حجتالاسلام والمسلمين محمد سروش محلاتى
گرايش فقهى فقيه ، به تفسير او از اجتهاد بستگى دارد . عواملى كه تداوم اجتهاد را ضرورت مىبخشد ، و رسالتى كه مجتهد در كار استنباط احكام به عهده دارد ، از ديد همه فقيهان يكسان نيست . و بر همين اساس است كه برداشت آنها در مسائل فقهى ـ اجتماعى ، متفاوت مىباشد .
علامه كاشف الغطاء در زمره متفكرانى است كه فلسفه تداوم اجتهاد را در قالب تحولات گوناگون زندگى اجتماعى ، تحليل مىكند و بالتبع رسالت مجتهد واقعى را پاسخگويى به اين نيازهاى متغير و نو مىداند . از اين رو ، مجتهدى كه تنها به بررسى مسائل گذشته مىپردازد و پيوسته در صدد پيمودن راههاى هموار و تكرار سؤالها و جوابهاى پيشينيان است و از تلاش براى گشودن گرههاى امروز ، روى بر مىگرداند ، از روح اجتهاد بهره نبرده و به مسئوليت خطير خود اعتنايى نكرده است .
كاشف الغطاء ، نياز به اجتهاد را بر اين اساس تبيين مىكند:
از مهمترين موضوعات زندهاى كه پيوند عميق و تاثير گستردهاى در فقه اسلامى دارد ، اجتهاد است . و اين اهميت از آنجا ناشى مىشود كه فقه اسلامى ، زندگى سعادتبخش مردم و تنظيم روابط آنها را به عهده دارد و به اين هدف بدون اجتهاد نمىتوان دست يافت ؛ زيرا قوانين اسلامى ، به زمان و مكان خاصى محدود نيست و سراسر رفتار انسانها ، تحت پوشش احكام الهى قرار دارد ، و چون اعمال و رفتار انسان غير محدود و با گذشت زمان و در پهنه زمين ، و در شرايط گوناگون ، نو شده و تجدد مىيابد و چه بسا هر عصر ، مسائل جديدى را به همراه آورد ، از اين رو ، آيا بايد مردم در برابر اين گونه مسائل تازه متحير باشند ؟ و به ملجايى كه احكام الهى را بيان ، و وظايف آنها را مشخص كند ، دسترسى نداشته باشند ؟ و البته نتيجه چنين وضعى ، براى رفع نيازها و حل مشكلات خود ، روى آوردن جامعه به قوانين و مقررات بشرى خواهد بود !
و يا بايد علماى دين ، از حوادث نو كه در عرصه زندگى پرتحول بشرى ، ظهور مىيابد ، استقبال كنند و به استنباط حكم الهى بپردازند و فقه را در تمام زواياى زندگى عرضه كنند و به وسيله آن درهاى مشكلات را گشوده و هدايت مردم را به عهده گيرند . انجام اين كار نه با توسل به زور ، و يا انقلاب ، بلكه با اقناع و توجيه امكانپذير است و فقها بايد از جمود ، و تعصب و تنگنظرى در اين زمينه رها باشند .
آرى ، عينيت يافتن توان و صلاحيت جهانى بودن اسلام و ظهور برترى فقه اسلامى ، به چنين اجتهادى بستگى دارد ؛ اجتهادى كه در عين حال ، از اصول اساسى اسلام تخطى نكند» .
آيتاللّه كاشف الغطاء با اين تحليل روشن ، نه فقط به نقد انسداد باب اجتهاد در ميان اهل سنت مىپردازد ، بلكه جهتگيرى صحيح اجتهاد را بيان و ابعاد واقعى نياز به مجتهد زنده و اجتهاد زنده را بازگو مىكند . و بر اين اساس است كه او از فقيهان خودى كه به جاى تعمق در مسائل و جدى گرفتن اجتهاد ، به نقل فتوا از رساله گذشتگان به رساله خود ، و حداكثر تغيير بعضى از كلمات مىپردازند ، گلايه دارد .
انطباق قوانين و مقررات اسلامى ، با دگرگونىها و تغييرات اجتماعى ، با توجه به اصول زير تأمين مىشود و به عبارت ديگر ، براى پاسخگويى به مسائل جديد و حل معضلات جامعه ، از چنين اصولى بايد كمك گرفت ، تا روح و فلسفه اجتهاد ، در مرحله عمل و تطبيق ، كارايى و تحرك خود را نشان دهد .
تفكيك قوانين ثابت ، از مقررات متغير
خاتميت اسلام جايى براى نسخ و تغيير احكام باقى نمىگذارد ، ولى اين بدان معنا نيست كه هيچ گونه انعطافى در احكام اسلامى راه ندارد ، شرايط مختلف زمان و مكان تاثيرى در احكام نمىگذارد .
البته همان گونه كه كاشف الغطاء تصريح مىكند ، زمان و مكان به خودى خود تغييرى در احكام به وجود نمىآورد و هيچ قانونى را به صرف مرور زمان و تفاوت مكان ، نمىتوان دستخوش تغيير و تبديل قرار داد . در عين حال ، امكان تغيير احكام ، به علت تغيير موضوعات وجود دارد و تفاوت ازمنه مىتواند ، در تغيير موضوع حكم ، دخالت و تأثير داشته باشد .
علامه كاشف الغطاء ، پس از نقل اين ماده المجله كه «قوانين با تغيير زمان ممكن است تغيير كند» ، مىنويسد:
از اصول مذهب اماميه آن است كه احكام فقط با تغيير موضوعات خود ، تغيير مىكنند و «زمان» و «مكان» و «اشخاص» نمىتوانند حكم خدا را تغيير دهند ؛ زيرا قانون الهى در حق همه انسانها و براى هميشه يكسان است: «حلال محمد حلال إلى يوم القيمه و حرامه حرام إلى يوم القيمه» . البته قانون در حق يك نفر در شرايط گوناگون ، مثل: بلوغ ، رشد ، سفر ، فقر ، غنا و مانند آن تفاوت مىيابد و تمامى اين تغييرات ، به تغيير موضوع حكم بر مىگردد كه در اثر آن ، حكم نيز عوض مىشود .
پس در فقه اسلامى ، نوعى تغيير حكم پيشبينى شده است . اين نوع انعطاف ، در اثر انعطافپذيرى موضوعات احكام است ؛ زيرا عرف زمان چندان در تشخيص و تحديد موضوع دخالت دارد كه مىتواند ثبات و دوام را از حكم بگيرد . از قرنها پيش فقهايى چون شهيد اول تصريح كردهاند كه «يجوز تغييرالأحكام بتغير العادات» .
توجه به اين نكته ، بر اثر بداهت و وضوح آن ، هر چند كم اهميت جلوه مىكند ، اين بينش در برداشت فقيه از نصوص تأثير مهمى به جا مىگذارد و لذا در مسايلى از قبيل نفقه ، پول رايج و مانند آن ، بايد شرايط هر عصر را در نظر گرفت ، و بلكه به علاوه ، از محيط و شرايط صدور روايات نيز نبايد غفلت كرد ؛ زيرا ممكن است برخى از روايات ناظر عرف و عادت زمان صدور آن باشند ؛ به گونهاى كه نتوان آن را به عنوان يك قاعده كلى به حساب آورد ؛ مثلاً در روايات وارد شده كه اگر پس از آميزش ، زن و شوهر در قبض و تحويل مهريه ، اختلاف داشته باشند و شوهر ادعا كند كه مهر را به همسرش تحويل داده است ، قول شوهر مقدم است و اقامه بيّنه و شهود بر عهده او نمىباشد .
توجه به اصل فوق باعث شده كه اساطين فقه همچون شهيد (اول) ، مفاد چنين رواياتى را ناظر به عرف زمان ائمه بدانند ؛ زيرا در آن عصر ، قبل از آميزش ، مهر پرداخت مىشده است ؛ لذا اگر زوجه به خلاف عرف و عادت ، ادعاى عدم دريافت مهر مىكرد ، مدعى شناخته مىشد و در نتيجه ، قول زوج مقدم بود ، ولى در اعصار بعد كه اين عرف و عادت از بين رفته و معمولاً زوجه مهر را قبلاً قبض نمىكند ، قول زوجه مقدم است .
اين نمونه ، شاهد گويايى است كه در اخذ به ظواهر روايات تا چه حد دقت نظر لازم است و توجه به شرايط زمانى به چه مقدار در برداشت از روايات تأثير دارد و از همين جا است كه تفكيك امور تعبدى از مسائل عقلايى ضرورت و اهميت خود را نشان مىدهد و براى اظهار نظر راجع به مفاد روايات ، بايد به قراين متصله آنها همچون شرايط زمانى توجه نمود و شرايطى را كه احتمالاً در حكم نقش و تأثير دارد ، مورد مداقّه و بررسى قرار داد و در پرتو آن ، ميزان دخالت آن شرايط را كشف ، و راه را براى اظهارنظر حول حكم مسئله در شرايط ديگر هموار نمود و البته اطلاع و احاطه بر محيط صدور روايات ، چندان ساده نيست .
علامه كاشف الغطاء از يك سو ، در برخورد با روايات و دستيابى به حقيقت احكام ، و از سوى ديگر ، در شناخت مسائل متغير جامعه ، تلاش مىكند تا خطوط كلى و دائمى احكام اسلامى را از مقررات گذرا جدا كند ، و به اين وسيله ، از دائمى تلقى شدن دستورات موقت ، كه باعث بروز مشكلاتى در روابط متغير جامعه مىگردد ، جلوگيرى نمايد ؛ مثلاً در مسئله «محدوده حريم چاه و ديگر املاك» كه روايات مختلفى رسيده ، وى چنين قضاوت مىكند:
در اينجا تعبد شرعى به مقدار معينى وجود ندارد و رواياتى كه در اين موارد وارد شده است ، به عرف آن زمانها ناظر است و نمىتوان مفاد آنها را به عنوان ضابطه كلى پذيرفت و لذا در شرايط و محيطهاى مختلف بايد مسئله را به مسئولين صالح جامعه ، بر حسب مصالح مردم واگذار نمود و البته اين مصالح با اختلاف زمانها ، شهرها ، شرايط و اوضاع ، گوناگون و مختلف مىباشد .
توجه به مصالح متغير و شرايط گوناگون ، در مواردى كاشف الغطاء را از فتواى كلى به حليت يا حرمت مانع مىگردد ؛ مثلاً در مسئله «ازدواج زوجه امامى مذهب با زوج غير امامى» كه در بين فقها مورد اختلاف نظر است ، مىگويد:
اصح آن است كه حكم به حسب موارد و شرايط ، مختلف است ، گاه چنين ازدواجى ، ارجح و گاه حرام است و لذا اولياى عقد بايد خصوصيات و شرايط را در نظر بگيرند... .
اين ويژگى فكرى كاشف الغطاء باعث مىشود تا او از بىتوجهى برخى از صاحبنظران فقه به تغيير و تحولات اجتماعى و تأثيرات آن بر مسائل شرعى ، گلايه داشته باشد و جمود بر احكام ثابت و بىاعتنايى به مقررات متغير را باعث آسيب ديدن روح و هدف قوانين الهى بداند .
وى در ديدارى با جعفر خليلى ، نويسنده و روزنامهنگار معروف عراق ، مىگويد:
اگر اسلام احكامى دارد كه در طول زمان ، قابل تغيير و تبديل نيست ، احكام ديگرى نيز دارد كه به حكم عقل و منطق و ضرورتهاى دينى تغييرپذير است ؛ ولى بسيارى از مجتهدان در تنگناى سليقه خود قرار مىگيرند و دست به سوى چنين تغييرى دراز نمىكنند . از اين رو ، آن احكام به صورت احكامى خشك و بىاثر و دور از هدفهايى كه مورد نظر دين است ، باقى مىماند . مثلاً شخصى وصيت مىكند از ثلث مال وى سقاخانههايى بر سر راه كاروانها و در شهرها بسازند ؛ چنان كه در گذشته مسلمانان براى ثواب اين كار را مىكردند . در حال حاضر كه آب آشاميدنى در هر نقطهاى وجود دارد و وسايل نقليه به آسانى انسان را به مقصد مىرسانند ، به گونهاى كه صبحانه را در بصره و ناهار را در قاهره مىخورد ، آيا عاقلانه يا شرعى است كه چنين وصيتى نافذ باشد و بگوييم چون وصيتكننده وصيت كرده ، بايد به هر حال اجرا شود ؟
كاشف الغطاء در ادامه همين بحث ، روند مسجدسازى را در روزگار ما مورد انتقاد قرار مىدهد و از مسلمانان مىخواهد كه به جاى بناى مساجد متعدد و بيش از نياز ، به تأسيس مراكز اجتماعى ديگر اقدام كنند ، و در پايان مىگويد:
در حقيقت ، بنا كردن مسجد بيش از اندازه حاجت ، خود يك عمل ناقص محسوب مىشود و همين مسئله است كه مجتهد را ناچار مىكند در حكم خود تجديد نظر كند . اگر مىبينيم امروز تعداد مساجد بيش از حد است و درِ بسيارى از مساجد بسته است و بدون استفاده مانده و به اين ترتيب ، علاوه بر هدر رفتن اموال ، آداب و رسوم اسلامى نيز مورد اهانت قرار گرفته است ، همه و همه ، بر اثر بىتوجهى مردم و روشن نكردن مجتهدين مسئله را بر آنان است ! .
اين آزادانديشى و حريت فكرى در كاشف الغطاء ، عوامل گوناگون دارد كه از جمله آن ارتباط نزديك و استفاده از محضر فقيه بزرگ آيتاللّه سيدمحمد كاظم طباطبايى يزدى است ؛ زيرا اين فقيه نامور ، در تحليل مسائل فقهى و اظهار نظر ، از وسعت نظر خاصى برخوردار است كه نمونه آن برخى از نظرياتش درباره وقف مىباشد و در همانجا مىگويد: «لعمري ان العلماء بالغوا في تضيق أمرالوقف مع انه ليس بهذا الضيق» و بالأخره توجه به «مصالح مورد نظر واقف» را در برابر «ظواهر و محدوديتهاى وقفنامه» مطرح مىسازد .
البته علامه كاشف الغطاء ، همان گونه كه در تحليل مسائل فقهى و اظهارنظر ، از جرئت و جسارت لازم برخوردار است و در بررسى مسائل و معضلات ، فكر خود را در قالب گفتههاى ديگران محدود نمىسازد ، همچنين در مقابل كسانى كه با تجددگرايى افراطى و طرح مصلحتهاى كاذب ، در صدد تغيير و دستبرد به احكام الهىاند ، برخورد قاطع و صريح دارد و از قربانى شدن قوانين اسلامى به دست آنها جلوگيرى مىكند . وقتى مقاله «المصلحة في الشريعة الاسلاميه» در نشريه دارالتقريب رسالة الاسلام به چاپ رسيد ، كه در آن تقديم مصالح بر نصوص در باب معاملات مطرح گرديده بود ، بلافاصله كاشف الغطاء برآشفت و ضمن نقد آن ، چنين نظريهاى را باعث «هرج و مرج ، و دخالتهاى ناشى از هوسبازى در احكام الهى دانست كه چه بسا يك روز به بهانه مصلحت و فايده ، حكم به حليت و جواز ربا داده شود ، كه ـ مصلحت بر نص در معاملات مقدم است ! ـ و اين چيزى جز بازى با قوانين اسلامى نيست» .
اين اعتراض ، به عنوان ناديده گرفتن نقش عقل نيست ؛ زيرا كاشف الغطاء ، در همان مقاله ، بر نقش مصلحت در محدوده نقش عقل تاكيد مىكند و در پايان راجع به انتشار چنين مقالهاى در مجله رساله الاسلام بدون «نقد و تعليق» گلايه مىنمايد .
اختيارات حاكم اسلامى
از امتيازات تفكر فقهى كاشف الغطاء توجه خاص به اختيارات حاكم اسلامى است . كاشف الغطاء در باب «ولايت فقيه» مشرب گستردهاى دارد . او مراحل سهگانه ولايت را چنين توضيح داده است:
1 . ولايت پيامبر صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام ، كه به تمام معنا گسترده و وسيع است و هيچ گونه قيد و محدوديتى ندارد ؛
2 . ولايت مجتهد فقيه ، كه نايب امام عليهالسلام است و طبعاً ولايت او از ولايت ائمه محدودتر است . از مجموع ادله چنين استفاده مىشود كه فقيه بر امور مردم و هرچه كه مورد نياز نظام اجتماعى جامعه باشد ، ولايت دارد ؛ همان امورى كه در روايت «مجاري الأمور بأيدي العلما» بدان اشاره شده است و از آنها در زبان متشرعه به «امور حسبيه» تعبير مىشود ؛
3 . ولايت مؤمنين عادل ، در صورتى كه به مجتهد و فقيه دسترسى نباشد و البته اين ولايت در موارد مخصوصى است كه ضابطه آن ضرورتها است و طبعا از ولايت فقيه محدودتر است ؛ زيرا منحصر به كارهايى است كه تعطيل آن امكان ندارد ؛ در حالى كه ولايت فقيه ، همه مواردى را كه مصلحت اقتضا كند ، در بر مىگيرد .
اين بحث نشان مىدهد كه از نظر آيت اله كاشف الغطا:
اولا ، «ولايت فقيه» داير مدار «مصلحتها» است ، نه «ضرورتها» ؛
ثانيا ، ولايت فقيه همه مسائل اجتماعى و ابعاد گوناگون جامعه را شامل مىشود و نمىتوان آن را به موارد خاصى از «مصلحتها» منحصر دانست: «ولايت الفقيه تعم كل مافيه المصلحة» ؛
ثالثا ، محدوديت ولايت فقيه نسبت به ولايت ائمه عليهمالسلام ، از آن جهت نيست كه فقها حق دخالت در بخشى از مصالح جامعه را نداشته باشند ، بلكه بدان معنا است كه ائمه فراتر از مصالح اجتماعى نيز داراى ولايت مىباشند . از اين رو ، سخن كاشف الغطاء درست طبق ديدگاه طرفداران ولايت مطلقه فقيه است ؛ زيرا حضرت امام خمينى رضىاللهعنهتصريح كردهاند كه اگر بيرون از «مصالح عامه» اجازه تصرف براى امام عليهالسلام وجود داشته باشد ، براى فقيه چنين ولايتى ثابت نيست .
رابعا ، امور حسبيه به خلاف تنگنظرىهاى برخى ـ كه به موارد ضرورى و غير قابل تعطيل ، تفسير شده ـ به وسعت مصلحتهاى اجتماعى گسترش دارد . از اين رو ، به عهده گرفتن امور حسبيه از سوى فقيه ، به معناى دخالت در همه ابعاد زندگى اجتماعى است . با اين تفسير ، ولايت مطلقه فقيه با ولايت در محدوده امور حسبيه هيچ گونه تنافى ندارد .
علامه كشف الغطا در سراسر مباحث فقهى ، به اصل ولايت فقيه و اختيارات حاكم اسلامى توجه دارد . از اين رو ، مشكلاتى را كه احيانا با اجراى احكام اوليه اسلام ، ممكن است رخ دهد ، از اين راه قابل حل مىداند . يكى از اين موارد ، حق طلاق است .
جعفر خليلى مىگويد: در سخنرانى خود به مناسبت ارتحال آيتاللّه سيدابوالحسن اصفهانى گفتم: «سيد ابوالحسن اول مجتهدى بود كه به طلاق زن در صورتى كه شوهرش پنج سال محكوم به زندان باشد ، حكم كرد» . بعدا آيت اللّه كاشف الغطاء ، به من گفت: «من سالها پيش ، به طلاق زنى كه همسرش مسلول باشد ، حكم كردهام» ، و هنگامى كه از دليل فقهى اين حكم سؤال كردم ، گفت: «مجتهد خود قانونگذار است» .
كاشف الغطاء در موارد ديگرى نيز به طلاق قضايى از سوى حاكم شرع نظر داده و از اكثر فقها در اين مسئله جدا شده است ؛ مثلاً در مورد «نشوز مرد»ى كه حقوق همسر خود را ادا نمىكند ، الزام حاكم به طلاق و سپس طلاق از سوى حاكم را آخرين اقدام مىداند و همين اختيار را براى حاكم اسلامى ، درباره زنى كه «المفقود زوجها» و نيز در موردِ «امتناع الزوج عن الانفاق عصيانا أو عجزاً» قايل است .
در مسائل مربوط به وقف هرچند با استاد خود آيت اللّه سيدمحمد كاظم يزدى ، همراه نيست و فتواى او را نمىپذيرد كه «مسجد را در صورت خراب شدن ، و يا وجود موانع اقامه نماز در آن ، و يا تصرف غاصب ، و يا تسلط كفار بر آن ، مىتوان فروخت» ، ولى در عين حال مىگويد: در چنين مواردى حاكم شرع به عنوان «ولايت عامه» خود مىتواند بر اساس قواعد كلى ، مسئله را حل كند .
از آنجا كه كاشف الغطاء احكام اجتماعى اسلام را تشكيلدهنده يك نظام اجتماعى مىداند كه در رأس چنين نظامى فقيه قرار گرفته و داراى ولايت است ، لذا نه مسائل اجرايى جامعه را بدون متولى مىداند كه هر كس بتواند با نظر و صلاحديدِ خود بخشى از نيروها و ظرفيتهاى جامعه را در اختيار گرفته و اعمال حاكميت كند ، و نه رهبرى و ولايت را براى غيرفقيه مىپذيرد . او اجازه نمىدهد كه مسير حركت جامعه و تنظيم سياستهاى كلى آن ، به دست افراد غير مسئول سپرده شود و افراد خاصى تعيين كننده جهتگيرى و تشخيصدهنده مصالح مسلمين باشند ؛ لذا در تملك منابع طبيعى و انفال ، اذن نايب امام عليهالسلام را لازم مىداند و در صورتى كه فردى چنين منابعى را در اختيار گرفته و معطل گذارد ، حاكم را مجاز به خلع يد از او مىداند .
در مورد فردى كه موارد ضرورى جامعه را در اختيار داشته و مالك شرعى آن باشد ، ولى از ارائه به مردم خوددارى كند ، به «اجبار مالك از سوى ولىّ امر مسلمين» و «تحديد مالكيت و سلطنت» او فتوا مىدهد تا بدين وسيله مصلحت جامعه تامين ، و خللى در نظام به وجود نيايد .
علامه كاشف الغطاء به طور كلى ، امور جامعه و حل مشكلات اجتماعى و رعايت حقوق مردم را به عهده حاكم اسلامى مىداند ؛ زيرا در جهت حفظ نظام رسيدگى به چنين مسايلى لازم است و اگر حاكم اجازه دخالت نداشته باشد ، موجب اختلال نظام مىگردد:
... فإن مثل هذه الأمور العامة ، من وظايف الحاكم و لايجوز في حفظ النظام تعطيلها . ولو لانصب الحكام لمثل هذه الحوادث ، لاختل النظام و تعطل كثير من الأحكام و ساءت حالة الإسلام .
حواشى و تعليمات كاشف الغطاء بر متن فقهى سفينة النجاة ـ كه توسط برادر بزرگش (شيخ احمد) تاليف شده ـ نمايانگر آن است كه محشّى تا چه حد به نقش حاكم در ابواب مختلف فقه ، توجه و عنايت دارد ؛ مثلاً در فروع متعدد تقاص مىگويد: «كل هذا محل نظر و لابد من اذن حاكم الشرع» ، و در باب وقف در مواردى بر نظارت حاكم شرع اصرار مىورزد و در صور متعددى ، وصى را مستقل ندانسته و رجوع به حاكم شرع را توصيه مىكند .
البته همه مواردى كه كاشف الغطاء ، مراجعه به حاكم را مطرح و نظر او را معتبر دانسته است ، از باب اعمال ولايت نيست ، بلكه گاه از آن جهت است كه فقيه با احاطه به مصالح جامعه و تزاحم ملاكات گوناگون احكام ، بهتر مىتواند درباره موضوعات اظهار نظر نمايد ؛ مثلاً درباره نبش قبر مىگويد:
در كتاب و سنت نص صريحى بر حرمت نبش قبر وجود ندارد و تنها دليل مسئله ، اجماعات منقوله و شهرت محققه است ، و نيز ادله وجوب دفن كه بر حرمة نبش اشعار دارد و اعتباراتى از اين قبيل ، لذا در حرمت نبش ، بايد به قدر متيقن ـ يعنى مواردى كه براى ميّت ، يا برخى از زندگان ، و يا جامعه مصلحتى وجود نداشته باشد ـ اكتفا كرد . از اين رو ، موارد جواز نبش قبر فراوان است . البته لازم است حتى الامكان ، هتك ميّت صورت نگيرد ، و اگر امر داير شود بين هتك ، و حقى كه موجب نبش مىشود ، رعايت مصلحتِ اهم لازم است و چنين ملاكاتى را تنها فقيه متبحر و بصير به امور شرع و عرف مىتواند تشخيص دهد .
از ديگر نكات قابل توجهى كه در آثار فقهى كاشف الغطاء به چشم مىخورد ، آن است كه ، وى حق اعمال ولايت از سوى حاكم شرع ، و نيز عدول مؤمنين را در طول ولايت سلطان قرار داده است ، بدين معنا كه با نبود سلطان ، حاكم شرع را متولّى امور حسبيه مىداند و در مرتبه بعد ، عدول مؤمنين را . و با توجه به اين كه مقصود از سلطان ، حاكم جور نمىباشد و بعيد است كه با چنين تعبيرى به امام معصوم نظر داشته است ، بايد گفت كه در نظر كاشف الغطاء با بودن حاكم اسلامى مقتدر و مبسوط اليد كه شرايط ولايت را دارا است ، امور حسبيه و دخالت در شئون اجتماعى مردم ، منحصراً به عهده او است . و اگر چنانچه حكومت اسلامى با رهبرى و سرپرستى چنين فردى وجود نداشته باشد ، هر مجتهد در محدوده توان خود مىتواند اين امور را به عهده گيرد .
در عين حال ، از آنجا كه علامه كاشف الغطاء مسئله حكومت اسلامى را به طور مستقل و همهجانبه مورد بحث قرار نداده و تنها در لابهلاى مباحث خود متعرض آن گرديده ، در برخى از موارد ، ابهاماتى در نظرات و ديدگاههاى او به چشم مىخورد ؛ مثلاً وقتى علامه حلى در تبصره «ياغى» را به «هر كس كه بر امام عادل خروج كند» تفسير مىكند ، كاشف الغطاء در حاشيه خود ، «امام» را به «معصوم» تفسير مىكند و مىگويد: هر «امام عادل» مقصود نيست . چنين تفسيرى ، علاوه بر آن كه با متن تبصره ناسازگار است ـ زيرا امام بدون وصف عادل مىتواند به معصوم منصرف باشد ، از امام عادل ، معصوم عادل اراده نمىشود .
چنين تفسيرى ، از وى شگفتآور است ؛ زيرا ادلهاى كه بر وجوب جهاد با بُغات دلالت مىكند ، اعم از بغى بر امام معصوم يا غير معصوم است ؛ مثل آيه شريفه «وان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احدهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امراللّه» .
و آنچه در روايات ديده مىشود ، تفصيل بين كسانى است كه بر «امام عادل» يا «امام جاير» قيام مىكنند ، نه تفاوت بين خروج بر معصوم و غير معصوم ، مثل اين روايت: «ذكرت الحروية عند على عليهالسلام فقال: إن خرجوا على امام عادل فقاتلوهم و إن خرجوا على إمام جائر فلاتقاتلوهم .
و همين تفصيل در كلمات فقها نيز به چشم مىخورد ؛ مانند نهايه شيخ طوسى ، سرائر ابن ادريس ، جامع الشرايع يحيى بن سعيد .
مضافا ، تفسير بغى به «خروج بر پيشواى عادل» كه عبارت ديگرى از «حكومت مشروع و حق» مىباشد ، در كلمات قدماى فقها ديده مىشود و هيچيك آن را به معصوم منحصر نساختهاند و بلكه برخى چون محقق و فقيه بزرگ شيخ جعفر كاشف الغطاء بر تعميم تصريح كردهاند: «و يدخل في البغاة كل باغ على الإمام او نائبه الخاص أو العام ممتنع عن طاعته فيما أمر به و نهى عنه» .
اعتبار عقلى نيز با چنين تعميمى سازگار است ؛ زيرا فلسفه قتال با اهل بغى آن است كه آنان با اعلام مخالفت و جنگ با پيشوايان مسلمين ، به اخلالگرى در امنيت جامعه و كشتن افراد حقطلب و... مىپردازند و در صدد از بين بردن حكومتى هستند كه از نظر اسلام تاييد شده و حمايت آن لازم ، و تلاش براى نابودى و يا تضعيف آن حرام است . و در اين ملاكها تفاوتى بين امام معصوم و نايب وى وجود ندارد .
با توجه به اين شواهد ، قيد «خروج بر معصوم» در كلام علامه شيخ محمدحسين كاشف الغطاء كه به تبع «لمعه» و «رياض» انجام گرفته ، قابل قبول نيست .
ابهام ديگرى كه در زمينه حكومت اسلامى در كلمات كاشف الغطاء ديده مىشود ، نقد وى بر ماده 58 المجله است . در اين ماده آمده است: «تصرف و دخالت حاكم در شئون مردم به مصلحت منوط است ؛ التصرف على الرعيه منوط بالمصلحه» . كاشف الغطاء در نقد خود مىگويد: بر اساس اصول اماميه جايى براى اين ماده نيست ؛ چون امام عادل ، بالطبع غير مصلحت امت دخالتى نمىكند و منصوب او هم ، تحت نظر او عمل مىكند و اگر خلاف كند ، وى رسيدگى مىكند:
هذه الماده على اصول الاماميه لامحل لها ؛ لان التصرف بالرعية انما هو حق إلهي للإمام العادل أو من ينصبه الإمام . والامام العادل بالطبع لايتصرف إلاّ بما فيه المصلحة للأمة . اما منصوبه فأمره راجع إليه ولو تصرف خلاف المصلحة كان هوالرقيب عليه والمؤدب له . . وكان لهذه المادة أثر مهم في الأزمنة القديمة يوم كانت إرادة السلطان هي النافذة وهو الفاعل المختار الذى يسئل ولايسئل اما اليوم وقد أصحبت الأمم دستورية و نواب الأمة هي التى تقنن القوانين التى تدور على مصالحها... .
اين بخش از كلام وى نيز از جهات مختلفى برايمان مبهم است كه آيا نفى مصالح مرسله مىكند ؟ و يا حكومت را منحصر به امام معصوم مىداند و عدالت را به معناى عصمت دانسته است ؟ و يا فلسفه وجودى اين ماده را در برابر سلاطين جور مىداند ، ولى در برابر امام حق معتقد است كه چنين مباحثى مطرح نيست ؛ چون ولايت مطلقه دارد ؟ و يا... ؟ به هر حال ، بحث درباره اين كلام وى را به مجال ديگرى وا مىگذاريم ؛ زيرا با بناى بر اختصار در اين مقاله منافات دارد .
همچنين نظر كاشف الغطاء درباره خمس نيز خالى از ابهام نيست . وى لزوم پرداخت خمس به اعلم را مطرح ساخته و مىگويد حتى در صورتى كه تقليد از غير اعلم جايز باشد ، خمس را بايد به اعلم داد . اين نظر مطابق احتياط مىنمايد ، ولى از جهت آن كه ولايت منحصر به فقيه اعلم نيست و از سوى ديگر ، اعلميت به معناى قوت بيشتر و توانايى كاملتر در استنباط احكام با بصيرت بيشتر راجع به مصالح اسلام و جامعه مسلمين در مصرف به جاى خمس تلازم ندارد ، مبهم است ، به ويژه با توجه به اين كه خمس به عنوان منبع درآمد حكومت اسلامى قرار داده شده است و بالتبع حاكم مبسوط اليد بايد از آن استفاده كند .
قوانين حاكم در فقه
عامل ديگرى كه در تحرك و پويايى فقه اسلامى نقش به سزايى دارد و در تأمين مصلحت جامعه و حل معضلات اجتماعى فقه را توانا مىسازد ، قوانين حاكم است ؛ قوانينى كه كنترلكننده همه احكام ، حتى حقوق فردى انسانها است و تنظيم مقررات گوناگون اجتماعى را به عهده مىگيرد . يكى از قوانين لاضرر است كه «الناس مسلطون على اموالهم» محكوم آن قرار مىگيرد . بيان علامه كاشف الغطاء در اين باره بسيار روشن و صريح است:
از روايت «الناس مسلطون على أموالهم» ، احكام زيادى استفاده مىشود ؛ مثلاً انسان مىتواند در خانهاش هرگونه كه بخواهد ، تصرف كند و حتى با اشراف به خانه همسايه ، پنجرهاى به خانه خود بگذارد ، ولى هرگونه تصرفى كه باعث ضرر به همسايه باشد ، جايز نيست ؛ زيرا «لاضرر» بر «الناس مسلطون على اموالهم» حاكم است و در صورتى كه ضرر هر دو با هم تعارض كند ، حاكم شرع براى رعايت حق هر دو تصميمگيرى مىكند .
حكومت «لاضرر» بر «الناس مسلطون على اموالهم» نكتهاى است كه مورد اصرار آيت اللّه كاشف الغطاء قرار داد و لذا در فروع مختلف ، بر همين مبنا فتوا داده است ؛ در حالى كه بسيارى از فقهاى بزرگ به گونه ديگرى نظر دادهاند ؛ مثلاً علامه حلى در قواعد مىگويد: «هر كس در ملك خود مىتواند هرگونه كه بخواهد ، تصرف كند و اگر در اثر تصرفات وى ضررى به همسايه وارد شود ، ضامن نيست» ؛ از اين رو ، فتوا مىدهد: «اگر فردى خانه خود را آهنگرى و يا حمام عمومى قرار دهد ، مانعى ندارد» ؛ چون «الناس مسلطون على اموالهم» . و در تذكره نيز مىگويد: خانه را مىتوان «مدبغه» قرار داد و يا جلو آفتاب همسايه را گرفت و بالأخره: «الأقوى أن لأرباب الاملاك التصرف في أموالهم كيف شاؤوا ، ولو حفر في ملكه بئر بالوعة و فسدبها ماء بئرالجارلم يمنع منه» و بر همين روال شهيدين نظر دادهاند و صاحب رياض ، «لاضرر» و «الناس مسلطون على اموالهم» را متعارض دانسته ، دومى را به «اصل» و «عمل اصحاب» ترجيح داده است .
ولى كاشف الغطاء همچون برخى محققان ديگر ، ملكيت هر مالك را تنها در محدوده «عدم اضرار» به ديگران مىداند و مىگويد:
قانون كلى در تصرف هر مالك در ملكش اين است كه هر مالك با دو شرط به هر نحو كه بخواهد ، مىتواند در ملك خود تصرف كند: 1 . ملك او متعلق حق ديگرى نباشد ؛ 2 . تصرف او باعث ضرر به ديگرى نشود .
و در جاى ديگر مىگويد: «قاعده لاضرر احكام واقعيه ، هم چون سلطنت مردم بر اموالشان را بر مىدارد» .
بر اين اساس است كه در نظام اجتماعى اسلام ، جايى براى سوء استفاده از حق وجود ندارد ؛ زيرا هر حقى به عدم سوء استفاده و عدم ضرر به ديگران محدود است و هنگامى كه ضرر به ديگران مطرح باشد ، حقى وجود ندارد .
علامه كاشف الغطاء بر اين مبنا مىگويد: «جلوگيرى از نور خورشيد و مانع هواى خانه ديگران شدن غالباً ، ضرر فاحش است ؛ زيرا باعث امراض مهلك و زندگى دشوار و سختى مىگردد» . «از فروع لاضرر اين است كه حاكم اسلامى مىتواند بدهكار را بر اداى دين مجبور كند و اگر نپذيرد ، حاكم مىتواند برخى از اموالش را براى اداى دينش بفروشد» .
از مبانى قابل اهميت كاشف الغطاء درباره لاضرر اين است كه «ضرر فردى براى دفع ضرر جامعه تحمل مىشود ؛ و يتحمل الضرر الخاص لدفع الضرر العام» ؛ زيرا مقتضى نفى طبيعت ضرر به طور كلى اين است كه ضرر بيشتر ، با ضرر كمتر ، و ضرر سختتر و شديدتر ، با ضرر سبكتر و راحتتر در موارد تعارض ضررين ، دفع شود ؛ چون مقدار ضرر زايد ، ضررى است كه دفع آن لازم است ؛ «مثلاً اگر شاخههاى درختى از خانه به خيابان بيرون آيد و باعث مزاحمت و اذيت عابران باشد ، قطع آنها هر چند با ضرر مالك همراه باشد ، لازم است ، ولى اين ضرر خاص است كه بايد براى دفع ضرر عام تحمل شود» .
و از همين جا به يك اصل كلىتر مىتوان دست يافت: «اصل تقدم مصالح جامعه بر مصلحت فرد» ؛ يعنى اگر ميان حق جامعه و حق فرد ، تعارض و تزاحم باشد ، حق جامعه بر حق فرد مقدم است . البته تشخيص مصلحت و حق جامعه ، و نيز تشخيص موارد اهم و مهم به عهده حاكم اسلامى است و بدون اذن و اشراف او ، افراد خودسرانه نمىتوانند به عنوان مصلحت عامه حقوق اشخاص را ناديده بگيرند .
لذا علامه كاشف الغطاء ـ هر چند نظر قطعى به تقديم مصالح عام بر مصلحت خاص را نيازمند به تامل بيشتر مىداند ، ولى حاكم اسلامى را براى تحديد مالكيت در جهت مصلحت جامعه و حفظ نظام ، صاحب اختيار مىداند . البته رعايت مصلحت جامعه ، با مقرراتى است كه توسط حاكم اسلامى ، قرار داده مىشود ؛ چه اين كه حضرت امام خمينى (رضوان اللّه تعالى عليه) فرمودهاند:
حاكم اسلامى مىتواند هر چه را كه صلاح مسلمين در آن است ، انجام دهد ؛ از قبيل تثبيت نرخ ، انحصار تجارت و هرچه كه در نظام دخالت داشته و صلاح جامعه باشد .
با اين تفكر روشن است كه هرگز جامعه اسلامى بدون ولايت به رشد و شكوفايى خود نمىرسد و اگر گمان كنيم با بودن احكام اوليه در رسالههاى توضيح المسائل ، ديگر نيازى به ولايت وجود ندارد و همه مشكلات را به همين وسيله مىتوان حل كرد ، نه اسلام و فقه اسلامى را شناختهايم و نه از مشكلات جوامع بشرى آگاهى داريم . بزرگانى چون امام خمينى ، علامه كاشف الغطاء ، و علامه طباطبايى و... كه در صدد ترسيم و ارائه الگوى اسلامى براى جوامع بشرى بودند ، هرگز از مصالح متغير كه نياز به اعمال ولايت و جعل قوانين و مقررات متغير دارد ، غفلت نداشتند . علامه طباطبايى در اين باره مىگويد:
مقرراتى كه از كرسى ولايت سرچشمه مىگيرد ، به حسب وقت وضع شده و اجرا مىشود . اين نوع مقررات در بقا و زوال خود تابع مقتضيات و موجبات وقت است و حتما با پيشرفت مدنيت و تغيير مصالح و مفاسد ، تغيير و تبديل پيدا مىكند .
البته مسئله «تقديم حق جامعه بر حق فرد» ، داراى مبانى متعدد و فروع فراوانى است كه در بين متفكران اسلامى ، بيش از همه علامه شهيد استاد مطهرى به بحث حول آن پرداخته است و طرح آن مباحث فرصت ديگرى مىطلبد . ايشان يكى از ويژگىهاى ايدئولوژيكى اسلام را «تقدم حق جامعه بر حق فرد» دانسته و مىگويند:
آنجا كه ميان حق جامعه و حق فرد تعارض و تزاحم افتد ، حق جامعه بر حق فرد ، و حق عام بر حق خاص ، تقدم مىيابد و حاكم شرعى در اين موارد تصميم مىگيرد .
يكى ديگر از ويژگىهاى فكرى كاشف الغطاء در زمينه مسائل فقهى ، آن است كه وى مباحث فقهى را صرفاً در قالب كليات مطرح نمىسازد ، بلكه اين كليات را بر شئون مختلف زندگى تطبيق نموده و درباره زمينههاى عملى آن ، به بحث مىپردازد . لذا خواننده آثار فقهى او ، پيوند نزديكتر و عميقترى بين دستورالعملها و مقررات اسلامى ، با آنچه كه در جامعه مىگذرد ، احساس مىكند .
به تعبير ديگر ، كاشف الغطاء به عنوان فقيه ، چشمى به سوى منابع فقه و استدلال ، و چشم ديگر به طرف واقعيات ملموس دارد ، و تحقق عملى فقه را هدف خود قرار مىدهد . اين ويژگى را در مورد زير مىتوان مشاهده كرد:
الف) تحليل و اظهار نظر درباره موضوعات جديد
مثلاً پول كاغذى و اسكناس بدون شك يك پديده جديد در مسائل اقتصادى و مالى است كه به تحليل فقهى كارشناسانه نيازمند است . بيش از پنجاه سال پيش ، كاشف الغطاء در رساله فتوايش سؤال و جواب در جواب اين سؤال كه «آيا به اسكناس هم مانند طلا و نقره ، با اجتماع شرايط ، زكات تعلق مىگيرد ، و آيا احكام طلا و نقره ، از جهت ربا و بيع صرف در آن جارى است ؟»
چنين فرمود:
صحيحتر آن است كه اين اوراق ، نمايانگر پشتوانهاى است كه براى آنها در نزد بانك وجود دارد ؛ يعنى اگر كسى اسكناس يك دينارى در دست دارد ، اين اسكناس رمز آن است كه وى داراى يك ليره طلا در بانك است ، و اگر داراى چنين پشتوانه و اعتبارى نباشد ، خود اسكناس هيچ ارزشى ندارد . پس در واقع همه معاملاتى كه با اين پولهاى كاغذى و اوراق انجام مىگيرد ، بر مبناى همان پشتوانه است . لذا همه احكام طلا و نقره ، براى اسكناس ثابت است ؛ همچون وجوب زكات ، حرمت ربا ، لزوم تقابض و احكام ديگر .
در تحريرالمجله و نيز تعليقات بر سفينهالنجاة نيز اين نظر و تحليل منعكس گرديده است .
البته ممكن است اين تحليل امروزه مورد قبول كارشناسان مسائل پولى و اقتصادى نباشد و به طور كلى رابطه اسكناس با اعتبار و پشتوانه آن ، دگرگون شده باشد ، ولى آنچه قابل توجه و اهميت است ، توجه و دقت علامه كاشف الغطاء در شناخت موضوعات جديد است كه به عنوان يك برترى و امتياز تلقى مىگردد .
ب) توجه به روح احكام اسلامى
كاشف الغطاء فقيهى نيست كه فقط به بيان شريعت و ظواهر دينى بسنده كند و از حقيقت و روح احكام غافل بماند . او پيوسته در آثار خود تلاش مىكند تا در كنار تحقيق و تبيين فروع ، به تحليل اصولى ، كه محتواى آن را تشكيل مىدهد ، نيز بپردازد ؛ مثلاً راجع به فلسفه حج ، بيانات لطيفى دارد:
حج ، كنگره جهانى مسلمانان است تا ابتدا يكديگر را «بشناسند» و در پرتو اين شناخت ، به يكديگر «نزديك شوند» ، و با اين نزديكى قدرت واحدى تشكيل دهند و پشتيبان هم گردند و بر اثر اين قدرت و اقتدار بزرگ «هيچ قدرتى در جهان نتواند در برابر آنها بايستد... ، ولى متأسفانه چون «حقيقت و روح» دستورات اسلام از ميان مسلمانان رخت بربسته و رفتار و حتى عبادتهايشان «پوستى» بدون «مغز» گرديده ، اجتماع دارند ، ولى پراكندهاند . به هم نزديك مىشوند ، ولى از هم دورند . پيكرهايشان به هم نزديك ، ولى اهداف و آرمانهايشان از هم دور . حج انجام مىدهند ، ولى هيچ يك برادر خود را نمىشناسند ! ... و چون چنين است ، ما امروز به اين وضع تأسفبار و ناگوار رسيدهايم .
كاشف الغطاء مىخواهد با رساله خود روح معرفت در جان مقلدين بدمد و آنها را علاوه بر تعليم احكام ، بر اساس رمز و رازى كه در احكام وجود دارد ، تربيت كند . او در رساله عمليه خود ، در بحث سجده مىنويسد:
شايد سرّ پاىبندى شيعه در سجده بر تربت امام حسين عليهالسلام ـ علاوه بر رواياتى كه در فضيلت آن آورده شده ـ اين باشد كه ، نمازگزار فداكارى و ايثار صاحب تربت ، و خاندان و اصحاب او را ، در راه عقيده و حضرت حق تعالى به ياد آورد ، و چون سجده ، برترين اركان نماز است ، مناسب است كه نمازگزار با نهادن پيشانى بر اين تربت ، آنان را كه بر اين خاك افتادند و ارواحشان از آنجا به ملأ اعلى برخاست ، به ياد آورد ، تا خشوع و خضوع در او پديد آيد... .
به علاوه ، كاشف الغطاء سعى مىكند تا با بررسى و ارائه فلسفه احكام ، به آنان كه برخى از احكام اسلامى را غير معقول تلقى مىكنند و يا با ديده استبعاد به آن نظر مىافكنند ، پاسخ قانعكنندهاى ارائه كند ؛ مثلاً وى در مسير حج ، در شام با گروهى از علماى اهل سنت ملاقات و گفتوگويى دارد . آنها مىگويند: «شيعيان نظرات عجيبى درباره احكام دارند كه با ضرورت عقل منافات دارد ؛ مثلاً آنها مس ميت را موجب وجوب غسل مىدانند ؛ در حالى كه انسان ، و به خصوص مسلمانان از پاكيزهترين حيوانات و برترين موجودات است ؛ در حالى كه شما براى مس سگ مرده كه نجسترين حيوانات و پستترين موجودات است ، تنها شستن دست را كافى مىدانيد» .
كاشف الغطاء مىگويد: بدون سابقه قبلى درباره اين سؤال ، به بحث پرداختم و گفتم: «عقل نيز بر صحت نظر اماميه گواه است» . وى سپس بحث مفصل خود را در اين باره نقل مىكند . در پايان ، كاشف الغطاء به يك نكته اساسى مىپردازد:
با اين اعتبارات و بر اساس اين مناسبتها كه گفتيم ، نمىتوانيم حكم جعل نماييم ، ولى بعد از آن كه حكمى به دليل معتبر ، از سوى شارع مقدس به دست ما رسيد ، و البته پيروى از آن هم برايمان لازم است ، تعليل و بيان حكمتها و مصلحت ، ولو به صورت احتمال با اين گونه اعتبارات ، امكانپذير است ، تا حداقل استعبادى وجود نداشته باشد ، و ادعاى كسانى كه حكم را خلاف ضرورت عقل مىپندارند ، شكسته شود .
از امتيازات شگفتآور در علامه كاشف الغطاء آن است كه وى بين روح تعبد و نگرش عقلايى بر احكام اسلامى جمع نموده است و حفظ هيچ يك از اين دو ، وى را از حفظ ديگرى باز نداشته است . «روح تعبد فقهى» چندان در كاشف الغطاء قوى است كه حتى «قياس مقطوع العله» را حجت نمىدانست و در برخى از مسائل فقهى به خاطر همين روح تعبد ، از استاد خود آيت اللّه يزدى فاصله مىگرفت .
ج) انتقاد از سقوط ارزشها
آيت اللّه كاشف الغطاء در لابهلاى مباحث فقهى خود ، از بىاعتنايى به احكام اسلام شكايتها دارد . او نمىتوانست به بيان حكم بسنده كند و از بىتوجهى در اجراى آن عبور كند . اين گونه انتقادات وى نشان مىدهد كه تا چه مقدار به اوضاع اجتماعى نظر داشته و براى بيان دردها و ارائه راهحلها ، از چه حريت و آزادى فراوانى برخوردار بوده است .
وقتى از عدالت شاهد بحث مىكند ، مىگويد: عدالت حكام و وكلا مهمتر از عدالت شهود است و امروز خبرى از آن نيست . و هنگامى كه به بحث وقف مىرسد ، از اين كه اوقاف در اختيار افراد متنفذ قرار گرفته و آن را نفله مىكنند ، شكايت دارد و مىگويد:
... ولكن المؤسف أن هذا المشروع الخيرى قد انعكس ، و صارت الأوقاف الخيرية العامة اكلة والعوبة بأيدي المتنفذين يستغلونها لأنفسهم و ينفقون أكثرها في شهواتهم ولا حسيب ولارقيب ولا سامع ولا مجيب . اما الأوقاف الخاصة ، فقد صارت من أقوى أسباب الفتن والفساد والبغضاء والشحناء بين الأرقاب و من أشد دواعي تقاطع الارحام... .
قلم و زبان كاشف الغطاء از احساس مسئوليت و دردمندى تراوش مىكند و لذا در هر مسئله و در هر فرع فقهى ، علاوه بر بيان احكام ، مىخواهد عقده دل بگشايد . او مىگويد: حكومتهاى استبدادى ، رخت بربسته و مجلس شورا در كشورها جايگزين آن شده تا مصلحتها را بسنجند و طبق آن به وضع قوانين بپردازند . و سپس اضافه مىكند: «ولكن أين الوكالة و أين الموكلون و أين الوكلاء» .
يكى ديگر از شكوههاى كاشف الغطاء اين است كه چرا معيارها در حوزههاى علميه و بين علما تغيير يافته:
ان مرجعية الإمامية كان معيارها وطريقها كثرة الانتاج وتوفر المؤلفات في شتّى العلوم لافي خصوص الفقه والأصول وقد قيل من شمارهم تعرفونهم وفي هذا العصر التعيس فقد انقلبت الايه وانعكست القضية وضاعت الموازين وسقطت العقول ونهضت البطون فاناللّه وانا اليه راجعون .
د) دفاع از مرزهاى عقيده
صاحب عروهالوثقى در بحث زكات بين محصلين فقه و فلسفه تفاوت قايل شده است و راجع به كسانى كه در راه فقه تلاش مىكنند ، مىگويد چون تحصيل آنها مستحب است ، گرفتن زكات برايشان جايز است ، برخلاف كسانى كه به تحصيل فلسفه و رياضيات مىپردازند .
علامه كاشف الغطاء ، بر استاد خويش نقدى دارد و مىگويد:
اصح آن است كه طلب هر علمى بذاته فضيلت ، نيكو ، به طور كلى مستحب است ، بلكه گاه به وجوب كفايى و حتى به وجوب عينى مىرسد ، به خصوص در مثل علم حكمت و كلام ، كه اساس صحت عقايد دين را به عهده داشته و دفع شبهات ملحدين و خاموش كردن ماديين با آنهاست . لذا لازم و ضرورى است كه گروهى مهارت و تبحر كافى در زمينه اين مباحث داشته باشند تا در برابر چنين گمراهانى بايستند . و پرداخت حقوق به آنها ، از بودجه زكات و غير آن ، و كمك كردن به ايشان و تامين زندگيشان در صورتى كه نياز داشته باشند ، از بهترين موارد مصرف اين حقوق است ، بلكه حفظ عقايد و حمايت از اساس دين امروز ، با اهميتتر و لازمتر از فروع است و به اين نكته به جز علماى راسخون آگاهى ندارند و «سبحان ربك رب العزة عما يصفون» .
آشنايى كاشف الغطاء با علوم مختلف اسلامى همچون حكمت و عرفان و اطلاع وى از جريانات فكرى فاسد كه براى تخريب معتقدات دينى نسل جوان ، به كشورهاى اسلامى هجوم آورده است ، باعث مىشود تا به نقد كلام و فتواى استاد خويش بنشيند ؛ در حالى كه غالب محشيان عروه ـ به جز حضرت امام خمينى ـ بدون حاشيه ، متن را مورد تاييد قرار دادهاند .
روح جهاد و مبارزه
جهاد و مبارزه ، يكى ديگر از مشخصههاى تفكر فقهى اجتماعى ، كاشف الغطاست . از بهترين نمودهاى اين مشخصه ، فتواى وى درباره شرايط امر به معروف و نهى از منكر است . فقهاى عظام يكى از اين شرايط را احتمال تأثير نهى از منكر دانستهاند و ادعاى اجماع درباره اين شرط ، در كلمات بسيارى از فقها ديده مىشود و لذا اگر مسلمان احتمال تأثير ندهد و افكار خود را موجب از بين رفتن منكر نداند ، نهى از منكر بر او لازم نيست ، ولى آيت اللّه كاشف الغطاء چنين شرطى را نمىپذيرد و مىگويد:
اين شرط لازم نيست ، بلكه حق اين است كه انكار منكر در هر صورت ، مطلوب شارع مقدس است و اين انكار ، چه اثرى بر آن مترتب شود و منكر را از بين برد و چه بدون اثر باشد ، عبادت است ؛ پس در حقيقت ، اين از ثمرات نهى از منكر است ، نه از شرايط وجوب آن .
لذا از نظر كاشف الغطاء مسلمانان در برابر منكرات نبايد بىاعتنا باشند و نمىتوانند به بهانه آن كه سخن ما اثرى ندارد ، و نتيجهاى به دست نمىآيد ، مهر خاموشى بر لب بزنند ؛ چون هنگامى كه اين فريضه در ميان مسلمين احيا و اقامه شود ، بالأخره تاثير خود را خواهد داشت و تك تك افراد نبايد در فكر رسيدن به نتيجه نهى از منكر خود باشند . سخن كاشف الغطاء با توجه به مدارك مسئله و به خصوص اجماع ، قابل تحقيق و بررسى است . كاشف الغطاء ـ بهحق ـ يكى از عوامل سقوط امت اسلامى را در عصر حاضر ، بىاعتنايى به امر به معروف و نهى از منكر ، مىداند و مىگويد:
فريضه امر به معروف و نهى از منكر از مهمترين دستورات اسلام است و اگر مسلمانان به آن پاىبند بودند ، اين گونه اسلام رو به ويرانى نمىرفت و اين چنين سقوط نمىكرد .
آواى بيدارى: ويژهنامه روزنامه جمهورى اسلامى... ، ص37 ـ 47 .
. رسالة الاسلام ، سال اول ، ص239 و 240 .
. حاشيه سفينة النجاة ، بحث اجتهاد و تقليد .
. تحريرالمجله ، ج1 ، ص34 .
. همان ، ج5 ، ص25 ؛ و نيز نگاه كنيد به بحث كاشف الغطاء درباره احكام مسجد: سفينهالنجاة ، ج2 ، ص33 .
. رسالة الاسلام ، سال دوم ، ص193 .
. الفردوس الاعلى ، ص53 و 55 .
. هكذا عرفتهم ، ج1 ، ص246 .
. حاشيه سفينة النجاة ، ج4 ، ص174 .
. تحرير المجله ، ج5 ، ص90 .
. حاشيه تبصره المتعلمين ، ص53 ؛ تحريرالمجله ، ج3 ، ص254 .
. تحريرالمجله ، ج3 ، ص253 .
. سفينة النجاة ، ج3 ، ص54 .
. تعليقه تبصره المتعلمين ، ص127: و نيز نگاه كنيد به تحريرالمجله ، ج1 ، ص41 .
. تعليقه تبصره المتعلمين ، ص87 .
. تحريرالمجله ، ج1 ، ص40 و 41 .
. الفردوس الاعلى ، ص31 و 55 .
. تحريرالمجله ، ج1 ، ص90 و 91 .
. رساله سؤال و جواب ، ص259 .
. تحريرالمجله ، ج1 ، ص132 .
. سفينهالنجاة ، ج2 ، ص155 .
. الفردوس الاعلى ، ص195 .
. سفينهالنجاة ، ج2 ، ص29 .
. الفردوس الاعلى ، ص10 ـ 19 .
. تحريرالمجله ، ج1 ، ص1 .
. سفينة النجاة ، ج2 ، ص29 .
. تعليقه بر تبصرهالمتعلمين ، ص90 .
. رساله سؤال و جواب ، ص345 .