چهارشنبه 6 مرداد 1389

عقيله بنى هاشم

دكتر مصطفى اوليائى

((زينب كبرى ))، عقيله بنى هاشم ، سوّمين فرزند حضرت امير المؤ منين على بن ابيطالب و حـضـرت فـاطـمـه زهـرا عـليـهـمـاالسـّلام اسـت كـه در روز پـنـجـم جـمـادى الاول سـال پـنجم يا ششم هجرى ، در مدينه طيبه ديده به جهان گشود و پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله نام ((زينب )) را براى وى برگزيد.

اوتـازه بـه سـن پـنـج يـا شـش سـالگـى رسـيـده بـودكـه جـدبـزرگـوارش ‍ رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و پس از اندك فاصله اى ، مادر ارجمند و گرانمايه اش فاطمه زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ را از دست داد.

اگـر چـه تـنـهـا انـدك زمانى سعادت درك حضور اين دو بزرگوار را داشت امّا در همين مدت كـوتـاه كه آغاز شكل گيرى شخصيت او بود، از پرتو تابناك انوار طيبه آن دو معصوم ، سرمايه گرانبهايى براى آينده خويش كسب كرد.

وى از آن پس ، تا هنگامى كه سن 35 سالگى را پشت سر نهاد، از تربيت و مصاحبت پدر والامـقـام خويش ، على مرتضى عليه السّلام برخوردار بود و در اين مدت ، با تمام وجود، شـاهـد خـانـه نـشـيـنـى و مـظـلومـيـت آن مـردى بـود كـه از آغـاز دعـوت رسول اسلام تا لحظه رحلت آن پيامبر راستين ، شب و روز پروانه وار، گرد شمع وجود محمّدى صلّى اللّه عليه و آله ر طواف بود و براى نشر آئين او، صادقانه تلاش مى كرد.

زيـنـب ـ سلام اللّه عليها ـ به چشم خود مى ديد تنها كسى كه شايستگى و لياقت جانشينى پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله را داشت ، چگونه به ناحق خانه نشين شد و چه رنجهايى را تـحـمـل كـرد، از اينكه مى ديد اسلام از مسير اصلى خود، رفته رفته منحرف مى شود و پـدرش ((عـلى )) از ايـن بـابـت ، بـسـيـار نـاراحـت مى باشد، ولى به خاطر جلوگيرى از تـفرقه و اختلاف ، دم فرو بسته است و درد دل خويش را فقط با چاه مى گويد، زينب نيز رنج مى برد.

آرى او، نـامـلايـمـاتـى را كـه بعد از رحلت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بر بزرگ زن اسـلام ، مـادر گـرامـيـش فـاطـمـه زهـرا وارد شد، همه و همه را لمس كرد و آنچه در مدت 25 سـال خـانه نشينى پدر ارجمندش را رنج مى داد با تمام وجود احساس مى كرد. در تمام اين مـدت ، او درس مى آموخت . او نه تنها در مكتب پدر با فرهنگ و معارف اسلام واقعى آشنا مى شد، بلكه در جريان دقيق ترين مسائل سياسى و اجتماعى جهان اسلام نيز قرار مى گرفت . در دوران كـوتـاه خـلافـت ظـاهـرى مـولاى مـوحـديـن كـه چـهـار سـال و نـه مـاه بـيـش نـپـايـيـد، زيـنب كبرى ـ سلام اللّه عليها ـ همراه همسر و پسر عمويش ((عبداللّه بن جعفر طيّار)) و فرزندان خود، راهى كوفه شد تا در كنار پدر باشد.

هـمـسـر او ((عـبـداللّه )) اوليـن مـولود اسـلام اسـت كـه در حبشه ديده به جهان گشود و بر شـرافـت و عظمت او همين بس كه پدرى چون ((جعفر طيّار)) دارد و مادرى چونان ((اسماء بنت عميس )). (1)

چـون حـضـرت زيـنـب ـ سـلام اللّه عـليـهـا ـ در تـمـام احـوال ، مـطـيـع و مـنـقـاد عـلى و حـسنين عليهم السّلام بود، لذا هر چه آنان مصلحت مى ديدند ((عـبـداللّه )) نـيـز انـجـام مـى داد، از ايـن رو، در دوران خلافت ظاهرى على عليه السّلام با هـمـسـر و فـرزنـدانـش به كوفه رفت و هنگامى كه امام حسن مجتبى عليه السّلام از كوفه راهـى مـديـنـه شـد، او نيز به مدينه برگشت و چون امام حسين عليه السّلام راهى ((حجاز)) شـد، بـه دستور امام در مدينه ماند تا در كنار ((محمَّد حنفيه )) باشد و اخبار آنجا را براى امام حسين بفرستد.

و نـيـز وقـتـى مـتوجه حركت امام حسين عليه السّلام به جانب كوفه شد، با دو پسر خويش ((محمَّد و عون ))، خود را به او رسانيد. و چون امام مجدداً به او امر كرد كه در مدينه باقى بـمـانـد، خـود بـه مـديـنـه بـازگـشـت و پـسـران خـود را سـفـارش كـرد تـا در هـر حال ، امام خود را يارى كنند و آنان نيز تا آنگاه كه شربت شهادت نوشيدند از كمك كردن به امام خود كوتاهى نكردند.

مورخين ((عبداللّه )) را بى نهايت بخشنده ، بردبار، عفيف ، با سخاوت ، داراى طبعى عالى ، هـمت بلند و گذشتى عجيب ، معرفى كرده اند تا آنجا كه او را ((درياى جود و سخاوت )) لقب داده اند. (2)

آرى در دوران خـلافـت عـلى عـليـه السـّلام زيـنـب كـبرى در كوفه اقامت داشت ، لذا با تمام اتـفاقات اين دوران ، از نزديك آشنا و در هدايت مردم و نشر معارف اسلام ، عهده دار وظايفى بود.

از اقـامـت مـولاى مـتـقـيـان و خـانـدانـش در كـوفـه ، يـك سال مى گذشت كه گروهى از زنان ، شوهران خود را به خدمت امام فرستادند و پيام دادند كه ما شنيده ايم زينب كبرى نيز مانند مادرش حضرت زهرا ـ سلام اللّه عليها ـ از علم و دانش فـراوانـى بـرخوردار است ، لذا اجازه فرماييد از خرمن علمش برخوردار شويم . (3)

امـام اجـازه دادنـد و جـلسـه درس و تـفسير زينب ـ سلام اللّه عليها ـ بدين نحو آغاز شد. يك روز ضـمـن ايـنكه حضرت زينب ((آيه كهيعص )) از ابتداى سوره مباركه مريم راتفسير مى كـرد، ((امـيـر المـؤ مـنـيـن )) وارد شـد و سـخـنـان او را در مورد اين آيه شنيد، سپس ‍ فرمود: ((دخـترم ! در اين كلمه رمزى وجود دارد و به مصيبتها و مشكلاتى كه به شما وارد مى شود اشاره دارد)). (4)

آرى ، بـى هـيـچ تـرديـدى ، زيـنـب كـبـرى عليهاالسّلام در كوفه ، شاهد و ناظر بود، چه پـيـمان شكنيها، حيله و نيرنگها و بى انصافى ها كه ناكثين و قاسطين و مارقين و كوفيانِ سـست عهد و پيمان شكن متلون ، در حق علىّ مرتضى روا داشتند، تا آنجا كه به تعبير خود امام معصوم :

روزى چـون حـيوانات تشنه اى كه با ولع به سوى آب ، سرازير مى شوند، گرداگرد پـدرش را گـرفـتـنـد و از او خـواسـتـنـد كـه رهـبـرى آنـان را قـبـول كـنـد، دسـت بيعت به سويش دراز كردند و اما وقتى على عليه السّلام دعوت آنان را اجابت كرد، در ديگر روز، پيمان خويش را شكستند و شمشير به رويش كشيدند ودر بصره با او جنگيدند و رزم جمل را به راه انداختند.

دخـتـر على ؛ زينب كبرى شاهد بود وقتى پدرش حكمرانان فاسدى را كه در حق مسلمين ستم روا مـى داشـتـنـد و بـا اسـلام راسـتـيـن ، بـيـگـانـه بـودنـد، از حـكـمـرانـى عـزل و بـه جـاى آنـان ، مـردانـى بـاتـقوا، پاك و مؤ من را منصوب كرد. حاكم پليد شام ، مـعاويه فاسد، چه مصيبتى به بار آورد! و در جنگ صفين چه گذشت ؟! و قضيه ((حكميت )) چـگـونـه بـه وجـود آمـد؟ و ((نـهروانيان )) چرا به گمراهى كشيده شدند و بالا خره پيامد عـدل امـام پـرهـيـزگـاران ايـن شـد كـه در نـوزدهـم مـاه رمـضـان سـال چـهلم هجرى و در محراب عبادت ، به دست يكى از خوارج نهروان به نام ((عبدالرحمن بن ملجم مرادى )) ضربت خورد و در بيست و يكم همين ماه ، به شهادت رسيد.

بـلى ، او ديـد كـه حـكـومـت كـوتـاه عـلى ، پـيـوسـتـه در نـبـرد و مبارزه عليه يغماگران و تـجـاوزگـران بـه بـيـت المـال مـسـلمـين ، سپرى شد و پدرش ‍ على مرتضى عليه السّلام قربانى عدالت و دادگرى خويش شد، شربت شهادت نوشيد و دعوت حق را لبيك گفت .

و بـعد از شهادت على عليه السّلام حضرت زينب عليهاالسّلام شاهد بود كه پيمان شكنان سـسـت عـهـد، بـابـرادر بـزرگـوارش حـضـرت امـام حـسـن مـجـتـبى عليه السّلام چه رفتار نـاجوانمردانه اى داشتند! و چه خيانتهايى نسبت به جنابش انجام دادند! تا آنجا كه آن امام بـرحـق ، نـاگـزيـر شـد بـا فردى مانند معاويه ، پيمان ترك مخاصمه امضا كند، البته صـلحـى كـه بـه عـظـمـت قيام حضرت امام حسين عليه السّلام در افشاى مفاسد حكومت اموى ، رسـوا كـنـنـده و بـراى اسـلام ، پـرارزش و حـيـاتـى بود و زمينه را براى ((نهضت خونين كربلا)) آماده كرد.

زيـنـب عـليـهـاالسـّلام در تمامى دوران ده ساله امامت امام مجتبى عليه السّلام شاهد مصيبتهاى بـزرگـتـرى بـود و هـرچـه زمـان مـى گـذشـت ، مـصـايـب ، دردنـاكـتـر مـى شد تا آنكه در سـال پـنجاهم هجرى ، امام حسن عليه السّلام به دست همسرش ((جعده )) كه دختر ((اشعث بن قيس ))بود،(با زهرى كه معاويه ،پنهانى براى جعده فرستاده بود) به شهادت رسيد.

زينب كبرى ، از تمامى مصايبى كه بعد از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله راى اسلام پيش آمد، آگاه و بر همه آنها شاهد و ناظر بود. او از كليه جنايات ، ظلمها، خيانتها، حيله ها و مـكـاريـهـاى مـعـاويـه و اطـرافـيـانـش ، در طـول خـلافـت عـلى عـليـه السـّلام و امامت حسنين عليهماالسّلام كه جمعا 25 سال به درازا كشيد، آگاه بود.

مـى ديـد و مـى شـنـيـد كـه چـگـونـه مـردى حـيوان صفت و پست به نام معاويه كه از دودمان سرسخت ترين دشمنان اسلام و فرزند كينه توزترين كفّار قريش يعنى ابوسفيان و هند جگرخواره است و از اسلام راستين ، كوچكترين بويى نبرده ، خود را خليفه مسلمين قلمداد مى كند و دست به انجام كارهايى مى زند كه باعث احياى سنتهاى غلط دوران جاهليت مى گردد و اصولاً سرلوحه اهداف ديانت مقدس اسلام ، مبارزه با آنهاست . (5)

چـه دردنـاك اسـت وقـتـى زينب كبرى مى شنيد كه پست فطرتان نامسلمان ، بر بالاى منبر رسـول خـدا صلّى اللّه عليه و آله به على بن ابيطالب عليه السّلام ناسزا مى گويند، هـمـان عـلىّ بـزرگ و بـا عـظـمـتـى كـه نـزديـكـتـريـن مـردم بـه رسـول خـدا بـود و فـداكاريهايش در راه اسلام ، زبانزد خاص و عام و كتاب فضايلش را حدى متصور نبود.

هـمـان كـسـى كـه از سـن كـودكـى تـا لحـظـه شـهـادت ، 53 سـال در راه بـه ثـمـر رسانيدن اسلام تلاش مى كرد و اولين مردى بود كه اسلام آورد و تـنـهـا فـردى كه شمشيرش در بدر و احد، خندق و خيبر، باعث تثبيت موقعيت اسلام شد و در شاءن وى گفته شده :

((لا فـَتـى اِلاّ عـَلى لا سـيـفَ اِلاّ ذوالفـقـار)). و عظمت پيكارش در راه اسلام تا بدان پايه رسـيـد كـه حديث ((ضَرْبَةُ عَلِي يَوْم الْخَنْدَقِ اَفْضَل مِنْ عبادةِ الثّقلينِ)) (6) ، جامه پرافتخارى است كه فقط بر پيكر رساى او سازگار است و لاغير.

امـا زيـنـب ، مـى شنيد كه معاويه به على عليه السّلام نسبت نامسلمانى مى دهد و ناسزا مى گـويـد و دوسـتـان على عليه السّلام يكى بعد از ديگرى ، چون ((حجر بن عدى (7) ، عـمـروبـن حـمق (8) ، حضرميان (9) و ميثم تمار)) (10) شربت شهادت مى نوشند. و مى ديد كه حسين عليه السّلام چون شيرى خشمگين كه در قـفـس گـرفتار آمده باشد، از بدى اوضاع ناراحت است و مى خروشد، ولى به خاطر حرمت صـلحـنـامـه اى كـه امام حسن عليه السّلام امضا كرده بود، سكوت اختيار كرده و منتظر مرگ مـعـاويـه اسـت ، تـا قيام كند، قيامى به ژرفاى تمامى نهضتهاى جهان و عظمت همه قيامهاى تاريخ . و زينب نيز رسالتى به بزرگى رسالت قيام حسين عليه السّلام در اين نهضت نـجـات دهـنده براى خود احساس مى كرد، رفته رفته بعد از شهادت امام حسن عليه السّلام معاويه زمزمه ولايت عهدى يزيد را ساز كرد و امام حسين عليه السّلام نيز از اوضاع بسيار ناراضى بود. جاسوسان معاويه از جمله ((مروان بن حكم )) به وى نوشتند كه :((اشراف عراق با حسين بن على عليهماالسّلام محرمانه مكاتبه دارند)) و معاويه هم در نامه اى آميخته از تـهـديـد و تحبيب ، امام حسين عليه السّلام را از اقدامهاى انقلابى برحذر داشت . همه اين مـسـائل به همانگونه كه بر روى اقدام آينده امام حسين (ع ) در قيام بزرگش اثر بخشيد، در روحـيـه زينب كبرى نيز بى تاءثير نبود، در اينجا بسيار بجاست كه پاسخ امام حسين عليه السّلام به نامه معاويه را نقل كنيم .

نامه امام حسين (ع ) به معاويه

((اَمّا بَعْدُ :

فَقَد بَلَغَنى كِتابُكَ

تَذْكُرُ اَنَّهُ قَدْ بَلَغَكَ عَنّى اُمُورٌ اَنْتَ لى عَنْها راغِبٌ وَاَنَا بِغَيْرِها عِنْدَكَ جَديرٌ،

فَاِنَّ الْحَسَناتِ لايَهْدى لَها وَلا يَسْدِدُ اِلَيْها اِلا اللّهُ.

وَاَمّا ما ذَكَرْتَ اَنَّهُ اِنْتَهى اِلَيْكَ عَنّى

فَانَّهُ اِنَّما رَقاهُ اِلَيْكَ الْمُلاقُونَ الْمُشّاؤُون بِالنَّميم .

وما اُريدُ لَكَ حَرْبا وَلا عَلَيْكَ خِلافا

وَاَيْمُ اللّهِ اِنّى لَخائفٌ للّهِِ فى تَرْكِ ذلكَ

وَما اَظُنُّ اللّهَ راضِيا بِتَرْكِ ذلِكَ

وَلا عاذِرا بِدُونِ الاِْعْذارِ فيه اِلَيْكَ

وفى اوُلئكَ الْقاسِطينَ الْمُلْحِدينَ حِزْبِ الظَّلَمَةِ وَاَوْلِياءِ الشَّياطين .

اَلَسْتَ الْقاتِلُ حُجْرا اَخا كَنْدَةَ وَالْمُصَلّينَ الْعابِدينَ؟

الَّذين كانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَيَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ،

وَلا يَخافُونَ فِى اللّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ،

ثُمَّ قَتَلْتَهُمْ ظُلْما وَعُدْوانا مِنْ بَعْدِ ما كُنْتَ اَعْطَيْتَهُمُ اْلاَيمانَ المُغَلَّظَةَ

وَالْمَواثيقَ الْمُؤ كَّدَةَ

لا تَاءخُذُهُمْ بِحَدثٍ كانَ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ وَلا باحِنَةٍ تَجدُها فِى نَفْسِكَ.

اَولَسْتَ قاتِلُ عَمْرِوبْنِ الْحَمِقِ صاحِبِ رَسُولِاللّهِ الْعَبْدِ الصّالِحِ

الَّذى اَبَلَتُهُ الْعِبادَةُ فَنحلَ جِسْمَهُ وَاءصْفَرَ لَوْنَهُ

بَعْدَ ما اءمِنْتَهُ وَاَعْطَيْتَهُ مِنْ عُهُودِاللّهِ وَمَواثيقِهِ

ما لَوْ اَعْطَيْتَهُ طائِرا لَنَزَلَ اِلَيْكَ مِنْ رَاءسِ الْجَبَلِ،

ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْاءَةٍ عَلى رَبِّكَ وَاسْتِخْفافا بِذلِكَ الْعَهْدِ؟

اَوَلَسْتَ الْمُدَّعى زيادَ بْنَ سُمَيَّةٍ الْمَولُودِ عَلى فِراشِ عُبيدِ ثَقيفٍ؟

فَزَعِمْتَ اَنَّهُ ابْنُ اَبيكَ (11)

وَقَدْ قالَ رَسُول اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله :

((اَلْوَلَدُ لِلْفِر اشِ وَلِلْع اهِرِالْحَجرُ))،

فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِاللّهِ تَعَمُّدا وَتَبَعْتَ هَواكَ بِغَيْرِ هُدًى مِنَاللّهِ،

ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى الْعِراقين ، يَقْطَعَ اَيْدىِ الْمُسْلِمينَ وَاَرْجُلَهُمْ

وَيَسْمِلُ اَعْيُنَهُمْ وَيَصْلبَهُمْ عَلى جُذوُعِ النَّخْلِ

كَاَنَّكَ لَسْتَ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ وَلَيْسُوا مِنْكَ.

اَوَلَسْتَ قاتِلُ الْحَضْرَمِيّينَ؟

الَّذين كَتَبَ فيهِم ابْنُ سُمَيَّةَ اءنَّهُمْ كانُوا عَلَى دينِ عَلِي عليه السّلام

فَكَتَبْتَ اِلَيْهِ اَنْ اُقْتُلْ كُلَّ مَنْ كانَ عَلى دينِ عَلِي

فَقَتَلَهُمْ وَمُثِّلَ بِهِمْ بِاَمْرِكَ وَدينِ عَلِي عليه السّلام

وَاللّهِ الَّذى كانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ اَباكَ وَيَضْرِبُكَ

وَبِهِ جَلست مَجْلِسكَ

الَّذى جَلست وَلَوْلا ذلِكَ لَكانَ شَرَفُكَ وشَرَفُ اَبيكَ الرِّحْلَتَيْنِ.

وقُلْتَ فيما قُلْت :

اُنْظُرْ لِنَفْسِكَ وَلِدينِكَ وَلاُِمَّةِ مُحَمَّدٍ

وَاتَّقِ شُقَّ عَصا هذِهِ الاُْمَّة وَاَنْ تَرِدَّهُمْ اِلى فِتْنَةٍ

وَاِنّى لا اَعْلَمُ فِتْنَةً اَعْظَمُ عَلى هذِهِ الاُْمَّةِ مِنْ وِلايَتِكَ عَلَيْها

وَلا اَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسى وَلِدينى

وَلاُِمَّةِ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آلهَلَيْنا اَفْضَل اَنْ اُجاهِدَكَ،

فَاِنْ فَعَلْتُ فَاِنَّه قُرْبَةٌ اِلَى اللّه

وَاِنْ تَرَكْتُهُ فَاِنّى اَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِذَنْبى

وَاسْاءَلُهُ تَوْفيقَهُ لاِِرْشادِ اَمْرى .

وَقُلْتُ فيما قُلْتَ: اِنّى اِنْ اَنْكَرْتُكَ تَنْكُرْنى

وَاِنْ اَكِدْكَ تَكِدْنى ، فَكِدْنى ما بَدَاَلَكَ!

فَاِنّى اَرْجُوا اَنْ لا يَضُرَّنى كَيْدُكَ فيَّ

وَاَنْ لا يَكُونَ عَلى اَحَدٍ اَضَرَّمِنْهُ عَلى نَفْسِكَ

لاَِنَّكَ قَدْ رَكِبْتَ جَهْلَكَ وَتَحَرَّصْتَ عَلى نَقْضِ عَهْدِكَ

وَلَعَمْرى ما وَفَيْتَ بِشَرْطٍ وَلَقَدْ نَقَضْتَ عَهْدَكَ بِقَتْلِكَ هؤُلاءِ النَّفَرِ

الَّذينَ قَتَلْتَهُمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَالاَْيمانِ وَالْعُهُودِ وَالْمواثيقَ،

فَقَتَلْتَهُمْ مِنْ غَيْرِ اَنْ يَكُونُوا قاتَلُوا وَقُتِلُوا

وَلَمْ تَفْعَلْ ذلِكَ بِهِمْ اِلاّ لِذِكْرِهِمْ فَضْلَنا وَتَعْظيمِهِمْ حَقَّنا،

فَقَتَلْتَهُمْ مَخافَةَ اَمْرٍ لَعَلَّكَ لَوْلَمْ تَقْتُلْهُمْ مُتَّ قَبْلَ اَنْ يَفْعَلُوا،

اَوْماتُوا قَبْلَ اَنْ يُدْرَكُوا.

فَابْشِرْ يا مَعاوِيةَ! بِالْقِصاصِ وَاسْتَيْقِنْ بِالْحِسابِ

وَاعْلَمْ اءنّ للّهِ تَعالى كِتابا لا يُغادِرُ صَغيرةً وَلا كَبيرَةً

اِلاّ اَحْصيها وَلَيْسَاللّهُ بِناسٍ لاََخْذِكَ بِالظَّنَّةِ

وَقَتْلِكَ اَوْلِيائَهُ عَلَى التُّهَمِ وَنَفْيِكَ اَوْلِيائَهُ مِنْ دَوْرِهِمْ اِلى دارِ الْغُرْبَةِ

وَاَخْذِكَ النّاسَ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلامٍ حَدثٍ، يَشْرُبُ الْخَمْرَ

وَيَلْعَبُ بِالْكِلابِ، لا اَعْلَمُكَ اِلاّ

وَقَدْ خَسَرْتَ نَفَسكَ وَبَرَاءتَ دينكَ وَغَشثتَ رَعِيَّتَكَ

وَاَخْزَيْتَ اَمانَتَكَ وَسَمِعْتَ مَقالَةَ السَّفيهِ الْجاهِلِ

وَاَخَفْتَ الْوَرَعَ التُّقى لاَِجْلِهِمْ، وَالسَّلامُ. )). (12)

ترجمه نامه امام حسين (ع )

((امـا بـعـد: نـامه ات به من رسيد، يادآور شده بودى كه گزارش ‍ نامطلوبى راجع به من بـه تـو رسـيـده و نوشته بودى كه از من جز آن انتظار دارى و به نظر تو من براى غير ايـنـگـونه امور سزاوارم . درهاى حسنات جز به خواست خدواند بر روى كسى باز و بسته نشود.

بـايـد بـدانـى كه اين نوع گزارشات را مردمى چاپلوس و سخن چين و فتنه انگيز براى تو نقل مى كنند؛ زيرا من (فعلاً) قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم . و گمان مى كنم كه حـقـتـعالى از ترك جنگ با تو راضى نباشد و عذر مرا در مورد سكوت در برابر تو و آن گروه قاسطينِ ملحدى كه دار و دسته شيطانند، نپذيرد.

اى معاويه ! آيا تو قاتل ((حجر بن عدى كندى )) و ياران نمازگزار و پارسايش نيستى ؟ حجر و يارانش گناهى جز اين نداشتند كه ظلم را زشت و بدعت را ناروا مى دانستند و در راه خـدا از سـرزنش ‍ شماتت كنندگان هراسى نداشتند. تو حجر و يارانش را بعد از آنكه امان دادى و امـان خـود را بـا سـوگـنـدهـاى غـلاظ و شـداد و پـيـمـانهاى مؤ كد، استوار ساختى ، ستمگرانه و خصمانه به خاك و خون كشيدى .

اى مـعـاويـه ! مـگـر ايـن تـو نـيـسـتـى كـه ((عـمـرو بـن حـمـق خـزاعـى )) يـار رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه و آله را بـعـد از آنـكـه امـان دادى ، بـه قتل رسانيدى . ((عمرو بن حمق ))، آن بنده صالحى كه رنج عبادت ، او را زار و نزار كرده بـود. آنـچـنـان امانى به او دادى كه اگر با مرغان ، آن عهد و پيمان را مى بستى ، از قلّه كوهساران به نزد تو فرود مى آمدند. امانش دادى و سپس با جسارت نسبت به پروردگار و زير پا نهادن پيمان خويش ، او را به قتل رسانيدى .

اى مـعـاويـه ! آيـا مگر تو نيستى كه ((زياد بن سميه )) را كه در خانه ((عبيد ثقيف )) به دنـيـا آمـده بـود، پـسـر پـدرت خـوانـدى ؟! در حـالى كـه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:((اَلْوَلَدُ لِلْفِر اشِ وَلِلْع اهِرِ الْحَجَرْ)) (13) و تـو بـه پـيـروى از خـواهـش نـفس خويش ، عمدا و بدون پيروى از هدايت حق ، سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به زير پا نهادى و سپس زياد را بر عراقين مسلط گـردانـيـدى تـا دسـت و پـاى مـسـلمـيـن را قـطـع كـنـد و بـه چـشـم آنـان ميل بكشد و ايشان را بر نخلستانها ميخ ‌كوب نمايد.

اى مـعـاويـه ! مگر تو قاتل ((حضرميان )) نيستى ؟ در پاسخ نامه پسر سميه كه به تو نـوشـتـه بـود: حـضـرمـيان بر دين على هستند، نوشتى :((كسانى را كه پيرو دين على مى بـاشـنـد، بـكـش )). (14) و زيـاد هـم آنـان را بـنـا بـه فـرمـان تـو بـه قتل رسانيد؟

بـه خـدا سـوگند! اين دين على عليه السّلام بود كه به تو و پدرت ، عزّت داد و تو را بـه مـقامى رسانيد كه اكنون قرار دارى . و اگر دين على عليه السّلام بود، شرف تو و پدرت همان مسافرتهاى تابستان و زمستان بود.

نـوشـتـه بـودى كه به خاطر خودت و دينت و امت محمد صلّى اللّه عليه و آله كوت كن و از ايـجـاد شكاف بين اين امت و بپا شدن فتنه ، جلوگيرى بنما. من براى اين امت ، فتنه اى را بـزرگتر از ولايت تو بر ايشان نمى شناسم و هيچ كارى را براى دينم و امت محمد صلّى اللّه عـليـه و آله پـرفـايـده تـر و افـضل بر اين نمى دانم كه بر ضد تو برخيزم . و اگر در برابر تو به جهاد قيام كنم فقط به خاطر نزديكى به خداست .

اى مـعـاويـه ! من در برابر اين فجايع ، آرام نشسته ام (15) ، ولى به درگاه خداوند از اين سكوت استغفار مى كنم و از او مى خواهم كه بر من ببخشايد. و بر تصميم من رشد و استوارى بخشد تا بر ضد تو برخيزم .

گـفـته بودى كه اگر از تو بيزارى جويم از من بيزارى خواهى جست و اگر بر ضد تو قـيـام كـنـم ، بر عليه من قيام خواهى كرد، هر مكر و حيله اى كه مى توانى در مورد من بكار بـنـد، امـيـدوارم كـه مـكر تو به من زيانى وارد نكند. و هيچ كس براى تو زيانبخش تر از خـودت نـمـى بـاشد؛ زيرا تو بر مركب نادانى خويش همى رانى و بر پيمان شكنى خود، حـرص مـى ورزى . تـو هـيـچگاه به پيمانى وفا نكردى مگر اينكه پيمان خود را با كشتن كسانى كه با آنان عهد بسته بودى ، نقض كردى . تو آنان را بعد از صلح و سوگند و عـهـدهـا و مـيـثـاقـها به قتل رسانيدى ، كشته شدند بدون آنكه كسى را كشته باشند. تنها گـنـاهـشـان ايـن بـود كه از فضايل و مناقب ما ياد مى كردند و به بزرگى مقام ما اعتراف داشـتـنـد. از تـرس آنـكـه بـا تـو بـه جـهـاد بـرخـيـزنـد، آنـان را كـُشـتـى . شـايـد قبل از آنكه دست به كارى مى زدند خود مى مردى و يا آنان وفات مى كردند.

مژده اى معاويه ! كه در روز قصاص ، به حساب تو رسيدگى خواهد شد و بدانكه خداوند تبارك و تعالى را نامه اى است كه خُرد و كلان همه چيز در آن ثبت و ضبط است . و خداوند فراموش نخواهد كرد كه تو مردم را با پندار مؤ اخذه مى كنى و اولياى او را به ناحق به قتل رسانيده اى و يا از خانه و كاشانه آنان را به ديار غربت تبعيد كرده اى . و اينكه هم اكـنون براى پسر ناسزاوارت كه شراب مى نوشد و سگبازى (16) مى كند، از مـردم بـيـعـت مـى گـيـرى و من مى دانم كه زيان اين كارها جز به تو، هيچ كس را نخواهد رسـيـد. از ديـن ، بيزارى جسته اى و بر امت اسلام ، حيله ورزيده اى و در امانت ، خيانت كرده اى و از سـبـك مـغـز نـادان ، سـخـن شنيده اى و پرهيزگاران پارسا را به خاطر آنان آزرده كرده اى ، والسلام )).

در سـال 60 هـجـرت ، مـعـاويـه از دنـيـا رفت و يزيد پليد جانشين او شد. يزيد با زور و فـشـار و تـهـديد، مى خواست از سيدالشهداء عليه السّلام بيعت بگيرد كه امام حسين عليه السـّلام قـيـام كرد و به عنوان اعتراض ، به مكه رفت و سپس از آنجا راهى عراق شد او در ايـن سـفـر پـرارزش و تـاريـخ ‌سـازِ خـويـش ، زن و فـرزنـد و اهـل بـيـت و نـزديـكـان خـود را هـمـراه بـرد، كـه از آن جـمـله اسـت خواهر والامقامش زينب كبرى عليهاالسّلام . (17)

هـنـگـامـى كه سرور آزادگانِ جهان حسين بن على عليهماالسّلام از مكه عازم عراق شد، همسر حـضـرت زيـنب ؛ يعنى ((عبداللّه بن جعفر طيار)) و برادر زاده على بن ابيطالب ، دو پسر خـويـش به نامهاى ((عون و محمد)) را به نزد امام حسين عليه السّلام فرستاد و در نامه اى از او خـواسـت كـه از رفـتـن بـه كـوفه منصرف شود. اين دو، خود را در وادى ((عقيق )) به قافله عشق و شهادت و كاروان سرنوشت ساز تاريخ ، سپاه حسين عليه السّلام رسانيدند. عـبـداللّه بـن جعفر نيز امان نامه اى از حاكم مدينه ((عمرو بن سعيد)) براى امام حسين عليه السـّلام گـرفـت و در وادى ((ذات عـرق )) خود را به امام عليه السّلام سانيد و از آن جناب خواست كه به مدينه برگردد.

امـا آن حـضـرت فـرمـود:((جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خواب به من دستور داده راهـى را كـه در پيش گرفته ام ادامه دهم )) و سپس جواب نامه عمرو بن سعيد را نوشت . و بـه عـبـداللّه داد تـا به مدينه ببرد. عبداللّه به دو فرزند خود محمد و عون سفارش كرد كـه از حـضـرت امـام حـسـين عليه السّلام ست برندارند و آنگاه آن دو را به امام حسين عليه السـّلام سـپـرد و خـود هـمـراه نـامـه آن حـضرت به مدينه رفت . بنا به نوشته برخى از مـُورخـين ، ((عون )) فرزند حضرت زينب عليهاالسّلام و ((محمد)) از همسر ديگر عبداللّه بن جـعـفـر بـود و هردو در كربلا شهيد شدند (18) ، لكن مشهور آن است كه اين دو پسر، فرزندان حضرت زينب بوده اند.

كـاروان حـسـينى بعد از طى طريق و گذشتن از منازل مختلف ، در وادى طف و سرزمين كربلا فـرود آمـد و سـرانجام در روز عاشوراى سال 61 هجرى ، قهرمانان عاشق پيشه سپاه حسين عـليـه السـّلام عـلى رغـم تـعـداد انـدك خويش ، در برابر لشگريان ابن سعد، حماسه اى جـاويـد آفـريـدنـد و به جهانيان درس شهامت و از خودگذشتگى دادند. و به تمام نسلها و تمامى جهان اعلام كردند كه :((مرگ سرخ بِه از زندگى ننگين است )). و هنوز هم كه هنوز اسـت ، صـداى رسـا و جـانـبـخش حسين عليه السّلام در جهان طنين انداز است كه :((فرومايه پسر فرومايه ! (19) مرا در ميان مرگ و زندگى مخيّر كرده است ولى من مرگ بـا عـزت را بـر زنـدگى با ذلّت ترجيح مى دهم ، من مرگ را جز سعادت ، و زندگى با ستمگران را جز ذلّت و خوارى نمى بينم )).

بزرگ فلسفه قتل شاه دين اين است

كه مرگ سرخ بِه از زندگى ننگين است گروهى بر حسين عليه السّلام خرده مى گرفتند و مى گفتند در اين سفر كه سرانجام آن بـه جـنـگ و خـونـريـزى خـواهـد كـشـيـد، چـرا زن و فـرزنـد و اهـل بـيت خويش را به همراه مى برد؟ آنان نمى دانستند كه آن جناب با اين كار خويش ، مى خـواهـد عـمـلاً ثـابـت كـنـد كـه در يـك قـيـام اجـتـمـاعـى ، تـمـامـى بـافـتهاى جامعه از كودك خردسال تا پير كهنسال و زن و مرد، همه بايد حضور داشته باشند و هركدام را رسالتى است كه بر ديگرى نيست . عـظـمـت ايـن كـار بزرگ آن حضرت ، وقتى آشكار شد كه نبرد عاشورا به پايان رسيد و اهـل بـيـت آن جـنـاب اسير شدند و با پايان يافتن جنگ مسلحانه در ميدان كربلا، رسالت و مسئوليت زينب كبرى عليهاالسّلام و ديگر اسيران ، شروع شد و حركت فرهنگى آنان عليه سپاه ظلمت ، آغاز گرديد. اينجا بود كه اهميت اقدام بسيار بجا و حساب شده امام حسين عليه السّلام اهر گشت .

اگـر حـسـيـن عليه السّلام تنها با گروهى از مردان جنگى قيام كرده بود و افراد خانواده اش را هـمـراه نـمـى برد، با پايان يافتن نبرد، همه چيز تمام مى شد و نهضت نجات دهنده اش نـمـى توانست آن اثر جدّى و سريع را داشته باشد و در تاريخ ، نقشى ابدى را به عـهـده گـيـرد. و بـا توجه به وسايل ارتباط جمعى آن روزگاران ، همه چيز به زودى در بـوته فراموشى قرار مى گرفت و جنگ سرنوشت ساز كربلا مانند هزاران صحنه نبرد ديـگر، در سينه تاريخ ، مدفون مى شد. و چه بسا تحريفگران دربارى ، آن را به نفع يزيد، ثبت مى كردند.

اما اگر قيام ارزنده حسينى همچنان در طول تاريخ براى هميشه تازه و سازنده باقى مانده اسـت ، يـكـى از عـوامل آن اين است كه امام عليه السّلام همه ابعاد آن را محاسبه كرده بود و كاروان اسيران ، همان نقشى را در به ثمر رسانيدن اين انقلاب عهده دار بودند كه گروه 145 نـفـرى شـهـيـدان (20) كـربـلا عـهـده دار آن بـودنـد. و عـظـمـت نـقـش زينب عـليـهـاالسـّلام در سـرپرستى گروه 84 نفرى اسرا به همان اندازه عظمت داشت كه عظمت رهـبـرى حـسـيـن عـليـه السـّلام ر قـيـام خـونين عاشورا از آن برخوردار بود. و اين دو نواده پيامبر، كارشان مكمل كار يكديگر بود.

به هرحال ، از غروب روز عاشوراى سال 61 هجرى ، زينب كبرى مسئوليتى را كه تاريخ بـه او واگذار كرده بود، عهده دار شد و در انجام اين وظيفه خطير، خاطرات تلخ و شيرين و تـجـربـيـاتـى را كـه از آغـاز زنـدگـى تـا سن 51 سالگى از گذشته داشت ، همه را مشعل راهگشاى خويش قرار داد. و اَلْحق ، چه نيكو ماءموريت خويش را انجام داد.

و چـون لب بـه سـخن گشود، خطبه هاى على عليه السّلام را با دنيايى از دانش و بينش و كـوهـى از درد و رنـج و مـصـايـب ، در خـاطـره هـا زنـده كـرد. و مـوجى پرخروش بود كه از اقيانوسى عظيم به حركت درآمده باشد. و كلامش همه رنجها و دردها و ناراحتيهاى زهرا، على ، حـسـن و حـسـيـن عـليـهـم السـّلام را بـازگو مى كرد و دنيايى از خاطرات تلخ و شيرين و جهانى از رسالت و احساس مسئوليت را در برداشت .

امـيـد اسـت در بـخـشـهـاى آينده ، بتوانيم گوشه اى از نقش پرارزش ‍ اين بزرگ زن جهان اسـلام را بـازگو كنيم كه چگونه بعد از شهادت برادر بزرگوارش حسين عليه السّلام در به ثمر رسانيدن نهضت نجات دهنده حسينى ، سازنده بود.


1ـ ((اسـمـاء بـنـت عـميس )) ابتدا همسر ((جعفر طيّار)) بود و براى او سه پسر به نـامـهـاى ((عـبداللّه ، عون و محمَّد)) آورد و چون ((جعفر طيّار)) در ((جنگ موته )) به شهادت رسـيـد، هـمسر ((ابوبكر)) شد و ((محمَّد بن ابوبكر)) را از او به دنيا آورد. بعد از فوت ابوبكر نيز همسر ((على بن ابيطالب (ع ))) گرديد. (رياحين الشريعه ، ج 2، ص 304. ناسخ التواريخ )

از على عليه السّلام هم داراى پسرى به نام ((يحيى )) شد (بانوى شجاع ، زينب كبرى ، ص 75)

مـحـمَّد بـن ابـوبـكـر در خـانـه عـلى بـزرگ شـد و از جـمـله يـاران او گـرديـد. در ((جـنـگ جـمـل و صـفـين )) به يارى امام خويش با سپاه معاويه جنگيد و سپس از طرف حضرت على ، به حكومت مصر منصوب شد و در سال 38 هجرى در حمله ((عمرو بن عاص )) به آن سامان ، شـربـت شـهـادت نـوشـيـد (لغـتـنـامـه دهـخـدا) يـكـى از خـواهـران او هـمـسـر حـضرت ((حمزه سيّدالشهدا)) بود.

2ـ حضرت زينب كبرى ، عمادزاده ، ص 164.

3ـ بـانـوى شـجـاع ، زيـنـب كـبرى ، ص 32. رياحين الشريعه ، ج 3، ص 57 به نقل از: بحر المصائب (چاپ 1295 تبريز).

4ـ ريـاحـيـن الشـريعه ، ج 3، ص 57 وخصائص زينب ، جزايرى ، ص 27، تفسير صافى ذيل آيه شريفه .

شايد سخن امام ناظر بر اين حديث است كه گفته اند: ((كهيعص )) اشاره به واقعه كربلا دارد و در آن :

((ك ))، اشاره به ((كربلا)).

((ها))، به ((هلاكت )).

((ى ))، به ((يزيد)).

((ع ))، به ((عطش )).

و ((ص )) بـه ((صـبـر)) امام حسين عليه السّلام اشاره دارد چنانكه در ((تفسير صافى ))، ذيل آيه ((كهيعص )) آمده است .

((كـهـيـعـص ))، فـى الاكـمـال عـن الحـجـة القـائم عـليـه السـّلام فـى حـديـث انـه سئل من تأ ويلها فقال هذه الحروف من انباء الغيب اطلع اللّه عبده زكريّا عليها ثمّ قصّها على مـحـمَّد صـلّى اللّه عـليـه و آله وذلك ان زكـريـّا سـأ ل ربـّه ان يـعـلّمـه اسـمـاء الخـمـسـة فـاهـبـط اللّه عـليـه جبرئيل فعلّمه اياها فكان زكريّا اذا ذكر محمَّداً وعليّاً وفاطمة والحسن عليهم السّلامُرى عنه هـمـّه وانـجـلى كـربـه واذ اذكـر الحـسـيـن عـليـه السـّلام خـنـقته العبرة ووقعت عليه البهره فقال ذات يوم : الهى ما بالى اذا ذكرت اربعاً منهم تسليت باسمائهم من همومى و اذ اذكرت الحـسـيـن عـليـه السـّلام تـدمـع عـيـنـى وتثور زفرتى فانباه تبارك وتعالى عن قصّته فقال :((كهيعص ))، فالكاف اسم كربلا، والهاء هلاك العترة ، والياء، يزيد ـ لعنه اللّه ـ وهو ظالم الحسين عليه السّلام والعين ، عطشه ، والصّاد، صبره )).

فـلمـّا سـمـع بـذلك زكـريّا عليه السّلام لم يفارق مسجده ثلاثة ايام ومنع فيها النّاس من الدّخـول عـليـه واقـبـل عـلى البـكـاء والنّحيب وكانت ندبته : الهى اتفجع خير خلقك بولده اتنزّل بلوى هذه الزرّية بفنائه .

اِل هـى اتـلبـس عـليـّا وفـاطـمـة عـليـهـمـاالسـّلام ثـيـاب هـذه المـصـيـبـة . اِل هـى اتـحـّل كـرب هـذه الفـجـيـعـة بـسـاحـتـهـا. ثـمّ كـان يـقـول : اِل هـى ارزقـنـى اتـقـربـه عـيـنـى عـنـد الكـبـر واجـعـله وارثـا وصـيـّا واجـعل محّله منّى محل الحسين عليه السّلام فاذا رزقتنيه فافتنّى بحبّه ثمّ افجعنى به كما تـفـجع محمّد صلّى اللّه عليه و آله حبيبك بولده فرزقه اللّه يحيى عليه السّلام وفجعه بـه وكـان حـمل يحيى عليه السّلام ستة اشهر وحمل الحسين عليه السّلام كذلك ))، (تفسير الصافى ، تاءليف مرحوم ملا محسن فيض كاشانى ، ج 3، ص 272)

5ـ خصومت پدر معاويه ، ((ابوسفيان )) با اسلام ، تا به آن حد بود كه به قصد گـرفـتـن انـتـقـام كـسانى از بستگان خود و همسرش كه در ((بدر)) كشته شده بودند، جنگ ((احـد و احـزاب )) را بـه راه انـداخت و تا آن هنگام كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مكه را فـتـح كـرد، او و هـنـد، همچنان در كفر باقى بودند و در فتح مكه هم ناگزير به تسليم شـدنـد. هـمـسـرش نـيـز كـه در جـنگ احد، به غلام خود ((وحشى )) دستور داد پس از شهادت ((حـمـزه سـيـدالشـهـداء))، جـگـر او را از سـينه مباركش بيرون بكشد و سپس هند آن جگر را جويد، به ((آكلة الاكباد)) ملقب گرديد.

6ـ اين حديث به گونه هاى ذيل نيز آمده است :

((لمـبـارزة عـلى بـن ابـى طـالب صـلوات عـليـه واله يـوم الخـنـدق افـضـل مـن اعـمـال امـتـى الى يـوم القـيـامـه ))، (مـنـاقـب اهل البيت ، ص 145. منتهى الامال ، ج 1، ص 152. اعيان الشيعه ، ج 1، ص 164)

ضـمـنـا در هـمـيـن صـفـحـه اعـيـان الشـيـعـه ، حـديـث مـذكـور، بـه شكل ذيل هم نقل شده است :

((قتل على لعمرو بن عبدود افضل من عبادة الثقلين )).

7ـ ((حـجـر بـن عـدى )): از يـاران رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه و آله و عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السـّلام سـت . و مـردى زاهـد، پـرهـيـزگـار، اهل ورع و تقوا و مستجاب الدعوه بوده . او در ((جنگ قادسيه )) حضور داشت . ((مرج العذراءِ شـام )) را بـراى اسـلام فـتـح كرد. در جنگهاى جمل ، صفين و نهروان ، در ركاب مولاى خود عـلى عـليـه السـّلام شـمشير زد. پس از شهادت على عليه السّلام در كوفه با امراى اموى بـه مخالفت پرداخت . ((ابن زياد)) او و گروهى از يارانش را به امر معاويه دستگير كرد و به شام فرستاد، در آنجا معاويه دستور داد همه آنان را بين سب كردن على عليه السّلام و كشته شدن مخير كنند، تمام آنان مرگ را انتخاب كردند و در همان ((مرج العذرايى )) كه ((حـجـر)) آنـجـا را بـراى اسـلام فـتـح كـرده بـود، هـمـگـى را بـه سـال 51 هـجرى به شهادت رساندند (اعيان الشيعه ، ج 4، ص 569 به بعد. و لغتنامه دهخدا)

از جـمـله كـسـانـى كـه بـا ((حـجـر)) شـهـيـد شـدنـد، يـكـى ((وائل بن حجر خضرمى )) بود. حجر، قبل از شهادت ، دو ركعت نماز گزارد و گفت :((اگر بـه مـن سـوءظـن نمى بردند كه در اين هنگام نمازم را طولانى مى كردم ، نمازم را طولانى مى خواندم ))، (اسدالغابه ، ج 1، ص 461)

جـلاد بـه حـجـر گـفـت : اول تـو را بـكـشـم يـا پـسـرت را؟ گـفـت : اوّل پـسـرم را بـه قـتل برسانيد؛ چون پسرش را شهيد كردند، گفت : مى ترسيدم كه با كشته شدن من او مرعوب شود و از روى تقيّه على را سب كند، شكر خدا را كه حتى به زبان هم تقيه نكرد، حال خيالم راحت شد.

8ـ ((عـمـرو بـن حـمـق بـن كـامـل خـزاعـى )): وى يـكـى از يـاران رسـول خـدا صـلّى اللّه عـليـه و آله على بن ابيطالب عليه السّلام و مردى زاهد و باتقوا بـود. اوايـل در شـام سـكـونـت داشـت و از آنـجـا بـه عـراق رفـت . او در جـنـگ جـمـل ، صـفـيـن و نـهـروان ، بـه حـمـايـت از مولايش شمشير زد، وقتى على عليه السّلام به شهادت رسيد، از جمله كسانى كه معاويه حكم بازداشت آنان را صادر كرد، يكى هم ((عمرو بن حمق )) بود، چون او را نتوانستند دستگير كنند، همسرش ((آمنه بنت الشريد)) را زندانى كـردنـد و تـا دو سـال او را در زنـدان نـگهداشتند. معاويه به ظاهر عمرو را امان داده بود، ولى جـاسـوسـانـش همچنان در تعقيب عمرو بودند تا اينكه سرانجام خواهرزاده معاويه به نـام ((عـبـدالرحـمـن بـن حـكـم )) كـه حـاكـم مـوصـل بـود، در سـال 50 هـجـرى ، عـمرو را يافت و سر از تنش جدا كرد و او را به شهادت رسانيد و سر وى را بـراى مـعـاويه فرستاد. اين اولين سرى بود كه در اسلام از جايى به جاى ديگر فـرسـتـاده شـد. بـعـد از آن ، هـمـسـرش را آزاد كـردنـد (اعـيـان الشـيـعـه ، ج 8، ص 376. اسدالغابه ، ج 4، ص 217 به بعد)

9ـ ((حضرميان )): ((حضرم )) چاه پرآب را گويند. ((حضارمه يا حضرمى ))، قومى از مـردم ايـران را گويند كه در اوايل اسلام ، هجرت كردند و در شام و عراق ساكن شدند، از ايـن قـومـنـد:((عـبـدالكـريـم حـضـرمـى بـن مـالك ، هـبـار حـضـرمـى بـن عقيل و عباس حضرمى بن حسن ))، (لغتنامه دهخدا، حرف ((خ ))، ص 606)

در ((اسدالغابه )) آمده است كه ((وائل بن حجر حضرمى )) را همراه ((حجر بن عدى كندى )) شهيد كردند (اسدالغابه ، ج 1، ص 461) مسلّما او يكى از ايشان بوده است .

در مـورد ايـشـان نـتـوانـسـتـم اطـلاعـات بـيـشترى به دست آورم ، آنچه مسلّم است ، ايرانيان طـرفـدار عـلى عـليـه السّلام بوده اند؛ زيرا معاويه به پسر زياد مى نويسد:((نسبت به ايـرانـيـان سـخـتـگيرى كن ، موالى و آنانكه از ايرانيان و عجم هستند را تحت نظر بگير و خـوار و پـسـت بـشمار، ايرانيان نبايد از عرب زن بگيرند! هيچيك نبايد در نماز جماعت بر عرب امامت كنند! و...))، (زندگى حضرت ابى عبداللّه ، ج 1، ص 192)

در مـورد سـر مبارك حضرت ابى عبداللّه عليه السّلام در خانه خولى ، نوشته اند: وقتى زن حـضـرميه او براى نماز شب از حجره بيرون رفت ، نورى در خانه ديد كه مرغان سفيد در اطـراف آن در حـركـتـند، نزديك رفت ، سر را برداشت و بوسيد و احترام كرد آن زن به شـوهـرش گـفت : واى بر تو! با سر بريده پسر پيغمبر خدا آمده اى ! آنگاه ، سر را تا صـبـح كـنـار سـجـاده خود نهاد و بر او اشك ريخت ، روز بعد هم از آن خانه بيرون رفت و ديگر برنگشت . (زندگانى حضرت ابى عبداللّه الحسين عليه السّلام ، ج 1، ص ‍ 130)

از ايـن قـضـيـه ، چـنـيـن بـرمى آيد كه ((حضرميان )) داراى ايمانى سرشار و ولايتى قوى بوده اند.

10ـ ((مـيـثم بن يحيى التمار)): او خطيب و متكلم شيعه در كوفه و از ياران حضرت عـلى (ع ) بـود. تـفـسـيـر قـرآن را از مولاى خويش ‍ آموخت . وى در همان سالى كه او را به شـهـادت رسـانـيدند، به مكه رفت ، وقتى ((ام سلمه )) او را ديد و شناخت ، گفت :((سبحان اللّه ! بـه خـدا سـوگـنـد! شـب هـنـگـام بـود كـه شـنـيـدم رسول خدا 9 سفارش تو را به على مى كرد)).

وقـتـى بـه عـراق رسـيـد، ابـن زيـاد، او و مختار بن ابوعبيد ثقفى را زندانى كرد، اندكى قـبـل از واقـعـه كـربلا، ابن زياد، دستور داد ((ميثم )) را با مصلوب كردن به نخله خرما و قطع بينى و زبان ، شهيد كردند (اعيان الشيعه ، ج 10، ص 198)

((معروف است كه او از كيفيت شهادت خود بر اساس فرموده على (ع ) خبر داده بود)).

11ـ زياد پسر سميه ، كنيز حارث بن كلده طائفى است و چون سميه به تبهكارى ، شناخته شده بود، دو پسر او زياد و ابوبكر را حارث به فرزندى نپذيرفت و از اين رو زيـاد را زيـاد بـن ابـيـه گـفـتـند: به سال 44 هجرى معاويه او را پسر پدر خود خواند و امارت بصره و كوفه را به او داد. او مردى سفاك بود و بسيارى از شيعيان را شهيد كرد، او به سال 53 هجرى مرد. (مروج الذهب ، ج 2، ص 10)

12ـ بحارالا نوار،ج 10،بخش 27،ص 212به بعد.چاپ جديد،ج 44،ص 212به بعد.

13ـ بحارالانوار، ج 33، ص 211.

14ـ بحارالانوار، ج 44، ص 213.

15ـ پـيـداسـت كـه سـكـوت امـام حـسـيـن عـليـه السـّلام در قبال معاويه به احترام امضاى امام مجتبى عليه السّلام است در ترك مخاصمه .

16ـ سگبازى و ميمون بازى و باده گسارى يزيد را بسيارى از مورخين در كتب خود ذكر كرده اند كه از آن جمله است مروج الذهب مسعودى ، جلد سوم ، صفحه 76.

17ـ نـاسخ ‌التواريخ ، جلد اوّل از جلد ششم ، ص 256 به بعد. بحارالانوار، ج 10، بخش هفتم ، ص 226 به بعد.

18ـ مادر محمد بنا به نوشته مرحوم محدث قمى ،((خوصاء بنت حفص )) از بكر بن وائل است (منتهى الا مال ، ج 1، ص 455)

و ابـن اثـيـر: مـادر وى را دخـتـر ((خـفـصـة بـن تـيـم )) مـى دانـد. ((مـنـتـهـى الا مال ، ج 1، ص 454)

ضـمـنا محمد بن جرير طبرى نيز مادر محمد بن عبداللّه بن جعفر را ((خوصاء بنت حفصة بن ثقيف )) مى داند (تاريخ طبرى ، ج 7، ص 3084. زندگانى ابى عبداللّه ، ج 2، ص 98) امـا در اعيان الشيعه ، جلد اوّل ، صفحه 610، هم عون و هم محمّد، هردو از فرزندان حضرت زينب عليهاالسّلام معرفى شده اند.

19ـ ابـن زيـاد، عـبـيـداللّه پـسـر زيـاد بـن ابـيـه اسـت وى بـه سـال 54 هـجـرى از سـوى مـعـاويـه بـه حـكـومـت خـراسـان و بـه سـال 56 بـه حـكومت عراق منصوب شد و در سال 61 به دستور يزيد، با امام حسين عليه السّلام جنگيد.

20ا_ گـرچـه مـشـهـور اسـت كـه يـاران شـهـيـد امام 7 72 تن بوده اند، لكن ارباب مقاتل ، تعدادشهداى كربلا را متفاوت ذكر كرده اند كه حداكثر آنان ، حدود 145 نفر است . بـه طـورى كـه از بـعضى از منابع نيز اشاره رفته گويا سپاه ابن سعد سر72 نفر از شـهـدا را بـر نـيزه كرده باشند كه آنان از افراد نامى بوده اند. ((ابن اثير)) در صفحه 417 از جـلد سـوم كـامـل خـويـش ، مـى نـويـسـد:((آنـان 33 نـفـر سـواره و چهل نفر پياده بوده اند)).

مـسـعـودى در جـلد دوم مـروج الذهـب ، صـفـحـه 65 گـويد:((همه كسانى كه در كربلا شهيد شدند، 87 تن بوده اند)).

زندگانى حضرت زينب سلام اللّه عليها

 
امتیاز دهی
 
 

   
Guest (PortalGuest)

معاونت فرهنگي تبليغي - دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم
مجری سایت : شرکت سیگما