مستى و بىپروايى[1]
دكتر عبداللّه هادى
شادروان نظام وفا ، سخنسراى عهد اخير ، در مطلع غزلى چنين گفته است:
اى خوشا عاشقى و مستى و بىپروايى
اى خوش از خون دل خويش قدح پيمايى
راندهايم از همه جا و گنه ما اينست
كه نداريم دلى بلهوس و هر جايى !
نمونه اين «مستى و بىپروايى» را سالها پيش من در محفل انس به چشم ديدم و خاطره آن هيچگاه فراموشم نشده است:
در شهريورماه 1322 كه اين جانب به سمت رئيس اداره باربرى در كرمانشاه انجام وظيفه مىكردم ، يك روز جمعه به اتفاق عدهاى از رؤساى ادارات دولتى در باغ مرحوم دكتر معاون واقع در صحنه (60 كيلومترى كرمانشاه) مهمان بوديم .
ميزبان از اهالى محل بود و مثل همه كرمانشاهيان ، سفر گسترده و محضرى گرم داشت .
باغ دكتر معاون بسيار مصفا و بساط سبزه و نشاط فراهم بود و به مقتضاى جوانى (چنان كه افتد و دانى) سرها از باده ناب پرشور .
بعد از ظهر ناگهان خبر دادند كه آيت اللّه كاشف الغطاء كه از تهران عازم عتبات هستند ، به اتفاق ملتزمين از راه رسيدهاند و چند دقيقه در باغ استراحت خواهند فرمود . لازم به يادآورى است كه آن وقتها معمول بود كه عدهاى از رجال و علماى مقيم عراق در ايام تابستان به منظور فرار از گرماى شديد عراق و تجديد ديدار دوستان قديم به ايران مىآمدند و در شهرهاى تهران ـ تبريز و مشهد ـ كرمانشاه و كرند مدتى را برگذار كرده ، اواخر تابستان به عراق مراجعت مىنمودند . اينك آيت اللّه كاشف الغطاء نيز ـ كه از علماى بزرگ شيعه و مرجع تقليد و مورد احترام بودند ـ در بازگشت از سفر تهران ، سر راه خود در صحنه مىخواستند توقف كوتاهى كرده ، رفع خستگى نمايند .
مباشرين باغ و خدمه ميزبان فىالفور دست به كار شده ، با دستپاچكى و شتاب آلات طرب را از بزم بيرون بردند و به قول حافظ سر پياله را پوشانده و ظاهر مجلس را آراستند .
آيت اللّه به اتفاق همراهان به محوطه باغ و از آنجا به سالن پذيرايى وارد شدند و حاضران مراسم تواضع و ادب به جاى آوردند .
ساعتى به گفتوگوهاى متفرقه و صرف چاى و قليان برگزار شد ، سپس آيت اللّه و ملازمين خدمت به قصد عزيمت بلند شدند و از حضار خداحافظى كردند .
جنب در خروجى سالن حاضران ، يكىيكى با ايشان توديع كرده ، سفر به خير مىگفتند و اكثرا دست آيت اللّه را مىبوسيدند .
هنگامى كه نوبت خداحافظى به پيشكار دارايى (مرحوم ش . ن .) رسيد ، پيشكار كه مرد خوشمشرب و ظريفهگويى بود و در صرف باده هم افراط كرده ، كلهاش به اصطلاح داغ بود ، با آيت اللّه دست داده ، چنين گفت:
من دست آقا را نمىبوسم و دستور خواجه را به كار مىبندم كه فرمود:
مبوس جز لب معشوق و جام مى حافظ
كه دست زهد فروشان خطاست بوسيدن !
از اين بىپروايى ، مجلس منقلب شد . مرحوم آيت اللّه به روى خود نياوردند و معلوم نشد كه آيا به واسطه كهولت سن و سنگينى گوش ، اساسا گفته پيشكار دارايى را نشنيدند ، و يا شنيده و از روى بزرگوارى و خطاپوشى چيزى نگفتند ! اما اطرافيان با نگاههاى غضبآلود متوجه پيشكار شدند و هيجان آشكارى در وجنات ايشان مشاهده شد .
مرحوم پزشكپور ، رئيس اداره گمرك كه در ميان رؤساى ادارات جنبه شيخوخيت داشته و به رئيس آقا معروف بود ، وساطت كرده ، با اشاره و تفهيم اينكه حال پيشكار دارايى عادى نيست ، وضع را ترميم و به اصطلاح رفع و رجوع نمود و پس از عزيمت آيت اللّه و همراهان ايشان آن وقت باران طعنههاى تيرآوران و ملامتهاى دوستان بر سر پيشكار با ذوق دارايى باريدن گرفت... .
مجله وحيد خاطرات ، دوره دهم ، ش15 ، سال 1351 ش ، ص43 و 44 و 47 .