سه‌شنبه 4 ارديبهشت 1403  
 
 
انديشه‏هاى اصلاح‏طلبانه كاشف الغطاء[1]

حجت‏الاسلام والمسلمين سيد جواد ورعى

 

 

انديشه اصلاح فكرى و اجتماعى ، سابقه‏اى به درازاى تاريخ بعثت انبيا دارد . پيامبران الهى و امامان معصوم در رديف اولين مصلحان تاريخ بشريت به شمار مى‏روند . علما و دانشمندان و دل‏سوزان سعادت انسان به پيروى از آنان ، در مراحل بعدى جاى دارند . ناگفته نماند ، هم‏چنان‏كه نقش اصلاحى انبيا و امامان در سعه و ضيق و نيز ميزان توفيق با يك‏ديگر متفاوت بوده ، نقش اصلاحى علماى متعهد نيز با يكديگر يك‏سان نبوده است . حركت اصلاحى پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در ميان پيامبران در همه ابعاد ، الهام‏بخش بوده است .

ظهور پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، هدفى جز اصلاح وضع نابه‏سامان جامعه بشرى در ابعاد مختلف و نيز قيام امام حسين عليه‏السلام ، هدفى جز اصلاح امت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهنداشته است . اكثر علماى اصلاح‏طلب اسلامى به ويژه شيعيان ، در حركت اصلاحى خويش در بعد اجتماعى افتخار تأسى به آن حضرت را داشته‏اند .

حركت‏هاى اصلاحى در جهان اسلام به لحاظ توانايى‏هاى مصلحان و نيز شرايط عصر ، در ابعاد مختلف بوده و نتايج گوناگونى هم به دنبال داشته است . به قول استاد شهيد مرتضى مطهرى رضى‏الله‏عنه برخى از آنان صرفا به اصلاح فكرى و برخى ديگر به اصلاح اجتماعى و افراد نادرى هم به هر دو زمينه پرداخته‏اند[2] .

در عصر اخير مى‏توان از سيد جمال‏الدين اسدآبادى ، عبده ، اقبال ، آيت اللّه بروجردى ، شيخ محمد حسين كاشف الغطاء ، محقق نايينى و... شهيد مطهرى و از همه بالاتر امام خمينى به عنوان شخصيت‏هايى كه در جهت اصلاح جامعه اسلامى و احياى فكر دينى تلاش كرده و به موفقيت‏هايى هم نايل شدند ، نام برد .

قبل از بيان بعد اصلاح‏طلبانه شخصيت كاشف الغطاء ، ذكر نكته‏اى مهم را به عنوان مقدمه لازم مى‏دانيم و آن اينكه هر حركت مخالف و يا نوى را نبايد اصلاح و احيا پنداشت . چه بسيار افرادى كه به داعيه اصلاح و احياى جامعه ، خود را به تقليد  از فرهنگ ديگران فراخواندند ، گرچه شعار استقلال سر دادند ، اما خود سر تا پا  به تقليد از بيگانگان پرداختند . فرهنگ و تمدن خويش و نيز ادب و سنن دينى را تحقير نمودند و مردم را به ترك معتقدات دينى خود و بيگانه‏پرستى دعوت كردند كه اين چيزى جز اماته و افساد فكر و فرهنگ خودى نيست . احيا به معناى واقعى كلمه در اقدامات اين دسته جايى ندارد . احياى فكر دينى را بهانه‏اى براى حمله به حاملان و مدافعان دين قرار دادند . كسانى كه كوچك‏ترين شناختى از دين و احكام آن نداشتند و حتى مرز ميان اصول و فروع دين را تشخيص نمى‏دادند ، به تحليل‏هاى وارونه پرداختند:

اگر اتفاق و اجماع سراسرى بر اين است كه مسلمان بايد اصول دين را با اجتهاد خويش  ـ  كوشش و استدلال فكرى خويش  ـ  برگزيند ، پس اين حكم درباره فروع دين به طريق اولى و البته جارى است[3] .

گروهى از خودبيگانه كه نه درد دين داشتند و نه حتى درد وطن ، به بهانه احياى دين و اصلاح جامعه به حاملان هزار ساله دين و مرجعيت شيعه كه سدى محكم در برابر نفوذ استعمار و حافظ دين و ناموس و حيثيت مسلمين بوده‏اند ، حمله بردند . اينان نقشه‏هاى طراحى شده استعمارگران و نيز خيانت هم‏قطاران غرب‏زده خود را در حق رهبران دينى و مردم خود ناديده گرفتند و تمام قصورها و تقصيرها را در عقب‏ماندگى مسلمانان به علما و روحانيت نسبت دادند . ملاحظه كنيد:

كار دنيا منحصر به دين شد و كار دين منحصر به فقه . . وقتى... به جاى توجه به عمق و معنا و مقصد تعليمات دين ، به مظاهر خارجى و حركت‏ها و شكل‏ها پرداخته مى‏شود و عشق و عقيده و معرفت و فهم و تربيت و اخلاق و خدمت و فعاليت و جهاد كه قسمت اعظم آيات قرآنى را تشكيل مى‏دهد ، در بوته اجمال افتاد و در عوض تعداد بسيار معدودى آيات كه راجع به احكام فقهى است ، همه مدارس و مكاتب و منابر به پا شود و بحث‏ها و كتاب‏هاى تمام نشدنى راه بيفتد و بالأخره شخصيت افراد و اداره اجتماع تحت الشعاع قرار گيرد ، چنين سرطانى كار را به هلاكت مى‏كشاند .[4]

و نيز مى‏گويد:

فقه و فقهاى ما هزار بار در آب قليل و كثير فرو رفته نجاست‏ها را تطهير اندر تطهير كرده‏اند ، براى كوچك‏ترين ريزه‏كارى‏هاى وضو و تيمم فرع‏ها و باب‏ها و كتاب‏ها نوشته‏اند ، در امر روزه و حج ذره‏بين به غبارهايى كه وارد حلق مى‏شود و پرگار و گونيا به دايره طواف دور بيت نهاده ، راه‏هاى بطلان يا بهبود آن را موشكافى كرده‏اند...[5] .

به راستى ، اگر علل عقب‏ماندگى مسلمين آن است كه علماى دينى از پرداختن به مسائل سياسى و اجتماعى كوتاهى نموده و به مسائل فردى و يا درجه چندم پرداخته‏اند  ـ  كه علل و عوامل آن در جاى خود قابل بحث و بررسى است و تنها يكى از عوامل آن مى‏تواند قصور عالمان دين باشد  ـ  پس قاعدتا اگر عالمى دينى وارد مسائل سياسى و اجتماعى شد و حكومتى ظالمانه را ساقط نمود و انقلابى عظيم در جهان برپا كرد و اسلام را از انزوا خارج كرد و مورد حمايت و پشتيبانى توده‏هاى انبوه جامعه قرار گرفت ، حداقل بايد توسط اين دسته از روشن‏فكرمآبان كه خود را دل‏سوز و دردمند معرفى مى‏كنند ، مورد حمايت قرار گيرد . چگونه است كه شخصيتى همچون امام خمينى (سلام اللّه عليه) كه عمر خود را وقف اسلام و مردم نمود و بزرگ‏ترين انقلاب اسلامى را در طول تاريخ اسلام برپا كرد و نه تنها مسلمانان ايران كه همه مسلمين عالم را از انزوا نجات داد ، مورد بى‏مهرى و حملات ناجوان‏مردانه چنين افرادى قرار مى‏گيرد ؟ ! و متأسفانه گروهى هم آنان را در زمره احياگران فكر دينى معرفى مى‏كنند !

اصولاً هميشه كسانى كه شناخت دقيق و اصيلى از دين نداشتند ، خود را برابر مكاتب مختلف باخته و با شعار اصلاح‏طلبى و احياى فكر دينى به فكر مقابله با انديشه‏هاى اسلامى افتادند . اتفاق فكرى افرادى همچون علامه طباطبايى ، شهيد مطهرى ، كاشف الغطا ، حضرت امام و... ، مهم‏ترين عامل اعتدال فكرى آنان در اصلاح و احياى فكر دينى بوده است ؛ به طورى كه در اين وادى دچار نوگرايى و تجددطلبى افراطى نشدند . از اين بحث بگذريم كه بحثى دامنه‏دار و دردآور است و به سخن اصلى يعنى بُعد اصلاح‏طلبانه شخصيت كاشف الغطاء بپردازيم .

 

تجلى فقه ، حكمت و عرفان در كاشف الغطاء

كاشف الغطاء حكيم ، عارف و فقيهى سترگ در عصر خود شمرده مى‏شود . آنچه كه او را از ديگر علماى عصر خود ممتاز مى‏كند ، انديشه‏هاى اصلاحى و شور و هيجان او در جهت اصلاح فكرى و اجتماعى و سياسى مردم خويش است . اهميت اقدامات او با توجه به شرايط و جوى كه او در آن زندگى مى‏كرد ، آشكارتر مى‏شود . كاشف الغطاء در حوزه نجف تحصيل كرده و رشد نموده است ؛ حوزه‏اى كه:

اولاً ، گرايش به فلسفه و عرفان در آن ، توابعى را به دنبال دارد ؛ به طورى كه برخى از مراجع آن اهل معرفت را تكفير كرده‏اند .

ثانيا ، سخن از تحول و اصلاح و نوگرايى و هر حركتى كه بوى تجددخواهى در آن باشد ، مورد بى‏اعتنايى قرار مى‏گيرد .

در چنين جوى ، حكيم و عارف شدن و مبانى حكمت و عرفان را ارائه كردن و نظرات بديعى در برخى از مسائل دينى همچون غنا ، مصرف وجوه شرعيه ، شناخت مجتهد اعلم و... ابراز نمودن ، اعتقاد و ايمانى قوى و شجاعتى در خور توجه لازم دارد . البته كم نبودند عالمان و فقيهانى كه در حوزه نجف ، علم قيام و مبارزه بر دوش گرفتند و با استبداد و استعمار جنگيدند . اين حركت از زمان ميرزاى شيرازى در نهضت تنباكو آغاز گرديد و با مبارزات مرحوم ميرزا محمدتقى شيرازى ، شيخ الشريعه اصفهانى ، سيد محمد كاظم طباطبايى ، آخوند خراسانى و ميرزاى نايينى و... با استعمار انگليس و نهضت مشروطه در ايران ادامه پيدا كرد . آيت اللّه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء نيز در عين آنكه يكى از حلقات در امر مبارزه است ، در ساير ابعاد نيز داراى فكرى روشن و ضميرى بيدار و انديشه‏اى اصلاحى است .

كاشف الغطاء از جو موجود حوزه نجف هراسى به دل راه نداده و به تحصيل حكمت و عرفان و رياضيات در محضر عالمانى همچون شيخ محمد باقر اصطهباناتى ، شيخ مصطفى تبريزى ، شيخ احمد شيرازى ، ميرزا على محمد نجف‏آبادى ، شيخ محمدرضا همدانى ملاعلى اصغر مازندرانى مى‏پردازد[6] و خود حكيم و عارفى صاحب‏نظر مى‏شود و حريت و آزادانديشى مضاعفى را از اين رهگذر كسب مى‏كند و از نقد آراى مخالفان حكمت و فلسفه و عرفان باز نمى‏ماند .

او در رساله‏اى به نام وحدة الوجود او وحدة الموجود به بيان ديدگاه اهل معرفت در اين زمينه مى‏پردازد و از برخى از فقها به خاطر آنكه با اهل معرفت به عدل و انصاف رفتار نكرده و آنان را تكفير نمودند ، گله و شكايت دارد و مى‏گويد:

علماى ظاهر و امناى شريعت مى‏گويند كه سالك اين طريق كافر است و قول به وحدت وجود و يا وحدت موجود ، از نظر آنان كفر و الحاد است كه با قوانين عامه شرايع و اديان الهى در تضاد است ؛ هرچند دليل و برهان بر آن اقامه شود ؛ چرا كه اين قول توالى فاسد فراوانى دارد و شايد همين مطلب مدرك فتواى استاد قدس‏سره در عروه‏الوثقى باشد كه مى‏گويد: «قائلين به وحدت وجود از صوفيه ، اگر ملتزم  به احكام اسلامى باشند ، اقوى ، عدم نجاست آنها است» .

با آنچه ما درباره اين موضوع گفتيم ، اشكال چنين تعبيراتى از فقها (رضو اللّه عليهم) روشن مى‏شود و من در اين‏گونه برخورد  ـ  كه كسانى را كه در امر توحيد مبالغه مى‏كنند و در هيچ كمالى براى حق‏تعالى شريك قايل نيستند ، كافر قلمداد مى‏كنند  ـ  عدل و انصاف و ورع و پرهيزكارى نمى‏بينم .[7]

سپس به توضيح ديدگاه‏هاى آنان مى‏پردازد و نتيجه مى‏گيرد كه مخالفت‏ها به خاطر عدم آشنايى با مبانى اهل معرفت است ؛ آفتى كه غالبا بيانگر مخالفان حكمت و عرفان است . اساتيد حكمت و عرفان همواره مخالفان اين علوم الهى را به آشنايى دقيق از مبانى آن دعوت نموده‏اند .

مرحوم شهيد قاضى طباطبايى ، شاگرد برجسته كاشف الغطاء ، نيز اين مسئله را متعرض شده و از بى‏توجهى گروهى از علما و نيز تكفير برخى ديگر از آنان به مجرد مشاهده نكته‏اى در كتاب منسوب به فردى ، دردمندانه مى‏نالد[8] و محدودانديشى علما را در جلوگيرى از كسب علوم مختلف ، معلول تلاش دشمن در تضعيف حوزه هزار ساله نجف مى‏داند . همو مى‏گويد:

سعى دشمن در تضعيف حوزه هزار ساله نجف  ـ  كه از زمان شيخ طوسى انواع علوم و معارف در آن بوده  ـ  كه امروزه سبب شده برخى از اساتيد از تدريس برخى علوم اجتناب كنند و علوم منحصر در رشته‏هايى شود كه به قلع و قمع ملحدين قادر نيست و اين از جناياتى است كه دفع آن جز با بيدارى و كسب علوم مختلف با حريت كامل ، ممكن نيست[9] .

درد دل‏هاى حضرت امام رضى‏الله‏عنه در نامه به روحانيت و حوزه‏هاى علميه و بيان وضع اسفبار گذشته و جريان آب كشيدن كوزه‏اى كه فرزند آن حضرت از آن آب نوشيده بود ، به جرم آنكه پدر ، فلسفه تدريس مى‏كند و نيز موقعيت اجتماعى نه چندان مطلوب علامه طباطبايى در قم و نيز علامه شعرانى و ميرزا محمدتقى آملى و ديگر حكما و عرفا در حوزه تهران ، تنها نمونه‏هايى از اين وضع نامطلوب در گذشته حوزه‏هاى علميه‏اند ؛ گرچه امروز هم كم و بيش چوب تكفير در دست عده‏اى معدود بلند است .

 

اصلاح فكرى و اجتماعى

بارى ، كاشف الغطاء به عنوان مصلحى فكرى و نيز اجتماعى و سياسى در جامعه عراق ظهور مى‏كند . شواهد روشن بر اينكه او از مصلحان و احياگران شمرده مى‏شود ، در آثار او فراوان به چشم مى‏خورد و ما در اين مختصر به مواردى از آنها اشاره مى‏كنيم:

 

الف) نهضت حسينى

مرحوم كاشف الغطاء در عين آنكه از شيفتگان مكتب حسينى است و با تمام وجود از اين نهضت و شعاير آن حمايت مى‏كند ، در عين حال در زدودن آن از شوائب و انحرافات تأكيد دارد . از يك طرف ، تشكيك برخى از افراد در جواز مراسمات حسينى و برگزارى دستجات عزادارى را از دسايس اموى‏ها و وهابيون مى‏داند كه در صدد منزوى كردن شيعه هستند[10] و بر سيره علما در گذشته كه اگر اين گونه مراسمات جايز نبود ، علماى ما در طى قرون متمادى با آن مقابله مى‏كردند ، استدلال مى‏كند[11]  و حتى در مقابل ديدگاهى كه زدن طبل و امثال آن را حرام مى‏داند ، اعلام مى‏كند  كه حرمت آنها معلوم نيست[12] . و نيز ادله‏اى را بر جواز لطم و دم[13] و سينه‏زنى و زنجيرزنى و ساير مراسمات عزادارى ، اقامه مى‏كند[14] و بهترين اعمال را نوحه‏سرايى و گريه و ندبه بر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام مى‏داند[15] . و نيز ضرر زدن به خود را در مصيبت امام حسين عليه‏السلامبه خاطر عشق و محبت به آن حضرت ، جايز و بلكه مستحب مى‏داند .[16]

با اين همه ، بر لزوم پاك كردن مراسم عزاى حسينى از انگيزه‏ها و شوائب نادرست و غير شرعى اصرار مى‏ورزد ، تا آثار مشروع كه سيدالشهدا عليه‏السلام براى آنها فدا شد ، بر اين مراسمات مترتب شود[17] و ضرر زدن به خود را چنانچه براى تظاهر و ريا باشد ، حرام مضاعف مى‏داند .[18]

او در عين آنكه در دفاع از تشيع و شعاير آن بسيار جدى است و معتقد است اگر شعاير نهضت سيدالشهدا عليه‏السلام مثل منابر و گريه و... نبود ، امروز نشانه‏هاى شيعه از بين رفته بود .[19] و خود براى جلوگيرى از هجوم وهابيت و امويين  ـ  غير از آنكه رساله‏اى مستقل در رد سخنان آنان مى‏نگارد  ـ  به تأليف كتاب ارزشمند اصل الشيعه و اصولها اقدام مى‏كند و برادران مسلمان را به شناخت شيعه بر اساس منابع اصلى دعوت مى‏نمايد در عين حال ، بر پاك كردن اين مكتب از پيرايه‏ها و زوايدى كه در طول تاريخ بدان بسته‏اند ، تأكيد مى‏كند و ديدگاه‏هاى اصلاحى خود را با شجاعتى وصف‏ناپذير در معرض افكار عمومى قرار مى‏دهد .

او حتى از شيوه برگزارى مجالس جشن و سرور در ولادت معصومين عليهم‏السلام نيز گلايه دارد و مردم را به سرور واقعى  ـ  كه آشنايى و عمل به تعاليم قرآن و  سنت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهاست  ـ  دعوت مى‏كند .[20] مرحوم شهيد قاضى طباطبايى در تأييد نظر استاد مى‏نويسد:

گروهى بى‏خبر از دين كه اهل عياشى و خوش‏گذرانى هستند ، در طول سال رنگ مسجد را نمى‏بينند و در روز ولادت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مسجد آمده و دست به اعمالى مى‏زنند كه انسان به حضور در مسجد شرم مى‏كند[21] .

 

ب) حوزه و روحانيت

مرحوم كاشف الغطاء به شكوه و عظمت اسلام مى‏انديشيد و عمر خود را وقف اين هدف كرد . انديشه‏هاى والاى او در گستره جهان اسلام او را از پرداختن به تشيع و روحانيت شيعه باز نداشت . او از يك طرف ، عليه دشمنان اسلام و استعمارگران و حكام بى‏لياقت عرب مى‏تاخت و از طرف ديگر ، بر سر كج‏انديشان و منحرفان در حوزه و در ميان متدينين فرياد مى‏زد .

راجع به صرف وجوه در سازمان روحانيت اندوهگين بود . جملات كوتاهى از او گوياى اين حقيقت است . مى‏گفت: «امروز سهم امام ، مثل مال كافر حربى شده»[22] . از بى‏توجهى و بى‏مبالاتى افراد در صرف وجوه رنج مى‏برد ؛ لذا معتقد بود:

در خصوص سهم امام بايد قطع به رضايت امام عليه‏السلام در مصرف آن پيدا شود . و اين البته كار مشكلى است ، پرداخت آن به هر مجتهدى محل اشكال است و بايد به اعلم رجوع كرد[23] .

از طرف ديگر ، از شيوه‏هاى معرفى مرجع به مردم دل خوشى نداشت و حتى راه متعارف شياع را كافى نمى‏دانست و معتقد بود:

شناخت اعلم از زمان شيخ مفيد تا عصر شيخ انصارى به واسطه ميزان تأثير علما و كثرت تأليفات آنان و ميزان خدماتشان به دين بوده است ، نه شياع و نه بدل مال و كثرت مراجعات[24] .

درباره اعمالى كه در نهم ربيع كه توسط گروهى از شيعيان انجام مى‏گيرد ، سخت معترض بود . غير از آنكه آن را با وحدت مسلمين در تعارض مى‏ديد ، اعمال گروهى از به ظاهر متشرعين را از بزرگ‏ترين كباير و ايذاى مؤمن و محاربه با خدا و از بزرگ‏ترين مصايب حضرت زهرا عليهاالسلاممى‏دانست و مستند اين شايعات را در تناسب اين روز روايتى ضعيف مى‏دانست .[25]

اين سخنان آدمى را به ياد سخنان رهبر فقيد انقلاب در منشور روحانيت راجع به ولايتى‏هاى بى‏ولايت مى‏اندازد كه فرمودند:

ولايتى‏هاى ديروز  ـ  كه در سكوت و تحجر خود آبروى اسلام و مسلمين را ريخته‏اند ، در عمل پشت پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت را شكسته‏اند و عنوان ولايت برايشان جز تكسّب و تعيّش نبوده است  ـ  امروز خود را بانى و وارث ولايت نموده و حسرت ولايت دوران شاه را مى‏خورند ![26]

به همين جهت بود كه كاشف الغطاء از سوى متدينين قشرى مورد حمله و يا بى‏اعتنايى قرار مى‏گيرد . تحمل سخنان او در خصوص مبانى اهل معرفت و انتقاد از برخى فقها ، ديدگاه‏هايش درباره شيوه انتخاب اعلم ، مصرف وجوه شرعيه ، نقش اجتماعى و سياسى زن ، غنا[27] و نظرات بديع ديگر ، براى بسيارى گران بود و شايد اين امور از جمله موانع رسيدن او به مقام مرجعيت عام در حوزه نجف بوده است . اتهام آنكه او غنا را حلال مى‏داند[28] يا تضعيف موقعيت او بالأخص در ايران[29] ، بى‏ارتباط با نقش مؤثر او در ميان ملت‏ها نبوده است . گرچه كاشف الغطاء از نظر علوم متداول حوزه تحت الشعاع شخصيت‏هاى بزرگى همچون محقق نايينى ، محقق عراقى ، محقق اصفهانى و برادرش شيخ احمد كاشف الغطاء و... بود ، اما او براى اسلام ضرورت‏هاى ديگرى نيز احساس مى‏كرد و تأليفات متنوع او اين مدعا را اثبات مى‏كند ، والاّ هوش و ذكاوت و عزم و پشتكار و موقعيت علمى او در حدى بود كه چنانچه به جاى فعاليت‏هاى سياسى و اجتماعى ، خود را به علوم رايج حوزه‏ها مشغول مى‏ساخت و از اظهار برخى از انديشه‏هاى اصلاحى‏اش اجتناب مى‏كرد ، در حوزه نجف موقعيتى مناسب‏تر مى‏يافت ، اما او كسى نبود كه براى حفظ موقعيت «خود» ، از مصالح اسلام و مسلمين بگذرد و به سادگى از كنار مسايلى كه در اطرافش مى‏گذشت ، بگذرد .

 

ج) وحدت اسلامى

بيشترين آثار قلمى و نيز سخنرانى‏هاى او حول اين محور اساسى است . كاشف الغطاء در زمان خود به وحدت مسلمين سخت معتقد بود و از هر وسيله‏اى در اين راه بهره مى‏جست ؛ چرا كه رمز پيروزى مسلمين را در ميدان‏هاى مختلف وحدت آنان مى‏دانست . عبارت كوتاه «بنى الاسلام على دعا متين: كلمة التوحيد و توحيد الكلمه» ، مكرر از او نقل شده است . كاشف الغطاء هم ديگران را به وحدت دعوت مى‏كرد و هم خود در خلوت و جلوت در جهت ايجاد وحدت قدم برمى‏داشت . از پاسخ دادن به سئوالاتى كه درباره برخى از صحابه پيغمبر و نيز نقاط ضعف آنان مطرح مى‏شد ، به خاطر اصرار بر توحيد كلمه ميان طوايف مسلمين اجتناب مى‏كرد .[30] در مقام پاسخ به سؤالى درباره چند روايت مبنى بر اينكه «آتش بر ذريه حضرت زهرا عليهاالسلام حرام است ، ولو از مخالفين باشد» ، با استناد به توضيحى از امام هشتم عليه‏السلام ، آن را مختص ذريه صلبى آن حضرت يعنى حسين عليه‏السلام و زينب عليهاالسلاممى‏دانست ؛ گرچه شاگردش مرحوم قاضى طباطبايى احتمال تقيه در كلام امام هشتم عليه‏السلام را مطرح كرده است .[31]

دولت‏مردان عرب را به پيروى از معتقدات و به تأسى از رهبران مورد علاقه خودشان دعوت مى‏كرد . او از اينكه در راه وحدت اسلامى سيره زندگى خليفه دوم را براى سردمداران دول عربى مطرح نمايد ، ابايى نداشت ، سادگى و قناعت و امانت او را براى آنان يادآورى مى‏كرد .[32]

مرحوم كاشف الغطاء كه از ترفندهاى دشمنان مطلع بود و ايجاد تفرقه را مهم‏ترين هدف استعمار در ميان مسلمين مى‏دانست ، هماره به مسلمين و به ويژه اعراب هشدار مى‏داد . در روزهاى آخر عمرش در بيمارستان كرخ بغداد از شنيدن خبر نزاعى كه ميان برخى طوايف بحرين بروز كرده بود ، ناراحت شده و طى پيامى كه به آنان ارسال مى‏دارد ، مى‏گويد:

هر فرد ذى شعورى  مى‏داند كه امروز مسلمانان بيش از همه به اتفاق و اتحاد و همدلى و انسجام صفوف خود نيازمندند و مى‏بايد همه دشمنى‏ها و بغض‏ها را كنار بگذارند . از اين قبيل اختلافات و مسائل در ميان مسلمين ، بزرگ‏ترين سلاح استعمارگران و نورچشم آنها است . چنگال‏هاى بيگانگان در ممالك  اسلامى و سرزمين‏هاى عربى جز براى ايجاد فتنه و نزاع‏هاى طايفه‏اى و اقليتى ، چيز ديگرى نيست كه نتيجه آن به سود آنان و گرفتارى و عذابش براى ما است .[33]

در جاى ديگر شديدترين عوامل تفرقه را ، عوامل مذهبى معرفى مى‏كند و آن را از توطئه‏هاى استعمار مى‏داند كه ضررش متوجه همه فرقه‏هاى اسلامى است .[34] او شكست مسلمين در جنگ‏هاى صليبى را معلول همين عامل مى‏داند و مى‏گويد:

اى مسلمانان ! آيا معناى جنگ صليبى را مى‏دانيد ؟ ! جنگ‏هاى صليبى اتفاق دولت‏هاى غربى براى محو كلمه اسلام از صفحه وجود است ؛ چنان كه در قرن ششم در زمان صلاح‏الدين ايوبى عمل كردند .[35]

مانند على عليه‏السلام كه ويژگى‏هاى سپاه معاويه را براى يارانش بر مى‏شمرد ، او نيز به مسلمانان مى‏گويد:

صهيونيست‏هاى عالم با هم متفق‏اند و شما مسلمين متفرقيد . اگر يكى از آنان در عراق ناراحتى داشته باشد ، ديگرى در چين به خاطر او متألم مى‏شود . اين صفت از اساسى‏ترين قواعد اسلام است ؛ چرا كه مؤمن در قبال مؤمن مانند عضوى است از يك جسد . هرگاه عضوى متألم گردد ، ساير اعضاى بدن نيز متألم مى‏شود .[36]

حقيقت آن است كه كاشف الغطاء از مسلمانان كشورهاى اسلامى و به خصوص عراق دل‏خوش چندانى ندارد و به آنان اميدوار نيست و لذا در جاى جاى سخنانش آنان را نكوهش و سرزنش مى‏كند ، ولى در عين حال از راهنمايى آنان و ارائه راه‏هاى پيروزى مسلمين دريغ نمى‏ورزد . او در نوشته‏ها و گفته‏هايش از مسلمانان مى‏خواهد كه براى اعتلاى دوباره اسلام با يكديگر متحد و متفق شوند و دو شرط براى تحقق وحدت بين آنان ، بيان مى‏كند:

1 . بسته شدن باب مجادلات مذهبى: اگر كسى بخواهد درباره مذهب خود بحث كند ، بايد به گونه‏اى باشد كه به ديگران برخورد نكند و بدگويى و اهانت در آن نباشد .

2 . هر مسلمانى محبت برادر مسلمانش را در دل خويش بپروراند و آنچه براى خود مى‏خواهد ، براى آنها هم بخواهد و سخن از وحدت او صرف لقلقه زبان باشد و به عبارت ديگر ، مصلحت نوع را بر مصلحت شخص خود مقدم دارد . گفتن اين سخن به زبان آسان است ، ولى در عمل بسى دشوار و بلكه شايد امروز براى ما مسلمانان از محالات باشد .[37]

بيدارى مسلمين در قرن اخير مرهون ظهور شخصيت‏هاى برجسته‏اى همچون علامه كاشف الغطاء است كه درد اصلى را كه همانا جدايى مسلمانان از يكديگر است ، تشخيص دادند و در صدد درمان آن برآمدند . اين روند به جايى رسيد كه پيام‏هاى دوستانه‏اى ميان شيخ محمود شلتوت ، رئيس دانشگاه الازهر مصر ، با دو تن از رهبران شيعه عراقى به نام محمد خالصى و شيخ محمد حسين كاشف الغطاء زمينه مشخصى را در راه تفاهم بيشتر شيعه و سنى فراهم ساخت .[38]در اين ميان كاشف الغطاء «نه تنها در ميان شيعيان اثنا عشرى از هر عقيده‏اى كه باشند ، صاحب حيثيت است ، بلكه به سبب مساعى خود در راه تقريب شيعه و سنى ، مورد احترام بسيارى از سنيان نيز هست»[39] . اين مقدار روابط دوستانه نيز با توجه به روابط تيره ميان مسلمانان كه حتى يكديگر را به كفر متهم و رمى مى‏كردند ، مايه اميدوارى بود و همين تلاش‏ها بود كه امروزه تقريب بين مذاهب اسلامى از وضع مطلوب‏ترى برخوردار است .

 

د) ورود در صحنه‏هاى سياسى  ـ  اجتماعى

كاشف الغطاء در حوزه نجف رشد مى‏كند ، اما ورود به سياست را بر مسلمانان خاصه بر علما و دانشمندان فرض مى‏داند و مى‏گويد:

من تا فرق سر غرق در سياستم و دخالت در سياست از وظايف حتمى من است و اگر دخالت نكنم ، خود را در پيشگاه خدا و وجدان مسئول مى‏بينم .[40]

در شرايطى كه ورود به سياست نقطه ضعفى تلقى مى‏شد و بر حيثيت و موقعيت اجتماعى يك عالم دينى در ميان متدينين لطمه وارد مى‏كرد و نهايتا آن كه تنها گروهى از روحانيت متعهد  ـ  آن هم در لحظات حساس و سرنوشت‏ساز  ـ  وارد ميدان مى‏شدند ، اما كاشف الغطاء از سنين جوانى ورود در مسائل سياسى  ـ  و اجتماعى را از وظايف حتمى خود مى‏دانست و به مردم توصيه مى‏كرد: «كمترين و نخستين علامت مؤمن از زبان پيامبر ، اهتمام به امور مسلمين است» .[41] به مردم توصيه مى‏كرد به نصايح زمامداران و اراجيف روزنامه‏ها كه «اى جوانان ، در سياست دخالت نكنيد و خود را به خطر نيندازيد و فقط به درس و مدرسه خود سرگرم باشيد ، گوش ندهيد»[42] .

او كه به تمدن و فرهنگ اسلامى عشق مى‏ورزيد و در فكر اعتلاى دوباره اسلام بود ، از اينكه مردم و سردمداران حكومتى تحت عنوان حاكم مسلمين ، غيرت اسلامى خود را از كف داده و به جاى دفاع از دين ، تنها شعار اسلام‏خواهى مى‏دهند ، به شدت رنج مى‏برد و از اينكه مردم به سوى غرب و مظاهر منحط آن رو كرده‏اند و مجد و عظمت خود را فراموش نموده‏اند ، همواره گله‏مند بود ، مى‏گفت:

مى‏شنوى كه مسلمان مشرق‏زمين  درباره حمايت و دفاع از كيان اسلام و يارى آن سخن مى‏گويد ، اما هنگامى كه نگاهت به او مى‏افتد ، او را از سر تا پا غرب‏زده مى‏يابى ؛ خواست و ميلش غربى ، شيوه و مد لباسش غربى ، قيافه‏اش غربى ، همه ظاهرش غربى ، غربى در هر چيز . اثرى از اسلام در او وجود ندارد ؛ تقليدى كوركورانه و نادانى كامل[43] .

سخنان او در اين زمينه بيش از آن است كه حتى مورد اشاره قرار گيرد ، مى‏گفت:

صورت پادشاهان و سران كشورهاى عربى امروز به خاطر خيانت به آرمان فلسطين مانند اعراب دوران جاهليت و صدر اسلام ، سياه است[44] .

قضيه فلسطين و نجات قبله اول مسلمين از چنگال غاصبين به قول كاشف الغطاءبيست سال در قلم و بيان او مطرح شد . او به سختى معتقد بود كه «اگر فلسطين نجات پيدا نكند ، در آينده فلسطين‏هاى ديگرى خواهيم داشت . فلسطين قلب عالم اسلام است»[45] .

او براى تحريك احساسات مسلمان و اعراب و بيدار كردن آنان ، از هيچ اقدامى فروگذار نمى‏كرد . مردمش را سرزنش مى‏كرد كه «چرا در قضيه فلسطين خاموش‏اند . اگر صهيونيزم بر فلسطين چيره شود ، آيا عراق را رها خواهد كرد ؟»[46]

نوك حمله او متوجه انگليس  ـ  به عنوان شيطان شياطين  ـ  و آمريكا بود و اسرائيل را هم نطفه ناپاك آنها مى‏دانست . آمريكاييان در صدد بر آمدند تا كنگره‏اى را در شهر بحمدون لبنان برگزار كنند و با تظاهر به اينكه به دنبال احياى ارزش‏هاى اخلاقى و معنوى هستند ، گروهى از علما و دانشمندان اسلامى و غير اسلامى را دعوت كردند . كاشف الغطاء نه تنها دعوت آنان را نپذيرفت ، بلكه با نگارش نامه‏اى تاريخى و افتخارآفرين بر آمريكا و سردمداران آن و نيز برگزاركنندگان اين كنگره كه فريبى بيش نبود ، حمله كرد . او در برابر تبليغات شديد جهان غرب عليه كمونيسم و اين‏كه بايد در مقابل كمونيسم متحد شد ، ضمن بيان اين نكته كه «خطر كمونيسم خطر شما ناچيز است»[47] و نيز افشاى ماهيت دولت‏هاى عربى از برگزارى چنين اجتماعاتى ابراز ترديد كرد . در اين نامه آمده است:

اگر آمريكايى از نمونه‏هاى اخلاقى و ارزش‏هاى روحى خبر داشت ، از بوميان سرخ‏پوستش كه ساكنين اصلى آمريكا هستند ، حمايت مى‏كرد... ؛ ولى بوميان سرخ‏پوست آمريكا اكنون سخت‏ترين شكنجه‏ها و مرگ و كشتارها و آوارگى‏ها و بى‏خانمانى‏ها را از فاتحين متمدن خويش مى‏بينند . اگر دولت آمريكا ذره‏اى عدل و انصاف مى‏داشت ، با سياه‏پوستانى كه دويست سال است ايشان را بنده خود ساخته ، رفتارى بهتر از اين مى‏كرد و از اسارت و بندگى ايشان تاكنون دست برمى‏داشت .

كاشف الغطاء با بيان جنايات آمريكا به ملت‏هاى مسلمان هشدار مى‏دهد و جوانان را به دخالت در سياست فرا مى‏خواند ، خطر اسرائيل را گوشزد مى‏كند ، از روابط پنهان آمريكا و اسرائيل پرده بر مى‏دارد كه:

آمريكا بدون قيد و شرط به اسرائيل اسلحه مى‏فروشد تا با اعراب بجنگد ، ولى به اعراب وعده اسلحه مرموز و از كار افتاده مى‏دهد ، آن هم مشروط بر آن كه به اسرائيل حمله نكنند . من نمى‏دانم كه عرب غير از اسرائيل ، چه دشمنى دارد كه با او بجنگد ؟ ![48] .

عظمت كاشف الغطاء و بينش عميق سياسى  ـ  اجتماعى او و آگاهى‏اش از مسائل جهانى در صورتى روشن‏تر مى‏شود كه شرايط آن روز و نقشه‏هاى مرموز استعمار انگليس و آمريكا و همچنين به ضعف و ركود و خوابى كه ملت‏هاى جهان به ويژه مسلمانان دچار آن هستند ، مورد توجه قرار گيرد . با اينكه حضور آمريكا به عنوان يك دولت متجاوز و استعمارگر و يك ابرقدرت جهانى به صورت آشكار براى بسيارى از سياست‏مداران نيز مجهول بود ، مع‏ذلك كاشف الغطاء از روابط پنهانى او با اسرائيل خبر مى‏دهد .

توجه به هشدار او به ملت‏هاى مسلمان براى هميشه مى‏تواند آنان را از گرفتار شدن به چنين بلاهايى مصون نگه دارد . مى‏گويد:

خداوند ، اگر بخواهد به واسطه بدكردارى و فساد ملتى را هلاك كند ، زندگى اشرافى و پرتجمل در نزدشان جلوه مى‏نمايد و شرافت را به تعيّش و خوش‏گذرانى تبديل مى‏كند . از عزت به لذت مى‏رسند و حس درك مناعت طبع و علو همت را فاقد مى‏شوند و ضربات سخت و خونين خصم به ايشان آسان مى‏گردد .[49]

او هماره از قراردادهاى نظامى و اقتصادى كه ميان كشورهاى اسلامى و دول استعمارى بسته مى‏شد ، اظهار نگرانى مى‏كرد و معتقد بود كه:

هدف از انعقاد پيمان‏هاى نظامى ، سركوبى نهضت‏هاى استقلال‏طلبانه ملل عربى و جلوگيرى از بيدارى اسلام و نيز اعزام مردان كشور به ميدان‏هاى جنگ براى دفاع از استعمارگران است .[50]

دخالت كاشف الغطاء در امور بين المللى ، سياست خارجى و داخلى كشورش و حساسيت شديد در قبال قراردادهاى عراق با ساير كشورها همه و همه حاكى از وسعت آگاهى‏ها و اطلاعات و نيز ناشى از احساس مسئوليتى بود كه به عنوان يك عالم دينى داشت .

مسئول رواج فساد و فحشا را در عراق ، كشور استعمارگر انگليس مى‏دانست . غيرت اسلامى او ، نه تنها به عنوان يك مسلمان آگاه ، بلكه به عنوان رهبر جامعه اسلامى اجازه نمى‏داد كه جوانان مسلمان را در حال عياشى و خوش‏گذرانى و غرق در فساد و آلودگى و افتادن در دامى كه استعمارگران برايش گسترده بودند ، ببيند  و آرام گيرد . مشاهده ضعف و زبونى و جمود و بطالت و ضعف همت امت اسلامى براى او قابل تحمل نبود و قلم و بيان او مملو از گله و شكايت از مردمى است كه براى دين و ارزش‏هاى آن اهميتى قايل نيستند . البته اينكه كاشف الغطاء از روحيات مردم مسلمان عراق چه مقدار آگاهى داشت و آيا از نيروهاى متراكم مردمى چه ميزان توانست بهره گيرد ، بحث ديگرى است كه مجالى ديگر مى‏طلبد .

كاشف الغطاء در اين نامه تاريخى فريب‏كارى آمريكاييان را كه در قالب «احياى ارزش‏هاى روحى و اخلاقى» مطرح شده بود ، آشكار كرد . كسانى كه كياست و فراست او را نداشتند ، فريب خورده و در اين كنگره شركت كردند و پس از پى بردن به اهداف برگزار كنندگان ، از حضور خود پشيمان شدند . بر اثر نامه كاشف الغطاء و انتشار آن در جهان ، جلسات كنگره از صورت علنى به صورت مخفى و سرى تبديل شد . دكتر سعيد رمضان ، رهبر اخوان المسلمين در بيت المقدس ، و شيخ مصطفى سباعى ، رهبر اخوان در سوريه ، از جلسه بيرون آمدند . سباعى در محل پارلمان لبنان در مصاحبه‏اى گفت:

همه دعواها بر سر لحاف ملا بود . مى‏خواستند اردوگاهى در برابر كشورهاى سوسياليستى پديد آورند و ما را وسيله اجراى مقاصد خويش سازند . با اينكه اين نيت سوء را در درون لفافه‏هاى بسيار پيچيده بودند ، ما آن را كشف كرديم و از گنجانده شدن آن در قطعنامه كنفرانس جلوگيرى كرديم .[51]

عدم حضور كاشف الغطاء به علاوه نامه افشاگرانه او ، طبيعتا براى آمريكا گران بود ؛ چرا كه حضور شخصيتى همچون او كه روزى در بيت المقدس حضور يافته و ده‏ها هزار نفر در مراسم نماز جماعت او حاضر شده و به او اقتدا نموده بودند و از علماى برجسته جهان اسلام و تشيع به شمار مى‏رفت ، مى‏توانست به كنگره بحمدون اعتبار بخشيده و گروه زيادى از مسلمانان و رهبران اسلامى نيز از او تبعيت نمايند .

كاشف الغطاء در طول دوران زندگى پرافتخارش هم مردم عراق و هم ساير مسلمين را نصيحت كرد و از توطئه‏ها آگاهشان ساخت و هم سردمداران حكومت عراق و نيز حاكمان ديگر بلاد اسلامى را پند و نيز هشدار داد و هم سرسختانه با دشمنان اسلام و انسانيت مبارزه كرد .

شجاعت و غيرت او كه لازمه ورود در چنين ميدان خطرناكى است ، آدمى را به شگفت وا مى‏دارد . با كمال جرئت و جسارت سياست داخلى و خارجى سردمداران عراق را مورد انتقادهاى شديد قرار مى‏داد و با استناد به آيه شريفه «ان جهنم لمحيطه بالكافرين»[52] آنان را بيم مى‏داد . دقت و حساسيتش به قدرى بود كه از اينكه نويسنده مسلمانى در نامه‏اش به جاى استفاده از تاريخ هجرت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از تاريخ ميلادى استفاده مى‏كند ، ناراحت شده و در پاسخ به نامه ، از او انتقاد مى‏كند .

گرچه كاشف الغطاء درباره همه مسائلى كه به نحوى به اسلام و مسلمين مربوط مى‏شد ، از خود حساسيت نشان مى‏داد ، اما در قضيه فلسطين بى‏تابى زيادى مى‏كرد . در اينجا خلاصه نظريات او را در قضيه فلسطين كه صاحب كتاب السياسة والحكمة به طور فهرست‏وار برشمرده ، مى‏آوريم ، تا عمق بينش سياسى او در مسائل جهانى روشن شود:

1 . فلسطين براى جهان عرب و جهان اسلام نهايت اهميت را دارد و با همه بلاد عربى و اسلامى ارتباط دارد و سستى در برابر او خطاى بزرگى است ؛ چرا كه فلسطين در وسط سرزمين‏هاى عرب قرار دارد و وجود اسرائيل در اين نقطه ، منشأ اضطراب و خطر براى همه سرزمين‏هاى عربى خواهد بود .

2 . جنگ و جهاد تنها راه نجات براى پيروزى اعراب بر اسرائيل است و التماس و ذلت و توسل به دشمنان هرگز آنان را به مقصود نمى‏رساند .

3 . اتحاد و اتفاق دولت‏هاى عربى راه برتر براى پيروزى بر اسرائيل است .

4 . اگر حكومت‏هاى عرب به خاطر استعمارى بودن قضيه كوتاهى كنند ، بر گروه‏هاى عرب لازم و فرض است كه راه‏هاى مختلف را براى نيل به اهداف خود در پيش گيرند و عزم خود را براى پيروزى بر اسرائيل جزم نمايند ؛ مانند تظاهرات و استدلال و احتجاج و انقلاب و قيام براى جهاد و بذل اموال و...  .

5 . ايستادگى و مقاومت و تداوم حفظ روحيه مردانگى و عدم خضوع در برابر دشمن بالاخره منجر به پيروزى مى‏شود ؛ چرا كه همت‏هاى مردان كوه‏ها را از پا در مى‏آورد .

6 . راه حل اساسى ، صلح با اسرائيل نيست ، بلكه نابود شدن آن است .

7 . ما دشمن يهود نيستيم ، بلكه دشمن صهيونيزم هستيم كه هم دشمن عرب است و هم دشمن يهود .[53]

بيش از چهل سال ذلت و دريوزگى سران كشورهاى مدعى اسلام در برابر اسرائيل و توسل به مجامع بين المللى  ـ  كه هدفى جز قانونى جلوه دادن جنايات اسرائيل ندارند  ـ  و شيوه‏هاى سياسى و پيشروى روزافزون اسرائيل ، همه و همه از عمق بينش فكرى كاشف الغطاء حكايت مى‏كند .

او مردم مسلمان و دولت‏هاى عربى را نصيحت مى‏كرد كه به جاى برگزارى جشن‏ها ، مخارج آن را براى تهيه سلاح و آلات و ابزار و جهاد و نيز به جاى ريختن اموال مسلمين به جيب اجانب ، بيت المال مسلمين را براى نجات فلسطين ارسال نمايند .[54]

كاشف الغطاء حضور در صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى را مختص مردان نمى‏دانست ، بلكه براى زنان نيز سهم به‏سزايى قايل بود . از پاسخ او به نامه يك نويسنده امريكايى كه در آن حرمت حضور زن در اجتماع را به تعاليم اسلام نسبت داده و لزوم خانه‏نشينى زن را مطرح كرده بود ، استفاده مى‏شود .

كاشف الغطاء با استفاده از شواهد تاريخى همچون حضور حضرت زهرا عليهاالسلام در صحنه‏هاى سياسى و اجتماعى پس از رحلت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و استناد كاشف الغطاء به حضور عايشه در صحنه‏هاى سياسى در مقابل يك نويسنده امريكايى بسيار قابل توجه است ؛ البته او در مقام پاسخ در جايگاه يك عالم اسلامى مى‏نشيند ، هرچند به اين بخش از پاسخش بر اساس مبانى مذهبش معتقد نباشد  ـ  و نيز استناد به حضور زنان در جنگ‏هاى صدر اسلام براى مداواى مجروحين و حضور حضرت زينب عليهاالسلام ،  ام كلثوم و سكينه در صحنه‏هاى اجتماعى و سخنرانى‏هاى آنان در كوفه و شام در مجلس زيد و ابن زياد ، در مقام دفاع از ديدگاه اسلام درباره زن برآمده ، سپس مى‏افزايد:

آيا با وجود اين همه شواهد تاريخى از زنان برجسته اسلام ، تو مى‏گويى كه تعاليم اسلامى حضور زنان را در صحنه اجتماع و در كنار مردان و شنيدن سخنان آنان را حرام كرده و زنان را به نشستن  در خانه‏هايشان دعوت نموده است ؟[55]

خلاصه آنكه كاشف الغطاء جامعه اسلامى آن روز را به امورى چند مبتلا مى‏ديد:

1 . رخوت و سستى و ضعف نفس و خودفراموشى و از خودبيگانگى و پشت كردن به اسلام و رو آوردن به غرب و ماديات ؛

2 . حكام بى‏لياقت كه جز پر كردن جيب استعمارگران و عياشى و خوش‏گذرانى هنر ديگرى نداشتند ؛

3 . استعمار امريكا و انگليس كه در صدد استثمار ملت‏هاى مسلمان بودند ؛

4 . اسرائيل به عنوان كانون خطر در قلب عالم اسلام كه از سوى استعمار حمايت مى‏شود ؛

5 . نداشتن درك صحيح از تعاليم دين ؛

6 . غربت تشيع و عدم شناخت صحيح مكتب تشيع از سوى مسلمانان .

و راه چاره را در امور ذيل مى‏دانست:

1 . شناخت دقيق و بى‏پيرايه دين و مكتب ؛ لذا خود تمام تلاشش را در جهت شناساندن دين خالص صرف نمود و با قلم و بيان خويش از عهده اين مهم برآمد و در عين دفاع از مبانى تشيع ، دين خالص را نيز به جهانيان معرفى كرد . هم الدين والاسلام تأليف كرد و هم اصل  شيعه و اصولها ؛

2 . ورود مردم به ويژه جوانان به ميدان سياست و اهتمام به امور اجتماعى و سياسى و نظارت بر اعمال حكام و سردمداران حكومتى ؛

3 . وحدت ميان ملل اسلامى از هر فرقه و مذهب ؛

4 . جمع‏آورى كليه نيروها و امكانات مالى و نظامى در جهت مبارزه با استعمار و نابودى كامل اسرائيل .

درود به روان پاك شخصيتى كه با شجاعتى وصف‏ناپذير در اصلاح فكرى و اجتماعى و احياى دين و معرفى آن به ملت‏هاى مسلمان و ساير ملل جهان از هيچ تلاشى باز نايستاد و عمر خود را صرف جهاد و مبارزه با دشمنان اسلام نمود و از اينكه مقام و موقعيتش از كف برود يا مورد تهمت‏ها و افتراها قرار گيرد و يا در راه جهاد و مبارزه جان و مال و آبرويش به خطر افتد ، هراسى به دل راه نداد ؛ شخصيتى كه با قلم و بيانش و نيز تربيت شاگردانى آزادانديش ، برگ زرينى را در تاريخ روحانيت و حوزه‏هاى علميه ثبت كرد ! كسى كه پس از چهل سال فريادهايش درباره فلسطين به گوش مى‏رسد كه: «نجات فلسطين تنها در گرو نابودى اسرائيل است و بس» .

لذا شاگرد برجسته‏اش محمد جواد مغنيه او را در زمره علمايى مى‏شمارد كه وفاتش ثلمه‏اى در دين بود و در عصر خود نظير شيخ مفيد و سيدمرتضى و شيخ طوسى و علامه حلى در عصر آنان بوده است .[56]



[1]  آواى بيدارى: ويژه‏نامه روزنامه جمهورى اسلامى...   ، ص77  ـ  87 .

 

[2]  . نهضت‏هاى اسلامى در صد ساله اخير ، ص12 و 13 .

 

[3]  . مقدمه ويراستار بر ترجمه كتاب المثل العليا الاسلام لافى بحمدون .

 

[4]  . جزوه نيك نيازى مقاله «سرّ عقب‏افتادگى ملل مسلمان» ، ص124 و 125 ، به نقل از تفرج صنع .

 

[5]  . مرز ميان دين و سياست ، ص50 و 51 ، به نقل از تفرج صنع .

 

[6]  .  به نقل مع الواسطه از «عقود حياتى» از تاليفات كاشف الغطاء در زندگى‏نامه خود .

 

[7]  . الفردوس الاعلى ، ص216 و 217 .

 

[8]  . همان ، ص232  ـ  234 .

 

[9]  . همان ، مقدمه ، صفحه بزوبح .

 

[10]  . الآيات البينات ، رسالة المواكب الحسينيه ، ص6 و 7 .

 

[11]  .  همان ، ص6 ، 13 و 14 .

 

[12]  .  همان ، ص5 ، 6 و 9 .

 

[13]  .  همان ، ص14 .

 

[14]  . همان ، ص9 ، 10 ، 17 و 18 . در همين مأخذ مى‏توانيد نظر كاشف الغطاء را درباره قمه‏زنى ملاحظه كنيد .

 

[15]  . الفردوس الاعلى ، ص21 .

 

[16]  . همان ، ص19 و 20 .

 

[17]  . الآيات البينات ، رسالة المواكب الحسينيه ، ص10 و 11 .

 

[18]  . الفردوس الاعلى ، ص20 .

 

[19]  . رسالة المواكب الحسينيه ، ص28 .

 

[20]  . جنه‏الماوى ، ص10 و 11 .

 

[21]  . همان ، حواشى ص10 و 11 .

 

[22]  . الفردوس الاعلى ، ص55 .

 

[23]  . همان ، ص30 ، 31 و 55 .

 

[24]  . همان ، ص52 .

 

[25]  . جنه‏الماوى ، ص94 و 95 .

 

[26]  . صحيفه نور ، ج21 ، ص93 .

 

[27]  . كتاب سؤال و جواب ، از آثار كاشف الغطاء .

 

[28]  . جنه‏الماوى ، حواشى ص96 .

 

[29]  . مقدمه جنه‏الماوى ، صفحه نا .

 

[30]  . جنه‏الماوى ، ص75 .

 

[31]  .  همان ، ص97 و 98 .

 

[32]  . ترجمه المثل العليا في الاسلام لا في بحمدون ، ص37 .

 

[33]  . السياسة والحكمة ، ص47 .

 

[34]  . همان ، ص56 .

 

[35]  .  همان ، ص64 .

 

[36]  .  همان ، ص72 .

 

[37]  . مقدمه اصل الشيعه و اصولها از مرحوم كاشف الغطاء .

 

[38]  . تفكر نوين سياسى اسلام ، ص47 و 48 .

 

[39]  .  همان ، ص9 .

 

[40]  . مقدمه اصل الشيعه و اصولها ، به قلم محمدكاظم مظفر .

 

[41]  . جنه‏الماوى ، ص11 .

 

[42]  . المثل العليا في الاسلام ، ص26 .

 

[43]  . الدين والاسلام ، ص5 .

 

[44]  . جنه‏الماوى ، ص255 .

 

[45]  . جنه‏الماوى ، ص51 .

 

[46]  . همان ، ص63 .

 

[47]  . همان ، ص118 .

 

[48]  . همان ، ص27 .

 

[49]  . همان ، ص30 و 31 .

 

[50]  . همان ، ص34 .

 

[51]  . المثل العليا في الاسلام لا في بحمدون ، ص100 .

 

[52]  . سوره توبه ، آيه 49 .

 

[53]  . السياسة والحكمة ، ص9 .

 

[54]  . جنه‏الماوى ، ص13 .

 

[55]  . همان ، ص180 .

 

[56]  . همان .

 

 
امتیاز دهی
 
 

 
خانه | بازگشت | حريم خصوصي كاربران |
Guest (PortalGuest)

دبيرخانه كنفرانس‌هاي بين‌المللي
مجری سایت : شرکت سیگما