تحليل مفهومي صداقت و گونههاي آن
«الصَّاِدقُ عَلَي شَفَا مَنجاةٍ و كَرَامَةِ، وَ الكاذِبُ عَلَي شَرَفِ مَهوَاة وَ مَهَانَة»
چكيده
فقدان صداقت يك معضله اجتماعي است كه آسيب هاي فراواني به بار مي آورد. نبود صداقت پديدهاي چندعاملي است. يكي از عوامل، نبود تصور دقيق و فقدان تعريف عملياتي و عدم تمايز گونههاي مختلف صداقت است. اين مقاله به تحليل مفهومي صداقت مي پردازد. در تحليل صداقت بايد ميان تعريف صداقت و معيار آن، همچنين دو كاربرد متفاوت صدق تمايز نهاد. صدق منطقي وصف قضيه و صدق اخلاقي وصف گوينده است. كذب در مفهوم اخلاقي تحريف حقيقت است و نه بيان خلاف واقع و صداقت اقدام گوينده در بيان قضيهاي است كه خود به صدق آن و مطابقت آن با واقع اعتقاد دارد. در تحليل صداقت دو گونه بيان از يكديگر متمايز است: 1- مراد از صدق فضيلتي راسخ در نفس آدمي است كه در فرد ملكه شده است.2- مراد از صدق يك نوع رفتار پايدار يا الگوي رفتاري در رفتار ارتباطي شخص با خود و ديگران است. بر اين مبنا صداقت، نوعي رفتار پايدار در شخص است كه آگاهانه بوده و مسئوليت آدمي را به دنبال ميآورد. آدمي حداقل از زبان گفتاري و نوشتاري، كالبدي و كرداري برخوردار است. عدم تطابق هريك از اين سه زبان با يكديگر ميتواند دروغ باشد. بر اساس سه گونه زبان، صداقت نيز گونههاي مختلف مييابد.
كليد واژه
صداقت، تحليل مفهومي، رفتار پايدار، گونههاي صداقت، گونههاي دروغ
طرح مسأله
صداقت در گفتار و رفتار، نيت و عمل، دوستي و ارتباط با خود، خدا و ديگران و در همه شئون زندگي يك ارزش اخلاقي و انساني مهم به شمار ميرود. عدهاي صداقت و راستگويي را صرفاً مسألهاي اخلاقي تلقي كرده و در بررسي مسائل و مشكلات اجتماعي آن را به حاشيه رانده و به آن وقعي نمينهند. اما بايد گفت، صداقت و دروغگويي مسألهاي كليدي در فهم و نقد كليه روابط اجتماعي است. عدم صداقت بين اعضاي يك گروه اجتماعي آسيبهاي فراوان به بار ميآورد. دروغ، نيرنگ، شيادي، گندمنمايي و جو فروشي، نفاق، ريا و دو چهرگي، نقابزدنها، چربزبانيها و تملقهاي مردمفريبانه، سالوس بازي و عوام فريبي و دهها خصيصه منفي ديگر از مظاهر فقدان صداقت است كه بنيان جامعه را فرو ميپاشد.
امروزه در برخي از جوامع توسعهنيافته فقدان صداقت يك معضله اجتماعي شده كه بر فعاليتهاي حرفهاي و تعاملات اجتماعي آسيب فراوان زده است. تا آنجا كه بسياري از ناهنجاريهاي رفتاري و اختلافات خانوادگي، مشاجرات ميان دوستان و اقوام و خويشاوندان، اختلافات فراوان در زندگي روزمره شهري و در مناسبات حرفهاي و حتي تنشها و نزاعهاي اجتماعي و سياسي، پديدهاي است كه از فقدان صداقت و دروغگويي به وجود ميآيد. در زندگي خانوادگي فقدان صداقت سبب اختلافات خانوادگي شده است. نسبت معنادار بين فقدان صداقت در خانواده با طلاق و جدايي از هزينههاي بسيار زيانبار عدم صداقت در فرهنگ خانواده است. فقدان صداقت در سازمانها، مشاركت گروهي را تهديد ميكند و در محيط كار به صورتهاي بسيار متنوعي از قبيل فتنه، تملق، مبالغه، زيرآبزني، جاسوسي، عيبپوشي، نيرنگ، فرصتطلبي و ... كه جملگي بر پايه دروغ شكل گرفته تجلي ميكند. فقدان صداقت در اجتماع، نيروي انساني را به كارگران تنبل، كسبه حقهباز، طبيبان بيوجدان، استادان كمفروش، دانشجويان متقلب، سربازان خائن، معلمان بيمسئوليت، كارمندان هميشه در مرخصي، همسران پنهان كار، رؤساي تبعيضگر، مديراني با مدارك جعلي، قضات رابطهباز، سرايداران سارق و ... تبديل ميكند. بيترديد وجود چنين هزينههاي هنگفت ملي از دست رفته به سبب فقدان صداقت در اجتماع، ضرورت آن را در بهبود انواع رفتارهاي ارتباطي ترسيم ميكند.
نبود صداقت و ترويج دروغ در رفتار ارتباطي پديدهاي چندعاملي است. يكي از عوامل، نبود تصور دقيق و فقدان تعريف عملياتي و عدم تمايز گونههاي مختلف صداقت است. اين مقاله تحليل مفهومي و ارائه تعريفي عملياتي از صداقت را به بحث ميگذارد. تعريف عملياتي صداقت بايد تمامي مراتب صداقت را شامل باشد، به گونهاي كه مثلاً اگر فرد در مرتبه پنهان و خفي هم به دروغ ميپردازد، خود بر اين كه اين امر دروغ است واقف باشد. مرز بين دروغهاي راستنما و دروغ و مراتب و گونههاي مختلف آن، همچنين تمايز صداقت اصيل و صداقتپنداري از ديگر مسائل مرتبط با اين پژوهش است.
ضرورت تحقيق
تصور ما از هر فعاليت نقش راهبردي در برگرفتن ابزارهاي مناسب براي دستيابي به آن دارد. صداقت يك انتخاب آگاهانه است، بنابراين تصور ما از چيستي آن تلاش ما را در نيل به آن رقم ميزند. صداقت امري است كه هركسي چه فرد، چه جامعه، چه سازمان و ... در پي آن است. اما كساني كه از مهارت تفكر منطقي و مهارتهاي روششناختي برخوردارند پيش از تلاش براي نيل به آن، گامي به عقب نهاده و از چيستي آن ميپرسند. در محيط سازمان و در ميان صاحبان حرفهها و بنگاهها داشتن تصور دقيق و كامل افراد، به ويژه مديران از چيستي صداقت و ابعاد و گونههاي آن نقش مهمي در برگرفتن ابزارهاي مناسب براي نيل به آن دارد. بنابراين تحليلي دقيق از مفهوم صداقت و گونهها و ابعاد آن و آشكارسازي تصورات ناقص و ادعاهاي گزاف و انگاره وارونه از صداقت ميتواند در حل معضله فقدان صداقت در جامعه رهگشا باشد. از آنجا كه كاميابي ما در ترويج صداقت در خانواده، روابط شهروندي، سازماني و ... در گرو تصور روشن و كامل از مفهوم صداقت است، پرسش از چيستي و نقد و اصلاح انگاره ما از آن ضرورت خويش را آشكار ميسازد. البته بايد توجه داشت كه فقدان صداقت پديدهاي چندعاملي است و تأكيد بر مفهومسازي صحيح از آن، هرگز به معناي حصرگرايي و يا تلقي تحويلينگر و تبيينهاي فرو كاهشگرايانه نيست.
تأكيد بر نقش راهبردي مفهومسازي صداقت در نيل به آن پرسشي را برميانگيزد. بر مبناي اعتقاد برخي از فيلسوفان معرفت به اخلاق ميانجامد. اما به وضوح مشاهده ميشود تعداد زيادي از افرادي كه به دروغگويي متصفند به اين كه اين امر دروغ است واقفند ولي اين كار را بارها تكرار ميكنند، بنابراين چگونه معرفت به صداقت را در نيل به آن اثربخش ميدانيم؟
در پاسخ ميتوان گفت، شناخت امري ذو مراتب است. شناخت اجمالي و شناخت تفصيلي را از يكديگر بايد تمايز داد. معرفتي كه عدهاي آن را با فضيلت يكي دانسته و آن را منجر به اخلاق ميدانند، معرفت تفصيلي است نه اجمالي. با اين بيان ميتوان چنين دخل مقدري را دفع نمود و بر اهميت مفهومسازي صداقت در نيل به آن خصيصه عالي مهر تأييد نهاد.
تحليل مفهومي صداقت
«صداقت» ميتواند سه قسم ابهام داشته باشد: ابهام در زبان و لفظ، ابهام در ذهن و معني، ابهام در خارج و مصداق. شرحاللفظ يا پرسش از معناي لفظ، ابهام زباني و اشتراك لفظي را از بين ميبرد. تعريف، ابهام مفهومي و تصوري را دفع ميكند. تحليل مفهومي و تحليل گزارهاي هم را رافع ابهام زباني و هم برطرفكننده ابهام ذهني است؛ ملاك تمايز نيز ابهام مصداقي را برطرف ميكند.
شرحاللفظ: صدق در لغت، راست گفتن و راست كردن وعده باشد، و در اين موضوع (اخلاق) مراد راستي است هم در گفتن، و هم در نيت و عزم، و هم در وفاي به آنچه زبان وعده كرده باشد و هم در تمامي حالها كه پيش آيد او را. راغب اصفهاني مينويسد: «اصل استعمال صدق و كذب در سخن است چه ماضي باشد و چه مستقبل، بصورت وعده باشد يا غير وعده، و به قصد اول جز در مورد سخن به كار نميرود و ... صديق كسي است كه در گفتن و نيت و در وفاي به وعده و ... او را راستي پيشه و ملكه بود. البته خلاف، آنچه باشد و در هر باب از او نتوان يافت نه به عين، نه به اثر ...».
تفكيك و تمايز ميان تعريف صداقت و معيار آن: تعريف صداقت، به تحليل ماهوي و مفهومي و معنايي صداقت ميپردازد و جنبه ثبوتي دارد. معيار صداقت جنبه اثباتي داشته و به ارائه ابزار و ملاكي براي تشخيص راستگويي از دروغگويي، دروغهاي راستنما از دروغ، صداقت اصيل از صداقتپنداري و ... ميپردازد. استاد مطهري در آثار خويش به تمايز و تفكيك معيار ثبوتي و اثباتي اشاره كرده است.
صداقت در نظر اول مفهوم روشن و بينياز از تعريف مينمايد. اما هرگاه تصور ذهني افراد از اين مفهوم را جويا شويم، با اختلاف شديد روبرو ميگرديم. انگاره مدير سازمان از صداقت در عملكرد بنگاه خويش با مفهومسازي صداقت در نظر زن در ارتباط با همسر خويش و تصور دو دوست از اين مفهوم در رابطه دوستانه خويش و ... متفاوت است. گروهي صداقت را به معناي بيان و در ميان گذاشتن همه حقايق بدون هيچ كم و كاست و پنهانكاري، عدهاي به معناي حفظ قول از دروغ و غيبت، عدهاي به معناي موافقت سرّ با سخن، عدهاي به معناي شفافيت در عين پوشاندن و منتشر نكردن همه جزئيات [هر راست نبايد گفت] و عدهاي به معناي وفاداري و راستي وعده در روابط و ... ميدانند. عمل درست، صحت توحيد در قصد، فضيلتي راسخ در نفس آدمي كه سبب توافق افعال و اقوال و احوال و نيات ميگردد و ... از ديگر تصورات مختلف از اين مفهوم است. بنابراين ارائه تعريفي ماهوي و تحليل مفهومي از صداقت براي رفع ابهام ذهني ضرورت دارد. همچنين در مقام تشخيص مصداقي صدق و كذب اخلاقي و راستگويي و دروغگويي، گاه دچار مشكل ميشويم. مثلاً ممكن است در باب دروغهاي مصلحتآميز و اطلاق صادق و كاذب بر گوينده آن اختلافنظر وجود داشته باشد. بنابراين ارائه ملاكي جهت تشخيص مصداق صداقت از دروغگويي و شكار مراتب خفي و پنهان آن ضرورت دارد. در پاسخ به اينكه صداقت در چيست، و بيان ملاك تمايز صدق و كذب اخلاقي، ابتدا بايد خود صداقت را تحليل كنيم و از چيستي آن جويا شويم. بنابراين تحليل مفهومي صداقت بر ارائه ملاك تمايز مصداقي مقدم است.
تفاوت صدق و كذب اخلاقي و منطقي: در تحليل مفهوم صداقت بين دو كاربرد متمايز آن درآميخته ميشود. زيرا صدق به دو معنا به كار رفته است: 1- مطابقت خبر با اعتقاد مخبر، 2- مطابقت خبر با واقع؛ يعني صدق و كذب اخلاقي (مخبري) و صدق و كذب منطقي (خبري). در منطق از صدق و در اخلاق از صداقت سخن ميگوييم. صدق منطقي و معرفتشناختي وصف قضيه است و به معناي مطابقت قضيه با واقع و نفسالامر گرفته ميشود. به عبارت ديگر در كاربرد منطقي كلمه هر سخن خلاف واقع كاذب است و هر گفتار مطابق با واقع صادق است.
اين مفهوم از صدق و كذب را در علم اخلاق به كار نميبريم. صدق اخلاقي وصف گوينده است؛ بدين معنا كه گوينده قضيهاي را بر زبان جاري ميكند كه خود به صدق آن و مطابقت آن با واقع و نفسالامر اعتقاد دارد. در علم اخلاق و به مفهوم اخلاقي كلمه نميتوان شخصي را كه سخن مطابق با واقع گفته است راستگو و شخصي را كه سخن غير مطابق با واقع گفته است دروغگو ناميد. زيرا اگر كسي سخن خلاف واقع را به دلايلي مطابق با واقع بداند و بر اساس باور خود سخني را به زبان بياورد كه گمان ميكند مطابق با واقع است، دروغگو دانستن وي در مفهوم اخلاقي قابل ترديد است. موارد زيادي از افراد به دليل اعتماد به كسان، سادهلوحي و ... سخن خلاف واقع بيان ميكنند، اما آنان را نميتوان دروغگو دانست.
به عنوان مثال در بازار سرمايه فردي با مراجعه به شركت كارگزاري از كارشناس مربوطه، اطلاعاتي در باب كالاي توليدي درخواست ميكند. كارشناس با قصدي خيرخواهانه و با صداقت، اطلاعاتي را كه واقعا به آنها باور دارد به خريدار منتقل ميكند. در حاليكه اطلاعات دروغ بوده و سخن كارشناس خلاف واقع است. در اين موارد كارشناس را به حكم وجدان نميتوان دروغگو خواند. او رذيلتي به نام دروغگويي نداشته و اشتباه او در سادهلوحي و اعتماد به مديران است. سرّ مطلب اين است كه كذب در مفهوم اخلاقي تحريف حقيقت است و نه بيان خلاف واقع. تحريف در باب تفعيل نوعي اقدام فرد در وارونهسازي حقيقت است يعني سعي عامدانه در بيان چيزي كه خود آن را خلاف واقع ميداند.
با درك تمايز صدق منطقي و اخلاقي، مفهوم صداقت آشكار ميگردد: صداقت اقدام گوينده در بيان قضيهاي است كه خود به صدق آن و مطابقت آن با واقع و نفسالامر اعتقاد دارد.
منطقيون به تبعيت از ارسطو تا شفاي بوعلي معتقدند كه خبر آن است كه يا صادق باشد يا كاذب (به نحو مانعة الخلو). بوعلي در كتاب اشارات و به دنبال او غالب دو بخشيها تا قرن هفتم از تعريف ارسطو عدول كرده و معتقدند، خبر آن است كه گويندهاش را در آنچه ميگويد بتوان صادق يا كاذب دانست. خونجي بعد از اينان تعريف خبر را دوباره تغيير داده است: «ثم الكلام احتمل الصدق و الكذب يسعي خبراً و قضيةَ و قولاً جازماً»
بوعلي در اشارات كه يكي از دقيقترين آثار اوست، در تعريف خبر به متعلق شيء (گوينده) توجه داده است نه خود شيء (قضيه). تعريف او مخالف وجيز بودن و گرفتار زيادت حد بر محدود است. بنابراين مسألهاي مهم مطرح ميگردد كه چرا وي با پرداخت چنين هزينههاي بزرگي از تعريف متقدماتش در اشارات عدول كرده است؟ قطعاً شيخالرئيس در تعريف متقدمان اشكالاتي ديده كه با بازسازي تعريف آنها و تن دادن به اين هزينههاي بزرگ، چنين تعريفي را برگزيده است. آنچه در اين مقام تذكر آن ضروري است اين نكته است كه مسلماً چنين تعريفي به معناي خلط ميان صدق و كذب منطقي و صدق و كذب اخلاقي نيست.
مفهومسازي دانشمندان اخلاق از صدق و كذب
ابنمسكويه صداقت را نوعي از محبت ميشمارد. البته صداقت را اخص از محبت ميداند و با مؤدت يكي ميداند. به اعتقاد ايشان عشق كه افراط محبت است، اخص از مؤدت نيز است.
خواجه نصيرالدين طوسي گفته است: صداقت محبتي صادق بود كه باعث شود بر اهتمام جملگي اسباب فراغت صديق، و ايثار رسانيدن هر چيز كه ممكن باشد به او.
راغب نيز در مفردات تعبيري مشابه ذكر كرده است: صداقت اعتقاد در دوستي است و آن اختصاص به انسان دارد نه غير او.
همچنين جرجاني در تعريف صديق گفته است: صديق كسي است كه چيزي را با زبانش ادعا نميكند مگر اينكه آن را با قلب و عملش محقق و ثابت كرده باشد.
نويسنده الاخلاق صدق را داراي مراتب خوانده است. صدق در قول، در نيت، در عزم در وفاء به عزم، صدق در اعمال و در مقامات دين از درجات صدق نامبرده شدهاند. به اعتقاد وي صديق كسي است كه در جميع اين امور صادق باشد و اگر در بعضي صادق باشد و در بعضي صادق نباشد، تنها در آنچه صادق است، او را صادق ميخوانند. مثلاً كسي كه در گفتار صادق باشد او را صادق القول خوانده است.
عدهاي صداقت را چيزي جز تحقق حدود آن نميشمارند. بر مبناي اين سخن صادق كسي است كه اين حدود در او باشد و إلا شخص هيچ نسبتي با صداقت نخواهد داشت: «لا تكون الصداقة إلا بحدودها، فمن كانت فيه هذه الحدود أو شيء منها فانسبة الي الصداقة، و من لم يكن فيه شيء منها فلا تنسبه الي شيء من الصداقة: فأولها أن يكون سريرته و علانيته لك واحدة و الثانية أن يري زينك زينه و شيئك شيئه، و الثالثة أن لا تغيره عليك ولاية و لامال و الرابعة أن لا يمنعك شيئاً تناله مقدرته و الخامسة – و هي تجمع هذه الخصال – ان لا يسملك عند النكبات».
- با تأملي كوتاه بر مفهومسازي دانشمندان اخلاق از صدق و كذب، ميتوان تحليلي اجمالي از ديدگاه متقدمان ارائه كرد:
1- عدهاي صداقت را نوعي محبت شمرده و با اين بيان صداقت را به صفات دروني ارجاع دادهاند. صفاتي كه به صورت ملكه و فضيلتي را نسخ در نفس آدمي درآمده و بنابراين منشاء رفتاري پايدار در شخص خواهند گرديد.
2- آنان صداقت را امري ذو مراتب و مشكك ميخوانند. عاليترين درجه صدق، صدق در مقامات دين و پس از آن صدق در اعمال، و سپس وفاي به عزم، صدق در عزم، صدق در نيت و اراده و پايينترين درجه آن صدق زبان و گفتار است. صادق از ريشه صدق و صديق مبالغه در صدق است.
3- عدهاي صداقت را راست گفتن و راستي هم در گفتار، هم نيت و هم كردار ميدانند. اما بايد به تمايز مقام تعريف و تحقق توجه كرد. راستي در گفتار، در كردار و در نيت و ... جلوههاي تحقق خارجي صداقت و نمايانگر ابعاد و گستره صداقت در عالم خارج است و مجاري تحقق يك چيز با تعريف آن متفاوت است.
4- دانشمندان اخلاق، صدق و كذب را صفت گوينده و مخبر ميدانند نه صفت خبر.
5- گستره و ابعاد صدق كه شامل صدق در گفتار، صدق در كردار و صدق در پندار است، فراخدامني ساحت آن را كه شامل انواع رفتارهاي ارتباطي درونشخصي، بينشخصي و برونشخصي است، آشكار ميسازد. زيرا مثلاً صدق در گفتار به معناي صدق در هر آنچه شخص در مقام تخاطب به ديگران القاء ميكند، چه در نوشتهها و چه در گفتار خويش ميباشد. بنابراين با توجه به تغيير طرف گفتگو و تخاطب، دامنه صداقت هم تغيير ميكند. خواه طرف گفتگو و خطاب او انساني ديگر باشد، خواه خودش باشد، خواه خدا باشد و ... .
تحليل صداقت؛ از صفات دروني تا رفتار تعاملي
در تعريف اخلاق دو گونه بيان را ميتوان از هم تمايز داد: 1- برحسب رأي جمهور عالمان، اخلاق به ملكات و سجاياي اكتسابي تعريف ميشود. ملكاتي كه منشاء خلق و خوي فرد ميشود، به گونهاي كه وي به سهولت رفتاري را انجام ميدهد. 2- عدهاي اخلاق را به الگوي رفتار ارتباطي درونشخصي و برونشخصي مبتني بر رعايت حقوق طرف ارتباط تعريف كردهاند. اينكه رفتار مهمترين متعلق اخلاق است، نزد عالمان رأي مشهور و قريب به اجماع است. اما نه هر رفتاري اخلاق است. عدهاي متعلق اخلاق را رفتار پايدار ميشمارند. اما در اينكه متعلق اخلاق امري ژرفتر از رفتار پايدار يعني ملكات است، مورد بحث و اختلاف فراوان ميباشد.
با توجه به دو گونه تعريف متمايز از اخلاق، در مفهومسازي صداقت دو گونه بيان را ميتوان از يكديگر تفكيك كرد: 1- مراد از صدق ميتواند فضيلتي راسخ در نفس آدمي باشد كه در فرد ملكه شده و جز سجاياي اكتسابي اوست. فضيلتي كه مقتضي توافق ظاهر و باطن فرد ميگردد و او به سبب آن ملكه در هر آنچه كه در تخاطب به ديگران القاء ميكند راستي پيشه كند. 2- مراد از صدق ميتواند يك نوع رفتار پايدار يا الگوي رفتاري در رفتار ارتباطي شخص با خود و ديگران باشد.
صدق به معناي اول يعني ملكات امري ژرفتر از رفتار پايدار است. تحليل دوم از مفهوم صداقت، آن را از صفات دروني و ملكات به رفتار تعاملي ميكشاند و ملاك صداقت را در رفتار با طرف ارتباط ميداند. اين تحليل حداقلگرايانه، ملكات و صفات دروني را در تعريف صداقت اخذ نميكند و نسبت به نظامهاي اخلاقي فراگيرتر از تحليل اول بوده و قابليت عملياتي و كاربردي آن در عرصههاي مختلف زندگي مشهودتر است. بر مبناي چنين تعريفي از اخلاق، صداقت به عنوان فضيلتي اخلاقي، نوعي رفتار پايدار در شخص و صفت رفتار خواهد بود. رفتاري كه نوعي اقدام است و به همين جهت آگاهانه بوده و چون قصد و اختيار شخص در آن دخيل است، مسئوليت آدمي و پاداش و عذاب را به دنبال ميآورد.
صداقت بر طبق اين مبنا جزئي از خصلت فرد و سازمانها شده است. همانگونه كه افراد از خصلتهاي بيش و كم پايدار برخوردارند و رفتارهايي در آنها نهادينه شده و به صورت طبيعت ثانوي درآمده است، سازمانها نيز چنيناند. هر بنگاهي داراي خصيصههاي رفتاري است. يعني همانطور كه فرد دروغگو داريم، سازمان دروغگو نيز داريم. اما در اينجا پرسشي باقيست، آيا رفتاري پايدار در شخص نشان از ملكهاي راسخ در او نيست؟ آيا تحليل دوم به تعريف اول باز نميگردد؟
رفتار ارتباطي نسبت بين دو امر، يعني الف و ب است. الف رفتار ارتباطي با ب دارد. رفتار ارتباطي از حيث دو طرف آن (الف و ب) به صورتهاي مختلف قابل تقسيم است: الف يعني موجودي كه رفتار از او سر ميزند، بر دو قسم است: فرد، يعني شخصيت حقيقي و سازمان به عنوان شخصيت حقوقي. قسم اول برحسب طرف رفتار (ب) بر دو قسم است زيرا رفتار ارتباطي فرد يا درونشخصي است يا برونشخصي. الگوي رفتار ارتباطي فرد با خود به قسم اول برميگردد. رفتار ارتباطي برونشخصي خود به سه قسم عمده است: رفتار ارتباطي با ديگران كه آن را ارتباط بينشخصي ميناميم و رفتار ارتباطي با محيط زيست حيواني و طبيعي و رفتار ارتباطي با خدا. همين تقسيمبندي را در رفتار ارتباطي سازمان ميتوان ملاحظه كرد زيرا مراد از رفتار ارتباطي سازمان، عملكرد و تعامل آن با محيط داخلي و خارجي است: عملكرد درون سازماني و عملكرد برون سازماني. بنابراين صداقت، به عنوان خصيصهاي اخلاقي بايد در تمامي اين روابط و رفتارهاي ارتباطي در اجتماع شكل گيرد. نمونه فقدان صداقت در رفتار فرد با خود (درونشخصي) خودفريبي است. نيرنگ، شيادي، ريا و دو چهرگي، گندمفروشي و جو نمايي و ... از نمونههاي فقدان صداقت در روابط فرد با ديگران (بينشخصي) است. عدم اخلاص در اجرا مناسك ديني و مقامات ديني همچون توكل، صبر و ... نيز از نمونههاي فقدان صداقت در ارتباط فرد با خداست. در محيط سازماني نيز هريك از افراد به عنوان شخصيت حقيقي با خود، ديگران و خدا و ... در تعاملند. بنابراين نمونههاي اين موارد در رفتار ارتباطي كاركنان، مديران، سرايداران و ... نيز به چشم ميخورد. البته نمونههاي فقدان صداقت در خود سازمان به عنوان شخصيت حقوقي در عملكرد سازمان و منتشر نكردن اسرار و فريب در رفتار ارتباطي سازمان با محيط دروني آن و تبليغات دروغ و ... در رفتار ارتباطي سازمان با محيط بيروني آن، از نمونههاي فقدان صداقت در عملكرد بنگاهها و سازمانهاست.
بر مبناي آنچه تاكنون گفته شد صداقت اقدام گوينده در بيان چيزي بر خود، ديگران، خود و ... است كه خود بر صدق آن و مطابقت آن با واقع و نفسالامر اعتقاد دارد و دروغ نيز نوعي اقدام فرد در وارونهسازي حقيقت و سعي عامدانه او در تحريف حقيقت و در بيان چيزي است كه خود آن را خلاف واقع ميداند.
بايد دانست يا راست يا دروغ مبتني بر ايهام منع خلو و يا «طناب پوسيده يا» است. راستگويي و دروغگويي متناقض نبوده بلكه در تعبير منطقي كلمه متضادند. بنابراين جستجو از امر سومي مي تواند رهگشا باشد. با اين تحليل دروغ هاي مصلحت آميز اساساَ دروغ نيست. اهمال، شتابزدگي، فراموشي و ... مي توانند بين راستگويي و دروغگويي قرار گيرند. صادق و كاذب مشكك و ذو مراتبند، تا آنجا كه در برخي موارد و برخي مراتب با همديگر تلاقي مي كنند، بنابراين ارائه ملاك و معيار تمايز مصداقي راست گويي و دروغگويي بسيار پراهميت است. به نظر ميرسد رجوع به منابع اسلامي و ديني در اين باب رهگشاست، تفصيل سخن محتاج ارائه مقاله ديگري است.
گونههاي دروغ
دروغ نوعي وارونهسازي حقيقت و اقدام فرد در تحريف حقيقت است. وارونهسازي حقيقت ميتواند بر روشهاي مختلف باشد. اساساً آدمي حداقل از زبان گفتاري و نوشتاري، بدني و كالبدي و رفتاري و كرداري برخوردار است. گفتار خلاف واقع تنها بُعدي از تحريف حقيقت را نشان ميدهد. كسي كه خشمگين است. اما با حركات كالبدي خلاف آن را نشان ميدهد در واقع وارونهسازي ميكند و كسي كه نفرت خود را به وسيله رفتارهاي احترامآميز به فرد پنهان ميسازد در واقع به تحريف حقيقت ميپردازد. به عبارت ديگر عدم تطابق هريك از اين سه زبان با يكديگر ميتواند دروغ باشد، عدم تطابق زبان كالبدي و زبان نوشتاري نوعي دروغ است. عدم تطابق زبان رفتاري با زبان گفتاري نوعي دروغ است و همينطور ... توجه بر اين نكته نشان ميدهد كه بر خلاف تصور رايج دروغگويي امر سهل و سادهاي نيست. زيرا بر اندك تأمل و مقايسه سه زبان ياد شده ميتوان پرده از دروغگويي فرد بردارد.
گونههاي صداقت
براي پيمودن طريقه صداقت و درك مفهوم آن، شناخت اقسام و مراتب آن ضروري است. صداقت نيز نوعي اقدام و رفتار در بيان چيزي است كه شخص آن را صادق ميشمارد. بنابراين بر اساس سه گونه زبان، صداقت نيز گونههاي مختلف مييابد. مثلاً تطابق زبان گفتاري با زبان كالبدي صداقت است. تطابق زبان رفتاري و گفتاري صداقت است و در آثار متقدمان صداقت تنها به زبان گفتاري محدود نشده است. و آنها نيز صداقت در گفتار، پندار، كردار را برشمردهاند.
در آيات قرآن و كلام معصومين نيز اين امر وجود دارد:
الف) صدق در گفتار: صدق در هر آنچه كه در مقام مخاطب به ديگران القاء ميكند مثل نوشتهها و گفتهها كه برحسب طرف گفتگو متفاوت ميشود. خواه طرف گفتگو انسان ديگر باشد، خواه خداوند باشد و در مقام عبادت و تخاطب با خداوند قرار گرفته باشد و خواه خودش مخاطب خود باشد. مَن صَدَق في اقواله جَلّ قدُرهُ. من صَدَق مَقالُهُ زاد جَلالُهُ.
ب) صدق در كردار: تطابق زبان گفتاري با كرداري از نمونههاي صدق در كردار است: يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون كبر مقتا عندا... إن تقولو ما لا تفعلون: اي كساني كه ايمان آوردهايد، چرا سخني ميگوييد كه عمل نميكنيد نزد خدا بسيار خشم است كه سخن بگوييد كه عمل نكنيد.
ج) صدق در پندار: تطابق نيّت و فكر آدمي با اعمال و رفتار انسان از ديگر اقسام صداقت است: قَدرُ الرَّجُل علي قَدرِ هِمَّتِهِ و عَمَلِهِ عَلَي قَدر نِيَّتِهِ (ارزش آدمي بر اندازه همت اوست و عملش بر مقدار نيتش). كَما لا يَقُومُ الجَسَدُ اِلاّ بالنَّفسِ الحَيَّةِ كذلك لا يُقومُ الذّينُ إلا بالنِّيتَهِ الصَّادِقةِ و لا تَثبتُ النِّيَة الصَّادِقةِ اِلا بالعقلِ.
نتيجه
در تحليل صداقت بايد به تفاوت صدق و كذب اخلاقي و منطقي توجه داد. صدق منطقي وصف قضيه است و به معناي مطابقت قضيه با واقع و نفسالامر مي باشد. به عبارت ديگر در كاربرد منطقي كلمه هر سخن خلاف واقع كاذب است و هر گفتار مطابق با واقع صادق است. در حاليكه صدق اخلاقي وصف گوينده است؛ بدين معنا كه گوينده قضيهاي را بر زبان جاري ميكند كه خود به صدق آن و مطابقت آن با واقع و نفسالامر اعتقاد دارد. كذب در مفهوم اخلاقي تحريف حقيقت است و نه بيان خلاف واقع. تحريف نوعي اقدام فرد در وارونهسازي حقيقت است يعني سعي عامدانه در بيان چيزي كه خود آن را خلاف واقع ميداند. با درك تمايز صدق منطقي و اخلاقي، مفهوم صداقت آشكار ميگردد: صداقت اقدام گوينده در بيان قضيهاي است كه خود به صدق آن و مطابقت آن با واقع و نفسالامر اعتقاد دارد. در مفهومسازي صداقت دو گونه بيان را ميتوان از يكديگر تفكيك كرد: 1- مراد از صدق ميتواند فضيلتي راسخ در نفس آدمي باشد كه در فرد ملكه شده و جز سجاياي اكتسابي اوست2- مراد از صدق ميتواند يك نوع رفتار پايدار يا الگوي رفتاري در رفتار ارتباطي شخص با خود و ديگران باشد. صدق به معناي اول يعني ملكات امري ژرفتر از رفتار پايدار است. تحليل دوم از مفهوم صداقت، آن را از صفات دروني و ملكات به رفتار تعاملي مي كشاند. بر مبناي چنين تحليلي، صداقت به عنوان فضيلتي اخلاقي، نوعي رفتار پايدار در شخص و صفت رفتار خواهد بود. رفتاري كه نوعي اقدام است و به همين جهت آگاهانه بوده و چون قصد و اختيار شخص در آن دخيل است، مسئوليت آدمي و پاداش و عذاب را به دنبال ميآورد. دروغ نوعي وارونهسازي حقيقت و اقدام فرد در تحريف حقيقت است. وارونهسازي حقيقت ميتواند بر روشهاي مختلف باشد. اساساً آدمي حداقل از زبان گفتاري و نوشتاري، بدني و كالبدي و رفتاري و كرداري برخوردار است. عدم تطابق هريك از اين سه زبان با يكديگر ميتواند دروغ باشد. بر اساس سه گونه زبان، صداقت نيز گونههاي مختلف مييابد.
منابع و مآخذ
1- آذربايجاني، بهمنيار بن مرزبان ، التحصيل، تصحيح مرتضي مطهري، دانشگاه تهران، 1349.