جواد جميل
علىرغم شهرت بعد سياسى و فقهى شيخ مجاهد شيخ محمد حسين كاشف الغطاء و داشتن مقلد ، ادبيات بخش عظيمى از شخصيت در خور تحسين شيخ را تشكيل مىدهد . چيرهدستى شيخ در بلاغت ، بيان ، بديع ، عروض ، شعر و بهكارگيرى آنها ، خطابه و ديگر علوم گوناگون عربى ، به بُعد ادبى او برجستگى و ويژگى خاص خويش را ـ كه باعث تمايز او از ديگر معاصرين سياسى وى مىباشد ـ بخشيده است . موضوع اصلاح جامعه فكر شيخ را به خود مشغول ساخته بود . به خاطر همين ، او را مىبينيم كه ناخودآگاه و به دور از هرگونه تكلف و ظاهرسازى ، به شعر و ادب پناه مىبرد . همچنين مخالفت با وضعيت موجود آن زمان و فترت سياسى و عقبماندگى اجتماعى نيز در آثار شيخ جايگاه خاص خويش را دارند . مقصود از آثار وى ، اعم از غزلهاى دلنشين موشح و مجالس ادبى او مىباشد . و ما در اين نوشتار به طرح برخى از موضوعات اشعار شيخ مىپردازيم .
1 . پيشرفت علمى
كاشف الغطاء در شعر خويش تكيه و تأكيد بر جبران عقبماندگى علمى و اجتماعى مسلمانان معاصر خويش ـ كه به آنها دچار بودند ـ دارد ، در روزگارى كه غرب امكانات علمى خويش را تكامل بخشيده و به استعمار ملتهاى مسلمان پرداخته بود ، ملتهايى كه به خاطر جهل و بدبختى دچار عقبماندگى شده بودند . شيخ در خصوص دانش مىگويد:
طبت يا علم مذتضوعت نشرا ؛ آفرين بر تو اى دانش ، از آن هنگام كه با بوى عنبرينت پراكنده گشتى !
فملأت الصدور طيبا وبشرا ؛ دلها را از مژده و رايحه عطر آكندى .
بل تحيى النفوس فلتحى انّى ؛ جانها با تو زنده مىشوند ، پس هماره زنده باش .
لاارى للحياة غيرك سرّا ؛ من جز تو براى زندگى رازى نمىبينم .
انگليس با حربه تو به آسانى به تاج و تخت هند دست يافت ، و با تو مصر را به زير يوغ استعمار خويش كشانيد .
سپس شيخ تلاش مىكند تا تاريخ ديرپا و درخشان اسلام را به امت يادآورى كند ؛ تاريخى كه در آن زمان مسلمانان به بركت دانش و دانشمندان بر ديگر ملتها برترى يافته بودند . وى بر اين نكته تأكيد مىكند كه انگيزه پيروزى بر خويشتن و دشمن دانش است:
نحن كنّا بالعلم امس ملوكا ؛ ما ديروز با يارى دانش پادشاه بوديم .
واندحرنا بالذل للجهل دحرا ؛ و با گردن نهادن به جهل با خوارى شكست خورديم .
ايهاالعرب اين انتم عن العلم ؛ اى عرب (اينك) شما كجا و دانش كجا !
وقدما فجّرتم العلم... فجرا ؛ در گذشته دانش را شكوفا كرده بوديد .
فجّرته آباؤكم... ونكصتم ؛ پيشينيان شما آن را شكفتند و شما از آن .
عنه فابتزّه عدوك قسرا ؛ جايگاه عقب نشستيد ، پس دشمنتان آن را بازور به يغما برد .
و آن گاه تلخى اندوه بر جانش مىنشست كه مىديد براى پيشرفت زندگى با يارى علم فرياد مىآورد ، اما آنچه البته به جايى نمىرسيد ، فريادش بود . نه شنوندهاى به سخنانش گوش فرا مىداد و نه دانشمندى ضرورت آن را احساس مىكرد و نه فراگيرندهاى نزدش مىشتافت . ميان مردمى احساس تنهايى و شكنجه روحى مىكرد كه آنان را به نور و بازسازى فرا مىخواند و آنها او را به عقبماندگى و درجا زدن از كاروان دانش و تمدن دعوت مىكردند . شيخ با اندوه و تاثر و ناراحتى ، مردم را مخاطب قرار مىداد و مىگفت:
عفالك في شعباء اريد رقيّة ؛ تف بر مردمانى كه پيشرفتشان را مىخواهم .
وتأبى طباع السوء الاسافلا ؛ و پستفطرتان جز از پستى از خواستههاى ديگر سرباز مىزنند .
واهتف فيه بالصلاح مجاهدا ؛ جهادگرانه به مصلحتشان بانگ برمىآورم .
فيجهد الاللفساد تمايلاً ؛ اما آنان جز در راه تباهى نمىكوشند .
اقول له واليأس ملٔجوانحى ؛ در حالى كه نااميدى وجودم را فرا گرفته ، به آنها مىگويم:
الا اجهضت منك لخطوب حواملا ؛ توطئههاى شما ناكام مانده است .
وليتك اماعشت بالعزنابها دريغا ؛ كاش با عزت شرافتمندانه مىزيستند !
والافمت لاعشت بالذل خاملا ؛ در غير اين صورت ، مىمرديد ؛ زيرا مرگ بهتر از زندگى ننگين است .
شيخ مجاهد تلخى شكيبايى و يأسى را كه سينهاش را لبريز كرده بود ، مىچشيد و مشاهده مىكرد اصلاح خواهىاش باعث برانگيختن دشنامها و نارواها مىشود . وى كه مىديد نزديكانش موانع او هستند و وى را متهم مىكنند ، مىگفت:
وانا الشجى في حلقها فلو انّها ؛ من به سان خارى در گلويشان هستم .
تجدالمساغ قدفن بى لهواتها ؛ نه مىتوانند فرو برند و نه بيرون افكنند .
وتهش بشرا ان حضرت فان اغب ؛ در حضورم خوشامد مىگويند و در غيابم .
قذفت بجمرة غيظها حصياتها ؛ با سنگريزههاى كينه مرا اخگر مىزنند .
اين بود موضع شيخ درباره دانش و دانشمندان و سوگند كه وى در دعوت خويش گناهى جز طلايهدارى آگاهى ، هوش سرشار ، شجاعت اقدام نداشت . شيخ پس از تمامى رنجهايى كه از معاصرينش ديد ، باز به آن وفادار ماند ؛ زيرا سرشت شيخ وفادارى به امت بود:
لكن جبلت على الوفاء فلوجنت ؛ سرشتم وفادارى به مردم است ، پس اگر
يدها على عينى العمى لدرأتها ؛ دستشان بر چشمانم لطمهاى زنند ، چشمم از دستشان پوزش مىطلبد !
اگر مىبينيم شيخ ديدگاه انتقادىاش را در خصوص اروپا و دانشى مطرح مىكند كه در راه بردگى و كشتار انسانها به كار گرفته مىشود ، نبايد احساس كنيم دچار تناقض شده است ؛ زيرا اروپا از دانش به عنوان سلاحى براى شكنجه و كشتار انسان ـ نه در راه اصلاح و پيشرفت ـ استفاده مىكرد .
وعنصر قداّلهته امة ؛ و اكتشافاتى علمى كه مردمش آن را تا مقام خداى به اوج رساندند .
فى العلم بان غيّه من رشده ؛ صحيح را از غلط به آسانى مىتوان بازشناخت .
قدطحن العالم في علومه ؛ با دانشهاى خويش جهان را كوبيدند .
وافترس الرحمة ضبّ حقده ؛ و با كينهتوزى ، مهربانى را از هم دريدند .
حيتانه في جشع استعمارها ؛ مستعمران مانند كوسههايى درندهخو ،
اسالت البحر دما بمدّه ؛ در دريا امواج خونين پديد آوردند .
فان يك العلم كذا نتاجه ؛ اگر ثمره دانش چنين باشد ،
فالجهل احرى باتباع قصده ؛ پس نادانى به پيروى سزاوارتر است .
در چنين شرايطى است كه وى نادانى با ارزشها ، مهربانىها و برادرى را ، بر دانستن آميخته با پستى ، تفرقه ، تحقير ديگران ، به بردگى كشاندن مردم ، استثمار و ستم بر آنان ترجيح مىدهد .
2 . اصلاح سياسى
موضوع اصلاح سياسى نيز بخش گستردهاى از توجه ، انديشه و دغدغه قلبى وى را تشكيل مىداد و به گونهاى روشن در تفكرات و آفرينش شعرى او متبلور گشته است . شيخ مىديد كه شكوه و عظمت امت مسلمان و عرب به سوى انحطاط و استعمار گراييده و دانشمندان جامعه اسلامى و رهبرى آن از يارى محرومان و مستضعفان دست كشيدهاند و دولتهاى نيرومند يغماگر ، ارزشها و مفاهيم را كوچك شمرده ، نقش انسان مسلمان و شرقى را تحقير مىكنند و اندوختههايش را به چپاول مىبرند و تاريخ درخشانش را به آتش مىكشند .
كاشف الغطاء همواره مسلمانان و عربها را تشويق به قيام مىنمود و به آنان يادآورى مىكرد كه آنان «خير امة اخرجت للناس» مىباشند:
ياعزمات العرب البواسل ؛ اى پولادعزمان جنگآور عرب !
هبى لحّل هذه المشاكل ؛ براى چارهجويى اين مشكلات به پا خيزيد .
قومى فلاموضع للقعوداو ؛ بپاخيزيد نه جاى نشستن است ،
يسكن على هذه المراجل ؛ جز آنكه دشمن دست از توطئه كشيده باشد .
هذى الذئاب اعترضت لغابكم ؛ اين گرگها جاى شما را اشغال كردهاند .
تعرض البغاث للاجادل ضعيفان ؛ در برابر نيرومندان نمايش قدرت مىدهند .
دكدكتم امس عروش قيصر ؛ ديروز كاخهاى قيصر و كسرا .
وطاق كسرى وصروح بابل ؛ و بابل را درهم كوبيديد
عودوالاصل عنصر العرب الذى ؛ به ريشههايتان برگرديد !
كنتم به من اشرف السلائل ؛ به بهترين تبارتان !
انتم فروع دوحة واحدة ؛ شما شاخههاى يك درختيد .
فكيف قطعتم عرى التواصل ؛ چگونه پيوندهايتان را گسستيد ؟
على الاخاء العربى اجتمعوا ؛ بايد برادران عرب گرد هم آيند .
فيالها اخوة لعاقل ؛ برادرى براى انديشمند چه خوب است !
اشعار فوق دعوتى است قاطعانه و صادقانه به وحدت عربى ـ اسلامى كه وى آن را تنها راه خروج از مشكلات سياسى و اجتماعى مىدانست . با اين نگرش ، وى تمامى مسلمانان را مورد عتاب قرار نمىداد ، بلكه ريشه گناه را در طبقه حاكمه و پادشاهان عرب و مسلمان مىدانست . با اين نگرش ، وى تمامى مسلمانان را مورد عتاب قرار نمىداد ، بلكه ريشه گناه را در طبقه حاكمه و پادشاهان عرب و مسلمان مىدانست ؛ آنانى كه خود مزدوران بيگانگان و دلالان سياستهاى غربى در كشورهاى اسلامى به شمار مىرفتند . مىگويد:
واقتل داءللشعوب يميتها ؛ مرگآورترين بيمارى كه ملتها را مىكشد ،
ويليسها ثوب المذلّة شاملا ؛ و تنپوش خوارى بر تن آنان مىپوشاند ،
ملوك وهم للاجنبىّ صنائع ؛ پادشاهاناند ، آنان كه عروسكهاى بيگانگاناند .
فلست ترى في الرست الاهياكلا ؛ پس بر تخت جز اشباحى نمىبينى ،
سماسرة للظلم جدّت عواملاً ؛ دلالان تلاشگر ستم
و واسطة للهدم عدّت معاولا ؛ و ابزارى براى ويرانى ، به سان كلنگ .
شيخ سپس سياستمداران و رهبران معاصر خود را به هنرپيشگانى مانند مىكند كه نقشهاى از پيش تعيينشده خويش را اجرا مىكنند . آنان هنرپيشگان چيرهدستى هستند كه به خوبى و به گونهاى حرفهاى به ايفاى نقش خويش مىپردازند . وى در توصيف مزدوران كشورهاى عربى مىگويد:
حكومات هذاالشرق مثل رواية ؛ حكومتهاى شرق به سان داستان بلندى است
تمثل دورا في الانما عيب هائلاً ؛ كه نقش عظيمى در بازىگرى دارند .
فمصر وانحاء الجزيرة كلها ؛ مصر و تمامى مناطق جزيرهالعرب ،
بمختلف الاشكال تبدى التشاكلا ؛ با همه تفاوتهايشان يك گونهاند .
دروس ولكن المعلم واحد ؛ درسها گوناگون ، اما آموزگار يكى .
بيث بهاللامة السّم ، قاتلا ؛ و با درسهايش سم مهلكى را مىپراكند .
و يا امة اودى بهاز عملؤها ؛ و چه ملتهايى كه حكومتهايشان آنان را
فلم تسقها غير المنايا مناهلا ؛ جز با مرگ سيراب نكردند .
اذا الاسدا سترعى بذئب خرافه ؛ هرگاه شير گوسفندانش را به گرگ سپارد ،
فياذئب مأكولاً نعمت وآكلا ؛ پس اى گرگ بخور ، گوارايت باد !
شيخ شايعه و ادعايى را كه معاصرانش دامن مىزدند ، رد مىكرد . آنان مىگفتند كه عامل عقبماندگى مسلمانان از قافله دانش و تمدن دين و بازگشت اين سخن به جريان الحادى نوپايى بود كه خطوطش در اروپا و غرب آشكار گشته بود . اينان بر اين ادعا بودند كه دين عامل تفرقه و از هم پاشيدگى صفوف مسلمانان است .
يقولون الدين فرّق بيننا ؛ مىگويند دين بين ما جدايى افكنده است .
فيالك افكا زوروه وباطلا ؛ چه تهمت ساختگى و دروغينى !
الا انّما الاديان افنان دوحة ؛ همانا اديان الهى شاخههاى درختى كهنسالاند ،
تساوت اصولاً واختلفن فواصلا ؛ با ريشههايى همسان و شاخههايى گوناگون .
فمانزلت الاّ سلاما ورحمةً ؛ جز با صلح و مهربانى فرو فرستاده نشدند
ولاشرّعت الاّ الاخاء والتساهلا ؛ و جز برادرى و آسانگيرى قانونى نيامد ،
ولكنه ضعف النفوس وجهلها ؛ اما آدميان و نادانى آدمى همواره قاتل وى به شمار مىآيد .
گاه نااميدى شيخ را فرا مىگيرد و اميد اصلاح و انقلاب از دستانش مىگريزند:
وكنت لقومى آملاً فضل نهضته ؛ از مردمم اميد انقلابى خوبى داشتم ،
فاذهب منى اليأس ماكنت آملا ؛ اميدم را از دست دادم و نااميد شدم .
شيخ سپس آرزوى مرگ مىكند و به بيتى از ابوالعلاء معرى تمسك مىجويد كه پس از نااميدى از هر چيزى مىگويد:
فيا موت زران الحياة ذميمة ؛ پس اى مرگ بيا ، زندگى گوارا نيست .
ويا نفس جدى عاد دهرك هازلا ؛ و اى نفس تلاش كن ، زمانه شوخى ندارد !
3 . جنگ و صلح
شيخ با تمامى وجود جنگهاى اول و دوم جهانى را لمس كرد ، بدبختىها ، قربانيان و هراسهاى ناشى از اين دو جنگ و ديدگاه تاريخىاش را در اين مورد بيان مىكند . شيخ به انتقاد از جنگهايى مىپردازد كه ملتها قربانى مىشوند و تلخى شكنجههاى روحى و آوارگى در دلهاى بازماندگان مىماند . كاشف الغطاء داراى قصيده بلندى در اين موضوع است كه در آن ، آثار ويرانى برجاى مانده از جنگهاى اروپاييان را شرح مىدهد و مىگويد:
سل لدى الحرب السن النيران ؛ از لهيب آتش بپرسيد ،
عن صنيع الانسان بالانسان ؛ از رفتار انسان با انسان !
كم بريئات انفس اشبعتها ؛ چه بسيار بىگناهان گرسنه آرزوها
عضص الصدور بالشنئات ؛ سينههاى آكنده از كينه كه خاموش كردند !
كم ثما رقداينعت من رؤوس ؛ چه ميوههاى انديشهاى كه
فجتتها بالظم كف الجانى ؛ دستهاى جنايتكار ، آنها را چيدند !
كم جريح ملقى وآخر شلوا ؛ چه زخميان افتاده و گروهى معلول
وصريع مضنى وآخر عانى ؛ و بىهوشانى تكيده و ديگرانى رنجديده !
كل آن تهمى القنابل كالمر ؛ هر لحظه بمبها چون باران فرو مىريزد
ن عليها من حميم الآن ؛ و دوزخى برپا مىكند .
سپس با استنكار از شرايط زمانه مىپرسد و تمدن جديدى را كه سعى در پياده كردن آن دارند ، به باد تمسخر مىگيرد و مىگويد:
افهذا وضع السلام على الار ؛ آيا اين وضعيت صلح در زمين است ؟
وهذا تمدن الانسان ؟ و اين تمدن انسان است ؟
پس از آن مسئوليت و علل اين جنگها را به گردن سردمدارانى مىافكند كه براى حفظ تاج و تخت خويش از ريختن خون و كشتار بىگناهان امتناعى ندارند:
ان عزالملوك في حفظها الاملا ؛ عزت پادشاهان در نگهدارى كشور است .
ك لافى العروش والتيجان ؛ نه حفظ تاج و تخت .
اظهر الغرب ما اجنّ في الغد ؛ غرب حيلههاى پنهانش را آشكار كرد
روابدى كوا من الا ضغان ؛ و دشمنىهاى مخفىاش را هويدا ساخت .
يتشكّى (المراكشى) اعتصابا ؛ مراكشى از هموطنان خويش يارى مىطلبد
وكشكواه يشتكى (العثمانى) ؛ و عثمانى نيز چنين است .
واذا ولولت (طرابلس) في العز ؛ و اگر «طرابلسى» شيون مىكند
باتاها العويل من ايران ؛ گريه و زارى «ايرانى» به گوشش مىرسد .
شيخ ريشه تمامى اين مسائل را رها كردن اسلام و دورى از دعوت اصيل آن و پناه بردن به انديشههاى نوپايى مىدانست كه نمىتوانند روح و جان آدمى را سيراب كنند .
تركوا دينهم لدينا سواهم ؛ آيين خويش را براى دنياى ديگران رها كردند .
رب ربح يكون من خسران ؛ چه سودى در زيان است ؟
فتعاموا عن العظات وهاموا ؛ چشمان خود را از پندها بستند و
بزخاريف نعمة وليان ؛ به زرق و برقهاى جهان عاشق شدند .
واذا القلب كان اعمى عن الرشد ؛ هرگاه كسى كوردل باشد ،
فماذا تفيده العينان ؟ چشمان سر او را چه سود مىدهد ؟
مقاله حاضر نگرشى بود گذرا به محتواى شعر شيخ مجاهد محمدحسين كاشف الغطا . در فرصتى ديگر به بررسى ابعاد ديگر شعر وى مىنشينم . درود خداوندگار بر او و مرقدش نورانى باد !
والحمدللّه رب العالمين
آواى بيدارى: ويژهنامه روزنامه جمهورى اسلامى... ، ص108 ـ 111 .