*موضوع سخن ما در باب هماهنگي حماسه و عرفان در نهضت حسيني ميباشد لطفا در ابتداء مقدمهاي در خصوص اين مطلب بيان كنيد؟
بحث مهم نهضت حضرت اباعبدالله (ع) از منظرهاي مختلفي قابل بررسي است، يكي از اين نگاهها و عمدهترين نظرها نظر عرفاني است بدون شك حماسه و نهضت در حوزه «عقل نظري» است و اگر عقل نظري، عقل عملي را حمايت و پشتيباني نكند در نهايت سازمان و ساماندهي خوبي نخواهد يافت.
خداوند متعال عدهاي را كه بر اساس كفر و انكار نسبت به خداي عالم وارد مبارزه با او ميشوند را به وصف «قتال» و «مبارزه» متصف ميكند و ميفرمايد: ايشان در مسير طاغوت در حال تلاش هستند «وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ في سَبيلِ الطَّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعيفاً سوره نساء آيه 76» لذا ترديدي در اين معنا نيست كه هر حركتي، خاستگاه علمي و عملي دارد و اگر علمي كه پشتوانه اين نظرات است عميقتر و از جايگاه برتري برخوردار باشد آن حماسه نيز قويتر خواهد شد
*لطفا قبل از بيان حماسه حسيني از منظر عرفان بفرماييد آيا بين عرفان اسلامي و عرفان اهلبيت (ع) تفاوتي وجود دارد يا هماهنگي و اتحاد بين اين دو ديدگاه برقرار است؟
اگر بخواهيم حماسه حسيني را از منظر عرفان مورد بحث و بررسي قرار دهيم مناسب است در ابتدا مقدمهاي ذكر كنيم و تفاوت عرفان اسلامي و عرفان اهلبيت (ع) را هم بيان كنيم و ببينيم در مدل عرفان اسلامي جريان نهضت اباعبدالله چگونه قابل ارزيابي است
علوم اسلامي اعم از فقه، فلسفه، كلام، تفسير و ... از مجموعه منابعي كه ما نام آن را كتاب و سنت و عقل مينهيم اشراب و سيراب ميشوند، آن بخشي كه از اهلبيت عصمت و طهارت مخصوصاً نبي مكرم اسلام (ص) به ما رسيده است در حقيقت منابع دين ما هستند و براي اينكه بتوانيم اين منابع را به درستي در مسيرهاي مختلف بكار بگيريم بايد به صورت علم درآوريم و تبديل به علم شوند
علم فقه داراي دستگاه فكري خاصي است كه اصول، مسائل، محمولات و مبادي خاص خود را دارد، تمام رواياتي كه اهلبيت (ع) در باب قواعد فقهي مطرح كردهاند را در ابتداء فقها و مجتهدين در قالب دستگاه علم فقه ميبرند و از آن طريق احكام را استنباط ميكنند؛ هيچ فقيهي نيست كه بتواند بدون مدل و دستگاه طراحي شده علم فقه، حكمي را استنباط كند؛ در قرآن كريم حدود 500 آيه، معروف به آيات الاحكام ميباشند ولي هيچ فقيهي از اين آيات با اينكه از اصيلترين منابع ديني ما يعني قرآن اتخاذ شده است بهره فقهي مسقيم نميبرند، بلكه در دستگاه علم فقه آن را ميسنجند و همه آنچه كه براي رسيدن به يك حكم شرعي مهم است را در مدل و دستگاه فقه ارزيابي ميكند و آنگاه به صورت يك حكم فقهي و فرعي از فروعات ديني بيان ميكند.
اين اتفاق تنها نسبت به علم فقه نيست، بلكه در حوزه علم كلام هم همينگونه هست، ما آيات و روايات فراواني داريم كه در حوزه مباحث اعتقادي و «فعل الله» وارد شده است و مستقيماً در آن آيات و روايات درباره اين مسائل مباحثي بيان شده است، همانطوري كه ميدانيم موضوع علم كلام؛ ذات الهي، اوصاف و افعال اوست، ولي متكلم اين منابع را در مدل علمي و دستگاه علم كلام ميبرد و جوانب آن را ميسنجد و با منابع ديگري كه از منابع ديني محسوب ميشوند ميسنجد و روشمندانه و مطابق با اصولي كه در علم كلام بيان شده است و بر اساس آن عقائد و محصولات، علم كلام را استنباط ميكند و اين روش و منهج در تمامي علوم رعايت ميشود.
*آيا علم عرفان اسلامي هم از همين منهج بهره گرفته است؟
بله، علم عرفان هم از همين روش پيروي ميكند؛ آيات و روايات فراواني در مجامع روايي ما در حوزه عرفان بيان شده است كه نگرشهاي عرفاني و شهودي اهلبيت (ع) را بيان ميكنند و ما هيچ ترديدي نداريم كه بسياري از آموزهها و تعاليمي كه از سوي انبياء الهي و پيامبر خاتم و ائمه معصومين و آيات قرآني به ما رسيده است ناظر به منظر عرفاني ميباشد؛ عرفان اصيل اسلامي ما اينهاست، اما اين آموزهها تا در يك مدل علمي وارد نشود و در آن دستگاه علمي اين آيات و روايات عرضه نشوند، نميتوان آن را به عنوان يك محصول علمي مطرح كرد، آنچه آنها بيان نمودهاند بالاتر از علم است، اما اين معارف بايد به يك مدل علمي تبديل شوند، لذا علم فقه؛ علم كلام؛ علم فلسفه و عرفان همه اينها اسلامياند از آن جهت كه منابع آنها اسلامي است، حتي شيوههايي كه ما در اين علوم به عنوان علم اسلامي استفاده ميكنيم برگرفته از همان آموزهها و تعاليمي است كه آنها دارند؛ البته ممكن است در برخي از علوم كار بيشتر و تحقيقات وسيعتري صورت گرفته باشد، مانند فقه كه از زمان امام باقر و امام صادق عليهما السلام شكل و رونق خاصي گرفته است و ائمه (ع) علم اجتهاد و اجتهاد فقهي را به شاگردان خود ميآموختند و مجتهد ميپروراندند و شاگردان متعددي در علوم مختلف داشتند، اما بعدها كه كار عالمانه بر روي آن مسائل و مطالب صورت گرفت، مدل علمي توليد شد و الان فقهاي ما بر اساس مدل علمي، احكام الهي را استنباط ميكنند و اين رواياتي كه در ابواب مختلف وارد شده است را فقيه در اين مدل علمي بررسي و تحقيق ميكند و حكم الهي را استنباط ميكند.
عرفان اسلامي هم همينگونه است، يعني داراي دانش و دستگاه علمي خاص خود ميباشد كه در آن مدل علمي، آموزههاي وحياني انبيا و اوليا الهي قرار ميگيرند و نتايج عرفاني را بر اساس آن الگو تحصيل ميكنيم؛ يعني اينگونه نيست كه آيات و روايات مرتبط به مباحث جهان شناسي مستقيماً مورد استفاده قرار بگيرد، بلكه حكماء الهي اين دستگاه علمي را ساختند و بر اساس اين دستگاه آموزههايي كه از منظر حكمت از اهلبيت (ع) صادر شده است را در آن دستگاه و مدل علمي قرار ميدهند و طبعاً آنچه نتيجه ميگيرند يك نتيجه حكيمانه ميباشد البته اين تحقيقات در برخي از علوم مانند علم فقه بيشتر ميباشد.
*علت توسعه تحقيقات در برخي از علوم نسبت به برخي ديگر از علوم چيست؟
علت آن دو امر است، اول اينكه حوزه هزار و چهارصد ساله فقهي ما؛ همواره وجود داشته است و به فرموده آيتالله جوادي آملي حفظه الله: علم فقه بيش از هزار سال عمر دارد و هر روز هم بيش از هزار ساعت در حوزههاي علميه بر روي آن كار شده است و چنين علمي گستردگي و عمق فراواني دارد و لغزش آن هم نسبت به علوم ديگر كمتر است و دليل دوم اين است كه حوزه فقه مربوط به عمل مكلف است، هر چند لغزشها در حوزه عمل لغزشهاي سنگيني است، اما لغزشها در حوزه انديشه و هستي شناسي و عقايد و جهان بيني لغزشهاي سنگينتري ميباشد؛ اين دو مسئله باعث شده است كه برخي از علوم آن رونق و رواجي كه برخي ديگر از علوم دارند نداشته باشند.
خلاصه اينكه بر اين اساس علم فلسفه و عرفان هم كاملاً اسلامي ميباشند و همان منابعي كه علم فقه و تفسير را تأمين ميكند، علم فلسفه و عرفان اسلامي را هم تأمين ميكند و لذا اگر به كتب اصيل حكماي بزرگ و الهي ما رجوع كنيد، ميبينيم كتابهاي ايشان سرشار از آيات و روايت ميباشد و توانستهاند در دستگاه فكري خود آيات و روايات را قرار بدهند و اين دستگاه بر اساس آن آموزهها شكل بگيرد.
عرفان اسلامي كه مراد از آن عرفان اسلامي و شيعي است، كاملاً مستند به منابع ديني ما ميباشد و از آموزههاي ديني ما گرفته شدهاند، اين نوع معرفت، از قرآن و اهلبيت فرا گرفته شده است و روشي شهودي و برخاسته از سلوك عارفانه و عاشقانهاي است كه از متن دين ميباشد و عبارت است از دستوراتي كه خود شرع در جهت تهذيب و فلاح و رستگاري به انسان آموخته است و همانها مايه اين نوع معرفت است، همان طوري كه عقل يك مسير معرفتي براي انسان است، قلب هم مسير ديگري در جهت معرفت است با اين تفاوت كه محصول عقل، علم حصولي است و محصول قلب، علم شهودي ميباشد و تفاوتهايي را به نوبه خود دارند، عرفان اسلامي برگرفته از آموزههاي وحياني است و نكاتي كه اهلبيت (ع) از منظر عرفاني مطرح نمودهاند در علم عرفان ما به صورت روشن آمده است.
*خاستگاه نهضت اباعبدالله از چه افقي و منظر عرفاني قابل تبيين است و از چه جايگاهي اين قيام انجام شد؟
در نهضت اباعبدالله ويژگي كه وجود دارد اين است كه حضرت بر اساس يك منظر عرفاني اين نهضت را انجام دادند، چرا كه اگر بخواهيم قيام و نهضت حسيني را از منظر علم فقه يا علم كلام و فلسفه بررسي كنيم، امكان پذير نيست زيرا در آن شرايط حاد و سخت و دشواري كه حكومت اموي بر جهان اسلام و اهلبيت عصمت و طهارت ايجاد نموده بود، فرصتي براي حضور امام (ع) در عرصه هدايت بشري وجود نداشت و آن برخورد ظالمانهاي كه از زمان رحلت نبي مكرم اسلام بر خاندان اهلبيت وارد شد در زمان حكومت اموي به بلوغ و رشد خود رسيده بود و نشان آن صلحي بود كه امام حسن مجتبي (ع) داشتند؛ حضرت ديدند؛ اگر با شخص پليدي مانند معاويه صلح نكند، اين تتمهاي كه از اسلام و پيروان اهلبيت مانده است از بين ميرود لذا مجبور به صلح شدند لذا ميبينيم با اينكه امام حسن مجتبي و امام حسين عليهما السلام هر دو امام هستند و به تعبير پيامبر اكرم «الحسن و الحسين إمامان قاما أو قعدا؛ عوالياللآلي ج: 4 ص: 93» اما شرايط بگونه اي بود كه حتي فرصت براي قيام هم وجود نداشت اما بعد از مرگ معاويه پليد، فرصتي پيش آمد تا اباعبدالله (ع) از اين فرصت استفاده كنند
ما ميخواهيم بررسي كنيم كه حضرت از چه جايگاهي قيام نمودند، اگر بخواهيم از منظر علم فقه به اين مسئله نگاه كنيم علم فقه ميگويد: چون جا براي امر به معروف و نهي از منكر نيست و اگر بخواهي وارد مهلكه شويد خود را به كشتن ميدهيد «وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ؛ بقره آيه 195» در اينجا فقه از اين منظر سخن ميگويد و ميگويد: امر به معروف و نهي از منكر واجب است، اما بايد شرايط آن مهيا باشد لذا فقه از اين منظر به مسئله نگاه ميكند؛ اگر از منظر علم كلام و فلسفه هم به اين جريان نگاه كنيم، گرچه اين علوم عهده دار جهان بيني افراد هستند و وظائف مكلفين را بيان نميكنند، اما بهر حال عدل الهي را علم كلام و فلسفه اثبات ميكند و در اين شرايط خفقان و ظلم حكومت اموي شرايط براي احياي عدل مهيا نبود آنچه كه اباعبدالله (ع) را براي اين حركت جاودان به راه انداخت آن منظر عرفان است.
*عرفان چه نوع نگاهي به عالم و مبدأ و معاد دارد كه اينگونه ميتواند مبدأ يك نهضت عظيم الهي شود؟
علم عرفان عمدتاً در دو حوزه بحث ميكند، اول اينكه توحيد چيست؟ و دوم اينكه موحد كيست؟ بر اساس توحيد عرفاني توحيد درجاتي دارد و يكي از مراتب آن توحيد شهودي يا مياني است:
«رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند»
يعني ممكن است انسان بجايي برسد كه به جز خدا نبيند و آيا اينكه به غير از خدا چيز ديگري هم هست يا نيست؟! اين توحيد گوياي آن نيست؛ مطلب و معرفت بالاتري كه در توحيد عرفاني مطرح ميباشد و حتي در كلام اهلبيت (ع) نيز بيان شده است اين است كه جز حق تعالي در عالم نيست و هرچه هست آيت خدا و جلوه حق متعال و تجليات رحمان است؛ جهان مظهر خداست و او با اسم «هو الظاهر» ظهور كرد و جهان مظهر اوست، خود علي بن ابيطالب ميفرمايد: «مَا لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آيَةٌ هِيَ أَكْبَرُ مِنِّي وَ لَا لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ أَعْظَمُ مِنِّي؛ كافي ج: 1 ص: 207»؛ و همان طوري كه علي (ع) در خطبه 108 نهجالبلاغه فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» جهان جلوه حق است و مجلي تجلي حق متعال است و ما آسمان و زمين را آيات الهي ميدانيم و اين صريح آيات و روايات اهلبيت (ع) است؛ جز حق چيزي وجود ندارد و هرچه هست نمود آن «بود» مطلق است، اين نگاه عرفان است و عارف كسي است كه به اين نگاه برسد و بداند جز حق متعال نيست و موحد، آيينه دار جلال و جمال حق است پس توحيد عرفاني اين است كه جز حق متعال چيزي نيست «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبيرُ؛ سوره حج آيه 62» يا «إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ، سوره نجم آيه 23» اينها مسمياتي هستند كه شما بر آنها اسم گذاشتهايد و الّا از نظر عارف، زمين حق است؛ آسمان حق است؛ عالم و آدم حقاند يعني ظهور حق كه باشند و حق مطلق را به اندازه خود نشان ميدهند و آيت حق اند، البته آيت بودن آنها به تفاوت ظرفيت وجودي آنها مختلف است و برخي وسيعتر هستند، پس دو نكته در عرفان اسلامي مطرح است، توحيد و موحد.
انسان موحد به مرتبهاي ميرسد كه به جز حق، وجودي نيست؛ يعني اين كه آدمي بجايي ميرسد كه جز خدا نميبيند.
*بنا به گفته جنابعالي، عالم جلوه حق متعال است و اين اتفاق در عالم تكوين به خوبي قابل مشاهده است، چرا كه عالم تكوين از اراده الهي تخطي نميكند، اما در عالم تشريع اين حقيقت را نميتوان بخوبي دريافت، لطفا توضيحي بر اين مطلب بدهيد؟
بله همينطور است، اين اتفاق در نظام تكوين به خوبي روشن است، ما در عوالم هستي از نفس و طبع و عقل در هر مرحلهاي از مراتب هستي كه باشيم اين حقيقت را به خوبي ميابيم، كه هيچ موجودي از خود، هستي و ذاتي ندارد و هرچه هست جلوه اوست و به قول حكيم الهي در نغمه حسيني:
«آيينه بشكست و رخ يار ديد»
جهان آيينه حق سبحانه و تعالي است؛ اين عرفان برگرفته از اهلبيت (ع) است پس جهان «من البدو الي الختم» آيات الهي و تجليات او هستند و آنچه كه الان زمينه را براي شبهه ايجاد كرده است، فضاي تشريع و اعتبار است!
در عالم اعتبار بعضاً ميبينيم كه جلوههايي نشان داده ميشد كه اين صورتها صورت الهي نيستند، ما ميتوانيم بگوييم شجر و حجر صورت الهي است، يعني به نوبه خود آيتي از آيات الهي است، اما در عالم تشريع و اعتبار جرياناتي رخ ميدهد كه اين جريانات حيثيتهاي الهي ندارند، انبياء الهي و سفيران آسماني آمدهاند تا جهان اعتبار را مثل جهان تكوين بسازند و آنها را هم از مظهريت الهي برخوردار كنند، لذا اگر بخواهيم رسالت انبياء الهي را از منظر عرفاني ارزيابي نماييم، ميتوان گفت؛ انبياء الهي آمدهاند كه جهان اعتبار و بشريت را به جهات روابط اجتماعي، اقتصادي، سياسي به گونهاي بسازند كه همانطوركه عالم تكوين آيت و مظهر الهي است، عالم تشريع هم مظهر الهي باشد، يعني عدالت در همه جنبههاي سياسي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي حاكم باشد و حق و عدل در مناسبتهاي اجتماعي و روابط انساني حكمفرما باشد.
اگر نظام هستي به دو بخش تكوين و تدوين تقسيم شود، نظام تكوين كاملاً جلوه الهي دارد «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً؛ سوره اسراء آيه 44» ما اگر ميخواهيم همين منظر را هم در عالم اعتبار قرار دهيم، بايد احكام و حكم الهي در اين عالم برقرار شود عارف ميگويد: همان طوري كه جهان تكوين مظهر آيات الهي است، عالم تدوين و اعتبار با همه صورتهاي مختلفي كه دارد در آنجا هم بايد ارادات الهي را ببينيم، اراده الهي در تكوين همان است كه تحقق يافته است «قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى؛ سوره طه آيه 50» در نظام تشريع هم بايد همان باشد كه او اراده كرده است و هر ارادهاي كه خدا براي جامعه بشري در نظر دارد چه به لحاظ حيثيتهاي فردي و چه حيثيتهاي جمعي تحقق يابد. انبياء الهي ميآيند تا اين رسالت را انجام دهند تا جهان تشريع را هم مظهر اراده خدا نمايند لذا انبياء الهي محقق كننده اراده خدا ميباشند و ايشان آمدند تا احكام و اخلاق و معارف را همه بر اساس اراده الهي بسازند اگر اين شد، جهان تكوين و تشريع ميشود مظهر خدا؛ اگر در خصوص امام زمان (ع) ميفرمايند: در عصر ايشان جهان پر از عدل و داد ميشود «هُوَ الْمَهْدِيُّ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً؛ كافي ج: 1 ص: 338» به خاطر اين است كه در زمان ايشان جهان تشريع به گونهاي تحقق ميابد كه خداوند خواسته بود و عين اراده الهي در آن عصر حاكم است.
* نهضت اباعبدالله چگونه اين معنا را تحقق داد؟
علم فقه، تاب اين معنا را ندارد چرا كه در فقه آنچه مطرح است، تولي و تبري و امر به معروف و نهي از منكر و ....است، آيا در عصر امام حسين (ع) كسي ميتوانست تولي خود را به اهلبيت (ع) نشان بدهد؟ در زماني كه بردن نام علي بن ابيطالب را ممنوع كرده بودند و اسم مبارك ايشان را بر نعل اسب ميزدند، تا لگد مال كنند، ديگر كسي جرات نداشت نام فرزندش را علي بگذارد، لذا در جامعهاي كه ابراز محبت به علي جرم بود آيا كسي ميتوانست امر به معروف و نهي از منكر كند؟ لذا تا بخواهد امر به معروف كند فقه جلوي او را ميگيرد و ميگويد: بايد شرايط امر به معروف محقق شود و اگر احتمال تأثير نميدهيد و اين كار را انجام دهيد مرتكب گناه شدهايد علم فقه از تفسير نهضت اباعبدالله است، اما علم عرفان ميتواند در تبيين اين نهضت به خوبي نقش خود را ايفا كند، وقتي در نقطه آغاز حركت يعني مدينه به امام گفتند كجا ميرويد؟ و حال كه ميرويد چرا خاندان خود را ميبريد؟ فرمود: «انّ اللّهَ شاءَ انْ يَراكَ قَتيلا و انَّ اللّهَ شاء انْ يَراهُنَ سَبايا ؛ بحارالانوار، ج 44، ص 364؛ مقتل الحسين، مقرّم، ص 19» خدا مىخواهد تو را كشته ببيند و خدا مىخواهد آنان را (اهلبيت (ع)) را اسير ببيند.
* در اينجا هيچ علمي غير از عرفان نميتوانداين معنا را تحمل كند و اين منظر را جز علم عرفان نميتواند توجيه كند علم عرفان ميگويد: جز خدا و ظهورات خدا چيزي نيست، اينكه قرآن ميگويد: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ...؛ سوره نحل آيه 90» اباعبدالله ميخواهد مظهر آن اراده خدا باشد؛ اگر حضرت فرمود: «وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ؛ بحارالأنوار ج: 44 ص: 329» و من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مىگردم، بلكه هدف من از اين سفر، امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح امور امّت است؛ يعني من ميخواهم مظهر امر به معروف و نهي از منكر الهي باشيم كما اينكه خداي متعال امر به معروف و نهي از منكر و تباهي ميكند و اگر نبود سخن رسولالله كه فرمود: «انّ اللّهَ شاءَ انْ يَراكَ قَتيلا و انَّ اللّهَ شاء انْ يَراهُنَ سَبايا»، قطعا ابي عبدالله نميتوانست اين كار را انجام دهد لذا همه به ايشان گفتند كجا ميرويد؟
اين جريان بايد براي همه ما درس باشد كه اباعبدالله براي تحقق نهضت الهي و اراده خداوند وارد عرصه عاشورا شد و اگر گفته شود، عرفان حسيني و نهضت اباعبدالله چه نسبتي با عرفان دارد؛ بايد سوال كنيم كه اين نهضت چه نسبتي با عرفان ندارد؟! بلكه تماماً متخذ از اين نگرش عرفاني است
عرفان يعني شهود حق و خداوند اراده كرده است كه حق و عدل را در اين شرايط سخت و دشوار كه در اثر حركات منافقانه معاويه و حكام ظالم؛ اسلام در آستانه محو شدن بود را احيا كند لذا قدم به قدم حضرت بر اساس نگرش عرفاني حركت ميكردند و اصحاب و ياران حضرت هم اينگونه بودند، اين طور نبود كه كسي بر اساس ملاكهاي ظاهري در نهضت عاشورا حضور داشته باشد، وقتي حضرت به عبيدالله حر جعفي گفت؛ بيا به ياري من و او گفت من نميتوانم، اما اسب و شمشيرم را اهدا ميكنم، حضرت فرمود: «يا ابن الحرُّ ما جئناك لفرسك وسيفك! إنّما أتيناك لنسألك النصرة، فإنْ كنت قد بخلت علينا بنفسك فلاحاجة لنا في شيء من مالك! ولم أكن بالذي اتخذ المضلّين عضداً لأني قد سمعت رسولالله (ص) وهو يقول: من سمع داعية اهلبيتي ولم ينصرهم على حقّهم إلّا أكبّه اللّه على وجهه في النار؛ الفتوح، 5: 129- 132، وعنه مقتل الحسين (ع)، للخوارزمي 1: 324- 326، وانظر الإرشاد: 209 وتأريخ الطبري؛ وأنساب الأشراف، 3: 384؛ وإبصار العين: 151- 15» من به طمع شمشير و اسب به نزد تو نيامدهام، بلكه بدان آمدهام تا در موافقت من مرافقت نمايى و مرا بر دشمنان مدد و معاونت كنى. اگر به نَفْس خويش با ما بخيلى مىكنى، ما را به مال تو حاجتى نيست و من از جدّ خويش محمّد مصطفى (ص) شنيدهام كه هر كه فرياد يارى خواستن اهلبيت (ع) من بشنود و ايشان را يارى ندهد، خداى تعالى او را در آتش دوزخ مىافكند.
اين نگرش در غير مدل عرفان قابل ارزيابي نيست.
*آيا اين نگاه عارفانه در ياران حضرت هم مشهود بود؟
قطعا ياران اباعبدالله الله هم دلداده بودند و بر اساس مدل عرفاني و قلبي وارد قيام عاشورا شدند، لذا تمام اصحاب حضرت با دلدادگي وارد عاشورا شدند.
در جريان حوادث عاشورا آن صحابي و يار وفادار امام؛ سعيد بن عبدالله به حضرت عرض كرد موقع نماز است و گفت؛ يا بن رسولالله من فرسنگها راه آمدهام تا به اينجا رسيدهام لذا در هنگام نماز اجازه بده سپر بلاي تو باشم، «مقتل الحسين (ع)، خوارزمى، ج 2، ص 20، انوارالهدى؛ الملهوف، ص 165» و اين جز با مدل عرفان قابل تفسير و تفهيم نيست.
*هماهنگي حماسه و عرفان در نهضت حسيني را چگونه تبيين ميكنيد؟
حماسههايي مانند، حماسه اباعبدالله (ع) متأثر از عرفان است و اينگونه نيست كه حماسه در عرض عرفان باشد، چرا كه حماسه مربوط به عقل عملي است و شهود كار قلب است و عمل متأثر از شهود و فعل قلب است همه عارفان با حماسه و نهضتي كه در مسير اراده الهي است موافقند، منتهي برخي از عارفان در سفر اول و دوم عرفاني خود متوقف شدهاند و برخي به سفر سوم و چهارم عرفاني خود نيز رفتهاند، انبياء الهي كساني هستند كه اسفار اربعه را پيوده اند؛ يعني نه تنها به حق رسيدهاند، بلكه از جانب حق براي هدايت خلق آمدهاند تا ارادات الهي را محقق كنند از آنجا كه اراده الهي به تحقق عدل و داد در سراسر عالم تعلق گرفته است، لذا هيچ عارفي با حماسه و نهضت و قيام مقابل ظلم و استبداد مخالفت ندارد، منتهي برخي به سفر چهارم نيز موفق شدهاند و به دستگيري خلق آمدهاند و برخي در سفر اول و دوم متوقف شده اند، لذا انبياء الهي و اولياي حق بر اساس همين عرفان وارد ميدان هدايت خلق شدهاند.
از اين حركتها نهضت امام خميني (ره) نيز متأثر ميباشد و به فرموده آيتالله جوادي آملي در كتاب بنيان مرصوص: «امام قهرمان اسفار اربعه بود؛ بنيان مرصوص ص 87» و اگر عرفان امام نبود، اين حركت او قابل توجيه نبود و خيلي نميتوانستند اين اقدام امام را توجيه كنند، ظلم را ميديدند و مبارزه را، راه قطعي ميدانستند اما ميگفتند: شرايط مناسب نيست و قيام و نهضت به كشتن دادن جامعه هست، لذا اگر اين نهضت شكوهمند انقلاب اسلامي محقق شد، به خاطر اين بود كه امام شاگرد عرفاني اباعبدالله الحسين (ع) بود، شما اگر به پيامهاي امام در آن عصر نگاه كنيد ميبينيد كه ايشان بر اساس همان بينش عرفاني، نهضت خود را محقق ساخت و ميفرمودند: «نگوييد شرايط آماده نيست بلكه بايد شرايط را آماده كرد» مهيا كردن شرايط حصولي نيست تحصيلي است و شرايط قيام را بايد تحصيل كرد.اين «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ..؛ سوره نحل آيه 90» يعني نهضت اباعبدالله و ابن نگرش در سراسر نهضت حسيني مشهود است.
*از حالات اباعبدالله و اصحاب ايشان در هنگامه شهادت با اين نگرش مطالبي بيان نماييد؟
اين نگرش ادامه يافت، تا صبح روز عاشورا و در شب عاشورا حضرت پرده از چشمان اصحاب برداشت و جاي ايشان را نشان داد «علل الشرايع، ج 1، ص 229، باب 163، شماره 1؛ و ر. ك: بحار الانوار، ج 44، ص 297، شماره 1»، آيا اين جز عرفان است؟! لذا در شب عاشورا همه خوشحال بودند و در شب عاشورا نام خود را بر تيرها مينوشتند «رك: تاريخ طبرى، ج 5، ص 441» تا تصور نشود ايشان انسانهايي معمولي بودهاند بلكه اصحاب حضرت از بزرگان و اصحاب و شخصيتهاي علمي زمان خود بودند و حالات ايشان در زمان شهادت بگونه اي بود كه عاشقانه به مصاف مرگ ميرفتند و شخصيتهايي مانند علي اكبر و حضرت عباس كه در اوج و شكوه عرفان هستند، مسئله ديگري است، حضرت علي اكبر در حالي كه هنوز زنده است ميگويد: «نادى بأعلى صوته: يا أبتاه! هذا جدّي رسولالله (ص) قد سقاني بكأسه الأوفى شربة لا أظمأ بعدها أبداً! وهو يقول لك: العجَل! فإنّ لك كأساً مذخورة؛ مقتل الحسين (ع) للخوارزمي: 2: 34- 36، وانظر: الإرشاد: 2: 106- 107 وتأريخ الطبري: 3: 330- 331، والدرّ النظيم: 555، والأخبار الطوال: 256، وتذكرة الخواص: 230، وإعلام الورى: 2: 464، وتسلية المجالس: 2: 310، ومقاتل الطالبين: 86» و پردهها كنار رفتهاند تا اينكه نوبت به اباعبدالله (ع) ميرسد و مناجات حسين (ع) در لحظات شهادت از زيباترين حالات معنوى آن حضرت است كه با خدايش اينچنين سخن مىگويد:«يا الهى صبراً على قضائك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين؛ صحيفة الامام الحسين(ع)، الشيخ جواد قيومى، ص 100»، اگر بخواهيم به اين نكته بيشتر توجه كنيم بايد گفت: ايشان شهود حق داشتند و مستغرق در شهود حق بودند و براي تحقق اراده الهي به اين قيام آسماني دست زدند، هيچ چيز ايشان را نميتوانست به صحنه بياورد و ايشان را به مقامي رساند كه حضرت در شب عاشورا بفرمايد: «فَانّى لا اعْلَمُ اصْحاباً اوْفى وَ لا خَيْراً مِنْ اصْحابى وَ لا اهلبيت ابَرَّ وَ لا اوْصَلَ مِنْ اهْلِبَيْتى فَجَزاكُمُ اللَّهُ عَنّى خَيْراً؛ اللهوف على قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، ترجمه سيد محمد صحفى، ص 74»
من اصحابى باوفاتر و بهتر از ياران خود و خاندانى نيكوتر و مهربانتر از خاندان خود سراغ ندارم. خداوند از جانب من به شما پاداش خير دهد.
ياوران امام حسين (ع) با بصيرت و شناخت كامل و ايمان به هدف، مسير خود را با اختيار برگزيده بودند و امام (ع) در جذب آنها هرگز از تهديد، تطميع و فريب و خدعه استفاده نكرد؛ بلكه آنان با ايمان به هدف مقدّس حسين (ع) به حمايتش برخاستند.
«اوفي» از ماده "وفي" است يعني هرچه دارند دادند؛ اينكه ميگويند: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها ؛ زمر آيه 42» يعني همه چيز او را ميگيرد و اينكه ميگويند ايشان باوفا بودند يعني همه چيز خود را در طبق اخلاص نهادند و تقديم كردند، لذا نهضت امام حسين (ع) جز عرفان چيزي ديگري نيست و اگر بخواهيم مقايسهاي بكنيم «حماسه» قالب است و «عرفان» قلب و آن قلب اين قالب را ساخته است و اينكه ميبينيم با گذشت قرنها با وجود همه عداوتها و سعي دشمنان اهلبيت (ع) در مخفي كردن نور حسيني، هنوز اين نهضت زنده و شكوفا و جاويدان شده چون ارادة الله است كه باقي است.
در زيارت اباعبدالله (ع) در نيمه شعبان ميگوييم: «وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ نُورُ اللَّهِ الَّذِي لَمْ يُطْفَأْ وَ لاَ يُطْفَأُ أَبَداً وَ أَنَّكَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي لَمْ يَهْلِكْ وَ لاَ يُهْلَكُ أَبَداً» و گواهى مىدهم كه تو آن نور خدايى كه از ازل روشن بوده و تا ابد هيچكس آن را خاموش نتواند كرد و تو وجه باقى الهى اينها همان مطالبي است كه در عرفان اسلامي ميبينيم و بزرگان و حكيمان الهي ما اين مطالب را در قالب علمي ميبرند و نتايج و محصولات علمي و عرفاني ميگيرند و به حوزه علم و عرفان ارائه ميدهند.
*به مناسبت ايام تبليغي ماه محرم و عزاداري سيدالهشداء، چه توصيههايي براي اهل منبر داريد ؟
همان طوري كه امام راحل فرمود: ما هرچه داريم از محرم و صفر داريم و حوزهها به بركت اين محرم و صفر بر پا هستند و اگر علم فقه و كلام و فلسفه و ... داريم همه به بركت اين منابر و محافل حسيني است، احيا محرم و صفر يك اصل است؛ درست است كه حوزهها اين محافل و مجالس را برپا ميكند، اما قوام خود اين حوزهها به اين منابر و تكايا و حسينيههاست، دو عامل همواره نهضت اباعبدالله اله را در طول تاريخ همواره آسيب ميزند: اول از ناحيه دشمنان كه نميخواستند اين نهضت رشد كند و دوم: دوستاني هستند كه بر اساس غفلت و جهل با نهضت حسيني برخورد ميكنند؛ نهضت اباعبدالله يك دستگاه پاك و منزه است كه آلودگي را بر نميتابد ممكن است مدتي كسي بخواهد با اين نهضت بازي كند، اما اگر آلودگي ادامه يابد عظمت مقدس اين نهضت او را كنار ميزند و بازي كردن با اين نهضت جايي ندارد؛ حرفهاي لغو و سخناني كه موجب وهن اين نهضت ميشود، نبايد از بيان مبلغان گفته شود؛ عدهاي نهضت عاشورا را تنها در حد احساسات و عواطف خلاصه ميكنند و چهره اباعبدالله و ابوالفضل العباس و علي اكبر (ع) و ديگر شخصيتهاي بزرگ عاشورا را در يك مدل طبيعي و مادي ارزيابي ميكند، آنها چون توان اين را ندارند، مدلهاي ملكوتي و نگرشهاي عقلاني را در جامعه ارائه كنند، اين معارف را از ملكوت به ملك تنزيل ميدهند و سخن از چشم و لب و گونه ميكنند، نهضت عاشورا نهضت ملكوتي است و نبايد شعر و مطلبي بگوييم كه موجب نقص و تنزل اين نهضت باشد.
آخرين توصيه اي كه امام حسين (ع) به اهلبيت (ع) نمود اين بود: به گونهاي حرف نزنيد كه موجب پايين آمدن قدر و منزلت قيام ما گردد و مبادا صدقه قبول كنيد و مبادا مسائل مالي را مطرح كنيد در نهضت اباعبدالله هم كساني كه با عزت و با صلابت باشند، قطعا اباعبدالله اين عزت را براي ايشان تأمين خواهد كرد.