جعفر الخليلى
نخستين ديدار
... نخستين بار او را ديدم در يكى از اتاقهاى زاويه جنوب شرقى صحن اميرالمومنين عليهالسلامدر نجف بود كه با چند تن از طلاب علوم دينى مباحثه مىكرد . من همواره نخستين برخورد با او را به ياد دارم و قيافهاش در نظرم مجسم است: مردى بلند قد ، داراى محاسن مشكى و قامتى مناسب بود . حركاتش هنگام ورود و خروج نشان مىداد كه وى از اطمينان به نفس برخوردار است .
مكاتبه و ملاقات با ريحانى
شايد نخستين چيزى كه باعث شهرت شيخ محمد حسين كاشف الغطاء در خارج نجف گرديد ، مكاتباتى بود كه ميان او و امين ريحانى صورت گرفت . اين مكاتبات در زمينه تبادل آرا و نقدهايى بود كه تمام خوانندگان عرب زبان را علىرغم اختلاف عقيده و آيينشان ، به شگفت واداشته بود . بعدها اين نامهها جمعآورى و به نام المراجعات الريحانيه چاپ شد .
كاشف الغطاء به خاطر مراعات حال عوام ـ كه ريحانى را بىدين يا لااقل طرفدار انگليس مىدانستند ـ يا به هر دليل ديگرى كه خود وى داشت ، در صدد برآمد در خلال زيارتش از نجف از روبهرو شدن با ريحانى خوددارى كند . با اين حال ، سرانجام اين رويارويى صورت گرفت .
در اين برخورد ، ريحانى نگاهش به نوشتههايى كه در برابر شيخ وجود داشت ، افتاد . درباره آنها سؤال كرد . به او گفتند: اينها پيشنويس رسالهاى است كه شيخ آن را درباره واجبات دينى مانند نماز و روزه و حج و امثال اينها نگاشته است . ريحانى رو به شيخ كرد و گفت: «به نظر من ، تو براى اين كارها آفريده نشدهاى ، مقام و مرتبه تو بالاتر از اين است كه دست از اصلاح جامعهبردارى و وقت خود را به اين كارها تلف كنى...» .
و هنگامى كه ريحانى خواست از نزد شيخ خارج شود ، گفت: كاشف الغطاء از دوستان بسيار عزيز ما بود كه مسئله دين ، اين دوستى را ميان ما به هم زد .
از آن پس ، مردم از ديدار ريحانى با شيخ و بحثهاى ادبى ، اجتماعى و دينىاى كه ميان آن دو مطرح گرديد ، بسيار سخن مىگفتند ، ولى شيخ از انتقاد و سرزنش بسيارى از متعصبان جامد ـ كه براى روحانيون ، دوستى با افراد غير مسلمان را روا نمىدانستند ـ سالم نماند . در عين حال ، شيخ طرفداران بسيارى هم داشت كه به رسالت وى ايمان داشتند و از او كاملاً دفاع مىكردند و طرفدار دوستى او با ريحانى بودند و اين دوستى را مانند دوستى سيد رضى و سيد مرتضى با آن صابئى مىدانستند كه كارش بدان جا منتهى شد كه اين دو برادر در مرگ وى ، آن دو مرثيه معروف را سرودند .
دفاع از عزادارى سنتى
كاشف الغطاء هنگامى كه شنيد آيت اللّه سيد ابوالحسن اصفهانى به تأييد سيدمحسن امين در مورد تحريم قمه زدن و سينهزنى در ايام عاشورا ، فتوايى داده است ، رسما در برابر او ايستادگى كرد .
از آن سو ، فتواى آيت اللّه اصفهانى با مخالفتهاى فراوانى روبهرو گرديد و دشمنان آيت اللّه تلاش مىكردند اين مخالفتها را تشديد كنند . از جمله كسانى كه حملات فراوانى به آيت اللّه داشت سيد صالح حلى بود كه از سكوت كاشف الغطاء كاملاً بهرهبردارى كرد و سرانجام توانست در زمان مناسب حملات خود را به ثمر نشاند . طولى نكشيد كه آيت اللّه اصفهانى درگذشت ، ولى زنجيرزنى و سينهزنى همچنان برجاى ماند و هر روز شكل كاملترى به خود گرفت .
اعتراض به احمد امين
روزى در نجف در مجلسى كه كاشف الغطاء و استاد احمد امين حضور داشتند ، بودم . شيخ درباره مطالبى كه احمد امين در كتاب فجر الاسلام درباره شيعه نوشته بود ، به وى اعتراض كرد . سپس سخن به شعر كشانيده شد . احمد امين از شيخ در مورد تاريخ نظم يكى از قصيدههاى وى كه به هنگام سفر به مصر سروده بود و با حرف غين پايان مىيافت ، سؤال كرد . از جمله كلمات اين قصيده «بزوغ و نزوغ» بود . بزوغ به معناى طلوع و نزوع به معناى به تباهى كشيدن است . احمد امين سؤال كرد:
اين «بزوغ و نزوغ» كه شما در قصيده خود آوردهايد ، در چه زمانى بوده است ؟
شيخ گفت: پيش از بزوغ فجرالاسلام و نزوغ آن !
احمد امين خنديد و قسم خورد كه با اين سؤال قصد بدگويى نداشته است . شيخ هم او را تاييد كرد و گفت: من هم قصد بدگويى نداشتم ، مىخواستم شوخى كنم .
يك بار شيخ سفارش شخصى روستايى را كه بىسواد بلندهمت و باشهامت بود ، به سيدعباس شبر كرد و گفت: «انه أبي و لكنه أميّ ؛ او پدر من است ولى بىسواد است» .
برجستگىهاى ادبى
از برجستگىهاى ادبى او كه بدان شهرت داشت ، خلاصهگويى بود . وى در اين هنر به قدرى كامل بود كه شگفت هر كسى را برمىانگيخت . از خلاصهگويىهاى او قطعات جالبى به صورت مثل نقل شده است .
روزى شيخ از كوه «صافى» كه در كنار شهر «جباع» لبنان قرار دارد ، بالا مىرفت . بالاى اين كوه مدفن شخصى بزرگوار به نام «صافى» قرار دارد كه مردم درباره او فراوان سخن گفته و از كراماتش چيزها نقل كردهاند و محلى است كه غالباً مردم به قصد زيارت و ثواب به آنجا مىروند ، علاوه بر اينكه جاى خوشمنظره و تماشايى نيز هست .
هنگامى كه شيخ از كوه بالا مىرفت تا آرامگاه صافى را از نزديك ببيند ، درباره صافى و ارزش معنوى او از وى سؤال كردند . شيخ كه خسته شده بود و مىخنديد ، گفت: «اى صافى ، چه قدر زحمت تو زياد و ثواب تو كم است !»
همين يك جمله كوتاه براى ايجاد خدشه به عقايد كسانى كه «صافى» را شخصيتى مقدس و داراى كرامت مىدانستند و براى او ارزش دينى قايل بودند ، كافى بود . از آن پس ، مردم جباع براى كسانى كه به قصد تقرب به زيارت صافى مىرفتند ، سخن كاشف الغطاء را تكرار مىكردند . «اى صافى ، چه قدر زحمت تو زياد و ثواب تو كم است !»
توانايى كاشف الغطاء در سرودن شعر ، كمتر از توانايى او بر نثر نبود . بسيارى از نامههاى خصوصى او اشعارى را در بردارد كه به خاطر مناسبتهايى كه وجود داشته به طور بديهى آنها را سروده است و تمام ويژگىهاى بديع ، جناس ، توريه و امثال آن را دارا است . اين نامهها نشاندهنده اسلوبهاى ادبى ارزشمندى است كه نظم و نثر را با هم گرد آورده و متأسفانه نشانههايى از آن در اختيار ما قرار نگرفته است ؛ چون روش شيخ در نوشتن نامه اين نبوده كه نخست نامه را به صورت پيشنويس بنويسد و روى همين اصل ، كسانى كه توفيق مكاتبه با شيخ را داشتهاند ، به اين گونه نامهها علاقه فراوان از خود نشان مىدهند و آن را از گرانبهاترين آثار ادبى كه مملوّ از نوآورى و نشاندهنده انديشههاى بلند است ، به شمار مىآورند . اين نامهها چيزى جز يك ادب روان نيست كه از نوك قلم به آسانى جارى مىشود ؛ همان گونه كه عسل از دريچه مشك ـ اگر آن را بگشايند ـ جريان مىبايد .
بسيار اتفاق مىافتاد كه من در كنار شيخ بودهام و او مشغول نوشتن نامه براى كسى بود . من از فرصت استفاده مىكردم و از آن نامهها مطالبى را يادداشت مىنمودم ، تا آنكه از اين طريق مطالب زنده و ارزنده فراوانى نزد من جمع گرديد . يكى از آن نامهها را براى امين خالص فرستاده ، از وى دعوت نموده است كه چند روزى از فصل تابستان را نزد وى در شمال عراق به سر برد . آن روز امين خالص فرماندار كركوك بود . كاشف الغطاء در پاسخ وى اين نامه را نوشت . اين نامه از آثار ادبى بدون پيشنويس او است و از زيباترين چهرههاى هنرى برخوردار است و سرشار از مفاهيم بلند و انديشههاى ادبى نسل گذشته مىباشد كه بسيارى از دانشمندان ادب تا امروز همواره از آن پيروى كردهاند . نامه اين است:
سلامى است از يك دلباخته ، نيايشى از يك دوست ، و درودى از يك مخلص .
نامه پرارزش تو به من رسيد . من همواره در انتظار آن بودم ، همانند بيمارى كه در انتظار درمان است يا همچون زمين خشكيدهاى كه باران آسمان را انتظار مىبرد . نامهات آن خاطرههاى شيرين و آن لحظههاى شادىبخش را كه گزيده دوران زندگى ، بلكه تمام دوران زندگى من بود ، براى من تجديد كرد . من هرگز تو را فراموش نكردهام تا بگويم به وسيله نامهات تو را به ياد آوردم .
... راستى ، چقدر اين اندام لاغر من كه همچون چوب خلال گرديده يا از عالم مثال آمده است ، به استفاده از آن منظرههاى زيبا نيازمند است ! منظرههايى كه در نامهات به آنها اشاره كردهاى . نامهاى كه كلماتش از آن شكوفهها بهره گرفته و مفاهيم استوارش از آن صخرهها و سنگها ، و روانى اسلوبش از نسيم سحرگاهان الهام يافته است . در حقيقت آن شكوفهها چيزى جز خوى ارزشمند تو ، و آن نهرهاى گوارا چيزى جز سرشت تو ، و آن گلهاى بابونه و لاله و نرگس چيزى جز سخنان تو ، و آن بوستانهاى پردرخت چيزى جز نهاد تو نيست .
آرى ، چقدر به استفاده از شهر و ديدار و سخن تو نيازمندم ، ولى كجا مىتوانم به اين آمال و آرزوها برسم و طاير پرشكسته چگونه پرواز كند ؟ !
اهم بامر والليالى كانما
تطاردنى عن نيله واطارد
شهـامت
كاشف الغطاء در جرئت و شهامت به مرحلهاى بود كه از هيچكس بيم نداشت و براى هيچ قدرتمندى ـ اگر از راه منطقى و درست كناره گرفته بود ـ ارزش قايل نبود ، و اگر در برخى موارد روش خود را تغيير مىداد و يا از تصميم منصرف مىشد ، به خاطر ترس از اين و آن نبود بلكه فقط به خاطر مصلحتى بود كه در آن مىانديشيد ، وگرنه او كسى بود كه از قضاوت مردم يا فشار حكومت ستمكار هيچگونه واهمهاى نداشت . اين جرئت و جسارت همواره با رشد وى فزونى مىيافت و به همين سبب دولت در ادوار گوناگون خود براى آن حساب قايل بود .
اصلاح منبر و تبليغات
روزى من تصميم گرفتم از طريق روزنامه الهاتف تأسيس سازمانى را براى كنترل گويندگان مذهبى از نظر علمى ، اعلان كنم ؛ زيرا كار به جايى رسيده بود كه برخى از بىسوادان بر منبر مىرفتند و سخنانى راست و دروغ به هم مىبافتند و به خدا و پيامبر و اولياى خدا دروغ مىبستند . من نزد شيخ آمدم تا درباره اين گروه كه بدين كيفيت سخنرانى مىكنند و خود شيخ نيز مكرر چنين سخنرانىهايى را مىشنيد ، از وى نظرخواهى كنم . ديدم نزديك است شيخ از شدت خشم منفجر شود ، او جام خشمش را بر سر آنان و بر سر كسانى كه اين گونه افراد را براى سخنرانى در خانههايشان دعوت مىكنند ، فرو ريخت . بالأخره از شيخ خواستم در اين باره چيزى بنويسد . شيخ نظريه خود را در اين باره نوشت و گوش دادن به اين سخنرانىها و حضور در مجالس آنان را از كارهاى حرامى كه دين به هيچ وجه ارتكاب آن را جايز نمىداند ، قلمداد كرد و در همين فتوا شرايط يك سخنران و ويژگىهاى او را به طرز زيبايى مشخص ساخت ، بدون اينكه به قضاوت مردم كمترين اهميتى بدهد و يا از مسايلى كه ممكن بود براى او پيش بيايد ، بيم داشته باشد .
از آنجا كه من به خاطر فراوان بودن تعداد اين بىسوادان كه بعدها دشمن سرسخت روزنامه مىشدند و اين مسئله را مهم مىدانستند ، براى دستيابى به نويسندگان زبردست و همكارانى كه بتوانند در اين يورش با من مساعدت داشته باشند ، دل را به دريا زدم . خوشبختانه برخى از روحانيون روشنفكر راه اين يورش را براى من صاف كردند و گروه «منتدى النشر» از طليعهداران اين انديشه بودند . در ميان آنها شيخ محمد شريعت از همه استوارتر و پرجرئتتر بود . البته بعدا شيخ محمدعلى يعقوبى (سخنران معروف) با كاشف الغطاء ملاقات كرد و او را قانع ساخت كه آن فتوا را از من بگيرد ؛ در صورتى كه اگر آن فتوا منتشر مىشد ، گام مثبت ديگرى به گامهاى كاشف الغطاء در ميدان اصلاحات دينى و اجتماعى افزوده مىگرديد .
مصلح بزرگ
كاشف الغطاء از نظر دانش و ادب و هنر شخصيتى منحصر به فرد بود ، او يك رهبر روحانى كمنظير و مصلحى بزرگ بود كه تاريخ بايد زمانى طولانى را پشت سر بگذارد تا در ميان روحانيون فردى را مانند وى بيابد و شايد هم به يافتن چنين كسى موفق نشود . كمتر ديده شده است كه يك شخصيت روحانى جامع ويژگىهايى باشد كه در جهان عرب و جهان اسلام منحصر به فرد باشد . كاشف الغطاء اين گونه بود ؛ زيرا او يك رهبر روحانى بود كه در زمينه فقه و علوم مربوط به آن ، از اطلاعات وسيعى برخوردار بود و بسيارى از علما از جمله آيت اللّه سيدمحسن حكيم مراحل عالى دروس خود را نزد وى به پايان رسانيدند . سخنرانى بود كه از نظر فصاحت و بلاغت و نفوذ در دلها كمنظير بود . در دنياى ادب ـ اعم از نظم و نثر ـ از بزرگترين استادان به شمار مىرفت . سخنانش نمكين و همراه با ويژگىهاى هنرى بود . خلاصه ، هرچه درباره شخصيت وى بگوييم كم گفتهايم .
كوتاه سخن آنكه خاندان كاشف الغطاء نوابغ بسيارى از اهل دانش و ادب به جامعه تحويل داد ، ولى شيخ محمد حسين كاشف الغطاء از جمله كسانى بود كه نجف در طول تاريخ خود او را به عنوان بزرگترين شخصيت علمى به جامعه تحويل داد .
آواى بيدارى: ويژهنامه روزنامه جمهورى اسلامى... ، ص115 ـ 117 .