بشر پس از آن كه توانايي پاسخ به سوالات خود را به صورت روشمند و علمي پيدا كرد، علم و فلسفه را ملازم يكديگر يافت و بر اين اساس علوم را به دو دسته ي كلي طبقه بندي كرد كه جامعيت و غناي آن را در ميراث مكتوب انديشههاي اسلامي به خوبي مي توان مشاهده كرد:
دسته ي نخست، دانشي است كه موضوع آن مستقل از اراده ي انسان است (بحث از اشياء آنچنان كه هستند)؛ كه عناصر آن عبارتند از فلسفة اولي (الهيات)، فلسفة وسطي(رياضيات) و فلسفة سفلي(طبيعيات) و به دانش يا حكمت نظري موسوماند.
و دسته ي ديگر دانشي است كه موضوع آن با خواست و اراده ي انسان تحقق ميپذيرد(بحث از اشيا آنچنان كه بايد باشند) كه دانش يا حكمت عملي خوانده ميشوند و عناصر آن عبارتند از اخلاق، كه به سطوح فردي توجه دارد، تدبير منزل كه مشتمل بر سطوح مياني است و تدبير مُدُن كه به سطح كلان تحليل نظر دارد.
اما در جهان غرب، دانش و انديشه، در چند قرن اخير فراز و فرودهاي نامتعادلي داشته است؛ دنياي مدرنِ خسته از حاكميت متعصبانه ي كليسا، در عطشي سيراب ناشدني، عقلگرايي افراطي را به نبردي تلافيجوبانه با ساختارهاي پيش از خود فراخواند و زماني كه انديشه ي متناسب با مقتضيات خود را توليد كرد و فرهنگ و تمدني به نام اومانيسم ظهور و بروز يافت، مجددا به دو مصيبت سترگ مبتلا شد: از سويي اسير«تقليل گرايي» متعصبانه گرديد و از ديگر سو در برهوت «تشبيه گرايي» رها شد. بدين معنا كه انديشه ي اجتماعي كه درسه عرصه ي موضوع، هدف و روش، جامعيتي كامل در ابعاد نظري و عملي داشت تنها به حوزه ي طبيعيات با برداشتهاي پوزيتويستي كاهش پيدا كرد و پديدههاي جامع اجتماعي و انساني به پديدههاي تجربي و طبيعي تشبيه گرديد و گستاخانه با اعتقاد به اينكه دنيا داراي يك نظام منطقي و شناختني است و با مراجعه به اينكه دانش مستفاد از عقل و تجربه عاجز از فهم و دريافت آن نيست، همه ي اذهان و افهام را تحت سيطره خويش قرار داد. سوگمندانه، اينكه جوامعي كه داراي منابع غني و اصولي ارزشمند بودند نيز در دام اين خطاهاي ايدئولوژيك ومتدلوژيك قرار گرفتند و هويت فكري و علمي آنان نيز دستخوش اين دو مصيبت به وجود آمده در جهان علمي غرب گرديد.
لكن به نظر ميرسد در شرايط كنوني كه بسترهاي مناسبي براي بسط و گسترش تفكرات و تأملات انديشمندانه ي بومي و اسلامي در جامعه فراهم شده است، ضرورت دارد گرانيگاه تلاش انديشمندان معطوف به اين شود كه در انديشه ي اجتماعي متناسب با مقتضيات واقعي زمان، بازخواني دوبارهاي صورت گيرد و با شعار بازگشت به خويشتنِ علمي، قدمهايي در راستاي اسلامي سازي حوزههاي انديشه ي اجتماعي برداشته شود.
انديشه ي اسلامي سازي، تلاشي متعادل و منطقي است تا با بهرهگيري از اصول و قواعد اصيل اسلامي، حضور معرفت ديني را در ساحتهاي كشف، تدوين، ابلاغ و نشر، از زاويه يك جهانبيني جامع، موجّه و مدلّّل سازد و علوم و قوانين دانشي و بينشي را بازسازي و روشمند كند و دو چالش اساسي كه بدان اشاره شد را از سر راه دانش بردارد. اين فعاليت، به ويژه در علوم انساني كه با نظام معرفتي فرد و جامعه در ارتباط است و مآلا دامن نفوذ خود را به ساحات ديگر علمي ميگسترد داراي ضرورت و اهميتي جدي است. توجه به معرفت ديني در تكوين ابعاد دانش، به ويژه دانش اجتماعي، با عنايت به منابع اصلي به ويژه عقل و نقل و تدبير خردمندانه، هم به صورت ژرف ساخت و هم رويساخت، گفتماني مستقل ايجاد ميكند كه تصويري حقيقي از واقعيت علم ارائه خواهد داد. اين تلاشها چنانچه سمت و سوي دانشي تمدني به خود گيرد و فرايندهاي توليد محتوا را به سوي تأسيس دانشهاي بومي و همسو با تعاليم و ارزشهاي اسلامي به پيش ببرد، مهمترين برآيند آن، توليد انديشه و انديشمندان متديني است كه مسائل و مشكلات جوامع را به صورت يك كل يكپارچه ديده و در بهبود وضعيت دانش فعلي و اسطوره زدايي از دانش غرب گام برميدارند.
لذاكشف و تحليل انديشههاي اسلامي و شناخت چالشهاي نظري و معرفتي در جهت نيل به الگويي جامع براي تبيين، پيشبيني و پيشگيريها در عرصههاي مهم اجتماعي، با رويكرد مسئله محوري، بايد مهمترين دغدغه ي دغدغهمندان در اين عرصه ي علمي باشد.
بديهي است در اين مسير توجه عميق به چند نكته حائز اهميت است:
1- دست يابي به فهم دقيق و روشن از واقعيت و وضعيت فعلي دانش اجتماعي؛
2- تمهيد زمينههاي نظريهپردازي و مدلسازي در راستاي تحول علوم انساني در عرصه ي مطالعات اجتماعي و تلاش براي ايجاد تعامل دوسويه با ساير علوم انساني؛
3- شناخت پيامدها و مخاطرات استفاده ي مطلق از علوم انساني غربي در نظامسازي و حكومت ديني و تلاش در راستاي ابتناء علوم انساني بر مباني نظري اسلام؛
4- تلاش در جهت اسطوره زدايي از دانش فعلي غرب در حوزه ي علوم اجتماعي
و لزوما فعاليتهاي در اين راستا معطوف به چند محور اساسي خواهد بود:
1- بازخواني سنت اسلامي؛
2- تأسيس نظام معرفتي اسلامي؛
3- كشف و تأسيس روش تعاملي با قرآن و سنت؛
4- فهم نوع ارتباط و نسبت ميان علم و جامعه؛
5- تعيين ميزان دگروارگي دانش در جوامع اسلامي؛
6- ارائه ي سبك تعامل با سنت غربي؛
7- ارائه ي يك روششناسي جامع، متناسب با دانش اجتماعي اسلامي.
انتهاي پيام/ 115