فلسطين براى جهان عرب و جهان اسلام نهايت اهميت را دارد و با همه بلاد عربى و اسلامى ارتباط دارد و سستى در برابر او خطاى بزرگى است ؛ چرا كه فلسطين در وسط سرزمينهاى عرب قرار دارد و وجود اسرائيل در اين نقطه ، منشأ اضطراب و خطر براى همه سرزمينهاى عربى خواهد بود .
2 . جنگ و جهاد تنها راه نجات براى پيروزى اعراب بر اسرائيل است و التماس و ذلت و توسل به دشمنان هرگز آنان را به مقصود نمىرساند .
3 . اتحاد و اتفاق دولتهاى عربى راه برتر براى پيروزى بر اسرائيل است .
4 . اگر حكومتهاى عرب به خاطر استعمارى بودن قضيه كوتاهى كنند ، بر گروههاى عرب لازم و فرض است كه راههاى مختلف را براى نيل به اهداف خود در پيش گيرند و عزم خود را براى پيروزى بر اسرائيل جزم نمايند ؛ مانند تظاهرات و استدلال و احتجاج و انقلاب و قيام براى جهاد و بذل اموال و... .
5 . ايستادگى و مقاومت و تداوم حفظ روحيه مردانگى و عدم خضوع در برابر دشمن بالاخره منجر به پيروزى مىشود ؛ چرا كه همتهاى مردان كوهها را از پا در مىآورد .
6 . راه حل اساسى ، صلح با اسرائيل نيست ، بلكه نابود شدن آن است .
7 . ما دشمن يهود نيستيم ، بلكه دشمن صهيونيزم هستيم كه هم دشمن عرب است و هم دشمن يهود .
بيش از چهل سال ذلت و دريوزگى سران كشورهاى مدعى اسلام در برابر اسرائيل و توسل به مجامع بين المللى ـ كه هدفى جز قانونى جلوه دادن جنايات اسرائيل ندارند ـ و شيوههاى سياسى و پيشروى روزافزون اسرائيل ، همه و همه از عمق بينش فكرى كاشف الغطاء حكايت مىكند .
او مردم مسلمان و دولتهاى عربى را نصيحت مىكرد كه به جاى برگزارى جشنها ، مخارج آن را براى تهيه سلاح و آلات و ابزار و جهاد و نيز به جاى ريختن اموال مسلمين به جيب اجانب ، بيت المال مسلمين را براى نجات فلسطين ارسال نمايند .
كاشف الغطاء حضور در صحنههاى سياسى و اجتماعى را مختص مردان نمىدانست ، بلكه براى زنان نيز سهم بهسزايى قايل بود . از پاسخ او به نامه يك نويسنده امريكايى كه در آن حرمت حضور زن در اجتماع را به تعاليم اسلام نسبت داده و لزوم خانهنشينى زن را مطرح كرده بود ، استفاده مىشود .
كاشف الغطاء با استفاده از شواهد تاريخى همچون حضور حضرت زهرا عليهاالسلام در صحنههاى سياسى و اجتماعى پس از رحلت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و استناد كاشف الغطاء به حضور عايشه در صحنههاى سياسى در مقابل يك نويسنده امريكايى بسيار قابل توجه است ؛ البته او در مقام پاسخ در جايگاه يك عالم اسلامى مىنشيند ، هرچند به اين بخش از پاسخش بر اساس مبانى مذهبش معتقد نباشد ـ و نيز استناد به حضور زنان در جنگهاى صدر اسلام براى مداواى مجروحين و حضور حضرت زينب عليهاالسلام ، ام كلثوم و سكينه در صحنههاى اجتماعى و سخنرانىهاى آنان در كوفه و شام در مجلس زيد و ابن زياد ، در مقام دفاع از ديدگاه اسلام درباره زن برآمده ، سپس مىافزايد:
آيا با وجود اين همه شواهد تاريخى از زنان برجسته اسلام ، تو مىگويى كه تعاليم اسلامى حضور زنان را در صحنه اجتماع و در كنار مردان و شنيدن سخنان آنان را حرام كرده و زنان را به نشستن در خانههايشان دعوت نموده است ؟
خلاصه آنكه كاشف الغطاء جامعه اسلامى آن روز را به امورى چند مبتلا مىديد:
1 . رخوت و سستى و ضعف نفس و خودفراموشى و از خودبيگانگى و پشت كردن به اسلام و رو آوردن به غرب و ماديات ؛
2 . حكام بىلياقت كه جز پر كردن جيب استعمارگران و عياشى و خوشگذرانى هنر ديگرى نداشتند ؛
3 . استعمار امريكا و انگليس كه در صدد استثمار ملتهاى مسلمان بودند ؛
4 . اسرائيل به عنوان كانون خطر در قلب عالم اسلام كه از سوى استعمار حمايت مىشود ؛
5 . نداشتن درك صحيح از تعاليم دين ؛
6 . غربت تشيع و عدم شناخت صحيح مكتب تشيع از سوى مسلمانان .
و راه چاره را در امور ذيل مىدانست:
1 . شناخت دقيق و بىپيرايه دين و مكتب ؛ لذا خود تمام تلاشش را در جهت شناساندن دين خالص صرف نمود و با قلم و بيان خويش از عهده اين مهم برآمد و در عين دفاع از مبانى تشيع ، دين خالص را نيز به جهانيان معرفى كرد . هم الدين والاسلام تأليف كرد و هم اصل شيعه و اصولها ؛
2 . ورود مردم به ويژه جوانان به ميدان سياست و اهتمام به امور اجتماعى و سياسى و نظارت بر اعمال حكام و سردمداران حكومتى ؛
3 . وحدت ميان ملل اسلامى از هر فرقه و مذهب ؛
4 . جمعآورى كليه نيروها و امكانات مالى و نظامى در جهت مبارزه با استعمار و نابودى كامل اسرائيل .
درود به روان پاك شخصيتى كه با شجاعتى وصفناپذير در اصلاح فكرى و اجتماعى و احياى دين و معرفى آن به ملتهاى مسلمان و ساير ملل جهان از هيچ تلاشى باز نايستاد و عمر خود را صرف جهاد و مبارزه با دشمنان اسلام نمود و از اينكه مقام و موقعيتش از كف برود يا مورد تهمتها و افتراها قرار گيرد و يا در راه جهاد و مبارزه جان و مال و آبرويش به خطر افتد ، هراسى به دل راه نداد ؛ شخصيتى كه با قلم و بيانش و نيز تربيت شاگردانى آزادانديش ، برگ زرينى را در تاريخ روحانيت و حوزههاى علميه ثبت كرد ! كسى كه پس از چهل سال فريادهايش درباره فلسطين به گوش مىرسد كه: «نجات فلسطين تنها در گرو نابودى اسرائيل است و بس» .
لذا شاگرد برجستهاش محمد جواد مغنيه او را در زمره علمايى مىشمارد كه وفاتش ثلمهاى در دين بود و در عصر خود نظير شيخ مفيد و سيدمرتضى و شيخ طوسى و علامه حلى در عصر آنان بوده است .
آواى بيدارى: ويژهنامه روزنامه جمهورى اسلامى... ، ص77 ـ 87 .
. نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير ، ص12 و 13 .
. مقدمه ويراستار بر ترجمه كتاب المثل العليا الاسلام لافى بحمدون .
. جزوه نيك نيازى مقاله «سرّ عقبافتادگى ملل مسلمان» ، ص124 و 125 ، به نقل از تفرج صنع .
. مرز ميان دين و سياست ، ص50 و 51 ، به نقل از تفرج صنع .
. به نقل مع الواسطه از «عقود حياتى» از تاليفات كاشف الغطاء در زندگىنامه خود .
. الفردوس الاعلى ، ص216 و 217 .
. همان ، مقدمه ، صفحه بزوبح .
. الآيات البينات ، رسالة المواكب الحسينيه ، ص6 و 7 .
. همان ، ص9 ، 10 ، 17 و 18 . در همين مأخذ مىتوانيد نظر كاشف الغطاء را درباره قمهزنى ملاحظه كنيد .
. الآيات البينات ، رسالة المواكب الحسينيه ، ص10 و 11 .
. رسالة المواكب الحسينيه ، ص28 .
. جنهالماوى ، ص10 و 11 .
. همان ، حواشى ص10 و 11 .
. جنهالماوى ، ص94 و 95 .
. صحيفه نور ، ج21 ، ص93 .
. كتاب سؤال و جواب ، از آثار كاشف الغطاء .
. جنهالماوى ، حواشى ص96 .
. مقدمه جنهالماوى ، صفحه نا .
. ترجمه المثل العليا في الاسلام لا في بحمدون ، ص37 .
. السياسة والحكمة ، ص47 .
. مقدمه اصل الشيعه و اصولها از مرحوم كاشف الغطاء .
. تفكر نوين سياسى اسلام ، ص47 و 48 .
. مقدمه اصل الشيعه و اصولها ، به قلم محمدكاظم مظفر .
. المثل العليا في الاسلام ، ص26 .
. المثل العليا في الاسلام لا في بحمدون ، ص100 .