علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطاء ، از شاگردان ممتاز آيتاللّه سيد محمد كاظم يزدى است . كاشف الغطاء در سال 1330 در حالى كه در شام به سر مىبرد ، نامهاى به حضور استاد محبوب خود ارسال مىدارد . اين نامه از زيباترين آثار قلمى شمرده مىشود و نمايانگر عشق وافر نويسنده آن ، به آيت اللّه يزدى است .
نامه با عرض ارادت و درود به ساحت مقدس اميرالمؤمنين آغاز مىگردد . كاشف الغطاءبا نهايت كرنش به آن امام همام مىنويسد: «ياليتنى كنت لنعل ابن ابى تراب تراباً» و سپس به محضر استاد عرض مىكند:
عظمت مقام شما و فوران اخلاص و ارادت من باعث شده تا در اين مقطع زمانى ، به عبور از گردنه نامهنگارى به محضر آن بزرگ اقدام كنم . هيبت آن مقام بلند سراسر وجود مرا فرا گرفته ؛ زيرا پردههاى مهابت خداوند (جلت عظمته) را بر آن مىبينم... . چون الطاف و نيكىهاى وى يكى پس از ديگرى ، پيوسته از راه مىرسند ، لذا رها كردن اعتراف و اقرار به قصور را تقصير گناه شمردم ، و ابزار ناتوانى از شكرگزارى را به گونهاى شكرگزارى دانستم ؛ از اين رو ، به اين عريضه ، جرئت و جسارت يافتم و...
در ادامه كاشف الغطاء گزارشى از اقدامات خيرخواهانه خود را در رسيدگى به محرومين و مستضعفين كه به بركت توجه و مساعدت استاد انجام گرفته ، برمىشمرد و در ضمن مىگويد:
من آنچه را داشته ، به ايشان دادهام ؛ زيرا معتقدم هر آنچه از اموال براى زندگى خود در اختيار دارم ، از آن فقرا است و من هم يكى از آنهايم . لذا اگر چيزى در اختيارم باشد ، اين حق را براى خودم قايل نيستم كه ايشان را شريك و سهيم نسازم .
كاشف الغطاء نظر استاد را به محروميتهاى آن منطقه متوجه مىسازد ، لزوم توجه بيشتر به آنجا را يادآور مىشود و تصريح مىكند كه اين درخواست ، اگر جنبه شخصى داشت ، هرگز مطرح نمىگرديد:
اين بنده ، به حمد الهى ، دهانم را به «سؤال» احدى نگشودهام و به منّ الهى ، آبروى خود را نريختهام ؛ چرا كه خداوند در پرتوى سعادت و بركات خود ، بىنيازم ساخته است و هرگز آبرويم را با «سؤال» نخواهم ريخت ؛ هرچند كه خون از گردنم ريزش كند و بندهاى وجودم از هم گسسته شود . به علاوه ، تاكنون نديدهام كه احدى آبروى آزادگان و احرار را در مقابل دنيا بخرد . و در اين دوره مردم با از دست دادن عزت و وقار خود ، در پى نگهدارى درهم و دينارند .
اين نامه تاريخى با امضاى «عبدك محمد حسين كاشف الغطاء» پايان مىپذيرد .
آواى بيدارى: ويژهنامه روزنامه جمهورى اسلامى... ، ارديبهشت 1372 ، ص112 .