هنوز ده سال نخستين عمرم به پايان نرسيده بود كه از سرچشمه علوم عربى و ادبيات و مبادى فقه و اصول سيراب شده بودم . نخستين كتابى كه در اين مقطع به رشته تحرير درآوردم ، كتاب العبقات العنبريّة في طبقات الجعفرية بود كه در دو جلد شامل ادبيات ، تاريخ و مسائل گوناگون ، نگارش يافت .
در دهه دوم زندگىام با تلاشى پىگير به فرا گرفتن حكمت و فلسفه و كلام پرداختم . اين علوم را نزد استادانى بزرگوار كه خود براى فراگيرى علوم دينى نزد مراجع شيعه در آغاز قرن چهاردهم هجرى به نجف هجرت كرده بودند ، فرا گرفتم . در اين مقطع زمانى ، علوم ديگرى را نيز از قبيل: بلاغت ، رياضيات ، هيئت و امثال آن ، بلكه فقه و اصول را آموختم . در درس بزرگانى مانند صاحب عروه و صاحب كفايه حضور يافتم . حضور در درسهاى اين دو استاد از 1312 هجرى تا زمان وفات آن دو ـ كه وفات نخستين آنها در سال 1327 و وفات ديگرى در سال 1329 بود ـ ادامه پيدا كرد . علاوه بر اين ، در درس فقيه همدانى صاحب «مصباح الفقيه» متوفّاى سال 1322 و بزرگان ديگرى نيز حضور يافتم و در همان دورانى كه نزد اساتيد نامبرده درس مىآموختم ، خود نيز حوزه درسى براى برخى از طلاب مهاجر تشكيل دادم . من دروس فقه و اصول را كه از استادان خود فرا مىگرفتم ، مىنوشتم و درسهايى را كه براى شاگردان خود مىگفتم نيز يادداشت مىكردم .
در دهه سوم عمرم ، يعنى اواسط دهه سوم ، شرح عروة الوثقى را در دو مجلد بزرگ تأليف نمودم . على رغم اينكه در زمينه فقه و اصول و حديث و تفسير تلاش فراوانى مىكردم و بيشتر ساعات شبانهروز خود را به اين علوم اختصاص داده بودم ، پيش خود احساس مىكردم كه به فراگيرى حكمت و الهيات عطش فراوان دارم . بر اين اساس در همين دوره به آموختن كتب صدرالمتألهين پرداختم و تمامى كتابهاى او را از كتابهاى مفصل چون اسفار و شرح اصول كافى ، همه را آموختم . آنگاه به خاطر علاقهاى كه به عرفان داشتم ، در صدد برآمدم از كتابهاى عارفان همچون: فصوص ، نصوص ، فكوك و بسيارى از مثنويات جلالالدين رومى و جامى و شمس تبريزى و امثال آن بهره گيرم . باز هم در خود احساس راحتى نمىكردم ، تا آنكه بر آن شدم در ادبيات عرب بيشتر كار كنم و از مطالعه كتابهاى آنان بهرهبردارى نمايم و با اشعارشان انس گيرم . البته من با اين سخنان نمىخواهم مراحل زندگى خود را براى خود بازگو كنم و اينكه چگونه روزها و شبهاى من به سر آمده است ؛ چرا كه باز گفتن تمام اين مسائل نياز به كتابى پرحجم دارد ؛ كتابى كه سراسر آن شگفتىها و حوادث آموزنده و درسهاى عبرتآميز است .
مرحله نگارش و ابتكار
چنانكه گفتم ، نخستين كتابى كه نگاشتم كتاب العبقات بود كه شامل ادبيات ، تاريخ و شرح حال شخصيتها است و نخستين كتاب فقهى كه تأليف نمودم ، شرح عروة الوثقى بود . يك سال پس از فوت سيد محمد كاظم طباطبايى برخى از مؤمنين از من خواستند كه حاشيهاى بر تبصره بنويسم تا طبق آن عمل كنند . در خلال اين كارها چند كتاب فارسى را به عربى ترجمه نمودم . اين كتابها عبارت بودند از: هيئت ، حجة السعادة و رحله ناصر خسرو . اولين كتابى كه در حكمت و عقايد به رشته تحرير درآوردم ، كتاب الدين والاسلام بود كه حكومت وقت به چاپخانه هجوم برد و هر دو جلد آن را مصادره كرد و آنها را به جايى كه تاكنون از آن اطلاعى نداريم ، منتقل ساخت . اين كار به دستور استاندار ، در دوران حكومت عبدالحميد و رشاد ناظم پاشا با اشاره مفتى وقت ، شيخ سعيد الزّهاوى ، صورت گرفت .
پس از اين حادثه ، عازم سفر شدم و در آن ، كتاب نزهة السمر را نوشتم ، آنگاه دو جلد كتاب المراجعات الريحانية و دو جلد كتاب التّوضيح في الانجيل و المسيح را به چاپ رسانيدم و در اين ميان به نشر يك سلسله كتابهاى پراهميت و تصحيح آنها پرداختم . اين كتابها عبارت بودند از: الواسطة نوشته قاضى جرجانى ، و معالم الاصابة و ديوان سيدالحبوبى و سحر بابل و مانند آن .
تصدى مرجعيت
در سال 1332 ق همزمان با آغاز جنگ جهانى اول به نجف بازگشتم و به ارشاد و دعوت مردم پرداختم . چندين بار براى مبارزه با دشمنان اسلام به جهاد رفتم . پس از آنكه جنگ پايان يافت و استاد بزرگوارم سيد محمد كاظم طباطبائى به جوار رحمت حق شتافت ، من و برادرم عهدهدار انجام وصيتهاى استاد شديم . لازم به ذكر است كه او به ما دو برادر اعتماد فراوان داشت و در مسائل مهم به غير ما اطمينان نمىكرد و در مرافعات به ما مراجعه مىنمود و حكم را از ما مىخواست .
در زمان حيات او ، دوباره عروة الوثقى را تنقيح نموده و به چاپ رسانديم . پس از رحلت وى ، دايره مرجعيت به سوى ما گسترش يافت و من ناچار شدم رسالههاى عمليه گوناگونى بنويسم . اين رسالهها عبارت بودند از: الوجيزة به صورت كوچك و بزرگ و به زبان فارسى و عربى ، حاشيه تبصره ، حاشيه عروه كه شامل گرانبهاترين تحقيقات در زمينه مسائل فقهى است . تحقيق و پاورقى بر سفينهالبحار نيز كه در چهار جلد ترتيب يافته ، از جمله نوشتهها است .
مسئله مهم دفاع از اسلام
كتاب الآيات البيّنات را كه شامل چهار رساله مهم است ، تأليف نمودم .
اين چهار رساله عبارتاند از: ردّامويان ، بهائيت ، وهابيت و مادىگرايى . پيش از جنگ جهانى دوم ، تحرير المجله را در پنج جلد نوشتم كه قدر و منزلت و جايگاه آن نزد اهل فن روشن است و مهمتر از همه كتاب اصل الشيعة و اصولها را كه به زبانهاى گوناگون ترجمه گرديد و انتشار آن بسيار مفيد واقع شد ، نگاشتم و جزوهاى به نام الارض والتّربة الحسينيّة را به آن ملحق نمودم . در تمام دوران زندگىام نامههاى فراوانى از نقاط مختلف جهان ـ از عراق و خارج آن ـ به من مىرسيد .
اين نامهها مشتمل بر سؤالات مشكلى درباره اصول دين و فروع دين و اسرار قانونگذارى و فلسفه احكام بود . علاوه بر اينها ، استفتاهايى نيز در زمينه فروع فقهى و مسائل عملى به دستم مىرسيد و طبعاً پاسخ آنها را با خود سؤال مىفرستادم و تنها مقدار كمى از اين پرسشها و پاسخها نگهدارى شده است . در عين حال ، از همين مقدار اندك ، مجموعهاى را در يك جلد بزرگ به نام دائرهالمعارف العليا جمعآورى نمودهام .
يك مكاشفه و روياى صادق
آنگاه تصميم گرفتم مسائل علمى و بحثهاى نظرى را در يك كتاب ، و مسايلى را كه مربوط به پيامبر و خاندان او است ، و اهل منبر و گويندگان از آن استفاده مىكنند ، در كتاب ديگرى بنگارم و اين دو تأليف را پايانى عطرآگين براى مجموعه نوشتههاى خود قرار دهم ؛ زيرا عمرم به هفتاد رسيده بود و كمكم به مرگ نزديك مىشدم . علاوه بر اين ، بيمارى و ناتوانى و اشتغالات فراوان و دردها و رنجها و بدى زمان و اهل زمان هم مرا خسته كرده بود .
شبى به هنگام سحر ، پس از آنكه از برنامههاى سحر فارغ شده بودم و بر سجادهام در انتظار طلوع فجر نشسته بودم ، خوابى سبك بر من مسلط گرديد كه بر اثر آن احساس كردم در جهان ديگرى غير از اين جهان هستم . در آن عالم ، فرشتهاى به صورت انسان ، يا انسانى به صورت فرشته در نظرم مجسم شد كه به من مىگفت: براى چه و چهقدر درباره (فردوس) سهلانگارى مىكنى ؟
از او پرسيدم: سرورم ، فردوس چيست ؟ در پاسخ گفت: همان كتابى كه تصميم گرفتهاى آن را بنويسى . بدان كه اين كتاب ، فردوس تو و شيعيان ما است... .
آواى بيدارى: ويژهنامه روزنامه جمهورى اسلامى... ، ارديبهشت 1372 ، ص7 و 8 . اين مقاله ، قسمتى از ترجمه كتاب عقود حياتى علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء رحمهالله است .