یادداشت
shirazi
مؤمن نيست مگر اينكه سه خصلت در او باشد آيت‌الله سيدرضي شيرازي

يكى از روايات حضرت امام‏رضا عليه‌السلام اين است كه: «لا يكون المؤمن مؤمناً حتى يكون فيه ‏ثلاث خصال، سنه من ربه و سنه من نبيه و سنه من وليه:1مؤمن، مؤمن نيست مگر اينكه سه خصلت در او باشد: يك خصلت از پروردگارش، يك خصلت از پيامبرش و يك خصلت از امامش.»

در مورد اين حديث لازم است چند نكته عرض كنم: اول اينكه اگر مى‏فرمايد مؤمن، مؤمن نيست، منظور آن است كه مؤمن ‏اگر اين صفات و خصوصيات را نداشته باشد، ايمانش كمال ندارد. اين كلام مثل آن ‏است كه بفرمايد: نماز شما نماز نيست، مگر آنكه در آن حضور قلب داشته باشيد يا به جماعت خوانده باشيد. در واقع منظور آن است كه اگر با حضور قلب يا به ‏جماعت بخوانيد، كمال لازم را خواهد داشت.

نكته دوم اينكه كلمه مؤمن در روايات، به معناى شيعه است. پس منظور امام اين است كه شيعه وقتى شيعه واقعى ‏است كه در او سه خصلت وجود داشته باشد، وگرنه شيعه واقعى نيست. چون مگر براى شيعه بودن همين اسم شيعه كافى است؟ آيا بس ‏است كه انسان بگويد: من على ‏عليه‌السلام را دوست دارم و قربان او مى‏شوم؟ كارهايى مثل سينه زدن يا اشك ريختن براى شيعه بودن كافى نيست، بلكه كمال شيعه بودن به آن ‏است كه انسان اين خصلت‏ها را در خودش ايجاد كند. همه مى‏دانيم در روز قيامت ‏انتساب‏هاى خانوادگى يا اسمى به اهل بيت ‏عليهم السلام دردى دوا نمى‏كند بلكه آنجا عمل لازم است: «فإذا نفخ في الصور فلا أنساب بينهم يومئذ»2 خدا با كسى قوم و خويش نيست، او به كارنامه ما مى‏نگرد.

خداوند متعال صفات و خصلت‏ها و اسماء نامتناهى دارد كه هزار اسم آن را در دعاى ‏جوشن كبير مى‏خوانيد و مؤمن طبق فرموده معصومين بايد متخلق به اخلاق و صفات الهى باشد: «تخلقوا بأخلاق الله: خوى و اخلاق الهى پيدا كنيد.» اخلاق جمع خلق است؛ ما يك خلق داريم و يك خلق. انسان، ظاهر و بدنش تركيب و هيأتى دارد؛ مثلاً شما آدمى با قد بلند، پوست سفيد، چشمهاى زاغ، و ابروهاى كشيده و محاسن زيبا هستيد. اين هيأت مربوط به قيافه و ظاهر و ماده و بدن شماست. اگر مى‏گويند: فلانى زيباست، يعنى از تركيبى كه ‏در اجزاى بدن او پديد آمده، تناسبى به دست مى‏آيد كه اين تناسب دلنشين است. اگر قرار بود شما لبهايى بسيار كلفت، پيشانى و قد كوتاهى داشته باشيد يا چشمهايتان بسيار ريز ‏بود، مى‏گفتند: فلانى زشت است؛ يعنى اجزاى بدن او با هم متناسب نيستند. اينها همه مربوط به خلق است. وقتى كلمه خلق استعمال ‏مى‏شود كه امور ظاهرى انسان مورد نظر قرار مى‏گيرد.

اما كلمه خلق در مورد بعد ديگر انسان استعمال مى‏گردد. انسان دو بعد دارد كه يكى از آنها مادى است و ديگرى مجرد از ماده است كه به آن روح گفته ‏مى‏شود. همان گونه كه بعد مادى انسان داراى قيافه و هيأت است كه گاهى ‏زيباست و گاهى زشت، بعد غير مادى او نيز گاهى زيبا و گاهى زشت است. افرادى پلنگ‌صفت هستند. مگر مى‏شود با اين عده حرفى زد و گفت بالاى چشم ‏شما ابروست؟ تا چنين حرفى به آنها بزنيد، مثل پلنگ به انسان حمله مى‏كنند و انسان را مى‏درند. برخى افراد تا ذره‏اى قدرت پيدا ‏كنند، ولو به اندازه يك كارگر ساده يا منشى، به قدرى با مردم بد رفتار مى‏كنند كه حد و حساب ندارد. وقتي مى‏پرسيد: آقاى مدير كل تشريف دارند؟ با اخم جواب مى‏دهند و بى‏احترامى مى‏كنند، اصلاً حاضر نيستند بيش از يك كلمه جواب بدهند. گاهى اوقات تلفني را اشتباه مى‏گيريد؛ فردى كه از آن طرف صحبت مى‏كند، يكدفعه عصبانى مى‏شود كه چرا مزاحم ‏مى‏شويد؟ در حالى كه شما هيچ قصد مزاحمت نداشته‏ايد. اين را پلنگ‌صفتى ‏مى‏گويند. در منزل گاهى ممكن است خانم سفره را دير حاضر كند و غذا به تأخير بيفتد يا غذا مطبوع نباشد، اخمها را در هم مى‏كنيد و مى‏پريد كه: اين چه وضع غذاست؟ من از صبح سر كار بوده‏ام و گرسنه و تشنه به خانه آمده‏ام، اين چه غذايى است كه ‏مى‏دهيد؟ شما در اينجا بهانه‏اى به دست آورده‏ايد و با اين بهانه احساس قدرت ‏مى‏كنيد و همين احساس قدرت، سبب مى‏شود كه پلنگ‌صفت شويد.

انسانى كه به‏ خودش نرسيده باشد، اين گونه مى‏شود. به خدا من خودم را مى‏گويم كه اگر يك صدم آنچه به ظاهرم مى‏رسيدم، به باطنم رسيدگى‏ مى‏كردم، وضعم بهتر از اينها بود. آنقدرى كه دقت دارم لباسم مرتب باشد، يقه‏ام‏كثيف نباشد و اتوي قبايم خوب باشد و جلوى آيينه مى‌ايستم و خود را مرتب و منظم مى‏كنم، اگر به باطنم مي‌رسيدم و زشتى‏هايش را بر طرف ‏مى‏كردم و محاسبه مى‏نمودم كه چه بديهايى دارم، خيلى بهتر از اينها مى‏توانستم باشم.

عرفا مى‏گويند پايه اول سير و سلوك «يقظه» است؛ يعنى بيدار بودن و آگاه‏شدن؛ اگر انسان بيدار و آگاه نباشد، نمى‏تواند از بيماريهايش مطلع گردد. مشكل ما اين است كه خيال مى‏كنيم سالم هستيم و باطن خوبي داريم. آيا طمع خودمان را نمى‏بينيم؟ حرص و پول اندوزى خود را نگاه نمى‏كنيم؟ چه كلاه‏هايى كه مى‏خواهيم ‏بر سر خدا و پيامبر بگذاريم! اين همه گرفتار وجود دارد، در حالى كه ‏برخى پولشان را متراكم كرده‏اند. برخى هر چه افراد بدبخت را بيشتر مى‏بينند، حرصشان بيشتر مى‏شود و مى‏گويند: نكند كه ما هم يك روزى مثل ‏اينها شويم! لذا پول را بيشتر نگه مى‏دارند. مگر معتقد نيستيد كه اگر اين اموال را در راه خدا بدهيد، خدا نيز از دست ديگر به شما بهتر از آن را مى‏دهد؟

چندي قبل براى خود من اتفاق افتاد كه خبر دادند يكى در قم عباى‏ مناسب ندارد. يك شال عباى رشتى دوخته نشده داشتم، دادم تا مسافرى ‏براى ايشان ببرد. ظهر كه از مسجد به منزل آمدم، ديدم كه يك هديه براى من آورده‏اند. باز كردم، ديدم از طرف يكى از دوستان كه سالها او را نديده بودم، يك عباى ‏نايينى دوخته شده برايم آورده‏اند. بله، كمك كردن به مردم جوابى به اين زودى و حتى زودتر از اينها دارد. اين پولها را براى چه كسى انبار كرده‏ايد؟ آيا براى بچه‏هايتان كه اصلاً به درد شما نمى‏خورند، مى‏خواهيد بگذاريد؟ والله بچه‏ها معمولاً به درد ما نمى‏خورند، همان‌طور كه خود ما به درد والدين‏مان نخورديم. مگر من و شما چه مقدار به ياد آنها هستيم و با اين همه ثروت، چقدر براى آنها خيرات ‏داده‏ايم كه بچه‏هاى ما براى ما انجام دهند؟

پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «تخلقوا بأخلاق الله: خودتان را به اخلاق و صفات الهى متصف ‏نماييد.» ببينيد خدا چگونه است، خود را آن?گونه نماييد. انسان تا خدا گونه‏ نشود و صفات خدا را در خودش پياده نكند، عبوديت پيدا نمى‏كند. اگر مى‏گوييم ‏پيامبر(ص) عبد خداست، يعنى چه؟ من كه ادعا مى‏كنم عبد هستم، با پيامبر(ص) كه‏ مى‏گويم عبد است، چه فرقى دارم؟ عبوديت ايشان به اين معناست كه او تمام‏ صفات خدا را در خودش پياده كرده و اخلاق و خصلت‌هايش خدايى شده است. انسان وقتى كه خودش را شبيه خدا كرد، آن وقت مى‏تواند معجزه و كرامت داشته‏باشد. اسم مرحوم آقا شيخ حسن على نخودكى را زياد شنيده‏ايد، او چنين‏ انسانى بود. مزرعه‏اى در كنار مشهد داشت، گندم در آن ‏مى‏كاشت و خودش درو مى‏كرد و آردش مى‏نمود و در منزل نان‏ مى‏پخت. من او را ديده بودم. شما هم مى‏توانيد شبيه او باشيد، فكر نكنيد كه‏ راهها بسته شده است. پيامبر(ص) فرمود: «لو لا أن الشياطين يحومون على قلوب ‏بني آدم، لنظروا إلى ملكوت السماء:3 اگر شياطين(يعنى صفات بد) دل انسانها را در اختيار نمى‏گرفتند، آنها عالم غيب و باطنش را مشاهده مى‏كردند.» با اين حساب مى‏توان اموات را ديد و با آنها صحبت كرد، مى‏توان‏ امام را هم ديد و به ايشان سلام كرد و جوابش را گرفت. براى شنيدن جواب سلام ‏امام لازم است سمعك مخصوص داشته باشيم كه هر گوشى آن را ندارد. اين سمعك ‏را وقتى مى‏توانيم داشته باشيم كه پلنگ‌صفت نباشيم، تكبر نداشته باشيم و...

راز پوشيدن

امام رضا عليه‌السلام فرمود: «مؤمن، مؤمن ‏نيست مگر اينكه سه خصلت در او باشد؛ يكى از خدا و ديگرى از نبى و ديگرى از ولى خدا.» از خدا چه خصلتى بايد در او باشد؟ كتمان سر. چرا امام اين خصلت را از ميان همه خصايص حضرت ‏حق انتخاب فرمود؟ كتمان سر يعنى چه؟ كتمان سر يعنى اينكه انسان بايد ظرفيت داشته باشد. كتمان سر در مقابل افشاى سر است. افشاى سر نشان‌دهنده ضعف شخصيت و روح است. بچه‏هاى كوچك تا وارد خانه مى‏شويد، جلو مى‏دوند و حوادثى را كه در خانه گذشته، فوراً به ‏اطلاع مى‏رسانند. اين به خاطر عدم وجود ظرفيت است. اما خانم خانه براى خبر دادن صبر مى‏كند تا شما لباستان را درآوريد، بعد يك ليوان آب خنك به دستتان مى‏دهد، بعد از رفع خستگى، اخبار را به اطلاع مى‏رساند.

يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله ابوطلحه انصارى نام داشت. او به خواستگارى زني آمد و مهريه‌اش را تعليم يك ‏سوره قرآن قرار داد. خداوند فرزندى به اين زوج داد. بعد از مدتى بچه مريض شد و در حالى كه ابوطلحه در منزل نبود، فوت كرد. ابوطلحه كه آمد، همسرش مثل هميشه مهربانى كرد و از او دلجويى نمود. غذايى آماده كرد و با يكديگر خوردند. بعد به ابوطلحه رو كرد و گفت: «اگر ما از همسايه‏ امانتى گرفته باشيم و روز بعد بيايد و امانتش را بخواهد، اشكالى دارد؟» ابوطلحه‏گفت: «نه، چون مال خود اوست.» زن گفت: «خدا به من و تو فرزندى داد كه نزد ما امانت بود و اكنون او را از ما پس گرفته است، آيا اين اشكالى‏دارد؟» قدرت اين زن را در كتمان سر ببينيد! ملاحظه كنيد كه چه ظرفيتى در پنهان كردن اين مشكل و بيان به‌موقع آن دارد. اگر يك زن ‏معمولى بود، چه مى‏كرد؟ تا مرد وارد خانه مى‏شد، شيون مى‏كرد و خود را هلاك مى‏نمود و به دنبال آن، مرد تحت تأثير قرار مى‏گرفت و اوضاع و احوال در مسير ديگرى به جريان مى‏افتاد.

كتمان سر يكى از صفات الهى است. خداوند اسرارى كه ما داريم، بر يكديگر مخفى‏كرده است. اگر كتمان سر نبود، ما نمى‏توانستيم با يكديگر زندگى كنيم و من هم ‏نمى‏توانستم امام جماعت باشم. اميرالمؤمنين عليه‌السلام خيلى زيبا مى‏فرمايد: «لو تكاشفتم ما تدافنتم:4 اگر يكديگر را مى‏شناختيد و دلهاى شما براى يكديگر معلوم مى‏شد، جنازه‏هاى‏تان روى زمين مى‏ماند و يكديگر را دفن نمى‏نموديد!» اگركسى فوت مى‏كرد و اسرارش را مى‏دانستيد، به يكديگر مى‏گفتيد: او را رها كنيد، چون‏آدم خوبى نبود، در حالى كه ما بر جنازه‏ها نماز مى‏خوانيم و مى‏گوييم: «لا أعلم منه‏إلا خيراً و أنت أعلم به منا...»5

كتمان سر در دو جهت است: يكى كتمان سر شخص خودمان كه در اين باره ‏معروف است كه گفته‏اند: «استر ذهبك و مذهبك و ذهابك: سه چيز را به‏كسى مگو: اول ميزان دارايى‌ات را، دوم عقيده‌ات را در مسائل مختلف لازم نيست به كسى بگويى، سوم اينكه چه جايى مى‏روى و محل‏هاى رفت‏و آمدت را به كسى مگو.»

جهت دوم كتمان سر، فاش نكردن اسرار مردم است. غيبت كردن يكى از جهاتى ‏است كه به وسيله آن سر مردم فاش مى‏شود. كسى كه غيبت مى‏كند، بايد بداند «إن ‏ربك لبالمرصاد:6 خدا در كمينگاه است» و از مظلوم دفاع مى‏كند. كسى كه غايب ‏است، مظلوم است و خدا از او دفاع مى‏كند. ما بايد مثل خدا باشيم كه مرتب ‏مى‏خوانيم: «يا من أظهر الجميل، يا من ستر القبيح»7 همان طور كه دوست داريم خدا خوبى‏هاى ما را ظاهر، و بديهاي را پنهان كند، ما نيز بايد همانند خداوند اين ‏خصلت را داشته باشيم كه اظهار جميل مردم كنيم و اخفاى قبيح ايشان را بنماييم. امان از اين زبان كه چه نمى‏كند! كتابى از يكى از علماى اصفهان ديدم به نام‏ «آفتهاى زبان» كه در آنجا به ده‏ها مورد اشاره كرده است.

پس مؤمن كامل كسى است كه از خداوند اين خصلت را درخود داشته باشد. ما اصولاً جهل را براى خودمان نقص مى‏دانيم و علم را كمال تلقى مى‏كنيم. حالا علم ‏به اسرار مردم نيز در اين بين جزء كمالات ما قرار مى‏گيرد و به دنبال آن آگاه كردن ‏ديگران از اسرار مردم نيز جزء وجوه كمال ما قرار مى‏گيرد! اين تلقى از كمال، صحيح ‏نيست؛ چون فاش كردن اسرار مردم جزء صفات ناپسند است. در روايات‏ فرموده‏اند: «مؤمن كسى است كه اگر چيزى براى خود نمى‏پسندد، براى ديگران نيز نپسندد.» آيا دوست داريم بديهاى ما بر ديگران فاش شود؟ اما همه دوست داريم خوبيهاى ما ظاهر شود. چاره اين ‏خواسته‏ها آن است كه با مردم همين گونه باشيم تا خداوند كه ساتر قبيح و مظهر جميل ‏است، با ما اين گونه رفتار كند.

مدرسه مروى كه در زمان فتحعلى شاه قاجار به دست خان مروى ساخته شد،8 قضاياى ‏جالبى دارد. او زماني كه مى‏خواست كلنگ اين مدرسه را بزند، علما و بزرگان تهران را دعوت كرد و كلنگى را هم وسط گذاشت و گفت: «هر كس تا به حال نماز صبحش قضا نشده، اينجا را كلنگ بزند.» هيچ كس حاضر نشد. خود خان مروى جلو آمد و كلنگ را برداشت و زد. اين مدرسه ‏ساخته شد و محل سكونت طلبه‏ها قرار گرفت. در طلبه‏ها همه گونه آدمى ـ از خوب و بد ـ وجود دارد، همان طور كه در همه صنف‏ها چنين است؛ دركاسب‏ها، وكلا، كارمندها و... نيز اين قاعده هست. مگر پسر نوح فرزند پيامبر نبود؟ اما خداوند درحق او فرمود: «إنه ليس من أهلك إنه عمل غير صالح».9 در اولاد ائمه نيز خوب و بد بود؛ پس دليلى وجود ندارد كه در علما افراد بدى نبايد وجود داشته باشد.

در وقفنامه مدرسه مروى ذكر شده هر طلبه‏اى بايد هر روز يك حزب قرآن بخواند و طلبه‏اى كه شب بيتوته‏ مى‏كند، تا سه ساعت از شب گذشته بايد مشغول به مطالعه باشد. براى همين منظور خان مروى به حجره‏ها سركشى مى‏كرد تا ببيند آنها مشغول مطالعه هستند يا خير؟آن زمان هم كه برق نبود، لذا هر طلبه‏اى چراغى در اتاقش داشت. خان ‏در سركشيي كه داشت، داخل يكى از حجره‏ها كه نگاه مى‏كند، چيزى ‏مى‏بيند كه نبايد ببيند. درب اتاق را مى‏زند، آن طلبه با شنيدن صداى در، آن را زير كتابها پنهان مى‏كند. خان مروى وارد مى‏شود و سلام مى‏كند. ضمن احوالپرسى، از كتبى كه او مى‏خواند، مى‏پرسد و مى‏گويد: «اين كتاب چيست؟» طلبه ‏هم مثلاً مى‏گويد: شرح لمعه است. از كتاب دوم سؤال مى‏كند كه: «اسم اين‏چيست؟» او هم مى‏گويد: اين كتاب شرايع است. سومى و چهارمى را مى‏پرسد. همين‏كه خان به كتاب پنجم مى‏رسد و مى‏خواهد آن را بردارد، طلبه مى‏گويد: «اين كتاب ‏ستارالعيوب است!» خان مطلع مى‏شود كه نبايد عيب و سر اين طلبه را فاش‏كند. خداحافظى مى‏كند و از حجره بيرون مى‏آيد. بعد از مدتى اين طلبه آن‌چنان‏ متحول مى‏شود و اصلاح مى‏گردد كه كمتر طلبه‏اى در مدرسه مروى همانند او بود.

اين آثارى است كه ستارالعيوب بودن مى‏تواند به همراه داشته باشد. امام صادق عليه‌السلام ‏مى‏فرمايد: «به دوستانت حرفهايى را بگو كه اگر روزى با تو دشمن شدند، نتوانند آنها را عليه‌ات به كار گيرند.»10 چه بسيار دوستانى كه دشمن انسان مى‏گردند؛ چون ‏ممكن است روزي منافع با يكديگر تزاحم پيدا نمايد و اين افراد عليه شما شمشير را از رو ببندند. پس اگر با كسى رفيق شديد، هر حرفى را به او نزنيد. در حديث ديگرى‏اميرالمؤمنين عليه‌السلام مى‏فرمايد: «سرك أسيرك؛ فإن أفشيته، صرت أسيره:11 سر تو اسير توست؛ وقتى آن را افشا كردى، تو اسيرش خواهى بود.» پس اصرارى‏ نداشته باشيد زبانتان را باز كنيد و هر حرفى را بزنيد. بلكه اول فكر كنيد و آثار و عواقبش را بسنجيد و سپس حرف بزنيد؛ چون «لسان العاقل وراء قلبه»12 و اين كه ‏مى‏گوييم كتمان سر داشته باشيم، يعنى عاقل باشيم؛ چون براى كتوم بودن لازم است ‏اول فكر كنيم و بعد حرف بزنيم.

مدارا با مردم

اما خصلت دوم بايد از پيامبر صلى الله عليه وآله باشد: «و أما السنه من ‏نبيه فمداراه الناس: آن سنتى كه بايد از پيامبر در او باشد، مدارا كردن و كنار آمدن با مردم است.» پيامبر اسلام‏(ص) شخصيت بى نظيرى بود كه در مدارا كردن با مردم مثالى نداشت. خوشرفتارى با مردم، محبت به آنها و حسن خلق او آنقدر زياد است كه‏خداوند در قرآن مى‏فرمايد: «و إنك لعلى خلقٍ عظيم:13 همانا تو به خلق ‏بزرگى آراسته‏اى.» اين تعريف قرآن خيلى معنا و مفهوم دارد و عظمت و بزرگى خلق پيامبر(ص) را نشان مى‏دهد. اگر او حسن خلق نداشت، اين مقدار پيشرفت نمى‏كرد. در علل پيشرفت اسلام خيلى‏ها حرفهايى زده‏اند؛ اما بسيارى از محققان معتقدند كه عامل اساسى در اين مورد، حسن خلق پيامبر(ص) بود. چه نمونه‏اى در تواضع و محبت بالاتر از اينكه وقتى بچه‏ها در كوچه به ايشان‏پيشنهاد بازى مى‏كردند، جواب مثبت مى‏داد. آيا ديده شد كه كسى بر پيامبر‏(ص) در سلام كردن سبقت بگيرد؟ آنقدر صفت مدارا با مردم در روابط آن حضرت اهميت داشت كه فرمود: «أمرني ربي بمداراه الناس كما أمرني بأداء الفرائض:14 همان طور كه خدا به من دستور داده تا واجبات را انجام دهم، دستور داده كه با مردم مدارا كنم.»

به خاطر همين مدارا و مهربانى با مردم است كه آنها به دور او جمع شدند: «فبما رحمه من الله لنت لهم‏ و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك:15 اگر آدم سخت‌دل و بداخلاقى بودى، ‏كسى به دور تو نمى‏آمد. اين نرمى كه دارى، رحمت خدا شامل حالت شده است.» او آنقدر خوش اخلاق بود كه جاهل قسى‌القلب بى‏سوادى پا برهنه‏آمد و سرش را در دامن آن حضرت گذاشت و گفت: «حدثني يا محمد: محمد، برايم صحبت كن!» پيامبر(ص) شروع به صحبت كرد تا او خوابش برد. با لطفى هم كه داشت، او را بيدار نكرد، تا اينكه آفتاب بالا آمد. حضرت براى اينكه ‏او صورتش آزرده نشود، خود را سايه‏بانش قرار داد. اين سخنها افسانه ‏نيست، در آن زمان كسى انتظار چنين رفتارى از ايشان نداشت.

رسول خدا صلى الله عليه وآله در تمام رفتارهايش مدارا با مردم را مد نظر داشت: در لباس‏ پوشيدن، غذا خوردن، پذيرايى از آنها، استعمال عطر، ... در همه اين موارد رعايت‏ حال مردم مورد نظر بود. ابو ايوب انصارى مى‏گويد: وقتى پيامبر(ص) وارد مدينه شد، مردم به استقبال آمدند و خيلى علاقه داشتند كه آن حضرت ‏به خانه آنها بيايند؛ لذا هر كدام شتر ايشان را به طرف منزل خود مى‏كشيد. فرمود: «خلّوا سبيل الناقه فإنها مأموره:16 اين شتر را رها كنيد، او مأمور است» ‏و مى‏داند به كجا برود؛ هر جا كه رفت، من آنجا پياده مى‏شوم. شتر جلوى درب خانه‏ من توقف كرد و نشست. ابو ايوب از فقيرترين مسلمانان مدينه بود. بار حضرت را به داخل منزل بردند و خودشان را مى‏خواستند به جاى ديگر ببرند؛ اما ايشان فرمود: «المرء مع رحله:17 هر كسى با بارش.» من بارم در خانه ابوايوب ‏است، پس خودم نيز در آنجا مستقر مى‏شوم. ابو?ايوب مى‏گويد: ‏عرض كردم: ما دو اتاق داريم، يكى پايين و يكى بالا، شما پايين زندگى مى‏كنيد يا بالا؟ فرمود: «چون مردم براى ديدن من، رفت و آمد مى‏كنند، پايين زندگى مى‏كنم.»

ابو ايوب مى‏گويد: هر روز براى ايشان غذا درست مى‏كرديم و مى‏برديم و وقتى ايشان غذا را تمام مى‏كردند، ما ظرف را برمى‏داشتيم و تبركاً در آن غذا مى‏خورديم. يك روز طبق معمول كه رفتيم ظرف را بياوريم، ديديم ايشان به غذا دست نزده‏اند. عرض كرديم: «چرا ميل نكرديد؟» فرمود: «در غذا سير است و من نبايد سير و پياز و تره بخورم. شما را منع نمى‏كنم؛ ولى من نبايد از آنها بخورم.» پيامبر اكرم‏(ص) 1400 سال قبل‏كه اصلاً فرهنگ عمومى در اين حد نبود، اين مسايل را رعايت مى‏كرد. حالا آقايى كه مى‏آيد در محراب با من صحبت كند، تا دهانش را باز مى‏كند، بوى سير فضاى محراب را پر مى‏كند!

روزى شخصى خدمت امام باقر عليه‌السلام آمد و عرض كرد: «من مى‏خواهم فردا خدمتتان ‏برسم.» فرمودند: «من بيرون مدينه با شما قرار مى‏گذارم.» پرسيد: «چرا بيرون مدينه؟» فرمود: «فردا مى‏خواهم سير بخورم و نمى‏خواهم بين مردم باشم.» واضح است ‏انسان كه سير مى‏خورد، هر كسى از بوى آن خوشش نمى‏آيد. پيامبرصلى الله عليه وآله يك سوم‏ هزينه زندگى‏شان را صرف عطريات مى‏كردند؛ لذا از هر كوچه‏اى رد مى‏شدند، بوى ‏عطر در آن كوچه مى‏پيچيد و همه مى‏فهميدند كه ايشان از آنجا رد شده است.18

من و شما امروز دور يكديگر نشسته‏ايم و حرف از مدارا مى‏زنيم و شايد به نظرمان نيز ساده بيايد؛ اما مهم اين است كه خود را در فضاى آن روزگار قرار دهيم؛ روزگارى كه مردم الگوها و ملاكهاى ذهنى‏شان با امروز بسيار متفاوت بود. در اين فضا اگر كسى صحبت از رفق و مدارا كند و خودش به بهترين صورت آن را اجرا نمايد، نهايت انسانيت و كمال ايمان است. پيامبر اسلام(ص) وظيفه مدارا با مردم را نه فقط در قبال مسلمانان اجرا مى‏كرد، بلكه در مقابل كفار و غير مسلمانان نيزآن را به خوبى عمل مى‏نمود.

 

پي‌نوشتها:

1. اصول الكافى، جلد 2، صفحه 241. 2. سوره مؤمنون، آيه 101.

3. بحار الانوار، ج67، ص161. 4. عيون أخبار الرضا، ج2، ص53.

5. اصول الكافى، ج3، ص183. 6. سوره فجر، آيه 14.

7. بخشي از دعاى جوشن كبير.

8. حاج محمد حسين خان مروى در طى سالهاى 1228 تا 1232ش مدرسه علميه مروى را بنا نهاد.

9. سوره هود، آيه 46.

10. قال الصادق عليه السلام: «لا يطلع صديقك من سرّك إلا على ما لو اطلع عليه عدوك، لم يضرك فإن الصديق ربما كان‏عدوا».تفصيل وسائل‌الشيعه، ج12، ص147.

11. غررالحكم و درر الكلم، حديث 7415.

12. نهج‌البلاغه، حكمت40. 13. سوره قلم، آيه 4.

14. اصول الكافى، ج2، ص117. 15. سوره آل عمران، آيه 159.

16. اصول الكافى، ج8، ص338. 17. إعلام الورى بأعلام الهدى، ص67.

18. ر.ك: مكارم الأخلاق، ج1، ص 67.


 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر

 

 

Guest (PortalGuest)

دفتر تبلیغات اسلامی نمایندگی تهران
مجری سایت : شرکت سیگما