جمعه 10 فروردين 1403  
 
 
وحدت وجود يا وحدت موجود از نگاه كاشف الغطاء

مترجم: سعيد رحيميان

مقدمه مترجم

بدون شك اسلام به عنوان خاتم اديان الهى و تضمين‏كننده وصول به حد نهايى كمال بشر در همه عرصه‏هاى علمى و عملى است و محور انديشه اسلامى ، اصل توحيد و اعتقاد به كلمه طيبه «لا اله الا الله» مى‏باشد ، اما اينكه حقيقت اين ركن اساسى چيست ، هر فرد و طايفه‏اى بر حسب ميزان و درك و معرفت خود از حق تعالى و بر طبق ظرفيت خود ، تفسيرى ارائه نموده است .

تعبير غالب متكلمين از توحيد به عنوان «نفى شريك از ذات واجب تعالى» مى‏باشد و سپس در مراحل ديگر به انضمام توحيد افعالى در نزد اشاعره (همراه با نظرياتى همچون كسب و عادة الله) و نيز توحيد صفاتى در نزد معتزله (همراه با نظريه نيابت) و توحيد ذاتى ، صفاتى و افعالى ، هر يك با تفسيرى خاص نزد متكلمين اماميه در تاريخ تفكر اسلامى مطرح شده است .

حكما نيز در ناحيه توحيد ذاتى با تفسير خاص خود يعنى يگانگى (نفى امكان شريك از ذات حق) و نيز يكتايى (نفى تركيب و اجزا از واجب تعالى) و نيز توحيد صفاتى به معنى نفى زيادت صفات بر ذات با توجه به بساطت ذات حق ، در مورد توحيد بحث نموده‏اند و برخى نيز توحيد افعالى را با اين برداشت كه سرمنشأ همه افعال موجودات و علت بعيده آنها بارى تعالى است ، مطرح كرده‏اند .[2]

 

تفسير عرفا از اصل توحيد يا وحدت وجود

در اين ميان ، تفسيرى كه عرفا از توحيد ارائه داده‏اند ، حائز ويژگى خاص و جالب توجه است ؛ چرا كه توحيد در نزد ايشان نه تنها نفى هر گونه شريك در ذات خداوند و نفى هر گونه معادل در صفات و نفى هر گونه مددكار در افعال وجودى مى‏باشد ، بلكه اساساً آنها توحيد را مستلزم نفى هر گونه وجودى غير از وجود حق تعالى مى‏دانند .

طبعاً انحصار هر گونه فعل در فعل حق تعالى و هر گونه صفت و كمال در اسما و صفات بارى تعالى به تبع انحصار وجود در حق متعال از پيامدهاى اين نظريه است كه به وحدت وجود يا وحدت شخصى وجود و يا به تعبيرى وحدت وجود و موجود موسوم است .

بنابراين در اين نظريه جز ذات حق و اسما و صفات و فعل او كه ظهور و تجلى اوست ، امرى واقعيت ندارد و موجودات نيز جز به عنوان مظاهر حق تعالى و تعينات افعالى او كه محض ربط و اضافه اشراقيه به اويند ، حقيقتى ندارند[3] .

عرفا وحدت وجود را نشئت گرفته از معارف قرآن كريم و ظهور آيات و احاديثى از نبى اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و معصومين عليهم‏السلام و نيز حاصل دريافتهاى شهودى و علم حضورى خويش مى‏دانند .

به علاوه ايشان در كتب مفصل و يا مختصرى كه در تبيين اين ديدگاه نگاشته‏اند ، ادله‏اى عقلى نيز بر اين مطلب اقامه نموده‏اند[4] و بدين صورت ، اين نظريه صبغه‏اى فلسفى و فنى نيز به خود گرفته و هم موافقان اين نظريه و هم مخالفان در جانب اثبات يا رد از استدلال‏ها و ادله مدد گرفته‏اند .

اما در عين حال وحدت وجود از مسائلى است كه اثباتاً و نفياً سير عجيبى را در تاريخ تفكر اسلامى طى نموده است:

على رغم كوشش محققان عرفا در تثبيت عقلى و توضيح نقلى و تبيين شهودى اين اعتقاد ، بر اين نظريه در تاريخ ابرازش تاكنون بى‏مهرى‏ها رفته و يا در معرض سوء تفاهم‏ها و آسيب‏هايى قرار گرفته است كه برخى عوامل اين مسئله چنين است:

1 . غموض مسئله و لزوم استعداد عقلى و قلبى خاص براى دريافت آن از يك طرف ، و استعمال رمز در تعابير عرفانى و ادبيات عارفانه از طرف ديگر كه براى حفظ معارف و اسرار الهى از ارائه به ناهلان به كار مى‏رفت و ظرافت و دقت بحث در مسئله وحدت و كيفيت ربط حق تعالى به خلق كه عرصه بيان را بر عرفا تنگ و محدود مى‏ساخت .

2 . وجود شطاحان و عارفانى كه تعبيرى مناسب براى يافته‏هاى خود پيدا نكرده و با الفاظى عاميانه و نسنجيده معارف بلند الهى را تنزل دادند .

3 . اختلاف در تعابير در بين معتقدان به وحدت وجود كه گاه تفسيرهاى متفاوتى را همراه با نزاع‏هايى برمى‏انگيخت .[5]

    ارائه تمثيل‏هاى متفاوت در تبيين رابطه حق و خلق ، خود مبين درجاتى متفاوت از تلقى عرفا از وحدت وجود است (كافى است چند مثال «روح و بدن» ، «دريا و موج آن» ، «ظل و شاخص» و «صورت در آينه با صاحب صورت» با يكديگر مقايسه شود) .

4 . ظهور متصوفه[6] و متشبهان به عرفا كه بدون اهليت علمى يا تزكيه و رياضت عملى به تكرار دعاوى متقدمان پرداخته و گاه به گزاف دعاوى‏اى آميخته با اتحاد ، حلول يا همه خدايى و... سرداده و خود را نيز به بزرگان اهل معرفت منسوب مى‏نمودند .

5 . طعن و تكفير برخى علما يا مقدسان: حقيقت آن است كه در بين عرفا ، عالمانى پارسا و متخلق فراوان بوده‏اند ؛ به نحوى كه موافق يا مخالف را از اين جهت ياراى انكار و اعتراضى بر ايشان نبوده است ؛ چنان‏كه ذكر برخى از ايشان خواهد آمد ، اما در عين حال گروهى از علما و فقها و نه همه ايشان ، به دلايلى چند جريان عرفان را كلاّ يا بعضاً مورد طعن و تكفير قرار داده‏اند كه در اينجا به شمه‏اى از روابط شريعت‏مداران و علما با عرفا مى‏پردازيم .

 

روابط فقها با عرفا

قبل از پرداختن به مبحث روابط فقها با عرفا ، لازم است در موضوعى تحت عنوان «ظاهر و باطن دين» از سر تحقيق تأمل نمود و از آنجا كه اين مختصر گنجايش تفصيل و تحقيق در اين موضوع را ندارد ، تنها به تفكر و تأمل در موارد وموضوعاتى دعوت مى‏شود ؛ از قبيل: وجود آيات توحيدى و معرفتى در قرآن كريم كه غالب مفسران ظاهر آنها را به حسب فهم خود به تأويل برده‏اند ؛ اشاره به مسئله وجود مراتب در معرفت در داستان موسى عليه‏السلام و خضر يا كسى كه از علم لدنى الهى بهره‏اى افزون‏تر از او داشت ؛ احاديثى همچون «نحن معاشر الأنبياء أمرنا أن نتكلم الناس على قدر عقولهم» ، نيز روايت: «ما تكلم رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أحداً بكنه عقله قط» و رواياتى كه درباره اختلاف درجات ايمان وارد شده ، مثل اختلاف ايمان سلمان با ابوذر ؛ همچنين برخورد متفاوت ائمه عليهم‏السلام با اصحاب و تفاوت‏گذارى در جواب به مسائل آنها به حسب ظرفيت و فهم آنان و امر مؤكد ايشان به حفظ اسرار ائمه عليهم‏السلام ؛ و از همه روشن‏تر خطب توحيدى نهج البلاغه و ديگر ائمه عليهم‏السلام و ادعيه و مناجات‏هاى ايشان ؛ از جمله توصيف حق متعال به «داخل في الاشياء لا بالممازجة و خارج عن الأشياء لا بالمزايلة» و نظاير اينها كه همگى در حصول نتيجه در اين باب مدد مى‏رسانند كه دين و فهم دين داراى درجات و ظهور و بطونى است و منطقى‏ترين شيوه در برخورد با آنچه فراتر از فهم فرد مى‏باشد ، سكوت است ، نه انكار .

پس از بيان اين مقدمه مختصر گوييم: در يك تقسيم‏بندى مى‏توان موضع فقها يا مقدسان را در برخورد با عرفا به سه قسم تقسيم نمود: تكفير ، مدارا و جانب‏دارى .

الف) موضع تكفير: از قدما و متأخران (غالباً در بين اهل سنت[7] و مواقعى نزد شيعه) فقهايى بوده‏اند كه عقيده وحدت وجود را با معارف اسلام و اصول آن در تنافى ديده و يا به جهت اعمال برخى از منتسبين به اين عقيده (برخى صوفيه و خانقاه نشينان) ، تماميت عرصه عرفان را طرد و نفى نموده‏اند ، و گاه به جهت رقابت‏ها يا ملاحظات سياسى و اجتماعى و يا تصفيه حساب‏هاى گروهى يا صنفى ، وجود عرفا را در صحنه اجتماعى و حتى در صحنه فرهنگى اسلام تحمل نمى‏كردند .

عرفا خود عامل مهم در اين برخورد را قصور فكرى و تعصب و خام‏انديشى و عدم سعه صدر و نظاير اين امور دانسته‏اند .

ب) موضع مدارا و ملايمت: در طول تاريخ موارد فراوانى از مدارا و همزيستى مسالمت‏آميز بين عارفان و فقيهان مشاهده مى‏شود ، اين امر از مطاوى كتب فقهى و فتاواى فقها نمودار است كه بسيارى از علما در عين عدم اعتقاد يا سكوت در مورد وحدت وجود ، با حسن ظن و اعتماد كامل به اين عقيده به عنوان عقيده‏اى در كنار ساير عقايد اسلامى و معتقدين به آن عمل مى‏نمودند ؛ از جمله مى‏توان از علما و فقهاى ذيل نام برد:

شهيد اول در باب وقف دروس از جمله مصاديق وجوه برّ را كه وقف در آنها جايز است ، صرف در خانقاه‏ها و مراكز عبادت دانسته است .

ـ ملا محمد باقر مجلسى (والد علامه مجلسى) درموارد متعددى از مكاشفات و مشاهدات خود نقل نموده و مباحثى چند بر مذاق عرفا بيان نموده است[8] .

ـ شيخ مرتضى انصارى در اخلاق و عرفان از عارف بزرگ ملا حسينقلى همدانى ، شاگرد و جانشين خود ، استفاده برده و با وى رفاقت داشته است . مرحوم همدانى و شاگردان او نظير آيت اللّه سيد احمد كربلائى ، آيت‏اللّه بهارى همدانى ، آيت اللّه ملكى تبريزى و آيت اللّه حبوبى در اعتقاد به وحدت وجود و بنيان‏گذارى و نشر عرفان در حوزه سهمى وافر داشته‏اند .

ـ ميرزا تقى شيرازى ، عارف وارسته سيد احمد كربلايى را به عنوان مرجع پس از خود معرفى نمود . از متأخران نيز سيد محمد كاظم يزدى در عروه ، نفس عقيده مزبور را مادام كه معتقدين به آن به احكام اسلام ملتزم‏اند ، بلا اشكال دانسته است . (مگر در حالتى كه به لوازم مذهبشان ملتزم باشند[9] و به تعبير امام[10] خمينى اگر از لوازم مذهب ايشان انكار يكى از سه اصل ضرورى دين باشد[11] .

ـ آيت اللّه حكيم نيز در مستمسك پس از ذكر توحيد خاصى به نقل از حكيم سبزوارى در تعليقه اسفار فرموده است:

حسن ظن به قائلين به توحيد خاصى و حمل بر صحت حكم مى‏كند كه اگر چه ظاهر اين اقوال نامناسب است ، اما آن را به معانى‏اى مناسب و خلاف ظاهر حمل كنيم .[12]

ـ آيت اللّه خويى نيز در تنقيح ضمن تفصيل و ذكر معانى مختلف وحدت وجود در آخر پس از بيان معنايى دقيق از وحدت وجود بر حسب مختار صدر المتألهين (منسوب به اولياء و عرفا) مى‏فرمايد گر چه حقيقت مرام ايشان هنوز واضح نشده است ، اما صرف عقيده به اين معنا مستلزم كفر نيست .[13]

ـ علامه شعرانى نيز در آثار خود من جمله تعليقات شرح اصول كافى ضمن اينكه علم عرفان و تصوف را از جمله علوم شرعى قلمداد مى‏نمايند ، تكفير را نيز به هيچ وجه در اين‏گونه موارد روا نمى‏داند .[14]

ج) موضع اعتقاد و جانب‏دارى: از بين علماى سابق و متأخران ، فقها ، متكلمين ، مفسرين و حكمايى را كه خود به نوعى متمايل به سلوك عملى و يا معتقد به اصول عرفان نظرى بوده‏اند را مشاهده مى‏كنيم كه از جمله مى‏توان از اين علما و فقها نام برد: ابن طاووس ، ابن فهد حلى ، خواجه نصير الدين طوسى ، شيخ بهايى ، بحر العلوم ، ملا محسن فيض كاشانى ، ملا مهدى نراقى و فرزند او ملا احمد نراقى ، ملا حسينقلى همدانى ، سيد احمد كربلايى ، قاضى طباطبايى تبريزى ، علامه طباطبايى ، شاه آبادى ، ملكى تبريزى و بالأخره فخر الشيعه و محيى آثار الشريعه حضرت امام خمينى كه بعضاً در آثار مكتوب خود[15] به تشييد و تقويت مبانى عرفانى كه آن را مفاد بسيارى آيات قرآنى و روايات صادره از منبع عصمت مى‏دانسته‏اند ، پرداخته‏اند .[16]

 

ذكر نكاتى پيرامون وحدت وجود

در اينجا لازم است نكاتى چند درباره وحدت شخصى وجود و به تعبير برخى ، وحدت وجود و موجود ذكر شود:

الف) عقايد در باب وحدت وجود ، بر چند قسم است:

     1 . وحدت وجود و موجود: بدين معنى كه جز ذات حق وجودى نيست و اشيا جز خيال محض و سراب نيستند .اين قول را غالب محققان از عرفا و حكما مردود دانسته و آن را به «الجهلة من الصوفية» منسوب نموده‏اند[17] . نظير اين قول در مغرب زمين به همه خدايى و پانتئيسم معروف است (گر چه برخى محققين در وجود چنين مكتبى در مغرب زمين هم تشكيك نموده‏اند) .

     2 . وحدت وجود و كثرت موجود: بدين معنى كه وجود منحصر در ذات حق است و ديگر اشياء منسوب به وجود اويند و لذا به موجود بودن متصف مى‏شوند ، اين قول ذوق التاله خوانده شده و از علامه دوانى است .

     3 . وحدت وجود در عين كثرت تشكيكى آن: بدين معنى است كه سنخ وجود واحد است (در واجب و ممكنات) ، اما درجات آن متفاوت مى‏باشند . اين قول مبناى صدر المتألهين در آغاز اسفار و مباحث وجود آن است .[18]

    4 . وحدت وجود و موجود: بدين معنى كه حق متعال وجودى نيست و اشيا جز ظهورات و جلوه‏هاى حق تعالى نيستند .[19] اين قول محققان عرفا و قائلين به وحدت وجود است و نيز مختار نهايى صدر المتألهين در مباحث عليت اسفار است كه ايشان خود آن را بسيار مهم تلقى نموده و منشأ تحولات اساسى در مباحث حكمى دانسته است .[20]

ب) عرفا معتقدند كه ذات حق تعالى ، از دسترسى همگان حتى انبيا و اوليا به دور بوده و عقلاً و شهوداً ، به علم حصولى يا حضورى بدان مقام منبع راهى نيست ، و موطن «ما عرفناك حق معرفتك» نيز همين مقام است و همين مقام لا يخبر عنه است .

ج) مقام ظهور ذات كه نزد عرفا خود درجات و مراتبى دارد [از تجلى اول يعنى تجلى ذات بر ذات گرفته تا ظهور فعلى حق در قالب وجود منبسط بر همه اعيان ممكنات] مقامى است كه بر حسب ظرفيت و استعداد هر فرد عارفى در دسترس شهود و كشف او قرار دارد و عقل نيز اجمالاً بدان علم حاصل مى‏كند . توضيح اين ظهور و مراتب و كيفيت تجلى آن و تفاوت‏هايش با اصطلاحات عليت ، صدور تأثير و... در نزد حكما و ساير مباحث پيرامون نظريه تجلى و ظهور خود محتاج به تحرير رساله مستقلى است ، و از اينجاست كه علم الاسماء در نزد عارفان اهميت اساسى پيدا نموده ؛ چرا كه جهان و پديده‏هاى آن را بر حسب ظهور اسما و مظاهر آن توجيه مى‏نمايند .

د) نكته بسيار مهم كه نتيجه دو نكته قبل مى‏باشد ، اين است كه آنچه عارف از رابطه حق با خلق ، تحت عنوان وحدت وجود خبر مى‏دهد و شهود مى‏نمايد ، همه در مقام ظهور حق است .

     به عبارت ديگر ، آنچه با موجودات و مظاهر متحد است ، ظهور حق تعالى است ، نه خود ذات ؛[21]حلول و اتحاد اينجا محال است    كه در وحدت دوئى عين ضلال است

و نيز گويد:

 

تعين بود كز هستى جدا شد    نه حق عبد و نه آن بنده خدا شد

 



[1]  مجله كيهان انديشه ، ش55 ، ص3  ـ  19 ، سال 1373ش . آيت اللّه العظمى حاج شيخ محمد حسين كاشف الغطاء به سال 1294 ق در نجف به دنيا آمد . دروس عالى فقه و اصول را نزد مراجع بزرگى چون محمد كاظم خراسانى ، سيد محمد كاظم يزدى ، حاج آقا رضا همدانى ، سيد محمد اصفهانى و ميرزا محمدتقى شيرازى آموخت . در علم كلام و فلسفه از محضر بزرگانى مانند ميرزا محمد باقر اصطهباناتى و شيخ احمد شيرازى و شيخ محمدرضا نجف آبادى بهره برد و در درس حديث و رجال محدث بزرگ ميرزا حسين نورى حاضر شد . گفته‏اند تأليفات او از هشتاد اثر متجاوز است . گذشته از تبحر در علوم دينى ، از ادباى بزرگ شمرده مى‏شد كه ديوان اشعارش گواه است . همچنين برخى از آثار علمى ايشان به زبان‏هاى گوناگون ترجمه شده است . وى از جوانى در مبارزات سياسى وارد شد و در چند نوبت در مبارزه با استعمار انگليس نقش مؤثر ايفا نمود ؛ از جمله در طرد استعمار از بين النهرين و استقال عراق و انقلاب فلسطين شركت فعال داشت . ايشان در شمار مراجع تقليد عصر خود بوده و صاحب رساله‏اى در احكام مى‏باشد . وفات او را در 18 ذيقعده سال 1373 ق نوشته‏اند .

 

[2]  . از كتب متكلمين مى‏توان به مبحث توحيد واجب و صفات تنزيهى او در كتابهايى چون: شرح مقاصد ، ج 5 ، ص 34 ، شرح مواقف ، ج7 ، المطالب العاليه ، ج2 ، ص119 ، تجريد الاعتقاد و شروح آن من جمله كشف المراد و شوارق مراجعه نمود و از كتب حكما نيز به مبحث توحيد از مباحث الهيات بالمعنى الاخص از الهيات شفا ، ص349 ، اشارات ، ج3 ، ص40 ، اسفار ، ج6 ، ص57  ، شرح منظومه ، ص20 ، طبع محقق و نهاية الحكمه ، ص277 مراجعه نمود .

 

[3] . عرفا در بعد عملى نيز توحيد والتزام به آن را نه التزام به يكى دانستن حق يا حتى يكى ديدن او در سراسر جهان ، بلكه «يگانه شدن» و«به يگانگى رسيدن» مى‏دانند كه اين همان تفسير فناء في اللّه و بقاء باللَّه نزد ايشان است .

 

[4]  . ر .ك: تمهيد القواعد ، ابن تركه ؛ جامع الاسرار ، سيد حيدر آملى ؛ رسائل قيصرى التوحيد و النبوة و الولاية . ص69 ؛ رسالة الولايه (يادنامه) ، ص271 و محاكمات علامه طباطبايى بين مرحومى كربلايى و كمپانى ؛ اسفار ، ملا صدرا ، ج2 ، ص300 . و شرح دعاى سحر ، امام خمينى ، ص79 .

 

[5]  . از جمله رجوع شود به: نفحات الانس ، درباره اختلاف برداشت سمنانى و كاشانى در اين مبحث و نامه‏هاى آن دو .

 

[6] . عرفان نيز مانند هر جريان فرهنگى ديگر ، خواسته يا ناخواسته و به حق يا ناحق ، متوليانى در بين امت پيدا كرد و گروه‏هايى به عنوان نهادهاى اجتماعى اين جريان مطرح شدند كه منشأ تأثيراتى در تاريخ مسلمانان گرديده ، گاه داراى نفوذ فراوان شده و حتى حكومت‏ها را برانداخته يا تأسيس مى‏كردند و گاه مطرود و سركوب مى‏شدند ، اما همه ايشان را نمى‏توان به عنوان نماينده عرفان محسوب داشت [چنان‏كه در بين شيعه يا اهل سنت نيز گروه‏ها و فِرَقى رشد كردند كه مورد رضاى ائمه عليهم‏السلامبنيان‏گذاران شيعه و يا رؤساى اهل سنت نبوده‏اند] ، تا آنجا كه به دنبال بروز تحريفاتى در عملكرد صوفيان ، عرفايى مانند حافظ در بسيارى از اشعار خويش  ـ  و ابن عربى در برخى آثارش (مانند رساله روح القدس) و غير آنان ، به انتقاد از ايشان پرداخته و برخى چون سهروردى به طرد عده‏اى ديگر مانند اوحدى مراغه‏اى ، به جهات شرعى پرداختند و لذا محققان عرفا به تدوين نوعى معرفت‏شناسى عرفانى براى تمييز دقيق مكاشفات و اقوال و افعال صحيح از ناصحيح و ارائه ميزان‏هايى براى صحت و سقم آن امور پرداختند كه از اهم اين معيارها را ميزان شرع (اعم از كشف تام محمدى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله) دانستند (براى تحقيق بيشتر ر .ك: مقدمه فتوحات رسالة ما لا يعول عليه ابن عربى ، تمهيد القواعد و مصباح الانس مبحث مكاشفات و معيار آنها و كتب علاء الدوله سمنانى و نيز كتب عرفان عملى نظير مصباح الهدايه كاشانى و مرصاد العباد رازى) .

 

[7]  . اين گرايش كه در مواردى به تعقيب و قتل منجر مى‏شد ، در بين سنيان متقدم كه غالباً در دستگاه‏هاى حكومتى داراى نفوذ بودند و رقيبى در ديندارى براى خود برنمى‏تافتند ، بيشتر وجود داشته . با توجه به نفوذ برخى عارفان مشهور در بين مردم و با تدبر در برخى وقايع تاريخى در اين‏گونه موارد مى‏توان دريافت كه در بسيارى موارد چنين گرايشى خالى از تصفيه حساب‏هاى سياسى يا صنفى نبوده است .

 

[8]  . ر .ك: طرائق الحقائق ، ج1 ، ص271 به نقل از شرح من لا يحضره الفقيه .

 

[9]  . اصولا تكفير را تنها در مواردى كه صريحاً يكى از اصول اساسى و ضرورى اسلام مورد انكار قرار گيرد ، به كار برده‏اند ، اما عقيده‏اى كه بنا به نظر عده‏اى ملازماتى دارد كه به انكار يكى از اصول مزبور منتهى شود يا واقعا هم چنين باشد ، اما معتقدان به آن ، چنان لوازمى را قبول نداشته و ملتزم هم نباشند ، به هيچ وجه مورد تكفير واقع نمى‏شوند ، و الاّ شايد فردى از تكفير سالم نماند ؛ چرا كه در عقايد غالب افراد مى‏توان برداشت‏هايى را سراغ گرفت كه احياناً با چند حد وسط و استلزام به انكار غير مستقيم و ناخواسته يكى از اصول و ضروريات منجر شود ، لااقل نزد عده‏اى از علما و يا مسلمانان ديگر ؛ مانند قول به حدوثِ زمانىِ عالم كه اگر به تقرير غالب متكلمان بيان شود ، به حدوث اراده در بارى تعالى و اسناد نقص و تركب و تجزيه و...به ساحت حق تعالى منجر مى‏شود و يا قول به جبر يا تفويض يا حتى برداشت غالب علم از امر بين الامرين ؛ چنان‏كه مرحوم همدانى در مصباح الفقيه كتاب طهارت خود ذكر نموده كه برداشت اغلب علما از امر بين الامرين به نحوى است كه يا به جبر كشيده شده يا سر از تفويض درآورده است .

 

[10]  . اين گروه غالباً به جاى بررسى علمى و انتقاد منصفانه كه مى‏توانست در غناى فرهنگ تحقيق مؤثر افتد ، با نگارش كتاب‏هاى ضعيف و عوامانه كه از توهين و اتهام و يا تمسخر و انتساب مطالبى مشكوك به مخالفان آكنده بود ، به رواج فرهنگ تكفير و فرهنگ تقليد دامن زده و جايى براى برخورد علمى و منطقى نگذاشتند ، براى مثال به كتابهاى خيراتيه و جلوه حق رجوع شود .

 

[11]  . عروة ، سيد محمد كاظم يزدى ، ج1 ، ص54 .

 

[12]  . مستمسك ، محمد تقى حكيم ، ج1 ، ص391 .

 

[13]  .

 

[14]  . ر .ك: كيهان انديشه ، ش 45 ، ص89  ـ  91 به نقل از شرح اصول كافى ، ج 2 ، ص 301 و ج3 ، ص113 .

 

[15]  . امام خمينى در رساله شرح دعاى سحر و نيز علامه طباطبايى در رساله محاكمات خود و نيز رسالة الولاية دلايلى بر وحدت شخصيه وجود اقامه نموده‏اند همچنين ر .ك: مهر تابان ، ص58  ـ  53 .

 

[16]  . من جمله ر .ك: رساله تذكره آغاز و انجام خواجه طوسى ، رساله سير و سلوك بحر العلوم ، اصول المعارف و ديگر آثار فيض كاشانى ، قرة العيون ملا مهدى نراقى ، كشكول شيخ بهايى ، مكاتبات سيد احمد كربلايى با كمپانى ، و رساله محاكمات علامه طباطبايى در ذيل آن ، رساله لقاء اللّه ملكى تبريزى ، و نيز شرح دعاى سحر و تعليقات فصوص امام خمينى .

 

[17]  . اين گروه در واقع نفى ممكنات مى‏كنند البته غالباً از باب شطح و اشكالى كه بر ايشان وارد است ، اشكال منطقى (لزوم سفسطه) است .

 

[18]  . ر .ك: اسفار ، صدر الدين شيرازى ، ج1 ، ص71 .

 

[19]  . مقصود تجلى فعلى حق از حيث اقتران اين تجلى فعلى است با ماهيات امكانى كه اين حيث اقتران عين تقرر موجودات امكانى است . توضيح و اثبات اين قول در طى رساله آيت اللّه كاشف الغطاء و تعليقات مربوط به آن مبحث با تفصيل بيشترى مطرح شده است .

 

[20]  . ر .ك: اسفار ، ج2 .

 

[21]  . از باب تشبيه ، اگر شيشه‏اى رنگين باشد و آينه‏اى ساخته شود كه صورت را به همان رنگ منعكس كند ، رنگ اين ظهور و صورت مربوط به ظهور صاحب صورت است يعنى همان صورت در آينه ، نه خود صاحب صورت . دقت اين تشبيه در اين است كه صورت نه در آينه حلول نموده و نه با آن متحد شده است . شبسترى گويد:

 

 

 
امتیاز دهی
 
 

 
خانه | بازگشت | حريم خصوصي كاربران |
Guest (PortalGuest)

دبيرخانه كنفرانس‌هاي بين‌المللي
مجری سایت : شرکت سیگما