آيتالله محمدرضا مهدويكني رئيس مجلس خبرگان و دبيركل جامعه روحانيت مبارز طي گفتگويي تفصيلي به سوالات متعددي پاسخ گفته است كه متن كامل آن به شرح زير است:
* با تشكر از فرصتي كه عنايت كرديد. امروز توفيقي شد، خدمت شما رسيديم. محور بحث ما خاطرات ناگفته شما از حضرت امام و مقام معظم رهبري است. با توجه ارتباط مستقيمي با امام داشتهايد، اگر اجازه فرماييد از آغاز آشنايي شما با حضرت امام، شروع كنيم كه در چه سالي و چه مناسبتي بود؟
- من در سال 1327 در سن 17سالگي از مسجد لرزاده تهران تحت سرپرستي مرحوم برهان «رحمةاللهعليه» براي تحصيل به قم رفتم. سنت آن بود كه موقع نماز مغرب و عشا امام «ره» و ديگر بزرگان مثل مرحوم اراكي و مرحوم گلپايگاني و مرحوم بهجت، پيش از شروع نماز به مدرسه فيضيه تشريف ميآوردند و در صف جلو مينشستند.
* نماز را چه كسي اقامه مي كرد؟
- آيتالله مهدويكني: نماز را آقاي آسيدمحمدتقي خوانساري اقامه مي فرمودند. اگر ايشان نميآمدند، آقاي اراكي برگزار ميكردند و اگر آقاي اراكي نميآمدند، امام نماز اقامه ميكردند كه البته كمتر پيش ميآمد. من به تبعيت از آقاي برهان مقلد مرحوم آيتالله حجت بودم. در قم طلبههاي تهراني هم حضور داشتند. مخصوصاً مرحوم آقاي محمد مولايي كه در ابتداي انقلاب جزو هيأت امناء آستانة حضرت عبدالعظيم«ع» و توليت آستانة حضرت معصومه«س» بودند و قبل از انقلاب هم در مبارزات بودند، صحبت تقليد شد و از من پرسيدند: «از چه كسي تقليد ميكني؟» جواب دادم: «آقاي حجت». در قم آقاي بروجردي مرجعيت عامه داشتند و براي طلبهها مطلوب نبود كه بگويند از آقاي حجت تقليد ميكنم. به من گفتند: «از آقاي حجت تقليد نكن» و من هم گفتم: «استادم اينطور گفتهاند». گفتند: «نه! شما بياييد از حاجآقا روحالله تقليد كنيد». آن روزها امام را اينگونه خطاب ميكردند. ايشان گفتند: «امشب كه ايشان براي نماز ميآيد، برو و از ايشان سئوال كن». من هم طلبه جواني بودم و شايد 17 سال بيشتر نداشتم. قبل از نماز رفتم جلو و سلام كردم و به ايشان عرض كردم: «شما چه كسي را اعلم ميدانيد؟» ايشان نگفتند: «چه كسي اعلم هست چه كسي نيست، بلكه گفتند از آقاي بروجردي تقليد كن». اين بيان ايشان براي من جالب بود. نخواستند بگويند اعلم كيست يا نيست، بلكه گفتند آن كسي را كه براي مرجعيت اصلح ميدانيم آقاي بروجردي است. اين اولين آشنايي من و امام بود. من آن وقت نزد آقاي آميرزا جعفر سبحاني معالم ميخواندم. درس در فيضيه بود و ايشان خوشبيان و از شاگردان خوب حوزه بودند و هميشه از امام تعريف ميكردند.
* از شما بزرگتر هستند؟
- بله، 5 سال از من بزرگترند. به هر حال آقاي سبحاني بسيار از درس و زهد و علم امام براي ما تعريف ميكردند و اين سبب شد كه ما به امام علاقه بيشتري پيدا كرديم و لذا درس خارج ابتدايي را با امام گذرانديم و اين منشا آشنايي با بحث و درس امام شد. البته ايشان هر وقت، به مناسبت ايام مختلف مثل فاطميه و محرم روضه داشتند، ما ميرفتيم.
* شما در دوره اول درس امام بوديد؟
خير، در دوره دوم بود. در دوره اول آقاي مطهري و آقاي منتظري بودند. دورة اول آنطور كه يادم هست، ايشان اصول عمليه را تدريس فرمودند. ولي در دورة دوم از اول شروع كردند. به هر حال ما يك دورة كامل اصول، جز بعضي از ابواب را نزد امام خوانديم. من بيشتر اين درسها را مينوشتم. 5 سال هم با خود امام، درسِ مرحوم آيتالله بروجردي ميرفتيم.
* يعني امام در عين حال كه درس خارج ميگفتند، در درس آيتالله بروجردي هم شركت ميكردند؟
بله، در دورة دوم درس ايشان مي آمدند.
* براي استفاده علمي بود يا جنبه ترويجي داشت؟
-من در آن دوره حس ميكردم جنبه ترويجي دارد، چون آقاي بروجردي حرفهايشان را در دورههاي قبل كه ما حضور نداشتيم، زده بودند، اما در آن دوره نكات تازهاي هم ميگفتند. امام در فقه، متأثر از روش تدريس آقاي بروجردي بودند. اصول هم يك مقداري درس دادند و ما هم رفتيم، ولي ديگر در آن ايامي كه ما به خارج رسيديم، حال ايشان چندان مساعد نبود و درس اصولشان كم شد، البته فقه ادامه داشت. امام و مرحوم آيتالله گلپايگاني و آيتالله داماد و فضلاي ديگر به درس آيتالله بروجردي ميآمدند تا درس ايشان را ترويج كنند. آقاي بروجردي اطلاعات رجالياي داشتند كه آقايان ديگر نداشتند. همچنين اطلاعاتي در طبقهبندي و تاريخ و فقه از اختصاصات آقاي بروجردي بود و آقايان ديگر هم از روش ايشان تبعيت كردند. آن طور كه من حس ميكنم، هم خود امام از روش ايشان متأثر بودند، هم مرحوم آيتالله خوئي. مرحوم آيتالله بروجردي ميگفتند: «فقه ما حاشيهاي است بر افكار فقهاي عامه و حتي ميگفتند ائمه اطهار«ع» بر فتاوا و حرفهاي آنان حاشيه ميزدند.» مرحوم آيتالله بروجردي ميگفتند: «فهم فقه ما مبتني بر آن است كه ما فقه عامه را بفهميم، والا اگر توجه نكنيم نميفهميم اين مطلبي كه امام گفته ناظر به چيست.» اين روش در زمان ما و وقتي فقه ميخوانديم، منحصر به آقاي بروجردي و واقعاً هم فوقالعاده بود.
*آقاي خوئي هم شاگرد آقاي بروجردي بودند؟
- نخير، نبودند. از دور مطلع بودند. من چون ميبينم كه آقاي خوئي قبل از بيان نظرات آقاي بروجردي اينطور نبودند و بعد از دوره آقاي بروجردي، از روش ايشان كه توجه به رجال و طبقات رجال و ادوار فقه بود، برداشت كردند، اين طور حدس ميزنم كه آقاي خوئي هم متأثر از روش آقاي بروجردي بودند.
به هر حال اينها منشا آشنايي بنده با امام بود. ما واقعاً به امام ارادت داشتيم و فقط مسئله درس نبود. همين ارادت هم سبب شد كه ما به درسهاي ديگر خيلي هم نرفتيم. البته من در برههاي درس آيتالله گلپايگاني هم ميرفتم؛ درس آقاي داماد خيلي كمتر. درس آقاي شريعتمداري هم در ماه رمضان و هنگام تعطيلي رفتم، ولي درسي كه براي ما واقعاً درس اصلي بود، درس امام بود و ما قهراً متأثر از روش امام بوديم.
روش امام از نظر اخلاقي و سياسي خيلي مستقيم نبود. آن روزهايي كه امام در فيضيه درس اخلاق ميدادند، موقعي كه ما آمديم تعطيل شد كه همين چهل حديث كه نوشتند، از آن درسهاست. موقعي كه ما آمديم، امام در هر دورهاي، يك روز بحث اخلاق داشتند. گاهي روزهاي اول و روزهاي آخر حتماً نصيحتي ميكردند. روش ايشان به شكل غيرمستقيم در ما اثر ميگذاشت و همچنين روش سياسي ايشان كه بسيار مؤثر بود.
از قم هم كه آمديم، راه امام را ادامه داديم. بعد از فوت آيتالله بروجردي، با اينكه آقايان ديگر بودند و هنوز رساله عملية امام هم چندان در دسترس همه نبود، من ديگر كسي جز امام را به عنوان مرجع معرفي نكردم. آقاي مولايي و آقاي هاشمي خيلي اصرار داشتند كه رساله امام چاپ شود، ولي امام زيربار نميرفتند. من در مسجد به مؤمنين ميگفتم كه از ايشان تقليد كنيد و اين روش را تا آخر هم ادامه داديم من در تمام مراحل به همه علما احترام ميكردم و هيچ وقت در مقام ذكر مراجع و بزرگان، چه كساني كه با انقلاب همراه بودند، چه كساني كه نبودند، كسي را تحقير نميكردم. حتي آيتالله آسيد احمد خوانساري كه در اوايل انقلاب در برههاي با انقلاب همراه بودند و بعد سكوت كردند، من به همان روش امام كه هيچ وقت پشت سر آقايان حرفي نميزدند، حرفي نميزدم و ميگفتم ما امام را اعلم ميدانيم و ديگران هم نظرشان اين است. بودند دوستاني كه به آقاي خوانساري حمله ميكردند كه چرا اين طور كرديد، ولي ما چيزي نميگفتيم، چون خود امام هم همين طور بودند. امام گاهي در سخنرانيهاي عام هشداري ميدادند و انذاري ميكردند، ولي هرگز نديدم پشت سر كسي حرفي بزنند. حتي در مورد آقاي شريعتمداري.
* خوب است كه حالا كه بحث به اينجا كشيد، با توجه به اينكه جنابعالي در قضيه غائلة تبريز و خلق مسلمان ملاقاتهايي با آقاي شريعتمداري داشتيد، دربارة آن هم توضيحاتي بفرماييد.
- آقاي شريعتمداري به من ميگفتند من تو را هم عادل ميدانم هم عاقل. ايشان زرنگ بود! امام هنوز به تهران تشريف نياورده بودند. در جريان خلق مسلمان؛ آقاي هاشمي و شايد هم حاج احمدآقا و بنده اصرار داشتيم با آقاي شريعتمداري ملاقاتي داشته باشيم و در مورد جريان خلق مسلمان در تبريز كه سر و صدا راه انداخته و راديو و تلويزيون را گرفته بودند، مذاكره كنيم. امام ميگفتند نميشود! من به ايشان عرض كردم حالا شما اجازه بدهيد ما چند كلمهاي با ايشان صحبت كنيم، شايد شد. اميد من به همان اظهار لطفي بود كه آقاي شريعتمداري درباره من كرده بودند كه تو را عاقل و عادل ميدانم. ما رفتيم و صحبت زيادي هم با ايشان كرديم. آقاي بازرگان بود و آقاي بنيصدر و آقاي هاشمي و حاج احمدآقا و بنده. نميدانم آقاي سبحاني هم بودند يا نه. از آقاي شريعتمداري پرسيديم: «چرا شما جلوي جريانات تبريز را نميگيريد و آن را محكوم نميكنيد؟ حزب خلق مسلمان را نصيحت كنيد.» گله اصلي ايشان اين بود كه تبريز خانه من است و من بايد در خانهام اختياراتي داشته باشم و استاندار و امام جمعه و دادستان را نصب ميكنم! من بايد در مورد نصب فرمانده لشكر اختيار داشته باشم! آقاي هاشمي گفت: «اشكالي ندارد، با شما مشورت ميشود.» فكر ميكنم ايشان امامجمعه را استثنا كرد، ولي بقيه را گفت اشكالي ندارد، با شما مشورت ميشود، منتهي آقاي شريعتمداري مشورت نميخواست و ميگفت من بايد نصب كنم و آنجا خانه من است!
بحث طولاني شد و آخر بنا شد ايشان چيزي بنويسد. بعد گفتند بگذاريد مشاوره كنم و رفتند و با آقازادهشان و ظاهراً آقاي ريسمانچي از تجار تبريز، يك ساعتي مشورت كردند و وقت نماز هم گذشت. بعد آمدند و گفتند: «به راديو و تلويزيون بگوييد بيايد تا من نظرم را راجع به اصلاح آنجا بگويم.» ما پرسيديم: «آخر نظر شما چه هست؟» آقاي هاشمي پرسيدند: «ميخواهيم بدانيم چه چيزي ميخواهيد بگوئيد؟» ايشان كاغذي را از لاي عبايشان درآوردند و خواندند. در مورد تفصيل كلامشان، چون زمان گذشته، چيز زيادي يادم نيست، اما مضمون كلامشان اين بود كه آذربايجانها در اختيار من باشند! برداشت ما اين بود كه ايشان ميخواهند بگويند هرچه در آنجا واقع ميشود، بايد زير نظر من باشد. من در نمازجمعه يك كلمه گفتم كه ايشان ميخواست كشور را تفكيك كند.
*در واقع تجزيه...
- بله، حكومت كه نميشود دو تا باشد. مشورت كردن موضوع ديگري بود، اما اينكه سران و بزرگان آن خطه را ايشان انتخاب كنند و حكومت نقش نداشته باشد، نميشد. ما رفتيم خدمت امام و ايشان فرمودند: «ديديد گفتم نميشود» و حرف ديگري هم نزدند و تمام شد.
* اگر اجازه فرماييد، به اصل بحث برگرديم.
-من در دورهاي كه ذكر نام امام و داشتن رساله ايشان ممنوع بود، تقيدّ داشتم كه در مسجد جليلي، به عنوان طرح مسئله، نام ايشان را بياورم، ولو مسئله شكيات بود. بحث سياسي نميكردم و مثلاً ميگفتم در شك2و سه، بنا را بر مبناي فتواي آيتاللهالعظمي خميني بر سه ميگذاريم. ماه رمضان كه هر شب اسم ايشان را ميگفتم، در اوقات ديگر هم هفتهاي يكي دو بار. براي اينكه اسم ايشان بماند، از روي عروه يا توضيحالمسائل، مسئله ميگفتم.
سال آخري كه مرا گرفتند و حبس من طولاني شد، قبل از ماه رمضان بود و گفتند ديگر اسم از اين آقا نياوريد. من در مسجد گفتم: «استاد اينطور فرمودند». باز مرا خواستند و گفتند: «چرا ميگويي استاد؟» گفتم: «استاد كه اشكال ندارد» گفتند: «نه! مردم ميدانند منظور تو كيست» بعد ميگفتم: «آقا!» شب بيست و سوم رمضان بود و مهندس بازرگان و آيتالله طالقاني و آقاي دكتر سحابي هم بود. آيتالله طالقاني خيلي حال كارهايي را كه ما ميكرديم، نداشت و مراسم احيا را در مسجد هدايت در ساعت 11 تمام ميكرد و بعد ميآمد به مسجد ما. شايد همان شبي كه مرا دستگير كردند، ايشان بودند. صحن و داخل مسجد پر بود.
* چه سالي؟
_ سال 53، ماه رمضان و شب بيست و سوم بود و خودم منبر ميرفتم و احيا ميگرفتم. آخر منبر گفتم: «خدايا! آن كسي را كه ما منتظرش هستيم، به ما برسان.» عامه مردم متوجه شدند و صلوات فرستادند. از منبر آمدم پايين و حاج ديانت كه مدير مسجد بود، گفت: «معاون كلانتري آمده و ميگويد حاجآقا چند دقيقهاي بيايند كلانتري، با ايشان كار داريم.» گفتم: اين موقع شب؟ ميخواهيم برويم سحري بخوريم». بچههاي ما، دو تا دختر و يك پسر در احيا بودند و آن طرف خيابان منتظر بودند كه سوار ماشين قراضه پيكان من بشويم و برويم منزل، ولي ما را گرفتند و بردند. رفتيم كلانتري و بالاخره به بوكان تبعيد شديم و بعد از دو ماه ما را آوردند به كميته مشترك و فهميديم كه يك پرونده مشترك با آقاي طالقاني و آقاي هاشمي و آقاي لاهوتي داريم. بعد هم كه به چهار سال زندان محكوم شديم و با اين آقايان در بند 1 اوين بوديم كه جريانش مفصل است. آبان 53 بود كه ما را گرفتند.
* شما از ابتدا كه تهران تشريف آورديد در مسجد جليلي بوديد؟
- بله، من از سال 42 كه از قم آمدم، در مسجد جليلي بودم كه تازه تمام شده بود.
* به نظر جنابعالي امتياز كار حضرت امام نسبت به فقهاء گذشته چه بوده است؟
- بنده معتقدم امتيازي كه امام بر ساير فقهايي كه قائل به ولايت فقيه بودند ـكه اكثراً قائل به ولايت عامه هستندـ دارند، مطلبي است كه در مجلس خبرگان گفتم و بعد مقام معظم رهبري با بيان بهتري در جمع خبرگان كه خدمتشان رفته بوديم، فرمودند. حرف من اين بود كه امام در مسئله ولايت فقيه 2 تا كار كردند كه آقايان ديگر نكردند. اصل ولايت فقيه از زبان شيخ مفيد به زبانهاي مختلف در كتب فقهي مطرح بوده، منتهي در بسياري از اوقات به عنوان كلمه ولايت نبوده و حكم حاكم و حكم فقيه و تعابيري از اين قبيل را به كار ميبردند. گاهي موارد آن را توسعه ميدادند، گاهي محدود ميكردند، اما از مواردي كه ذكر ميكردند، معلوم بود كه به اين مسئله توجه داشتهاند.
مرحوم محقق كَرَكي هم در كتاب «جامعالمقاصد» طرفدار ولايت فقيه است. مرحوم كاشفالغطاء در كتاب «كشفالغطاء» به شكلي جدي مسئله ولايت فقيه را مطرح ميكند. مرحوم محقق قمي صاحب قوانين الاصول هم در كتاب «جامعالشتات» به مسئله ولايت فقيه اشاره ميكند، ولي فرقي كه امام با اين آقايان داشت، دو تا مطلب است. يكي اينكه امام مسئله ولايت فقيه را به عنوان يك نظريه فقهي علمي مطرح كرد. غير از مرحوم نراقي كه در كتاب «عوايد»، مسئله ولايت فقيه را به اين شكل مطرح كرد، ديگران اين طور بيان نكرده بودند. امام در كتاب «حكومت اسلامي» در نجف در باب ولايت فقيه اين طور نظريهپردازي كردند كه فقيه ميتواند حاكم باشد و اين طور نيست كه ولي فقيه بنشيند تا مواردي پيش بيايد و بعد حكم كند. عملاً گاهي اين طور بود كه موارد خاصه يا عامه پيش ميآمد و سئوال ميكردند يا جنگي و مشكلي پيش ميآمد و بعد فقيه اعلام نظر ميكرد. امام ولايت فقيه را به عنوان يك نظريه كلامي و فقهي و ولايي مطرح كردند. نظريه ولايت فقيه، در زمان غيبت، نظريه مكتب تشيع است.
امتياز دوم امام اين بود كه براي ولايت فقيه، نظامسازي كردند. محقق كَرَكي در زمان شاهطهماسب مسئله ولايت فقيه را مطرح كرد. او اهل لبنان بود. در دوران صفويه، در ايران علماي شيعي كم داشتيم و آنها را از لبنان دعوت ميكردند. مرحوم محقق كركي، هنگامي كه شاه طهماسب ميخواهد به پادشاهي برسد، ميآيد و كمربند شاهي را به كمر او ميبندد و وسادَه و جايگاه سلطنتي را برايش پهن ميكند و ميگويد بفرما و به اين طريق به شاه اجازه ميدهد كه حكومت كند. اين مطلب بسيار مهمي است كه فقيهي به شاهي بگويد از طرف من بيا و حكومت كن و كار فقيه فقط اين نباشد كه فتوا بدهد كجا وقف باشد يا قيم يتيم چه كسي باشد يا كارهاي جزئي از اين قبيل، بلكه كارهاي كلي و اداره مملكت را به عهده بگيرد.
فقهاي بعدي از جمله مرحوم مجلسي و ديگران هم كه به نوعي از سلاطين صفوي در كتابهايشان تعريف ميكردند، در واقع يك نوع اذن و مشروعيت به آنان ميبخشيدند.
تا ميرسد به زمان قاجار و فتحعليشاه. در زمان او بين ايران و روس جنگي درميگيرد و قرارداد تركمانچاي و از دست رفتن بخشهايي از ايران از جمله قفقاز پيش ميآيد. مرحوم كاشفالغطاء در كتاب «كشفالغطاء» در باب جهاد و جنگ با كفار ميگويد: «من به فتحعليشاه اجازه ميدهم سربازگيري كند و با كفار بجنگد و در جنگ حتي اگر نياز بود كه براي تهيه علوفه اسبها و غذاي سربازان انبارهاي مردم را باز كنند، من به عنوان اِعمال ولايت اجازه ميدهم اين كار را بكنند، چه مردم راضي باشند چه نباشند». بعد هم ميگويد: «اگر لازم باشد حتي ميتوانند زراعتهاي مردم را لگد كنند.» ايشان تصريح ميكند كه حكومت از طرف من مأذون است اين كارها را بكند. در همان زمان؛ مرحوم محقق قمي در قم بود و درباره اين جنگ از ايشان سئوال ميكنند. فتحعليشاه نسبت به محقق قمي اظهار ارادت ميكرد و ظاهراً پسر محقق قمي هم داماد او بوده. مرحوم محقق قمي جواب مبهم ميدهد. ايشان احتياطكار بود و مثل كاشفالغطاء تصريح نميكرد.
ميخواهم بگويم فقها در گذشته كارهايي در زمينه ولايت فقيه كردهاند كه نشانهاي از حكومت فقيه است. كاري كه امام كردند اين بود كه هم نظريه حكومتي را در نظريه ولايت فقيه آوردند كه مسئله به شكل موردي نباشد و اين نكته را مطرح كردند كه اساساً حكومت متعلق به فقيه است و دوم اينكه به مناسبت زمان، نظامسازي كردند. شايد اگر امام در زمان سلاطين صفويه يا فتحعليشاه بودند، نظام را به اين شكل تنظيم نميكردند، ولي هرچه بود، در ذهن امام اين بود كه فقيه بايد خودش حكومت كند، نه اينكه آن را به دست ديگران بدهد، لذا امام آمدند و نظامي متناسب با زمان ما انتخاب كردند كه انتخابات و مجلس و تفكيك قواي سهگانه و نهادهاي مخصوص و چيزهايي كه معقول و مقبول زمان ماست، در آن بود.
كاري كه امام كرد، حكايت از هوش سرشار ايشان ميكند. امام با صلابتي كه در مسائل ديني و فقهي داشت، اينها را به شكل امروزي درآورد، منتهي تحت ولايت فقيه و نه فقط نظارت. به همين دليل بود كه امام از روز اول گفت انتخابات و رفراندوم براي جمهوري اسلامي. اين به فكر بلند امام و آگاهي بر جريانات 100 ساله اخير از دوران مشروطه به بعد برميگردد. فقها و علماي بزرگي مثل مرحوم آخوند، مرحوم شيخ زينالعابدين مازندراني، مرحوم حاج ميرزا خليل و علماي تهران، آيتالله بهبهاني، مرحوم شيخ فضلالله نوري، همه در مشروطه دخالت كردند، ولي خودشان به ميدان نيامدند. گفتند اين كار بشود و بعد هم سلطنت را با يك محدودة مشروطه بودن ادامه بدهند و باز كار را دادند به دست كلهگندهها. مرحوم آخوند آن همه فداكاري كرد و باز سلطنت را دست همينها داد، حالا يا محمدعلي شاه باشد يا بعد كه رسيد به رضا شاه. فقها خودشان كار را به دست نگرفتند، بلكه دادند به دست سلاطين و گردن كلفتهاي كذايي. آنها شايد تصورش را هم نميكردند كه ميتوانند مملكت را اداره كنند؛ اين بود كه تمام زحماتشان حرام شد. مرحوم آخوند اين اواخر كه فهميد كار خراب شده، ميخواست به ايران بيايد. آشيخ محمدتقي بروجردي ميگفت ايشان آمد در صحن و مردم را جمع كرد و گفت فردا ميخواهيم برويم و مسائل را اصلاح كنيم. فردا خبر دادند كه ايشان سكته كرده است. آشيخ محمدتقي بروجردي معتقد بود كه ايشان را مسموم كردهاند. ميگفتند دو سه نفر از مشايخ افغاني در اطراف ايشان بودند و بعد هم ديگر پيدايشان نشد.
مقصود اينكه همه فقها براي ايجاد يك حكومت عادلانه و صحيح زحمت كشيدند، ولي راهي را كه انتخاب كردند، درست نبود. نظامي كه امام تبيين كرد، بر اساس تجربههاي سابق و نيز هوش سرشار ايشان بود كه گفتند هماني را كه الان در دنيا مقبول است، انجام ميدهيم، منتهي تحت ولايت فقيه و احكام اسلام. به نظر من هم نظريهپردازي و هم نظامسازي، هر دو از امتيازات امام بود.
به هر حال در اين دوران سي ساله انقلاب، اين مطلب به اين شكل به فكرم نرسيده بود و اين حرف براي خودم هم تازه بود. هر دو مسئله از اختصاصات امام بود و در بين فقهاي بزرگ ما، از زمان غيبت و زمان مرحوم شيخ مفيد كه بحث فقه استدلالي مطرح شد، تا امروز سابقه نداشته است.
البته امام اول كار داشتند يك مقدار كوتاه ميآمدند. آن موقع كه ايشان تشريف بردند قم، فكر ميكردند نظامي ساخته شده و مؤمنين با اعمال ولايتي كه فقيه از دور ميكند، امور را اداره ميكنند. وقتي دوره رياست جمهوري اول پيش آمد، بعد از اينكه جلالالدين فارسي نشد، من و آقاي هاشمي و آقاي باهنر رفتيم قم كه بگوييم نظر ما اين است كه آقاي بهشتي نامزد رياست جمهوري شود. يادم هست وقتي به امام اصرار كرديم، ايشان گفتند ما نيامدهايم حكومت كنيم؛ ما بايد مردم را هدايت كنيم. من گفتم: «آقا نميشود اين حكومت را به دست ديگران بدهيم.» گفتند: «شما برويد در مجلس و قوه قضاييه و جاهاي ديگر باشيد و كنترل كنيد.» ميگفتند مجلس بايد در رأس امور باشد و قوه قضاييه چنين و چنان، ولي من ميگفتم اگر حكومت دست اينها باشد، مجلس را قبضه ميكنند. بعد جريان بنيصدر پيش آمد و امام به تهران آمدند و آن جرياناتي كه ميدانيد پيش آمد. و امام گفتند ما اشتباه كرديم و ديگر نميگفتند روحاني نباشد. امام اول ميگفتند ما نيامدهايم كه حكومت كنيم، ولي بعداً فهميدند اين طور نميشود.
* به شاه هم گفته بودند كه مجري احكام اسلام باش، ما سرباز تو خواهيم بود...
- بله، ايشان اول كار فكر ميكردند ميشود، ولي بهتدريج متوجه شدند كه نميشود و خودشان بايد بيايند و امور را با همه مشكلات و زحماتي كه داشت، در دست بگيرند. ورود امام به مسائل اجرايي حكومت، اختصاص به امام داشت و ديگر علما واقعاً تعجب ميكردند كه امام ميتواند اين كارها را بكند. با تأييد خداوند، مشكلاتي كه پيش آمدند، از سر گذشتند.
* اگر موافق باشيد، دربارة روش حكومتي مقام معظم رهبري صحبت بفرماييد.
- اما مقام معظم رهبري، اين روش امام برايشان درس بود. البته اول همه به ذهنشان ميآمد كه اعمال ولايت بايد در چهارچوب احكام منصوص باشد. نظر امام اين بود كه وليفقيه نبايد فقط آنچه را كه منصوص است عمل كند و اين ولايت نيست، بلكه فتواست. امام ميفرمود همان مقامي كه پيامبر«ص» و ائمه اطهار«ع» داشتند، يعني حكومت و نه فقط بيان احكام، به عهده فقيه هم هست. مقام معظم رهبري هم همين نظريه را تعقيب كردند و واقعاً هم خوب از پس اين كار برآمدند و خط امام را دنبال كردند. الان به تصديق دوست و دشمن و حتي كساني كه مخالف هم هستند، در اين بيست و چند سال كسي بهتر از ايشان نميتوانسته خط امام را دنبال كند. اعمال ولايت مسئله مهمي است. و اين خصوصيت مهمي است كه ايشان دارا بودند، در پاسداري جايگاه امامت و ولايت ثابتقدم بودند.
خبرگان اين جايگاه را به حسب ظاهر به آقا واگذار كردند و در حقيقت كشف كردند، ولي نگهداري اين جايگاه، از امتيازات آقاست. هر كسي قدرت اين كار را ندارد. خيليها نه درست ميتوانند كار كنند، نه قدرت ابقا و اداره دارند. آقا در حفظ اين جايگاه مسامحه نكردند، زيرا مسامحه در اين كار مساوي است با از بين بردن نظام. امام فرمودهاند حفظ نظام از اوجب واجبات است و حفظ نظام به حفظ اين جايگاه بستگي دارد. ولايت فقيه ستون اين خيمه است و نبايد گذاشت متزلزل شود. من معتقدم اين صلابت در رهبري از خصوصيات ايشان است.
* از كي با ايشان آشنا شديد؟
- آشنايي كه از قم بود و از وقتي كه درس امام ميرفتيم. البته آشنايي بود و نه دوستي.
* قاعدتاً دهه 30 بوده...
- بله، سال 35، 36؛ چون ايشان مشهد بودند و ما از اول در قم بوديم و بعد خودشان و اخويشان ـ آسيد محمد ـ تشريف آوردند قم. در مدرسه حجتيه بوديم. آشيخ علي آقا تهراني هم از همان وقت قوم و خويش آقايان شد. بين ما آشنايي بود، اما در آن زمان هممباحثهاي نبوديم و جامعه روحانيت تهران هم تشكيل نشده بود.
* ايشان 8 سال از شما كوچكترند.
- بله، آن موقع كه ايشان رئيسجمهور و بنده نخستوزير بودم، ايشان ميگفتند آقاي مهدوي برادر بزرگتر ما هستند. بعد كه در دوران مبارزات، بحث جامعه روحانيت شد و زندان و... آشناييمان محكمتر شد.
* در دهه 50.
-بله.
* بهرغم اينكه ايشان در مشهد بودند و شما در تهران جامعه روحانيت را تشكيل داديد، ايشان به جلسات آن ميآمدند؟
- بله، بيشتر به وسيله آقاي مطهري و مخصوصاً آقاي هاشمي. آقاي هاشمي بيش از ديگران با ايشان مأنوس بودند. گاهي كه تهران تشريف ميآوردند، در جلسات جامعه روحانيت شركت ميكردند.
* از نظر علمي و فقهي، ارزيابي شما در باره ايشان چيست؟
- بعد از فوت امام و دو مرجع ديگر مرحوم آيتالله اراكي و آيتالله گلپايگاني، ميدانيد كه در جامعه مدرسين بحث شد كه مرجع يا مراجع چه كساني باشند. آقايان در قم 7 نفر را گفتند و ما در تهران به عنوان جامعه روحانيت 3 نفر را معرفي كرديم. با تفاوتهايي كه افراد از نظر علمي داشتند، ما ديديم يكي از كساني كه ميتواند در جايگاه مرجعيت قرار بگيرد، ايشان هستند. بعضي از دوستان ما در جامعه مدرسين كمي روي اين موضوع تشكيك كردند، ولي بعد كه بهتدريج پيش رفتيم و مخصوصاً در جلسات شبهاي پنجشنبه كه در محضر ايشان بحثهاي فقهي ميشد، اين موضوع آشكارتر شد. شايد آقاي مؤمن و چند نفر ديگر، اوايل شك ميكردند، ولي بعد كه در آن شبها نظرات فقهي ايشان مطرح شد، آقايان كاملاً ايمان پيدا كردند كه ايشان فقيه بسيار خوبي است. ايشان هم حافظه فوقالعادهاي دارد و هم نظرات خيلي خوبي. بسيار خوشفكر و خوشتحليل هستند. با اينكه از نظر سني از بسياري از فقها كوچكتر بودند، اما نظرات خوب، محكم و با مبنا و با توجه به تمام مبانياي كه در فقه داريم، از اصول و فقه و رجال ارائه ميكردند. ايشان از حيث رجال هم خيلي قوي هستند. يادم هست آقاي ناطق يك بار به من گفتند: «ميخواهيم از سوي جامعه روحانيت اعلام كنيم كه ايشان مرجع هستند و ايشان گفتهاند از آقاي مهدوي هم بپرسيد كه آيا موافق هستند يا نه؟» گفتم: «بله. من نظرم اين است كه ايشان جزو مراجع هستند.» بحث اعلميت را نميخواستيم مطرح كنيم، بلكه ميخواستيم كساني را كه صلاحيت مرجعيت و فتوا، آن هم در سطح بالا و نه اجتهاد در سطح پايين را داشتند، اعلام كنيم و با توجه به خصوصيات ايشان، در آن موقع واقعاً پذيرفتيم و بعد هم در مراحل مختلف، اين نظر تأييد شد. هر چه زمان پيش رفت، نظرات فقهي و نظرات سياسي ايشان آشكارتر شد، چون در مسئله رهبري، تنها نظرات فقهي صِرف براي اداره كشور كافي نيست، بلكه فقه حكومتي مهم است و يك رهبر با توجه به مسائلي كه براي اداره يك حكومت مطرح است، بايد بتواند تصميمگيري كند، والا مسائل روزه و نماز و مسائل فردي بهجاي خودش محفوظ است. جمع موجودين به يك معنا از اختصاصات ايشان است.
در يكي از پيامهاي امام اين مسئله تصريح شده كه اجتهاد فقط مسئله فقه و اصول نيست، بلكه شناخت موضوعات و شرايط و زمان و دوست و دشمن هم هست. اگر بخواهيم اين بخش از آگاهيها را هم جزو شرايط مرجعيت حساب كنيم، تصور ما اين است كه از لحاظ مجموعه اطلاعاتي كه مقام معظم رهبري از همه ابعاد اجتماعي و فرهنگي و هنري و بينالمللي دارند، اعلم مراجع هستند.
حرف ما هم همين بود. ما هم نميخواستيم بگوييم فلان مسئله فقهيِ صرف كه در عبادات و... است، اين اعلم است يا آن، ولي در جايگاه رهبري بهتر از ايشان نداريم.
* در جايگاه مرجعيت...
- در جايگاه مرجعيت توأم با رهبري. اين جايگاه خاصي بود كه اختصاص به ايشان داشت. آقايان ديگر حتي ادعاي اين را هم نداشتند. شرايط زمان امام از جهاتي بسيار متفاوت با شرايط بعد از امام است، يعني دشواريها و سختيها بيشتر شدهاند. دشمن در دهه اول انقلاب گيج بود و مخصوصاً بعد از اشغال سفارت امريكا، نيروها و سازماندهي خود را از دست داده بود و حركاتش در برخورد با انقلاب، كاملاً انفعالي بود. نيروهايش هم لو رفته بودند و شرايط سختي براي آنها به وجود آمده و طبعاً فرصتي براي انقلاب در دهه اول فراهم شده بود. تفاوت ديگر شايد اين باشد كه امام مرجعيت عامه داشت كه بعد از رحلت ايشان اين بُعد تقسيم به 10 و بين تعداد زيادي از مراجع توزيع شد. افرادي كه آن زمان در مجموعه نظام بودند، همه خود را شاگرد امام ميدانستند، اما بسياري خود را همعرض آقا و حتي گاهي بالاتر از ايشان ميدانستند و آن انقيادي را كه نسبت به امام داشتند، نسبت به ايشان نداشتند. دشمن در اين دوره كاملاً خود را بازسازي كرد و به شكلي عميق وارد عرصه شد. در آن زمان ماهواره و اينترنت و... هم نبود و دشمن مثل امروز مجهز به انواع ابزارها نبود. به نظر ميرسد
* شرايط بعد از رحلت امام و در دهه دوم و سوم انقلاب بسيار پيچيدهتر و سختتر شده باشد. با توجه به اين تفاوتها، نظر حضرتعالي در باره نقش ايشان در جايگاه رهبري و هدايت كشتي انقلاب در طوفان بسيار سخت پس از رحلت امام چيست؟
- البته من خيلي اهل تحليل نيستم و بيشتر ميتوانم متن مسائل را بگويم و خيلي نميتوانم تحليل كنم كه اين چطور است و آن چطور. به اجمال عرض ميكنم كه بالاخره بعد از امام، مِن حيث المجموع، چه از نظر اجتهادي كه توأم با رهبري است ـ و نه اجتهاد مطلق ـ و چه از نظر اداره كشور در بحرانهاي مختلف، ما مثل ايشان سراغ نداريم. خداوند ايشان را تا 120 سال نگه دارد. من خودم اينجور باور دارم و از روي عقيده حرف ميزنم، نه از روي مصلحتانديشي. چه در زماني كه بنا شد ايشان رئيسجمهور باشند و بنده نخستوزير، چه بعد از رحلت امام كه ايشان رهبر شدند، در اين 20 و چند سال، من واقعاً به عقيده خودم عمل كرده و روي عقيدهام ايستادهام و در تمام اين نوساناتي كه واقع شد و با تمام مشكلاتي كه بود، اعتقادم اين بود كه رهبري ايشان منحصر به فرد است و ايشان خوب ميتوانند مملكت را اداره كنند و بايد ايشان را تأييد كرد، لذا در همه اين بحرانها و بالا و پايين رفتنها و با همه نوسانات، اعتقاد من اين بوده است كه بايد ايشان را تأييد كرد. اصلح ايشان است و ما صالحش را هم پيدا نكرديم چه رسد به اصلح. من معتقدم ايشان هم از نظر مديريت و هم از نظر تقوا در جايگاه رفيعي است، چون ما به عنوان نايب امام زمان«عج» درباره رهبر بحث ميكنيم.
* رهبري در محدودة قانون اساسي است يا نايب امام زمان؟
- آقاي آقازاده قبل از انتخابات 88 پيش من آمد و گفت: «شما با آقاي ميرحسين موسوي مخالفت نكن و سكوت كن». من دو تا ايراد گرفتم و گفتم: «من آقاي ميرحسين را از نظر اقتصادي يك آدم سوسياليست ميدانم. ايشان نه فقط در دوران جنگ كه اصولاً سبك تفكرش اين بود. روي بدي و خوبي اين عقيده بحث ندارم، ولي به هر حال ايشان عقيدهاش اين بود. مسئله بعدي هم اينكه ايشان به آقاي خامنهاي اعتقاد ولايي ندارد. ولايت آقاي خامنهاي مثل ولايت بوش و مائوتسه تونگ نيست. مردم آنجا هم آنها را رهبر ميدانند، ولي ما آقاي خامنهاي را به معناي عام و آنچه كه در دنيا مرسوم است، رهبر نميدانيم، بلكه ميگوييم ايشان نائب امام زمان«عج» است و نوعي تقدس براي اين جايگاه قائليم. اين تقدس، در نظام ما كارساز است و ما بر اساس اين اعتقاد دنبال كسي ميرويم. مردم هم با همين اعتقاد در زمان امام بچههايشان را به جبههها ميفرستادند و شهيد ميدادند. آقاي ميرحسين به اين اعتقاد ندارد. ممكن است بگويد رهبري را در قانون اساسي قبول دارد، ولي اين براي ما كافي نيست.» آقاي آقازاده گفت: «در زمان امام ايشان را قبول نداشت، چون امام رهبر بود، ولي الان كه ايشان رهبر شدهاند، قبولشان دارد.» گفتم: «خير، اين نوع رهبري را كه ما ميگوييم، ايشان قبول ندارد». گفت: «دارد». گفتم: «ندارد و خواهي ديد». انتخابات كه تمام شد و آن اوضاع كه پيش آمد، به ايشان گفتم: «ديدي آقا را قبول ندارد. رهبري ما يك نوع تقدس دارد. ايشان اگر مقام ولايت و مقام رهبري را قبول داشت، نتيجه انتخابات را ميپذيرفت و ميرفت تا در دورههاي بعد شركت كند، ولي اين كار را نكرد».
ميخواهم بگويم رهبري و ولايت در نظام ما تقدسي دارد كه افرادي كه ميخواهند به ميدان بيايند، بايد آن را قبول داشته باشند و ما با اين تقدس، اين رهبري را پذيرفتهايم. اگر كساني اين را بپذيرند، ميتوانيم بگوييم نظام را قبول دارند و اگر نپذيرند، نميشود. من معتقدم اين تقدس را بايد حفظ كرد و صرف اينكه ايشان حاكم هستند و رئيس و رهبر، كافي نيست. آنچه كه در نظام ولايي و اسلامي ما ميتواند كارساز باشد، اين اعتقاد است كه ولايت فقيه، نيابت از جانب وليعصر«عج» است.
* از اين بُعد معنويت، قداست و تقوا، ويژگي برجستهاي در ذهن شما هست؟
من در ايشان تقوا و عدالت و مردمداري و زهد را ميبينم. ايشان تمام خصوصياتي را كه يك فقيه نايب امام زمان«عج» بايد داشته باشد، دارند.
* مصاديقي از تقوا و سادهزيستي و آنچه كه شاخصهاي نيابت امام زمان«عج» است بفرماييد.
- بعضي چيزها را نميشود گفت. بعضيها خيال ميكنند اينكه امام سادهزيست بودهاند، اين است كه مثلاً ايشان آب كه ميخوردند، بقيهاش را دور نميريختند. خيليها اين تقيد را دارند. من به اينها نميگويم سادهزيستي. فردي در جايگاهي هست كه همه امكانات در اختيار اوست و ميتواند از اين امكانات استفاده كند، لو لا التقوي. خودش و خانوادهاش و بچههايش يك كارهايي بكنند. من نميگويم آقا بايد مثل مرحوم آشيخ محمدحسين زاهد توي يك اتاق زندگي كند. اين كه كار رهبري نيست. بنده زهد رهبري را به اين نميبينم كه برود و در يك اتاق كوچك زندگي كند، چون خود اميرالمؤمنين هم در دارالعماره كار ميكرد كه مقر حكومتي بزرگي بود. گاهي هم در مسجد كوفه حكم ميكرد، ولي هميشه كه اين طور نبود. هميشه كه نميشود مملكت را از روي سكو اداره كرد. اينها نتيجة درست درك نكردن تاريخ است. دارالعماره در زمان اميرالمؤمنين بوده و مقر حكومت هم در آنجا بوده. بودنِ علي در دارالعماره كه مخالف با زهد نيست، بايد ديد در مسائل شخصي چه ميكرده؟ آيا از امكانات عمومي استفاده شخصي ميكرده يا نه؟ گذشتش در اين جايگاهي كه ميتواند اعمال قدرت كند، چقدر بوده؟ اگر انسان به كساني كه مخالفت ميكنند و حتي فحش ميدهند، برود و سلام كند، بزرگواري است و من اينها را در آقا ميبينم. ايشان نه دنبال مال است، نه به دنبال اعمال قدرت به معناي غلط آن، نه خانوادهشان را ميخواهند وارد اين مسائل و از اين جايگاه سوء استفاده كنند. بنده به اين چيزها ميگويم زهد و اين چيزي است كه براي همه معلوم است و حتي دشمن هم ميداند و به آن معترف است. زهد اين نيست كه آقا در خانه نان و ماست يا نان و پنير بخورند. ايشان بايد غذاي خوب بخورد. چرا نخورد؟ اگر غذاي سالمي بخورد كه تناقضي با زهد ندارد. اميرالمؤمنين ميفرمايد كسي نميتواند مثل من زندگي كند. نان جو و اين چيزها مال حضرت علي«ع» بوده. «الا و انكم لا تقدرون علي ذلك و لكن اعينوني بورع و اجتهاد و عفة و سداد» يك رهبر بايد اين 4 ويژگي را داشته باشد كه ايشان دارند. اين معناي رهبري است. خيليها اول كار، به معناي غلط سادهزيستي، زندگيشان خيلي ساده است، ولي بعد كه دستشان ميرسد، نميتوانند خود يا فرزندان و خانوادهشان را نگه دارند. قدرت اداره خانواده امر بسيار مهمي است.
* ما انتخاباتي را در پيش داريم؛ دشمن در كمين است و جريان نفاق در كنار ما. توصيه جنابعالي براي اينكه جامعه ما از گردنه انتخاباتهاي آينده انشاءالله به سلامت عبور كند و تجربه تلخ دوران اصلاحات را در پيش نداشته باشيم، چيست؟
-من توصيه ندارم. بنده كاري را كه به ذهنم آمد اين بود كه رفتم و در جامعه مدرسين گفتم در اين مقطع از انقلاب بايد چه كار كنيم؟ چه اصول و شاخصهايي را بايد در نظر بگيريم و بر آن مدار حركت كنيم؟ و رسيديم به 12 شاخصي كه شاخصهاي اصولگرايي بودند. اين اصول هم در كلمات امام بودند، هم در قانون اساسي، هم در بيانات مقام معظم رهبري و هم تجربه 30 سال انقلاب نشان داده بود كه اين اصول بايد مورد توجه باشند تا اشتباهات و افراط و تفريطها واقع نشوند. ما؛ يعني جامعه مدرسين و جامعه روحانيت مبارز، اين كار را كرديم. بعد هم بعد اصولگرايان را دعوت كرديم و گفتيم ميخواهيم اين مسائل را مطرح كنيم. بهطور اجمال آقا را هم در جريان امر قرار داديم، ولي ايشان در اين كارها وارد نميشوند و دخالت نميكنند، منتهي در بيانات خود به اين اصول اشاره كردند. ما اين اصول را آورديم و بعد از همه كساني كه اين اصول و امام و رهبري را واقعاً قبول دارند، دعوت كرديم كه بيايند. اين گروههاي 8+7 دور هم نشستيم. من ميگويم اگر رهبر را قبول داريد، ايشان ميگويند هر كس آمد و گفت من اين اصول و قانون اساسي و انقلاب و اسلام و رهبري را قبول دارم، حتي اگر اختلاف سليقه با من هم دارد، نبايد از انقلاب طرد شوند. پرسيديم اصلاحطلبها چطور؟ گفتند اگر آمدند و اقرار به اشتباه كردند، مسئلهاي نيست، ولي نه اينكه بگويند ما ميخواهيم بياييم در انتخابات و از نان پخته شده استفاده كنيم. بيايند و بگويند ما در برههاي اشتباه كرديم و حالا هم فهميدهايم و ديگر نميخواهيم آن اشتباهات را تكرار كنيم.
من تا اين حد پيش آمدم. لذا ما در اين 8+7 گفتيم بعضي از افراد ممكن است در اين ميان اشتباهاتي كرده باشند يا به قول آنها سكوتي و دوپهلو حرف زدني، ولي اينها كساني هستند كه واقعاً گذشتهها را جبران كردهاند. من ميگويم بياييد با هم باشيم. اين دوستان ميگويند ما بايد حزباللهيها را حفظ كنيم. ما هم ميگوييم بله، بايد اين كار را بكنيم، ولي حزباللهيها را چه كساني بايد حفظ كنند؟ وقتي همه با هم شديم، ميتوانيم حزباللهيها را حفظ كنيم، ولي اگر جدا شديم، نميتوانيم. بنده به دوستان جبهه پايداري كه خدا حفظشان كند، ميگويم شما ميگوييد گفتمان ما غير از گفتمان ديگران است، ما عدالتخواهيم، سادهزيستي را ميخواهيم، دشمنستيزي را ميخواهيم، ولايت را ميخواهيم. به آقاي حسينيان گفتم: «مگر ما ظلم را ميخواهيم كه شما عدالت را ميخواهيد؟ مگر ما تجمل را ميخواهيم؟ مگر ما ميخواهيم با امريكا بسازيم؟ يا مگر ما رهبري را قبول نداريم؟ چرا به شكل اختصاصي ميگوييد اين گفتمان ماست؟» گفتند: «ما جنبههاي مثبت خودمان را ميگوييم». گفتم: «جنبه مثبت شما معنا دارد. اگر چيزي اختصاصي نيست، بگوييد اين گفتمان اصولگراهاست و ما هم داريم. جلسات داشته باشيد، ولي جلساتي كه مفهومش جدايي و افتراق است، نداشته باشيد»، ولي آقايان كملطفي كردند. الان هم هر وقت از من ميپرسند، ميگويم آقايان خوب هستند. در حرم امام رضا«ع» يكي از من پرسيد: «آقاي مهدوي! اين پايداريها چطورند؟» گفتم: «خيلي خوبند». گفت: «پس چرا حرفهايشان را قبول نميكنيد؟» گفتم: «مگر چه ميگويند؟» گفت: «ميگويند گفتمان ما عدالت است». گفتم: «مگر ما ميگوييم ظلم است؟ ما هم كه همين را ميگوييم». به آقاي حسينيان گفتم: «شما يكجوري صحبت كردهايد كه بنده شدهام طرفدار ظلم! مثل آقايان مجمع روحانيون كه آمدند گفتند ما مخالف امريكا هستيم و ما را امريكايي كردند!»
* به هر حال در دل حزباللهيها و مردمي كه به انقلاب علاقمندند و زير فشار رواني فتنه دو سال گذشته هم بودهاند، نوعي نگراني ناشي از اين دوگانگي وجود دارد. تصور ميفرماييد در عمل، اين دوگانگي به كجا خواهد رسيد؟
- دوگانگي مضر است، ولي اينكه به كجا برسد، نميدانم. من به آقايان گفتهام شما ميگوييد يك عده در انقلابيگري قويتر و باگذشتتر هستند. شكي نيست كه ما افراد مختلفي را داريم، ولي همه اينها در اصول كلي با هم مساوي و مشترك هستند. ما بايد تفاوتها را ناديده بگيريم. نميگويم آنهايي را كه مخالف انقلابند، بياوريم، ولي كساني را كه اين اصول مشترك را دارند، بايد جمع كنيم.جناب آيتالله مصباح گفته بودند: «وحدت نميشود». ايشان وحدت را برده بود به وحدت فلسفي. گفتم: «ما كه وحدت فلسفي نميخواهيم. نه فلسفي ميخواهيم، نه شيميايي. ما يك وحدت اجتماعيـ سياسي ميخواهيم كه در آن مشتركات را ميگيرند و همكاري ميكنند. مگر در يك مجلس همه يك جورند؟ از نظر فلسفي حتي دو نفر نميتوانند با هم يكي شوند، چون از نظر فلسفي، حدود متشخص به ذات است. هيچ فردي مثل فرد ديگر نميتواند بشود. آنچه كه ما ميخواهيم جنبههاي مشتركمان است. مگر ما نميگوييم با برادران اهل سنت بايد ائتلاف كنيم؟ ائتلاف با آنها يعني اينكه نه آنها شيعه ميشوند و نه ما سني، ولي مشتركات داريم.
در اين انقلاب كساني كه امام، رهبري و قانون اساسي را قبول دارند، در بعضي از جنبهها ممكن است تفاوتهايي داشته باشند. بياييم با هم باشيم، چون در اين صورت است كه هيچ نگرانياي وجود ندارد و انقلابيون، در انتخابات، اكثريت را به دست خواهند آورد، ولي اين جدايياي كه الان درست كردهاند، خطرناك است. ممكن است نيتشان هم خير باشد، من نميدانم، ولي كار خوبي نميكنند. من از اول هم گفته و دو بار هم با آنها ملاقات كردهام كه اين كار را نكنيد، به ضرر كشور است. اين همان چيزي است كه دشمن ميخواهد و بين ما را هم دائماً شكرآب خواهد كرد. وقتي دوگانگي پيش آمد، از آن حرفهايي در ميآيد. بسياري از حرفهايي كه در اين سايتهاست، ممكن است دروغ باشد، ولي ميگويند. ما اگر با هم باشيم و بگوييم هيچ اختلافي نداريم، ميتوانيم به اينها بگوييم حرف بيخود نزنيد و هيچ دعوايي هم نميشود. گفتند ما حزباللهيها را نميتوانيم بياوريم، چون آقاي باهنر هست و آقاي لاريجاني و آقاي قاليباف و اينها نبايد باشند. بنده گفتم حذف اينها از انقلاب، صحيح نيست. من حذف را نميپسندم و دلم ميخواهد آنها باشند. اخيراً هم كه آمدند، گفتم شما تشريف بياوريد. ما به جبهه پايداري نگفتيم نيايند، خودشان نميآيند.
يكي از آنها گفت: «ما شما را خيلي قبول داريم.» گفتم: «شما ميخواهيد مرا مثل بودا كنيد.» بودا يك مجسمه است و بودائيها ميروند و پايش را ميبوسند و از اين كارها، ولي حرفش را گوش نميكنند. شما هم ميگوييد آيتالله مهدويكني را قبول داريم، آدم خوبي است، ولي به حرفش گوش نميدهيم. آيتالله مهدوي بودايي به درد نميخورد. اگر قبول داريد كه مهدوي آيتالله است و آدم خوبي هم هست، حرفش را بپذيريد. من هم حرف تحميلي و زوري كه نميزنم. حرفي است كه همه جا ميپسندند. ميگويم آقا بياييد همه با هم باشيم، همديگر را حذف نكنيم. من مطمئنم مقام معظم رهبري هم اين را ميپسندند كه همه با هم باشيم. خيلي از سختگيريها را بايد كنار بگذاريم.
البته يك نكته مهم هم هست كه هر كدام از اينها يك وزني دارند كه بايد وزنشان ديده شود، مثلاً آقاي قاليباف و امثال اينها بيش از وزنشان نشان داده ميشوند.
ما گفتيم يك نفر بيايد و معنايش اين است كه وزن، پايينتر است. كاري كه ما كرديم، اينجوري بوده. امام ميفرمودند اگر همه انبيا يك جا جمع بشوند، هيچ دعوايي ندارند...
واقعاً همين طور است. بالاخره توي ماها يك چيزهايي هست كه مانع اخلاص ميشود. اين مهم است. گذشت لازم است.
الان اختلاف واقعاً آرزوي دشمن و جريان نفاق است و وحدت قطعاً خلاف ميل دشمن است.
من ميگويم ائتلاف و نميگويم وحدت. قرآن نگفته فَوَحَدَهُ بَيْنَ قُلُوبِكُم، بلكه گفته «فاَلّف بَيْنَ قُلُوبِكُم»، «وَ اذْكروا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمِْ». ائتلاف معنايش همين است كه اختلافاتي را كه با هم داريم، روي مصلحت اصلي ناديده ميگيريم و روي يك جهت كلي مشترك حركت كنيم. در اين صورت ميشود كار كرد.
* به عنوان حسن ختام يك جمله هم ما را نصيحت كنيد.
من نصيحت بلد نيستم. بالاخره برادر! آن چيزي كه در پيشگاه خدا به درد ميخورد، اخلاص و صفا و صميميت است، بقيه حرفها، حرف است. همه اين دعواهايي كه داريم، براي رسيدن به خواست خداست. يك بار سر درس ميگفتم خيلي از دعواهايي كه ميكنيم روي نداشتن اخلاص است و خودمان هم نميدانيم.