مترجم: دكتر مليح السادات فردانى
چه بسا ملاقاتى تصادفى در زندگى هر كس رخ مىدهد كه آثار آن از ديدارهاى از پيش تعيين شده ، به مراتب مفيدتر است . براى من نيز ملاقاتى از اين دست رخ داد . در غروب چهارشنبه 27 محرم الحرام 1372 ه به روش معمول ساير علما جهت مراجعه به بعضى كتب كتابخانه مدرسه امام مصلح آيت اللّه محمد حسين كاشف الغطاء و ديدار و مذاكره با حضرت امام به مدرسه مزبور رفته بودم .
حضار در انتظار هيئت محترمى بودند كه به قصد ديدار از كتابخانه عمومى مدرسه امام مىآمدند و البته چنين ديدارى اتفاقى ، برايم جالب و تحسينبرانگيز بود . همچنان چشم بر درب مدرسه در انتظار ورود اعضاى هيئت بودم تا اينكه وارد شدند ؛ در حالىكه سرجون تروتبيك سفير انگلستان در بغداد ، در پيشاپيش و جناب استاندار عباس بلداوى ، و مهدى هاشم قائم مقام نجف و افراد پليس ، و على غالب رئيس پليس كربلا ، و مترجم سفير و منشى مخصوص ، به دنبال او در حركت بودند .
پس از بازديد مهمانان از بعضى از قسمتهاى مدرسه ، هنگامى كه نتيجه مشاهداتشان را از برخى همراهان آنان جويا شديم ، در پاسخ گفتند : «تنها با سكوت اعضاى هيئت مواجه گشتيم» .
هنگامى كه سفير و همراهان وى در كتابخانه گرد آمدند ، جمعى از مدرسين و طلاب مدرسه با اصرار از امام كه آن زمان در خانه بودند ، درخواست كردند كه جهت مصاحبه با سفير انگليس حضور يابند . حضرت امام در برابر كتابخانه عمومى در اتاق مطالعه آنها را به حضور پذيرفتند . در اين ملاقات علاوه بر هيئت مذكور ، بسيارى از فضلا ، اهل علم و چهرههاى سرشناس نجف نيز حضور داشتند . من با مغتنم شمردن اين فرصت گرانبها ، در گوشهاى از اطاق مطالعه نشستم تا از مكالمه حضرت امام و سفير بريتانيا يادداشت بردارم . در اين جلسه كه در نوع خود منحصر به فرد بود ، حضرت امام طى مدت دو ساعت به موضوعات مختلف و مفيد پرداختند .
پس از اتمام جلسه ، گروهى از فضلا از من درخواست كردند مشاهداتم را به نگارش درآورم تا ديگران نيز از احتياجات اين پدر روحانى و موضعگيرىهاى ارزشمند او در برابر استعمارگران آگاه گردند . اميد آنكه نشر اين اثر عموم مسلمين و مخصوصا اعراب و عراقىها را سود بخشد و آنان را از در افتادن به دام گروههايى كه در صدد ويران كردن پايههاى دين و ديانت و عمران و آبادانى هستند ، برحذر دارد و بر هشيارى آنها از پيامدهاى بنيان برانداز و زيانبار استعمار بيفزايد . ما حتى الامكان سعى در ضبط دقيق عبارات گفت و گوهاى جارى ميان طرفين مذاكره داشتهايم ؛ البته گاه به خاطر تنوع موضوعات مواردى نيز از قلم افتاده است .
در خطبهاى از امام اميرالمؤمنين عليهالسلام در نهج البلاغه چنين آمده است:
ان اللّه سبحان اخذ على العلماء أن لايقاروا على كظة ظالم ولا سغب مظلوم... ؛
خداوند سبحان از علما پيمان گرفته است كه بر سيرى ظالم و گرسنگى مظلوم صبر نكنند... .
اين عبارتى بود كه امام كاشف الغطاء سخن خويش را بدان آغاز كرد .
بيانات حضرت امام كاشف الغطاء خطاب به سفير انگلستان
شما شخصيتى محترم و نماينده دولتى عظيم هستيد و من نيز ـ هر چند خود اين گونه نمىپندارم ـ نماينده بزرگترين امت مىباشم ؛ امتى متشكل از ميليونها مسلمان عرب و غير عرب در همه اقطار بلاد ، مانند ايران ، افغانستان ، چين ، تبت و ... ، كه همگى اينها رأى و فرمان مرا گردن مىنهند .
ملاقات ميان چنين شخصيتهايى معمولاً به ندرت پيش مىآيد و در طول دهها سال ممكن است گاه به طور اتفاقى حاصل شود ؛ ولى اكنون اين مهم انجام گرفته است ؛ پس سزاوار نيست كه بدون در بر داشتن فايدهاى براى دو امت پايان پذيرد . ما هم به هدف عالى و نهايى خود نايل نخواهيم شد ، مگر از طر يق ترك تعارفات سياسى و آنچه شما آن را ديپلماسى مىناميد . بر ما لازم است تا حقيقت را آشكارا باز گوييم و نصايح را خالى از هر نوع سازش و مسامحهاى ـ آنگونه كه هست ، تلخ يا شيرين ـ بيان كنيم» .
سفير گفت: «من ضمن تشكر از شما آماده شنيدن هستم» .
حضرت امام فرمودند: «ما اعراب و بلكه عموم مسلمين و شما ـ گرچه از شدت ضربان سختى كه بر ما وارد كردهايد ، قلبهايمان پرخون است ؛ مصايب و ضربات دردآورى كه حتى قضيه فلسطين در برابر آن كوچك است ـ اكنون دچار دشمن مشترك و سرسختى هستيم كه تنها دشمن ما و شما نيست ، بلكه دشمن بزرگترين نعمت خداى تعالى بر بشر يعنى انسانيت ، فضيلت و آزادگى است ، دشمن آزادى فردى و اجتماعى است كه انسان را به صورت ابزارى مكانيكى بدون هر اراده و اختيارى در مىآورد .
اين دشمن كرامت و فضيلت چنان سرسخت است كه نه فقط كمر به نابودى ما و شما بسته ، بلكه از يك سو ، در پى قطع همه ريشههاى مكرمتها و فضيلتها برآمده و از سوى ديگر ، در پى قطع روابط خانواده است . اين دشمن با رشد و نموّ خود ، چنگالهايش را بر اقصى نقاط هر قاره بلكه تمامى سرزمينها گسترانده و فضاى مقدس خانواده را نيز آلوده ساخته است . اين مبانى كه شما آن را مبانى ويرانگر مىناميد ، در نظر ما مبانى مسمومكنندهاى است كه اصل و اساس انسانيت را مسموم مىكند و روح فضيلت را منهدم و نابود مىسازد .
بر ما لازم است دست يارى به هم دهيم و به مبارزه با آن برخيزيم و قبل از اين كه كمر به نابودى و هلاكت ما بندد ، خود در صدد نابوديش برآييم . قبل از هر چيز لازم است در جست و جوى سبب انتشار وسيع اين مبادى باشيم ؛ پديده شومى كه با همه گستردگىاش حتى به نجف هم هجوم آورده ؛ نجفى كه سنگ بناى اوليه آن بر اساس تقويت دين و نشر فضايل اخلاقى بنا نهاده شده است ؛ شهرى كه با غرس نهال فضيلت در تربت مطهرش همچون دانشگاهى عظيم ، هر كاروانى را به سوى خويش جذب كرده و بيش از هزار سال است كه شيفتگان علوم دينى ـ از هر ديار ـ رو به سوى آن دارند و علماى فاضل بسيارى با كسب درجه اجتهاد از آنجا راهى ديار خويش مىگردند . خوب بينديش ! چگونه اين تبليغات سوء در نجف كه يك سرزمين اسلامى محض است ، ريشه دوانده ، بىآن كه از پشتوانه عقلى و منطقى و يا پشتوانه مالى برخوردار باشد . دامنه وسعت آن در نجف به حدى است كه حتى تشكيلات و سازمانهايى به راه انداخته و جوانان فعال و پرشورى را نيز به كار گرفته است . مسئوليت سنگينى بر دوش ما است ، بدين سان كه بايد با جديت تمام براى كشف علت انتشار وسيع اين پديده به كاوش و تحقيق بپردازيم .
مسلما هر معلولى را علتى و هر امر حادثى را سببى است . اگر سبب و علت چنين درد كشندهاى را بشناسيم ، يافتن دارو و علاج آن به مراتب آسانتر خواهد بود . به اين مناسبت داستانى را كه در اوايل جنگ جهانى دوم ميان ما و يكى از سياستمداران انگلستان رخ داد ، ذكر مىكنيم:
در جنگ جهانى دوم كه بين متفقين و نازىها جريان داشت ، سردمداران و همپيمانان حكومت عراق تصميم به دستگيرى تعداد بسيارى از شخصيتهاى عراقى مخصوصا بزرگان بغداد گرفتند . جوانان متهم به نازى بودن شدند ، بدون آن كه در اين باره تحقيقى به عمل آيد و يا محاكمهاى صورت گيرد ، فقط مورد سوءظن و تهمت قرار گرفتند . آنها را در منطقهاى ميان نجد و عراق معروف به «نقرة السلمان» كه در صحراى شنى و دره عميقى قرار داشت و محلى بسيار كثيف و بد آب و هوا و بدترين تبعيدگاه بود ، بدون آب و غدا در چادرهايى نازك كه در برابر سرما و گرما كمترين مقاومتى نداشت ، اسكان دادند . در آن جا تنها يك يا دو چاه با آب تلخ و مرگآور وجود داشت ؛ در حالىكه در ميان بازداشت شدگان افرادى محترم و شرافتمند بودند كه در زندگى خود از رفاه و تمكن مالى برخوردار بودند .
گروهى از آنها از جمله مرحوم سيد محمد عبدالحسين ، در نامههاى طولانى كه به من مىنوشتند ضمن شكايت از وضع خوار كننده خود ، از من درخواست مىكردند كه من نزد حكومت وساطت كنم تا به جاى بازداشت و زندانى كردن آنها ، آنان را به قتل رسانند ؛ چرا كه زندان آنها هولناكتر و سختتر از زندان شيطان در مكزيك يا كنيا بود . هرگز توان توصيف آنهمه رنج و غمى را كه به خاطر اين جماعت متحمل شدم ، ندارم ؛ جماعتى كه دست سرنوشت چنين فرجام شومى را براى آنها رقم زده بود .
در دستگاه حاكمه انگلستان در آن زمان سياستمدار متنفذى بود معروف به ميجر . سياست بريتانيا در آن دوران مدارا با علماى دين خصوصا علماى عرب بود و ميجر از اين نظر سياستمدار منحصر به فردى بود كه خصلت مغولى و تاتارى داشت . اين شخص از طرف حكومت نزد من فرستاده شد و ضمن احوالپرسى پيغام داد اگر حاجتى داريد ، بفرماييد تا اجابت كنم . مسلما پاسخ من منفى بود ؛ البته خود آنها از علت اين توجه به عنايت ويژه به من آگاهتر بودند . آن فرستاده مرتبا تكرار مىكرد كه من به زودى به نجف مىآيم و به سعادت زيارت شما نايل مىشوم . ولى من در اين ميان به فكر يافتن راهى براى كمك به زندانيان بودم تا آنها از نقرة السلمان نجات يابند .
روزى قبل از ظهر ، فرستادهاى از طرف قائم مقام كه آن روز لطفى ابو عامر بود ، آمد و گفت: ميجر الآن از طرف حكومت آمده و در منزل من غذا خورده و تصميم دارد عصر شما را ملاقات كند . ساعتى را معين فرماييد كه مزاحم استراحت شما نشويم . به او گفتم: ساعت 10 .
چنانكه شوكى بر من وارد شده باشد ، با خود گفتم: شايد خداوند آزادى اين زندانيان مسكين را اراده كرده است: «اذا اراد اللّه امرا هيّأ اسبابه» . آن دو در ساعت مقرر به غرفه من در مدرسه آمدند . ميجر به زبان عربى تسلط كامل داشت و ما نيازى به ترجمه نداشتيم . بعد از تعارفات معمول به او گفتم: مىخواهم با شما سخنى بگويم كه شايد برايتان سودمند باشد . او در پاسخ گفت: من نيز براى همين آمدهام . گفتم: آيا مىدانى در عراق تبليغات نازىها قوى شده است ؟ گفت: آرى . گفتم: آيا مىدانى چه كسى به اين تبليغات دامن مىزند و آن را رشد و نمو مىدهد ؟ گفت: نمىدانم . گفتم: باور مكن آلمانىها به نجف برسند و حتى يكى از نازىها و طرفداران آنها مخفيانه يا آشكارا به نجف بيايند و چنين تبليغاتى را راهاندازى كنند . گفت: پس اين تبليغات از كجا است ؟ گفتم: پس اين تبليغات نه كس ديگر و شما جماعت انگليسىها قوىترين مبلغين اين مبدأ و برانگيزاننده مردم به سوى آن و محبوب جلوه دهنده آن نزد همگان هستيد ! از روى خشم تكانى خورد و گفت: پس چگونه است كه بمبهاى آنها بر لندن فرود مىآيد و شهروندان ما را مجبور به فرار به سوى پناهگاهها مىكند ؟ گفتم: بلى ! بدرفتارى و سياست سخت و خشن و بىپرواى شما نازىها را در ميان مردم محبوب كرده و آنها مىخواهند به هر وسيله ممكن از دست شما خلاص شوند ، مثل غريقى كه به هر شيئى كه به دستش بيايد ، متشبث مىشود تا از هلاكت رهايى يابد . خشم او شعلهورتر شد و گفت: مگر ما با مردم چه كردهايم ؟ به او گفتم: شواهد فراوان است ، ولى من فرصت كافى ندارم ، تنها به ذكر يكى از آنها مىپردازم:
از شما مىپرسم آيا اين افرادى كه در نقرة السلمان بازداشت كردهايد ، دزدان راهزن و يا جنگجويان هستند ؟ اگر اين تعابير درست باشد ، غايت مسئله اين است كه اينان مجرمين سياسىاند و ما چنين شنيدهايم كه براى مجرمين سياسى در زندان و سايل آسايش را پيش از خانه فراهم مىكنند . آن گاه شمهاى از وضع اسفناك زندانيان را شرح دادم . ميجر گفت: آيا ما آنها را زندانى كردهايم ؟ گفتم: مرا به خود واگذار ؛ من برايت از واقعيتها و حقايق سخن مىگويم ، سعى نكن مرا فريب دهى . ما و شما شيئى واحديم ، ولى در بوته آزمايش شما چنان ذوب شدهايم كه هيچ كيان و موجوديتى برايمان باقى نمانده است .
الحق كه آن مرد در سياست عفريتى بود ، ولى در برابر من خود را ساده و ضعيف جلوه مىداد ؛ گويى در صدد فريب دادن نيست !
پس گفت: بازداشت شده آب يخ براى نوشيدن مىخواهد و بستر نرم براى خوابيدن ؟ ! گفتم: هرگز ! نه آب يخ و نه آب زقوم ، بلكه همان آبى كه به حيوانات و گياهان مىدهيد ، به آنها بدهيد تا رمقى براى زندگى داشته باشند . اى كاش شما آنها را محاكمه مىكرديد ـ ولو در حد متعارف ـ آن گاه تصميم به بازداشت يا كشتن آنها طبق اراده و ميلتان مىگرفتيد .
وقتى خود را محاصره شده ديد و زبانش كوتاه شد ، وعده مساعد داد و پس از چند روز زندانيان را از نقره السلمان به عماره منتقل كردند تا قدرى احساس راحتى كنند .
انحطاط كشاورزى در عراق
امام كاشف الغطاء در ادامه چنين افزودند: «علت انتشار نازيسم در آن روز ، همان علت انتشار كمونيسم است كه امروزه شاهد آنيم . توضيحا خدمتتان عرض كنم: آغاز تلاشهاى بريتانيا جهت استيلا بر عراق و سوء استفاده از منابع و بركات آن ، جنگ جهانى اوّل نبود ، بلكه به صد سال قبل از آن باز مىگردد و اكثر آنها در ايام حكومت تركها انجام شده است .
هفتاد سال قبل كه ما متولد شديم ، مصادف بود با زمان سلطنت سلطان عبدالحميد كه اين پادشاه و ياليوزخانه وى و همچنين ساير پادشاهان پس از او ، همگى از اعوان عراقىها بودند كه آنها را به بندگى مىكشاندند .
سلاطين ترك بزرگترين مبلغان بريتانيا در عراق بودند كه تلاش مىكردند با محبوب جلوه دادن انگليستان ، عنصر ساكسون را به عنوان عنصرى نمونه معرفى كنند ؛ به نحوى كه در ميان عراقىها چنين شايع شده بود كه دولت عادل همان دولت بريتانيا است و اگر كسى مىخواست نام انگلستان را ببرد ، مىگفت : «دولت عادل بريتانيا» . اين مسئله چنان در زواياى ذهن مردم جاى گرفته بود كه حتى مردم عامى مىپنداشتند اگر انگلستان بر اين كشور حكومت كند ، عراق را به باغى از باغهاى بهشت تبديل مىكند ، بدون آن كه حتى يك وجب از عمران و آبادانى محروم كند . در آن دوران اوليه از آن زمينها به سواد العراق يا دوران باغهاى طلايى تعبير مىكردند .
وقتى آتش جنگ جهانى اوّل شعلهورتر شد و انگلستان با كشتىهايش از فاو به بصره هجوم آورد ، چهرههاى عراقىها با تركان بود ، ولى قلوب آنها با انگلستان ! كار چندان بالا گرفت كه به دولت جديد وعده همكارى دادند ، گويى به زودى با طرد تركان از سرزمينهايشان خير و سعادت به آنها روى خواهد كرد . با اين كه به عنوان دولتى مسلمان محسوب مىشدند ، زمام امور خود را در اختيار انگلستان قرار دادند و برايش امكان تاخت و تاز را فراهم كردند . اگر كمك و هميارى اهالى و شورشهاى متوالى آنها بر ضد تركان در حلّه و نجف و ديگر اماكن نبود ، انگلستان بر آنها تسلط يافته بود .
عوامل مؤثر در فتح عراق براى انگلستان ، در حقيقت اهالى و عشاير عراق بودند ، نه مانورهاى نظامى انگلستان و كشتىها و سخنرانىهاى سردمداران آن ، كه در آغاز عمليات در برابر خيل جمعيت مىگفتند : «ما آزاد كنندگان و آباد كنندگانيم ، نه فاتحان و نه استعمارگران» . ما هم آنقدر صبر پيشه كرديم تا اين كه كاسه صبرمان لبريز شد . عراقىها شاهد چيزى جز انتقال از بد به بدتر نبودند . آبادسازى انگلستان ، ايجاد صحراها و كوير از پى كوير بود . جناب رئيس السفراء ، آيا آنهمه اراضى وسيع را كه با اتومبيل شخصىتان بين كربلا و نجف پيموديد ، مشاهده كرديد ؟ آيا مشاهده كرديد به چه وضعيتى افتاده ؟ آنهمه اراضى مستعد كشاورزى و عمران و آبادانى ، امروز تبديل به بيابانى خشك و خالى شده ، نه آبى دارد ، نه سبزهاى ؛ در حالى كه شط فرات كمتر از دو ميل با آن فاصله دارد .
اگر شما مىخواستيد قدرى به اين زمينها توجه كنيد ، براى آبادانى آنها تعدادى موتورخانه نصب مىكرديد و يا نهرهايى احداث مىكرديد ، آنوقت معلوم مىشد چه ثروتهاى هنگفت و خيرات و بركات فراوانى به همراه مىآورد و مىتوانست وسيله اشتغال عده كثيرى از بيكاران باشد . همچنين درآمد اضافى آن براى تأمين هزينه چندين سال عراقىها و مستمندان كافى بود و بالأخره ثمرات آن به حدى مىرسيد كه مصداق اين قول شود:
ما تجمع الصعوة في عامها
يأكله الباز بمنقاره
«آن چه را صعوه براى خوراك يك سالش جمع مىكند، باز به يكباره با منقار خود مىبلعد».
در ديگر اراضى قحطىزده عراق نيز وضع از همين قرار است ؛ حال آن كه عراق صاحب دو منبع دجله و فرات است . آيا جزيره ميان دجله و فرات را ديديد ؟ در دوران عباسيان به قدرى سرزمينهاى مستعد و باغها و مزارع متصل به هم فراوان بود كه كينه شريف مرتضى علم الهدى ، ابوالثمانين شده بود ؛ زيرا صاحب هشتاد قريه ميان دو نهر مسيّب و محموديه بود . اين از جهت عمران و آبادانى و آنچه پس از اشغال براى عراق پيش آمد ، ولى امروز... ؟
از نظر اقتصادى كافى است فقط تصويرى از وضعيت خرما در اين سرزمين ارائه كنم . خرما بزرگترين كالاى صادراتى عراق و مايه قوام معيشت اهالى آن محسوب مىشود . قيمت يك طغار آن حدودا 20 تا 30 ليره ذهبى عثمانى كه معادل شصت تا نود دينار است ، برآورد مىشود . سالهاى جنگ و كمى بعد از آن را در نظر بگيريد . از آن زمان كه چنگالهاى استعمار در اين ديار فرو رفت ، وضعيت به گونهاى شد كه امروز قيمت يك طغار خرما بين پانزده تا بيست دينار در نوسان است و بعد از كسر هزينهها بيش از هشت تا ده دينار ـ كه قيمت يك كيسه شكر است ـ باقى نمىماند ؛ يعنى بيست پيمانه خرما هموزن شكر يا قهوه است و بر اين منوال ساير واردات و صادرات قياس مىشود . و از اين رو است كه فقر عموميت مىيابد و بدبختى و بيچارگى در ميان مردم عراق منتشر مىشود و ثروت تنها در انحصار معدودى افراد متمكن قرار مىگيرد .
اما در زمينه مسائل اخلاقى ، نشر فساد و گسستگى رشته ارزشهايى از قبيل عفاف و كرامت و تبديل آنها به فسق و فجور و بىبند و بارى ـ مخصوصا در ميان جوانان و نسل جديد ـ به گونهاى است كه فحشا فراگير شده و فساد و شرابخوارى به شكل وصفناپذيرى منتشر گشته است . هر چند تعداد مدارس افزايش مىيابد و دايره تعليم گستردهتر مىشود ، از تربيت صحيح نسل جوان خبرى نيست و نه ما و نه شما تحصيلات و اخلاق و فرهنگى صحيح به دست نمىآوريم . تنها هدف يك دانشآموز از ورود به مدرسه ، دستيابى به مدركى است تا به مدد آن به شغل و منصبى نايل شود كه هم مواهب را نابود مىكند و هم ضمير و وجدان را مىميراند . كجا است آن شغلهاى آزاد ؟ معارف فقط در وظايف منحصر شده و رهبران و دستجات مختلف به گمراهى و ضلالت افتادهاند» .
در جستجوى استقلال
«اين اشارهاى كوتاه بود به آنچه عراق پس از ورود اين مدعيان آزادى و آبادى شاهد آن بوده است» .
سفير در پاسخ اين بيانات ، كه هم مشاهده عينى و هم وجدان مؤيد آن است ، چنين گفت: «شما به ما مىگفتيد: بياييد و ما را از دست تركها رهايى دهيد ! ما هم مال و جان فداى شما كرديم . قبور انگليسىها در سرزمين شما شاهد ما است كه ما در سرزمين شما در واقع به دنبال آبادانى و عمران بوديم و با همه توان فرزندان شما را به تحصيل وا داشتيم ، ولى شما با به راه انداختن شورشهاى پىدر پى بر ضد ما اعلام استقلال كرديد و گفتيد مىخواهيم خودمان مستقلاً حكومت را تجربه كنيم و راه ترقى بپيماييم . ما هم اين امر را بر عهده شما گذاشتيم . پس اگر در امر آبادانى كوتاهى و تقصيرى شده ، شما خود سزاوار ملامتيد ، نه ما ؛ زيرا شما خود عهدهدار اين امر شديد و اجازه نداديد ما اقدام كنيم ؛ با اين همه ، پيشرفت كاملاً محسوس و روشن است .
طغيان سيل پايه بسيارى از ساختمانها را فرا گرفت و آب حتى قصر پادشاه را نيز احاطه كرد ، ولى قصر مزبور در همه اين سالها از هر خطر در امان بود . ما در سال گذشته پول فراوانى به شما داديم تا ببينيم چگونه به مصرف مىرسانيد» . حضرت امام در اين لحظه لبخندى زدند .
سفير ادامه داد: «من با شما از حقايق سخن مىگويم ، ولى گويى شما در پى مغالطه و گيج كردن من هستيد . اميدوارم بدانيد من با روحيه تفاهم و اخلاص و عشق به حق و نصيحت با شما گفت و گو مىكنم ، پس با بغض و دشمنى به من نظر نكنيد» .
امام كاشف الغطا: «بلى ، شما به ما استقلال ديد ، ولى حقيقت اين است كه اين استقلال دروغين و ساختگى بود . آنچه تغيير كرد ، رنگها ، اوضاع صورى و اشكال بود ، ولى روح همان روح بود . وزارتخانهها ، پارلمانها و مجلس شيوخ و نمايندگىها مثل اشباح و سايههايى بودند كه با ايما و اشاره اين ارواح به حركت در مىآمدند . همه اينها به حساب شما است ؛ زيرا همه ساخته و پرداخته شما محسوب مىشوند و كمتر كسى است كه چنين وضعيتى بر او پنهان باشد يا بپندارد استقلال و مردانى واقعى وجود دارد . اين همان است كه ما آن را استغلال (سوء استفاده) مىناميم و شما آن را استقلال نام مىنهيد .
اما راجع به اين سخنتان كه سيل قصر پادشاه را هم احاطه كرده ، ولى قصر از خطر محفوظ مانده ، بايد گفت قصر پادشاه چندان مورد نظر ما نيست ، بلكه ما كوخ كشاورز را مهم مىدانيم . كشاورزى كه از كدّ يمين و عرق جبين و ساييدگى خطوط انگشتانش قصر پادشاه بلكه قصر كريمه را بنا كرده ، چنين كشاورزى در خانههايى مانند گور سكونت دارد و به بركت تلاشها و رنجهاى او است كه شما در قصرها مسكن گزيدهايد . خوراك او ارزن و نان جو سياه است ، ولى شما مرغ و زعفران و خوراكهاى لذيذ مىخوريد و ديباج و حرير و استبرق مىپوشيد . آن كشاورز روى حصير و خاك مىخوابد ، ولى شما بر حرير و ابريشم مىغلتيد . اين است اوضاع هر سال ، حتى تا امروز هم سيلاب همه زراعت و دام و كوخ او را در خود فرو برده و او را بيش از پيش فقيرتر كرده است» .
فوايد نفت
«در مورد پولى كه شما هر سال به ازاى دريافت نفت به عراق مىپردازيد و هنوز وعده افزايش آن را مىدهيد ، بايد بگويم به واقع پول گزافى است ؛ ولى من بنا ندارم در خصوص موضوع استفادههاى شما از نفت مفصلاً وارد سخن شوم .
نفت اين طلاى سياه ـ و در حقيقت بلاى سياه ـ اكنون محور جنگهاى بينالمللى و درگيرى ميان ملتها شده است . فعلاً به نسبت آنچه مىدهيد ، در مقابل آنچه مىگيريد نيز نمىپردازيم . با اين وجود ، هر چند خودتان مىدانيد ، باز بايد تفهيمتان كنيم كه آنچه را از طرف راست مىدهيد ، مجددا همان را از طرف چپ باز مىستانيد . منشأ پول از لندن است و دوباره به لندن باز مىگردد . شما و دست پروردههايتان به خوبى به اين امر واقفيد ؛ بنابراين نياز به شرح مفصل و ثبت فهرست نيست . اى كاش دستگاه محاسبه كنندهاى وجود داشت تا نسبت ميان آنچه را كه از اين رهگذر صرف عراق مىشود در مقايسه با آنچه به نفع استعمار مصرف مىشود از قبيل ذوب آهن ، بنادر ، پلها ، پايگاههاى نظامى و لشكرى و نظاير آن را مىسنجيد تا روشن شود كه آيا سهم عراق از اين معامله چيزى جز سهم يك روباه و خرگوش از طعمه شير است ؟ و آنچه اضافه مىآيد ، حقيقتا مبلغ هشتصد هزار دينار بوده كه عراق بابت ذوب آهن پرداخته است ؟ اگر هم تصديق كنيم كه شما آن را به مصرف رساندهايد ، اين سؤال مطرح است كه آيا جز در راه مصالح شما صرف شده است ؟ وانگهى مبالغى را كه شما از كشور خود در اين راه مايه مىگذاريد ، تنها به ميزان يك دهم سهم عراق در اين معامله است» .
حقيقت استعمار
«استعمار به معناى صحيح آن ـ كه عمران و آبادانى و رعايت مصالح هر سرزمين و اهالى آن است ـ نه تنها براى ما قابل تحمل است ، بلكه به آن خوشامد نيز مىگوييم ، ولى اگر در معناى متضاد به كار رود ، طبعا از آن دورى مىكنيم و با همه قوا به آن به مبارزه مىپردازيم .
طلوع استعمار از دول غربى بلكه از آمريكا بود ؛ آمريكايى كه به تازگى پا به مدرسه استعمار گذارده و نزد استاد پير خود چرچيل ، شاگردى كرده ، سپس گاه از موضع موافق و گاه مخالف با او وارد عمل شده است . نزد اين جماعت ، استعمار مانند دزدى است كه وارد خانهاى مىشود و همه وسايل و هر چه را به دستش مىآيد ـ جزئى و كلى ـ بر مىدارد و صاحبخانه هم تماشاگرى است كه هيچ نيروى دفاع ندارد . اگر فرياد بزند ، از در خطر بودن جانش بيمناك است . اگر هم گريه و زارى كند ، دزد مىگويد من آمدهام اثاثيه تو را بگيرم تا بدين وسيله خانهات را آباد سازم و از خرابى و ويرانى حفظ و نگهدارى كنم . اگر همه اهل خانه براى اخراج دزدان شورش كنند ، دزدان با آهن و آتش به مقابله با آنها مىپردازند ؛ چنانكه فرانسه امروز با تونس و مراكش و الجزاير چنين مىكند . بر شما و نيز بر امم متحده و يا ملحده فرض و واجب است كه آنها را از چنين اعمال وحشىگرانه و ظالمانه باز دارند . البته ما مىدانيم كه شما اين كار را به خاطر دلسوزى در حق امتى كه از هر سلاحى به جز سلاح ايمان و اخلاص در دفاع از حقش محروم است ، انجام نمىدهيد ؛ چرا كه اصلاً در قاموس شما واژههاى رحم و شفقت و دلسوزى وجود ندارد ؛ وجدانهايتان هم مانند قاموسهايتان از چنين مفاهيمى به كلى بيگانهاند ، بلكه از اين جهت كه دشمن كينهتوز شما خود را به سلاح شفقت و دلسوزى مسلح نكند و چهره شما را نزد ساير امتها كريه و زشت جلوه ندهد ، چنين واژههايى را به عاريت مىگيريد . چنين اعمال فجيعى مايه روشنى چشم دشمن شما ، كونيسم ، است . با وجود چنين اعمالى از شما و سوء سياست و طمعورزىتان در حق مردم ما ، چگونه با كمونيسم مبارزه كنيم ؟»
سفير در پاسخ گفت: «اهالى تونس ، مراكش والجزاير ، بيچارگانى فقير بودهاند كه اكنون غنى شده و عليه فرانسه به طغيان برخاستهاند . اما مبارزه با كمونيسم از طريق نهضت علماى دين و رهبران روحانى و ارشاد و تربيت جوانان محقق مىشود . همچنين بايد جوانان را از اينگونه مبادى كه اوضاع جهان را دگرگون كرده ، برحذر داشت . بنابراين لازم است آنها در مدارس و محافل شما به طريق صحيح توجيه شوند و تعليم و تربيتى صالح ـ و نه ويرانگر ـ در مورد آنها انجام پذيرد» .
امام به او چنين فرمود: «من در صدد طرح قضيه مدارس و جوانان و تعليم آنها نبودم ، ولى مرا وادار به پرداختن به اين موضوع كرديد . بدانيد من اين مدرسه را با شش كلاس تأسيس كردم ، هم اكنون حدود سيصد جوان متين و منظم و تعدادى استاد با حقوق ثابت و مدير اداره در آن مشغول به كارند . در كنار اين مدرسه كتابخانهاى با كتابدار و مستخدم براى استفاده محققين داير است . مردم و رؤساى عشاير ، مردمى شرافتمند و ياور علما هستند و مدارس دينى با كمكهاى خيريه آنها اداره مىشود ؛ از اين رو ، نيازى به كمك و بخشش حكومت ندارد . مالياتش هم از ملت است ؛ ولى از زمانى كه اوضاع دگرگون شده و از انجام اعمال نيك ممانعت به عمل مىآيد و ثروتمندان فاسد شدهاند و مظاهر لهو و لعب و زخارف بغداد مردم را به فساد كشانده و تمدن رسوا و فاحش ، آنها را به بازى گرفته است ، مدارس دينى هم به عسر و حرج افتادهاند و راه اداره كنندگان و طلاب مسدود شده است . لذا بر حكومت لازم است در اين شرايط جهت حفظ موجوديت چنين مدارسى با ارائه كمكهاى كافى به رفع نيازهاى آنها بپردازد تا بتوانند رسالتى را كه بر عهده دارند ، به انجام رسانند و در برابر اين مبانى و مبادى فاسد و خبيث مقاومت كنند . هر سال در فصل امتحانات هيئت بازرسين رسمى در مراسمى كه همه اساتيد و طلاب و جوانان محترم حضور دارند ، جهت اعطاى مدارك حاضر مىشوند . كجا است كمك و مساعدت حكومتهايى كه پى در پى بر كرسى قدرت تكيه مىزنند و كجا است كمكهايى كه طلاب و يا كتابخانهها به واسطه آن به رفع احتياجات خود بپردازند ؟ البته ساليانه از طرف مؤسسه معارف كمك بسيار ناچيزى مىشود كه به قدر مخارج يك يا دو ماه هم نيست و كمتر از اين مقدار مبلغ ناچيزى است كه اداره اوقاف مىپردازد ؛ حال آن كه اداره اوقاف مؤسسه خيريهاى است كه جا دارد همه تلاش خود را در راه توسعه فرهنگ دينى و رشد طلاب علوم شرعى به كار گيرد . آيا با چنين وضعى مىخواهيد ما نسلى صالح و جوانانى تحصيل كرده تربيت كنيم كه قدرت مقابله در برابر كمونيسم را داشته باشند ؟ عدل و انصاف و مساوات كجا است ؟ شما انگليسىها مدعى دوستى با ما هستيد ؛ پس بر ما مسلمانان نيز واجب است كه فقط از روى صدق و راستى با شما سخن بگوييم و حقايق را بىپرده و آشكارا مطرح كنيم . من هم در هر مقامى كه باشم ، از مرز صراحت پا را فراتر نمىنهم» .
اين گفت وگو در دو نوبت به تاريخ 27 محرم الحرام و 20 جمادى الاولى سال 1373 ق انجام شده است (محاورة الإمام المُصلِح كاشف الغطاء الشيخ محمّد الحسين مع السفيرين البريطانى والاميركى في بغداد بمناسبة زيارتهما لسماحته في مدرسته في النجف ، المطبعة بحيدرية النجف ، 1373 ه / 1954 م) .
. كتاب تعامل ديانت و سياست در ايران ، ص265 ـ 320 ، تأليف: موسى نجفى ، چاپ اول تابستان 1378 ، انتشارات موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران .