شديدتر از اين لحن را حضرت امام با تعدادى از رجال انگلستان در بغداد به كار برد . اين مصاحبه در وزارت معارف انجام گرفت . اينها كسانى بودند كه هر از گاه ، صدها دينار به عنوان قرض دريافت مىكردند . يكى از آنان از حضرت امام اجازه ملاقات خواست . عصر هنگام به اتفاق دو نفر از هموطنانش و در معيت يك نفر راهنما از اهالى كربلا كه با آنها ارتباط داشت ، به خانه امام آمد ، كمى هم عربى صحبت مىكرد . امام كاشف الغطاء به او گفت: «شما انگليسى هستيد ؟» او پاسخ داد: «بلى» .
امام در ادامه افزود: «انگليسىها به حق ، امتى قدرتمند و نژادى فعال هستند . از فرهنگ عالى و اخلاق فاضله نيز برخوردارند . صدق ، وفا ، عدل ، حلم ، خونسردى ، احسان ، آرامش ، وقار و ديگر خصايل حميده از جمله صفات آنها است ؛ ولى همه اينها مادام كه در سرزمين خودشان و در ارتباط متقابل با ملت خودشان هستند ، جارى است ، اما به مجرد اينكه پا از جزيره خود بيرون مىگذارند و در ارتباط با ديگران قرار مىگيرند ، قضيه برعكس مىشود ؛ همه فضايل تبديل به رذايل مىشود و آنها را وحشىهاى درنده و حملهكننده خواهى يافت ، صداقت و راستى جايش را به دروغ و حيلهگرى مىدهد ، وفا به شكل خيانت در مىآيد ، عهد و پيمانها به انكار بدل مىشوند و عدالت در قالب ظلم و قساوت و بىرحمى ظاهر مىشود .
شاهد من بر اين مطالب ، اعمال انگليسىها در مستعمراتشان است ، مانند هند ، مصر ، بربر ، عدن و مناطق نهگانه ، بلكه عراق و فلسطين ، و چه مىدانيد از آنچه اين جماعت در زمان اشغال فلسطين مرتكب شدند . آنها ظلم و جور و قساوت را به حد اعلا رساندند ، تا جايى كه بر اساس تشخيص سگها به كشتار اعراب پرداختند . يكى از سگهايشان را در خيابانها رها مىكردند ، آن سگ مقابل خانه هر يك از اعراب كه مىايستاد ، با ديناميت آنجا را منفجر مىكردند ؛ به طورى كه مردان و زنان و بچهها همراه خانه طعمه شعلههاى آتش مىشدند» .
امام كاشف الغطاء افزود: «جناب استاد آيا فجيعتر از اين ظلم شنيدهايد ؟ ! اين در حالى است كه شما به سرزمينى امن و مطمئن در لباس مصلح و آباد كننده وارد شده و اخلاق آن ديار را به فساد مىكشيد ، اموال را غارت مىكنيد ، بذر دشمنى و عداوت و فتنه بين اهالى آن ديار مىپاشيد و بين برادر با برادر و مرد با همسرش تفرقه مىافكنيد . هيچ جوان صالحى به فساد نمىافتد ، مگر از راه مدارس و مناهج شما» .
مرد انگليسى سخن امام را قطع كرد و با رنگى پريده و چشمان وحشتزده گفت: «اى شيخ ، ما براى اين مسائل نزد شما نيامدهايم ، ما براى استفاده علمى و مذاكره به اينجا آمدهايم ؛ زيرا شنيدهايم شما از علما هستيد» .
امام پاسخ داد: «بلى ، ولى اينها حقايقى است كه ناچار بايد به شما گفته شود» و افزود: «بعضى از افراد شما در برخى رشتههاى علوم متخصص هستند ، آيا شما نيز تخصصى داريد ؟»
گفت: آرى ، من متخصص حيوانشناسى هستم» .
امام پاسخ داد: «اين علم ، هنرى در خور تحسين است . علماى عرب نيز تأليفات فراوانى در زمينه حيوانشناسى دارند ؛ مثلاً جاحظ كتاب الحيوان را در هفت مجلد تدوين كرده ، همچنين دميرى نيز كتابى تحت عنوان حياة الحيوان را در دو مجلد دارد» .
مرد انگليسى جواب داد: «بله ، ما نيز اين كتابها را ترجمه كرده و بر آنها حاشيه زدهايم و من خود نيز مشغول تأليف كتابى در همين موضوع هستم و قصد دارم فهرستى از كتاب قديم و جديد در اين زمينه جمع كنم» .
امام گفت: «مىخواهم نصيحت سودمندى به شما بكنم . آيا در ميان شما جماعت انگليسىها كسى كه متخصص انسانشناسى باشد ، وجود ندارد ؟ گويا گروههايى از شما و نيز آمريكايىها ، اقدام به تشكيل جمعيت حمايت از حيوانات كردهايد ! چرا شما جمعيت حمايت از انسانها تشكيل ندادهايد ؟ انسانيت اكنون از دست ظلمهاى طاقتفرساى استعمار شما به درگاه خداوند ضجه زنان فرياد برآورده است . اين استعمار چنان فاجعهآميز است كه انسان به وضعيتى به مراتب بدتر از حيوان دچار شده است» .
آن مرد از جا برخاست ، دست راهنمايش را گرفت و گفت: «بيش از اين براى ما امكانپذير نيست . ما را از دست اين شيخ نجات بده ! او با هر كس از رجال استعمار ملاقات كند ، طبق روش هميشگى خود اينگونه سخن مىگويد» .