نقدمكتب قراردادگرايي
مكتب قراردادگرايي معتقد است كه خوبي و بدي امور، قراردادي است و مردم هر زمان و هر مكان خاص طبق شرايط خاصي به تدريج امري را ميپسندند و آن را خوب تلقي ميكنند يا نميپسندند و آن را بد تلقي مينمايند. ممكن است اموري وجود داشته باشد كه تقريبا همه مردم در جوامع مختلف، خوبي يا بدي آنها پذيرفته باشند، ولي بالاخره خوبي يا بدي آنها هم به خاطر پسند يا عدم پسند مردم است.
معناي اين گرايش در واقع نفي اصالت اخلاق است، به اين معنا كه خوبي و بدي واقعي وجود ندارد. اما اگر اخلاق صرف قرارداد باشدمعناي آن اين است كه عده ديگري هم ميتوانند تلاش كنند رأي ديگري را جايگزين رأي فعلي كنند. اين حرف يعني بياخلاقي كه اصلا ارزش بحث كردن ندارد. البته در همين زمينه كتابها نوشته شده و بحثهاي فراواني در نقد آن شده است كه در جاي خود و براي متخصصان امر ارزش دارد.
نقد مكتب اصالت لذت
گرايش ديگري كه به آن اشاره كرده بوديم معتقد بود اصل خوبيها لذت است وهر كاري كه باعث لذت ميشود خوب است، اما از آنجا كه اگر هر كسي بخواهد به دوستداشتنيها و لذات خود عمل كند هرج و مرج پيش ميآيد لازم است محدوديتهايي اعمال شود وگرنه اصل، خوب بودن تمام لذايذ است. گرايش فوق را با اندكي تعديل اينگونه بيان ميكنند كه كارهاي لذتبخش بايد با رعايت اعتدال انجام گيرند و در آنها افراط و تفريط نشود.
بايد از صاحبان اين نظريه سؤال كرد كه: اين سفارش شما كه آن را به عنوان اخلاق مطرح ميكنيد با سفارش پزشك چه فرقي دارد؟ پزشك هم ميگويد: از غذاهاي خوب استفاده كنيد تا بدن شما انرژي داشته باشد، اما افراط و تفريط نكنيد. رعايت اين توصيهها ارزش اخلاقي توليد نميكند. ارزش اخلاقي چيزي فراتر از اينگونه توصيههاست.
نقد اخلاق قدرت
اخلاق قدرت كه مبتكر آن نيچه آلماني است ميگويد: اصل خوبيها قدرتمند شدن انسان و تسلط او بر ديگران است. انسان بايد سعي كند قوي شود تا بتواند ديگران را له كند. در نقد اين سخن بايد گفت: اين اخلاق سبعيت، درندهخويي و در حقيقت اخلاق جنگل است. حيوانات درندهاي همچون كفتار، پلنگ و ... هم همين طور هستند. آيا ميتوان نام چنين رفتاري را اخلاق گذاشت؟ بهتر است بگوييم: اين رفتار ضد ارزش، ضد اخلاق، درندهخويي و ددمنشي است. ميتوان اين نظريه را تعديل و توجيه كرد، اما بالاخره ريشه آن به تقويت خوي برتريطلبي و غلبه بر ديگران برميگردد.
دقتي تطبيقي درحوزه اخلاق
در اينجا لازم به نظر ميرسد كه بحثي تطبيقي بين اين نظريهها با نظرياتي داشته باشيم كه در كتابهاي اخلاقي ما آمده است. در كتابهاي اخلاقي ما كه متأثر از نظريه ارسطو هستند آمده است كه: در وجود انسان سه گونه قوه وجود دارد: شهوت، غضب و عقل. كساني كه لذت را ملاك خوبي ميدانند در واقع بر روي قوه شهوت تكيه ميكنند و كساني كه غلبه و قوت را ملاك خوبيها ميدانند بر روي قوه غضب تأكيد دارند.
در واقع هر يك از اين مكتبها كه بسياري از انديشمندان غربي از آنها طرفداري ميكنند به يكي از آن شاخههايي برميگردد كه ارسطو ترسيم كرده بود. اشكال كلي كار آنها اين است كه تنها به يك بخش از وجود انسان توجه كردهاند. در اين ميان برخي از فيلسوفان پيشين بر روي قوه سوم تكيه داشتهاند و گفتهاند: شهوت و غضب بين انسان و حيوان مشتركاند و نميتوانند ملاك خوبي و ارزش اخلاقي باشند، اما قوه عقلْ مخصوص انسان است. پس اصل ارزش اخلاقي به قوه عقل مربوط ميشود. اين نظريه را به سقراط نسبت ميدهند كه به آن هم خواهيم پرداخت.
نقد نظريه كانت
در عصر جديد و در دوران فلسفه مدرن، نظريه كانت و نئوكانتيها شبيه به اين نظريه است كه اصل ارزشها از آنِ قوه عقل است. وي ميگويد: اصل ارزشها اطاعت از عقل عملي است. در اينجا مناقشات ظريفي وجود دارد كه ورود مفصل به آن براي اين جلسه خستهكننده خواهد بود، ولي براي كساني كه اهل تحقيق در اين مسايل هستند اشارهاي ميكنم تا بتوانند آن را دنبال كنند.
سؤال ما از صاحبان اين نظريه اين است كه: آيا براي اين حكم عقلي دليلي وجود دارد؟ در مناقشات دقيق فلسفي درباره اين نظريه به اينجا ميرسيم كه اين احكام، بديهي اولي نيستند و براي آنها استدلال اقامه ميشود و آن استدلالها به احكام نظري عقلي برميگردند و در نهايت به اينجا ميرسيم كه ما كمال مطلوبي داريم و آن مطلوبْ بديهي است و همه امور ديگر اگر به آن كمال بديهي برگردند ارزش پيدا ميكنند.
نقد نظريه ارسطو و متأثران از اين نظريه
از زماني كه علماي ما همچون خواجه طوسي يا كساني كه پيش از ايشان بودند يا بعد از ايشان همچون مرحوم نراقي اقدام به نوشتن كتابهاي اخلاقي كردند تقريبا همه در اين امر مشتركاند كه فيالجمله نظريه اعتدال ارسطويي را پذيرفتهاند كه نفس انساني داراي سه قوه است و بايد بين آنها اعتدال برقرار كرد. معمولا اين كتابها صفات خوبي را مطرح كرده و دو صفت بد در دو طرف آنها به عنوان افراط و تفريط ذكر كردهاند. من نديدهام كه در بين فيلسوفان اسلامي نقدي جدّي و مناقشهاي عميق در اين نظريه شده باشد. غالبا اين نظريه را تلقي به قبول كردهاند و سعي كردهاند آن را به صورتهايي تكميل كنند.
يكي از اشكالات اساسي اين نظريه، وجود يك پيش فرض غلط براي آن است. وقتي گفته شود: بايد بين قوه شهوت، غضب و عقل اعتدال برقرار كرد پيشفرض آن اين است كه اين سه قوه در عرض يكديگرند و براي استفاده صحيح از هر كدام و جلوگيري از تزاحم بين آنها بايد حد اعتدال هر يك را رعايت كرد و حق هر يك را به طور مساوي ادا كرد. لذا جاي اين سؤال وجود دارد كه: آيا واقعا قوه شهوت كه بين انسان و حيوان مشترك است با قوه عقل كه افتخار انسان است در يك رديف هستند و به يك صورت بايد ارضا شوند؟!
دستكم ميتوان گفت: اين پيشفرض بديهي نيست و نياز به استدلال دارد. اما طرفداران اين نظريه هيچ دليلي براي آن ندارند، بلكه ميتوان گفت: ما دليل برخلاف آن داريم و آن اين است كه: آن دو قوهاي كه شما نام آنها را قوه شهوت و غضب گذاشتهايد در واقع خادم قوه عقل هستند. آندو مربوط به بدن و قواي حيواني ما هستند و وجود آنها به خاطر اين است كه ما بتوانيم به حيات خود ادامه دهيم تا با استفاده از عقل خود پيشرفت عقلاني و انساني پيدا كنيم. چگونه ميتوان اين سه قوه را در عرض هم قرار داد؟! به همين دليل سقراط گفت: اصل خوبيها به علم برميگردد كه مربوط به قوه عقل است.
اشكال ديگر نظريه ارسطو اين است كه محور اين سه قوه را همين زندگي دنيا ميداند. تا آنجا كه بنده آشنا هستم نديدهام كه ارسطو در جايي صحبت از زندگي بعد از مرگ و رابطه آن با زندگي دنيا داشته باشد. دستكم در مباحث اخلاقي و سياسي خود چنين بحثي نكرده است. در نهايت صحبت را متوجه بحث سعادت ميكند و ميگويد: سعادت انسان در اين است كه هر سه قوه او در حد اعتدال ارضا شوند.
در نظريه ارسطو زهد، پارسايي و ... جايگاه روشني ندارند. ما قبول داريم كه انسان بايد از شهوت به نحو اعتدال استفاده كند، اما وي ملاك را اعتدال بين قوا ميداند كه اين سخن اشكال دارد. اشكال اساسي ديگر اين نظريه محدوديت دامنه ديد آن است. چرا وي تنها براي جزء كوچكي از زندگي انسان حساب باز كرده است؟! اگر واقعا زندگي ابدي باشد و بتوانيم راجع به لذات آنجا اطلاعاتي به دست آوريم آيا نبايد آنها را در ارزشهاي اخلاقي دخيل بدانيم؟! البته علماي اخلاق اسلامي بحث را منحصر به حيات دنيا نكردند و همانطور كه عرض كردم ايشان آن حرفها را تكميل كردند، اما مايه سخنانشان همان سخن ارسطو است.
نقد نظريه سقراط
سقراط اصل خوبيها را علم و حكمت ميداند ومعتقد است كه اگر كسي عالم و حكيم شد همه خوبيها را دارد و اگر علم و حكمت نداشت گرچه ساير قواي او تعديل شده باشد بهرهاي از خوبيها ندارد. اما نظريه سقراط هم اشكالات متعددي دارد. يكي از اشكالات آن محدودنگر بودن است. دامنه نظريه وي تنها علم حصولي را در برميگيرد. اما انسان از گونه ديگري از علم هم بهرمند است و آن علم حضوري است كه هم در حيات دنيوي و هم به نحو شديدتر و وسيعتر در عالم ابدي از آن بهرهمند است.
در اين نظريه حسابي براي اين علم باز نشده است. بازگشت حكمت نظري و عملي به قوهاي است كه ابزارش مفاهيم ذهني است. آيا اگر كسي علم حضوري به افعال الهي، صفات الهي و به حقايق ماوراي اين عالم پيدا كرد هيچ ارزشي ندارد؟! در اين نظريه سه قوه تعريف شده است كه در بين آنها جايي براي علم حضوري وجود ندارد. سروكار عقل با مفاهيم عقلي است، اما حقايق ديگري هم وجود دارند كه براي انسان قابل دسترسي است. انسي كه اولياي خدا در عبادات نيمهشب با خدا پيدا ميكنند با كدام عقل قابل درك است؟ لذتي كه او ميبرد باهيچ لذتي قابل مقايسه نيست.
شايد داستانهايي كه در توصيف اولياي الهي نقل شده براي برخي اغراقآميز به نظر آيد، اماقرآن كه منزه از هر نقصي است ميفرمايد: تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ *ف فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِيَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ؛ كسي كه نيمه شب براي راز و نياز با خداوند به پا ميخيزد هيچ كس نميداند كه خدا چه نور چشمي براي او ذخيره كرده است. براي او لذتي است كه قرآن نام آن را چشم روشني ميگذارد. اين مقام چه قدر ارزش داردو در علم اخلاق چه جايگاهي دارد؟ اين مقام نه مربوط به قوه شهوت، نه مربوط به قوه غضب و نه مربوط به قوه عقل است. اين واقعيت مربوط به دل است و جوهر انسانيت انسان به همين واقعيت است. اگر سؤال شود كه انسان براي چه آفريده شده، پاسخ آن اين است كه براي رسيدن و چشيدن همين مقام آفريده شده است. چنين مقامي در اين تئوريها هيچ جايگاهي ندارد!
نقد مكتب زيباييشناختي و ديگرگرايي
نظريه ديگري در باب اخلاق معروف است كه سخنش را با اشكالي بر نظريه ارسطو آغاز ميكند. ميگويد: توصيه به تعديل قواي سهگانه شبيه نسخههايي است كه پزشك براي سلامتي و راحتي انسانها توصيه ميكند. با اين وصف، اين نظريه چه ارتباطي با اخلاق پيدا ميكند؟ ارزشهاي اخلاقي كه ما وجدانا و فطرتا درك ميكنيم از اين مقولات نيست. به عنوان نمونه وقتي داستان دهقان فداكار و مانند آن را ميخوانيم يا ميشنويم گرچه هيچ ربطي هم به ما نداشته باشد در دل به آنها آفرين ميگوييم و در مقابل آن خضوع ميكنيم. چنين رفتارهايي چيزي غير از رعايت اعتدال در خوردن است.
آنچه كه ما از ارزشهاي اخلاقي درك ميكنيم توأم با يك نوع زيبايي خاصي است. اصلا در رفتارهاي اخلاقي حقيقتي نهفته است كه موجب ميشود انسان از شنيدن، ديدن و ابتلاء به آن لذت ببرد. علاقهاي كه برخي كفار و غير مسلمانان به علي عليهالسلام دارند از كجا ناشي ميشود؟ آيا به خاطر اين است كه علي عليهالسلام در خوراكش اعتدال را رعايت ميكرد؟! انسان نوعي زيبايي در رفتار علي عليهالسلام ميبيند كه او را وادار به خضوع ميكند. از اينرو برخي در باب اخلاق گفتهاند: اخلاق نوعي زيباشناسي است. در برخي از رفتارها نوع خاصي از زيبايي وجود دارد كه تحسين انسان را برميانگيزد.
رسالت اخلاق اين است كه آن زيباييهاي رفتار را شناسايي كند و به ديگران معرفي كند. با اين توصيف، اخلاق شعبهاي از زيباشناسي و علم الجمال ميشود.عده ديگري معتقد شدهاند كه اصل اخلاق و خوبيها ديگرخواهي است. انسان تا آنجا كه به دنبال منافع شخصي خودش است كار او ارزش اخلاقي نخواهد داشت. وقتي كار انسان ارزش اخلاقي پيدا ميكند كه به خاطر ديگران از منافع خود بگذرد. امروزه اين مكتب طرفداران زيادي دارد.
در نقد اين نظريه يك سؤال كلي ميتوان مطرح كرد و آن اين است كه وقتي ميگوييد اخلاق يعني ديگرخواهي، مقصودتان از «ديگر» چه كسي است؟ آيا اگر انسان هر انسانِ ديگري را دوست بدارد و به خاطر او رفتاري از او سر بزند كار او ارزش اخلاقي دارد؟ برخي از انسانها براي ديگري كار ميكنند، اما گاه ريشه اين رفتار مسائل جنسي است يا گاه مسائل عاطفي است. مادر به خاطر فرزندش نيمهشب بيدار ميشود به او رسيدگي ميكند تا راحت بخوابد. اين يك نياز عاطفي مادر است كه با نوازش كردن كودكش ارضا ميشود. آيا اين اخلاق است؟
اگر مقصود از «ديگران»، خدمت به همه انسانهاست سؤال ميكنيم كه چگونه ميتوان به همه انسانها خدمت كرد؟ اگر مقصود از ديگران، برخي از انسانهاست سؤال ميكنيم: اين بعض چه كساني هستند و با چه ملاكي از ديگران جدا شدهاند؟دليل منطقي اين نظريه چيست؟ نهايت دليلي كه براي اين نظريه آورده ميشود با زيباشناسي ارتباط پيدا ميكند. مدافعان اين نظريه ميگويند: وقتي كسي ايثار ميكند اين رفتار وي زيبايي خاصي دارد و هر بيننده عاقلي را به تحسين واميدارد.
اساسيترين اشكالي كه بر اين نظريه وارد است اين است كه دايره اخلاق بسيار وسيعتر از اين اموري است كه اين نظريه بيان ميكند. اگر جامعهاي يافت شد كه اصلا فقير و ضعيفي در آن وجود نداشت آيا ديگر اخلاق معنا ندارد؟! آيا رابطه انسان با خدا جايگاهي در اخلاق ندارد؟ در ارتباط با خدا چه كاري انجام دهيم تا خوب شمرده شود؟ اگر معناي اخلاق تنها برطرف كردن نياز ديگران است خدا كه نيازي به ما ندارد تا نياز او را بر طرف كنيم و اين ما هستيم كه نيازمند به اوييم.
در تمام مباني اين مكاتب اخلاقي نقطهضعفهايي جدّي وجود دارد، اما با استفاده از معارف اسلامي ميتوان نظريهاي را عرضه كرد كه اين نقطهضعفها را نداشته باشد. اگر خدا توفيق داد در جلسه آينده سعي ميكنيم اين نظريه را براساس مباني اسلامي مطرح كنيم.
منبع : پايگاه اطلاع رساني آيه الله مصباح