محرمي ديگر آمد و رفت و باران رحمتش بار ديگر چهرههاي غبار آلود عاشوراييان را شستشو داد. اما چه سود كه هنوز فرسنگها از عمق اين واقعه دوريم. عاشورا تنها برههاي از زمان و كربلا يك مكان تاريخي نيست. عاشورا يك فرهنگ است. فرهنگي كه لايه لايههاي معرفتي و عاطفياش آميخته با عمل است.
حقيقت آن است كه تفسير عاشورا در هر زمان در معرض كج فهميو انحراف است. تفسير امروز ما از عاشورا به تفسيري عاطفهگرايانه فروكاسته شده و عاشورا را تنها از دريچه اشك و عزاداري مينگريم البته اين مهم در جاي خود كاري بسيار بزرگ است. اما عاشوراي خالي از عمل تفسيري انحرافي و نادرست است.
در سالهاي اخير شاهد بسياري از مسايل غير اخلاقي در عرصههاي سياست، اجتماع، ورزش و... بوده و هستيم. دراين بين هرسال بر تعداد هيئتها افزوده ميشود. صدا و سيما انبوه شركت كنندگان را به رخ ميكشاند. همه ميآيند. همه. اما چرا با اين همه بداخلاقي و پلشتي روبروهستيم. غرض آن نيست كه تمام مشكل به اين مساله مربوط است، مشكلات اخلاقي ما ريشههاي مختلفي دارد كه بايد در صدد شناخت برآمد و درپي حل آن بود. تنها ميخواهم از اين زاويه نيز به اين مساله نگاه كنيم. ماحسين(ع) را به خويشتن و به مردم و به كارگزاران خويش چگونه معرفي كردهايم. آيا حسيني كه ما در عينيت جامعه ميبينيم همان است كه فرياد زد:«آيا نميبينيد كه به حق عمل نميشود و از باطل دوري نميشود؟»آيا همان است كه گفت:«آمدهام تا نماز را به پادارم و امربه معروف ونهي از منكر كنم.»آيا همان حسيني است كه در روز عاشورا به مسلمين نشان داد كه عمل مرده است و او براي زنده كردن آن به ميدان آمده و همه هستي خود را فداي اسلام كرد؟
سؤال اين جاست، اگر حسين(ع) همه هستي خويش را براي اسلام داد، آيا اخلاق، جزء اسلام نيست؟ اگر پاسخ مثبت است پس چرا آن سياستمداري كه دم از حسين(ع) ميزند، درمقابل رقيب خويش از هيچ بداخلاقي دريغ نميكند؟ آيا او صحنههاي مقابله حسين با دشمن خويش را مطالعه كرده است؟ ما با رقيب خويش كه دشمن مانيست چه ميكنيم؟ حسين با دشمن خويش چگونه مواجه شد؟چرا الگوي ورزشي كه دم از اهل بيت و حسين(ع) ميزند در آوردگاه ورزش اخلاق را طلاق داده است؟و چراهاي ديگر براي ساير اقشار.
حقيقت آن است كه حسين(ع) را در هالهاي از قدسيت كاذب قرار دادهايم. او را مانند قرآن كه مهجور مانده، در ميان خويش مهجور كردهايم. قرآن را در پارچهاي ميپيچيم و در تاقچهاي بالا دست قرار ميدهيم مبادا بدان بياحترامي شود. قرآن را در جايي كه ميخواهيم به كسي قسم دهيم در ميان ميآوريم و فرد قسم خورنده از اين كه مبادا قسمي دروغ بخورد و درجا يا در جايي ديگر كمرش بشكند يا دستش عليل گردد از قسم خوردن ميهراسد. در حاليكه قرآن قرار است قانون عملي زندگي ما باشد. قرار است حل كننده مشكلات ما و مداواكننده دردهاي دروني و باطني ما باشد. اما چه شده است كه قرآن در صحنه عملي زندگي ما جايي ندارد؟ آيا قرآن تنها بايد بر تاقچهها و صف صبحگاهي مدارس و شروع همايشهاي آن چناني در ميان باشد؟!... و به همين ترتيب ماجراي سرور و سالار شهيدان كه در حسينهها جا ميماند، حسينهها بايد آستانه حركت به سمت حسين (ع) باشد و اوج ارادت به حسين را بايد در صحنهها و كارزارهاي زندگي بيابيم كه نمييابيم. حسين (ع) را در هالهاي از قدس قراردادهايم كه نم اشكي براي او موجب پاك شدن گناهان ما و شفاعت روز جزا خواهد شد. گاه اگر نتوانيم به مجلسش درآييم احساس گناه به ما دست ميدهد، اما اگر دروغي، بلكه صدها عمل خلاف انجام دهيم كه ميدهيم هيچ احساسي به ما دست نميدهد.
حقيقت آن است كه فلسفه قيام همه انبيا و اوصيا حضور ما بود در عرصه عمل(ليقوم الناس بالقسط نه ليقوم الانبياء بالقسط). آنها آمدند تادر صحنه عملي اخلاق، خويش را حاضر كنيم نه اين كه آنان عمل كنند و ما بنشينيم و آنان را مافوق انسان نه انسان مافوق[1] بپنداريم كه از جنسي ديگرند و با ما تفاوت دارند. البته كه مقام آنان بسيار فراتر از ماست اما آنان از جنس مايند(انا بشر مثلكم)، و البته اسوه ما در مقام عمل(ولكم في رسول الله اسوه حسنه).
حسين(ع) انسان بود نه ماوراي انسان، اما انساني كه اسوه حسنه بود اما ما آن اسوه حسنه را به زندگي خويش راه نداده ايم و تصويري ديگر از او ساخته ايم. او در آوردگاه عاشورا اسوه همه مكارم اخلاقي بود، شجاع بود، خيرخواه بود، غيور بود، عزت مند بود... و در صحنه عاشورا به معني دقيق كلمه دعوت كننده به اخلاق بود.(اشهد انك قد اقمت الصلوه و اتيت الزكوه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر).
[1]تعبير «مافوق انسان نه انسان مافوق» را از محمد اسفندياري وام گرفتهام.