شنبه 29 ارديبهشت 1403  
فقهی
سيري‌ در روابط‌ و مناسبات‌ آخوند خراساني‌ و حاج‌ شيخ‌ فضل‌الله نوري

وحدت در اصول، تفاوت در روش

اختلاف‌ شخص‌ مرحوم‌ آخوند خراساني‌ با حاج‌ شيخ‌ فضل‌الله نوري، در جريان‌ مشروطه، «عمدتاً» (و نه‌ البته‌ «تماماً) بر سر «تشخيص‌ موضوع»، يعني‌ بر سر شناخت‌ ماهيت‌ حقيقي‌ جناحها و مبدا و مآل‌ واقعي‌ جريانات‌ مؤ‌ثر و دست‌ اندركار مشروطه‌ بود، و لذا، وقتي‌ كه‌ مرحوم‌ آخوند‌خراساني به‌ فاصله‌ يك‌ سال‌ و اندي‌ از شهادت‌ حاج‌ شيخ‌ فضل‌‌الله، به‌ هويت‌ فكري‌ واعتقادي‌ تقي‌زاده‌ پي‌برد (هر چند بسيار دير بود) شديداً‌ و صريحاً‌ به‌ مخالفت‌ با او برخاست‌ و حكم‌ به‌ فساد مسلك‌ سياسي‌ تقي‌ زاده، و لزوم‌ عزل‌ و انفصال‌ وي‌ از وكالت‌ مجلس‌ داد و چندي‌ بعد نيز - چنانكه‌ معروف‌ است‌ - عزم‌ خويش‌ به آمدن به ايران جهت اصلاح امر مشروطه را اعلام فرمود و به تمهيد مقدمات سفر پرداخت كه... مع الاسف به نحوي مشكوك درگذشت و به گفته برخي از مطلعين، به‌دست همان عواملي كه‌ طرفداري‌ دروغين‌ از ايشان‌ را نقاب‌ ستيز با امثال‌ شيخ‌ نوري‌ در تهران‌ و صاحب‌ عروه‌ در نجف‌ كرده‌ بودند، به‌ شهادت‌ رسيد. و گرنه، چندان‌ اختلاف‌ اساسي‌ و لاينحلي‌ ميان‌ آخوند و شهيد نوري‌ وجود نداشت‌ (نمي‌گوييم‌ كه‌ هيچ‌ اختلافي‌ نبود) و مشروطه‌ مد‌نظر خراساني‌ نيز نهايتاً‌ همان‌ مشروطه‌ مشروعه، يعني‌ اجراي‌ متمم‌ قانون‌ اساسي‌ با قيود و اصلاحات‌ «اسلاميِ» مندرج‌ در آن، بود.

 ذيلاً‌ نگاهي‌ داريم‌ به‌ روابط‌ و مناسبات‌ شيخ‌‌فضل‌الله نوري‌ و آخوند خراساني‌ از پيش‌ از مشروطيت‌ تا شهادت‌ شيخ‌ و حوادث‌ متعاقب‌ آن.

الف) پيش‌ از مشروطه‌

تاريخ، از دوستي‌ شيخ‌ نوري‌ و آخوند با يكديگر در سالهاي‌ پيش‌ از مشروطه‌ خبر مي‌دهد و حكايت‌ از آن‌ دارد كه‌ آن‌ دو، از همان‌ زمان‌ ميرزاي‌ شيرازي، نسبت‌ به‌ هم‌ حسن‌ نظر و ارتباط‌ صميمي‌ داشته‌اند. سيد محمدعلي‌ شوشتري‌ (از معاصران‌ شيخ‌ فضل‌الله) مي‌نويسد: «در آغاز پيدايش‌ نهضت‌ آزادي‌ و مشروطيت‌ بين‌ مرحوم‌ شيخ‌ و مرحوم‌ آخوند ملا‌ كاظم‌ خراساني... به‌ قدري‌ خصوصيت‌ حكمفرما بود كه‌ دوستي‌ آن‌ دو بزرگمرد، ايجاد غبطه‌ در ديگران‌ نموده‌ بود».1‌

تأييد كلام‌ شوشتري‌ را مي‌توان‌ در اسناد معتبر تاريخي‌ (نظير نامه‌هاي‌ فرزند صاحب‌ عروه) بازجست: در دوران‌ مشروطه‌ و سالهاي‌ پيش‌ از آن، آقا سيد احمد طباطبايي‌ (فرزند آيت‌ الله آقا سيد محمدكاظم‌ يزدي‌ صاحب‌ عروه) در تهران‌ مي‌زيست‌ و متناوباً‌ به‌ پدر در نجف‌ نامه‌ نوشته‌ و اوضاع‌ و احوال‌ پايتخت‌ را شرح‌ مي‌داد. اين‌ نامه‌ها، سخن‌ شوشتري‌ را تأييد مي‌كند. نامه‌ سيد احمد به‌ پدر، مورخ‌ 7 شوال‌ 1322 (يعني‌ حدود يك‌ سال‌ و نيم‌ پيش‌ از طلوع‌ مشروطه) حاكي‌ است‌ كه‌ آقا سيد علي‌ يزدي‌ (شاگرد ميرزاي‌ شيرازي، دوست‌ صاحب‌ عروه، و پدر سيد ضيأالدين‌ طباطبايي‌ مشهور) پس‌ از مرگ‌ مرحوم‌ فاضل‌ شربياني‌ (از مراجع‌ بزرگ پس از ميرزا)، به اشاره شيخ‌ فضل‌الله نوري و امام جمعه تهران، از مرجعيت آخوند خراساني جانبداري مي‌كرده است.

شيخ‌ به‌ علميت‌ بالاي‌ آخوند اعتقاد بسيار داشت. حاج‌ آقا فضائل‌ (از شاگردان‌ فاضل‌ آيت‌ الله خويي) سالها پيش‌ از اين‌ در حضور جناب‌ حاج‌ شيخ‌ كاظم‌ صديقي‌ خطيب‌ برجسته‌ و صاحبدل‌ پايتخت‌ به‌ حقير گفت: وقتي‌ مرحوم‌ آخوند، اثر اصولي‌ مشهور خويش: «كفايه‌ الاصول» را نوشت‌ و به‌ ميرزا نشان‌ داد، ميرزا آن‌ را در اختيار شيخ‌ فضل‌الله قرار داد و از او خواست‌ كه‌ نظرش‌ را درباره‌ اين‌ كتاب‌ بگويد، و شيخ‌ پس‌ از مطالعه، ارزش‌ علمي‌ كفايه‌ را بسيار بالا توصيف‌ كرد. آخوند خراساني‌ نيز متقابلاً‌ دانش‌ كلان‌ ديني‌ شيخ‌ را ارجي‌ گران‌ مي‌نهاد.

مهدي‌ ملكزاده‌ و محمد علي‌ تهراني‌ كاتوزيان‌ (از فعالان‌ مشروطه) به‌ شهرت‌ و اعتبار زياد شيخ‌ نزد علماي‌ نجف‌ تصريح‌ دارند. سخن‌ ملكزاده‌ را در صفحات‌ آتي‌ خواهيم‌ آورد. تهراني‌ تصريح‌ مي‌كند كه: «...مرحوم‌ حاج‌ شيخ‌ فضل‌الله نوري... از تمام‌ علماي‌ طهران‌ بدون‌ استثنأ اعلم‌ بود و مخصوصاً‌ مورد توجه‌ علماي‌ نجف‌ بلكه‌ در معلومات‌ با آنان‌ همسري‌ داشت».2‌

داستان‌ جالب‌ زير كه‌ از مرحوم‌ آيت‌ الله بروجردي‌ نقل‌ شده، نشانگر اعتقاد ويژه‌ آخوند خراساني‌ به‌ مقام‌ فقاهت‌ شيخ‌ فضل‌الله است. مرحوم‌ آيت‌ الله حاج‌ شيخ‌ جلال‌ طاهر شمس‌ گلپايگاني‌ (عضو اسبق‌ شوراي‌ مديريت‌ حوزه‌ علميه‌ قم) نقل‌ مي‌كردند: آيت‌ الله بروجردي، براي‌ تلخيص‌ و تهذيب‌ كتاب‌ وسائل‌ الشيعه‌ با جمعي‌ از فضلاي‌ وقت‌ حوزه‌ (همچون‌ آقايان‌ حاج‌ شيخ‌ علي‌ پناه‌ اشتهاردي‌ و ثابتي‌ همداني‌ و...) جلسات‌ بحث‌ و مذاكره‌ داشتند و حقير نيز در آن‌ جلسات‌ حضور مي‌يافتم. مرحوم‌ بروجردي‌ در يكي‌ از آن‌ جلسات، به‌ مناسبتي‌ چنين‌ اظهار داشتند:
در صدر مشروطه، زماني‌ كه‌ علما بر ضد‌ مظالم‌ دستگاه‌ استبداد به‌ پا خاسته‌ بودند، مرحومان‌ سيد محمدكاظم‌ يزدي‌ مشهور به‌ صاحب‌ عروه‌ و آخوند خراساني، در حمايت‌ از قيام، با هم‌ اشتراك‌ نظر و همكاري‌ داشتند و اعلاميه‌ ها به‌ امضاي‌ هر دو بود. زماني‌ كه‌ مجلس‌ شورا در تهران‌ گشايش‌ يافت، مشروطه‌ خواهان‌ استفتايي‌ را در باب‌ مشروعيت‌ مجلس‌ شورا و لزوم‌ حمايت‌ از آن، نزد آخوند بردند و ايشان، در ذيل‌ نوشته‌ مزبور، مشروع‌ بودن‌ مجلس‌ و مصوبات‌ آن‌ را امضا كرده‌ و طبق‌ خواست‌ آنان، حكم‌ به‌ لزوم‌ موافقت‌ با مجلس‌ داد. اما وقتي‌ كه‌ همان‌ نوشته‌ را به‌ محضر مرحوم‌ سيد صاحب‌ عروه‌ بردند ايشان‌ از تأييد و امضا خودداري‌ نموده‌ و فرمود: چيزي‌ را كه‌ ماهيت‌ و موضوعش‌ براي‌ من، مجهول‌ بوده‌ و نمي‌دانم‌ عملكرد آينده‌ اش‌ چگونه‌ خواهد بود، امضا نمي‌كنم...3‌

جمعي‌ از آقايان، كه‌ ايراد سيد بر امضا و تأييد «دربستِ» عملكردِ‌ «نامعلومِ» اعضاي‌ مجلس‌ را، منطقاً‌ درست‌ و وارد مي‌ديدند، منطق‌ سيد در استيحاش ‌[امتناع] از امضاي‌ «مطلق» مجلس‌ را در محضر آخوند مطرح‌ ساختند و راز تأييد «بي‌‌پرواي» آخوند را از مجلسي‌ كه‌ هويت‌ اعضاي‌ آن‌ و نحوه‌ عملكرد آنان، بر او كاملاً‌ روشن‌ نبود، جويا شدند.
آخوند، در پاسخ، بر درستي‌ منطق‌ سيد، مُهر تأ‌ييد زده‌ و فرمود: بله، من‌ نيز چون‌ ايشان، از ماهيت‌ وكلاي‌ مجلس‌ و نحوه‌ عملكردشان‌ در آينده، كما هو حقه‌ مطلع‌ نيستم. اينكه‌ به‌ امضاي‌ بي‌ قيد و شرط‌ مصوبات‌ مجلس‌ تن‌ دادم، براي‌ آن‌ است‌ كه‌ شخصي‌ چون‌ حاج‌ شيخ‌ فضل‌الله در مجلس‌ حضور و نظارت‌ دارد و لوايحِ‌ مجلس، با اطلاع‌ و نظر وي‌ تهيه‌ و تصويب‌ مي‌شود. در مجلسي‌ كه‌ حاج‌ شيخ‌ فضل‌الله حضور و نظارت‌ داشته‌ باشد، امكان‌ ندارد كه‌ لايحه‌ اي‌ بر خلاف‌ موازين‌ شرع‌ از تصويب‌ بگذرد. آري، من‌ به‌ اطمينان‌ حضور و نظارت‌ حاج‌ شيخ‌ فضل‌الله بر مصوبات‌ مجلس‌ است‌ كه‌ بدون‌ قيد و شرط، مصوبات‌ آتي‌ آن‌ را امضا و تأييد كرده‌ام...

از آن‌ زمان‌  بود كه‌ اندك‌ اندك، ميان‌ آخوند و سيد، در نحوه‌ موضعگيري‌ نسبت‌ به‌ اوضاع‌ و جريانات‌ مشروطه‌ جدايي‌ افتاد و هر يك‌ به‌ حسب‌ تشخيص‌ و سليقه‌ خاص‌ خويش، برخوردي‌ متفاوت‌ با ديگري‌ را برگزيدند(پايان‌ كلام‌ آقاي‌ طاهر شمس.)

ب) در جنبش‌ عدالتخانه‌

سيد محمدعلي‌ شوشتري، كه‌ عصر شيخ‌ و مشروطه‌ را درك‌ كرده، معتقد است‌ كه‌ ورود مرحوم‌ آخوند خراساني‌ به‌ نهضت‌ عدالتخواهيِ‌ صدر مشروطه، معلول‌ نامه‌ نگاريِ‌ شيخ‌ به‌ نجف‌ بوده‌ است: «درباب‌ سوابق‌ خصوصيت‌ و ارتباط‌ شيخ‌ شهيد با آخوند خراساني، نامه‌هايي‌ كه‌ در آغاز پيدايش‌ نهضت‌ آزادي‌ و مشروطيت‌ بين‌ مرحوم‌ شيخ‌ و مرحوم‌ آخوند ملا‌ كاظم‌ خراساني، چه‌ به‌ واسطه‌ مرحوم‌ آقا ضياء كيانوري‌ پسر دوم‌ شيخ‌ مبادله‌ شده‌ و چه‌ نامه‌هاي‌ بلاواسطه‌، روشن‌ و مدلل‌ مي‌سازد كه‌ مرحوم‌ آخوند خراساني‌ به‌ استناد نوشته‌هاي‌ شيخ‌ پا در امر مشروطيت‌ نهاد و مُقدِم‌ در اين‌ اساس‌ شد. زيرا در آن‌ تاريخ‌ بين‌ مرحوم‌ شيخ‌ و آخوند به‌ قدري‌ خصوصيت‌ حكمفرما بود كه‌ دوستي‌ آن‌ دو بزرگمرد ايجاد غبطه‌ در ديگران‌ نموده‌ بود».4‌ خود آخوند نيز در نامه‌ به‌ محمدعليشاه‌ (محرم 1327 ق) تلويحاً‌ به‌ اين‌ امر اشاره‌ دارد.5‌

مهدي‌ ملكزاده، در دايره‌اي‌ وسيعتر به‌ تلاش‌ شيخ‌ براي‌ تحريض‌ مراجع‌ نجف‌ به‌ شركت‌ در جنبش‌ عدالتخواهي‌ اشاره‌ مي‌كند: «از حُسن‌ اتفاق، حاجي‌ شيخ‌ فضل‌الله كه‌ در آن‌ زمان‌ در حوزه‌ روحاني‌ نجف‌ شهرت‌ و اعتبار زيادي‌ داشت‌ در ميان‌ مهاجرين‌ [به‌ قم] بود و او هم‌ در سهم‌ خود، روحانيون‌ نجف‌ را به‌ نفع‌ نهضت‌ ملي‌ تشويق‌ مي‌نمود».6

از كلام‌ خود شيخ‌ در ايام‌ تحصن‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ عليه‌ السلام‌ بر مي‌آيد كه‌ دامنه‌ نامه‌ نگاري‌ شيخ‌ در پگاه‌ مشروطه‌ براي‌ جلب‌ حمايت‌ علماي‌ بزرگ‌ از قيام‌ عدالتخواهي، اختصاص‌ به‌ نجف‌ و كربلا نداشته‌ و ديگر بلاد را نيز شامل‌ مي‌شده‌ است: «ايها الناس، من... مدخليت‌ خود را در تأ‌سيس‌ اين‌ اساس‌ [ = مجلس‌ شورا] بيش‌ از همه‌ كس‌ مي‌دانم. زيرا كه‌ علماي بزرگ‌ ما كه‌ مجاور عتبات‌ عاليات‌ و ساير ممالك‌ هستند هيچ‌ يك‌ همراه‌ نبودند و همه‌ را به‌ اقامه‌ دلايل‌ و براهين، من‌ همراه‌ كردم. از خود آن‌ آقايان‌ عظام‌ مي‌توانيد اين‌ مطلب‌ را جويا شويد...».7

ج) پس‌ از تأسيس‌ مجلس‌ شورا

در صبحدم‌ استقرار مشروطيت‌ در ايران، بلكه‌ تا مدتها پس‌ از آن، مراجع‌ مشروطه‌ خواه‌ نجف‌ (و از جمله: آخوند) نسبت‌ به‌ شيخ‌ فضل‌الله حسن‌ نظر داشته‌ و از تلاشهاي‌ اصلاحي‌ وي‌ در تحكيم‌ بنيان‌ «اسلاميت» مشروطه، حمايت‌ مي‌كردند. كسروي‌ مي‌نويسد: «علماي‌ نجف‌ از آن‌ راه‌ دور، چگونگي‌ را در نيافته‌ به‌ حاجي‌ شيخ‌ فضل‌الله خوش‌ گماني‌ مي‌نمودند و با او همراهي‌ نشان‌ مي‌دادند».8‌

سخن‌ كسروي‌ مربوط‌ به‌ دوراني‌ است‌ كه‌ اصل‌ دوم‌ متمم‌ قانون‌ اساسي‌ در مجلس‌ مطرح‌ بود و شيخ‌ نوري‌ هنوز تهران‌ را به‌ عزم‌ تحصن‌ در حضرت‌ عبدالعظيم‌ عليه‌ السلام‌ ترك‌ نگفته‌ بود. از نامه‌ محرر شيخ‌ به‌ فرزند وي‌ (آقا ضياءالدين‌ نوري) در نجف، مورخ‌ 24 ربيع‌ الاول‌ 1325، بر مي‌آيد كه‌ روابط‌ شيخ‌ با شخص‌ آخوند در آن‌ تاريخ‌ گرم‌ بوده‌ است.9‌

اسناد تاريخي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ آخوند، مدتها پس‌ از اين‌ تاريخ‌ نيز، در حفظ‌ حريم‌ شيخ‌ كوشا بوده‌ است. شاهد اين‌ امر، توصيه‌ آخوند به‌ آقا شيخ‌ علي‌ مدرس‌ مبني‌ بر لزوم‌ مداراي‌ مشروطه‌ خواهان‌ با شيخ‌ نوري‌ است:

 بسم‌ الله الرحمن‌ الرحيم‌

به‌ عرض‌ مي‌رساند: مرقومه‌ شريفه‌ جناب‌ عالي‌ واصل، و نويدبخش‌ از سلامت‌ آن‌ وجود محترم‌ گرديد و زهي‌ خوشوقت‌ شدم‌ و دعاي‌ خير نمودم.

گزارشات‌ طهران‌ را به‌ وجه‌ اجمال‌ مرقوم‌ داشته‌ وبه‌ دوستان‌ ديگر هم‌ نوشته‌ بوديد، استحضاري‌ كامل‌ حاصل‌ نموده‌ام. بلي، تفرد جناب‌ حاجي‌ شيخ‌ [ فضل‌ الله] در اين‌ موقع، بي‌محل‌ افتاده‌ صدمه‌ براي‌ سلسله‌ علما شد و عوام‌ را جري‌ و متهور كرد؛ اعتبار شخص‌ خودشان‌ را برداشتند. مقداري‌ كه‌ مردم‌ طهران‌ بد زباني‌ در حق‌ ايشان‌ دارند، ضِعف [= چند برابر] آن‌ را از ولايتهاي‌ ديگر براي‌ احقر و اَ‌علام‌ ديگري‌ مي‌نويسند. مع‌ هذا به‌ جهت‌ حفظ‌ نوع‌ و جلوگيري‌ عوام‌ لازم‌ است‌ يك‌ درجه‌ تدبير و اقدام‌ بشود. لهذا احقر پاره‌اي‌ نصايح‌ دوستانه‌ نوشتم‌ و كسان‌ ديگر هم‌ في‌الجمله‌ تهديد و توعيد كردند؛ اميد هست‌ نادم‌ بشوند.

در عقيده‌ احقر لازم‌ است‌ كه‌ آقايان‌ علما و مجلس‌ محترم‌ نيز قدري‌ مسامحه‌ و اغماض‌ كرده، جناب‌ ايشان‌ و همراهانشان‌ را به‌ راه‌ بياورند، نه‌ اينكه‌ وحشت‌ بدهند. عَفَي‌ اللهُ‌ عَما سَلَف.10 به‌ قدر امكان‌ موافقت‌ در اين‌ هنگام‌ بهتر و صلاح‌ است... من‌ الاحقر محمدكاظم‌ الخراساني.11

د) در تحصن‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ عليه‌ السلام‌

درست‌ در آستانه‌ تحصن‌ شيخ‌ (براي‌ تهذيب‌ مشروطه‌ و مجلس) در حضرت‌ عبدالعظيم‌ عليه‌ السلام، آخوند خراساني‌ و شيخ‌ عبدالله مازندراني‌ تلگرافي‌ - توسط‌ شيخ‌ شهيد - به‌ مجلس‌ شورا زدند و در آن، ضمن‌ حمايت‌ از اصل‌ پيشنهادي‌ شيخ‌ (=‌‌‌نظارت‌ فائقه‌ فقها بر مصوَّبات‌ مجلس)، خواستار تصويب‌ ماده‌ ديگري‌ از سوي‌ مجلس‌ در قلع‌ و قمع‌ فِرَق‌ ضاله‌ شدند. شيخ، تلگراف‌ مزبور را كه‌ جناح‌ سكولار، مانع‌ طرح‌ آن‌ در مجلس‌ شده‌ بود، در خلال‌ لوايح‌ متحصنين‌ انتشار داد و ضمن‌ تجليل‌ بسيار از آخوند و مازندراني، هدف‌ خود و آنان‌ را در حفظِ‌ «اسلاميت» مجلس‌ و مصوبات‌ آن، متحد دانست.12‌ كسروي‌ به‌ صحت‌ و اعتبار تاريخي‌ اين‌ تلگراف‌ تصريح‌ دارد.13‌

در لايحه‌ متحصنين‌ مي‌خوانيم: بسمه‌ تبارك‌ و تعالي، صورت‌ تلگراف‌ حضرت‌ حُجَتَيِ‌ الاسلام‌ و المسلمين، كَهفَيِ‌ المله‌ و الدين، آقاي‌ آخوند ملا‌ كاظم‌ خراساني‌ و آقاي‌ آقا شيخ‌ عبدالله مازندراني‌ مد‌الله ظلالهما است‌: ...
از نجف‌ اشرف‌ توسط‌ جناب‌ حجت‌الاسلام‌ نوري‌ دامت‌ بركاته، مجلس‌ محترم‌ شوراي‌ ملي‌ شيد ا تعالي‌ اركانه.
ماده‌ شريفه‌ ابديه‌ [‌= اصل‌ دوم‌ متمم‌ قانون‌ اساسي] كه‌ به‌ موجب‌ اخبار واصله‌ در نظامنامه‌ اساسي‌ [‌= متمم‌ قانون‌ اساسي] درج‌ و قانونيت‌ مواد سياسيه‌ و نحوها من‌ الشرعيات‌ را به‌ موافقت‌ با شريعت‌ مطهره‌ منوط‌ نموده‌اند، از اهم‌ مواد لازمه‌ و حافظ‌ اسلاميت‌ اين‌ اساس‌ است‌ و چون‌ زنادقه‌ عصر، به‌ گمان‌ فاسد حريت، اين‌ موقع‌ را براي‌ نشر زندقه‌ و الحاد مغتنم، و اين‌ اساس‌ قويم‌ را بدنام‌ نموده، لازم‌ است‌ ماده‌ ابديه‌ ديگر در دفع‌ اين‌ زنادقه‌ و اجراي احكام‌ الهيه‌ عز‌ اسمه‌ بر آنها، و عدم‌ شيوع‌ مُنكَرات‌ درج‌ شود تا بعون‌ الله تعالي‌ نتيجه‌ مقصوده‌ بر مجلس‌ محترم‌ مترتب‌ و فِرَق‌ ضاله‌ مأيوس، و اشكالي‌ متولد نشود ان‌‌شاالله تعالي. الاحقر الجاني‌ محمدكاظم‌ الخراساني، الاحقر عبدالله المازندراني، هفتم‌ جمادي‌ الاولي‌ [1325 قمري].

شيخ‌ پس‌ از درج‌ تلگراف‌ فوق‌ مي‌نويسد: «اين‌ دو حجت‌الاسلام‌ اطال‌ الله ايام‌ افاضاتهما چنين‌ تصور فرموده‌اند كه‌ فصل‌ دائر بر نظارت‌ و مراقبت‌ هيئت‌ نوعيه‌ از عدول‌ مجتهدين‌ در هر عصر، به‌ همان‌ نهج‌ مطبوع‌ در صفحه‌ مخصوصه‌ كه‌ ملاحظه‌ فرموده‌اند، قبول‌ مجلس‌ و درج‌ نظامنامه‌ شده‌ است. لهذا تلگرافاً‌ بذل‌ شفقت‌ و تحسين‌ فرموده‌اند و محض‌ مزيد اهتمام‌ در جلوگيري‌ منحرفين‌ از جاده‌ مستقيمه‌ الي‌ يوم‌ القيمه، افزودن‌ فصلي‌ ديگر خواسته‌اند كه‌ الحق‌ شرط‌ عاقبت‌ انديشي‌ و مآل‌ بيني‌ را به‌ جاي‌ آورده، درجه‌ تيقُّظ‌ و تفتُّن خودشان‌ را درخور هزار گونه‌ تمجيد و تشكر قرار داده‌اند. لازم‌ است‌ عموم‌ مسلمانان، عين‌ عبارت‌ تلگراف‌ آن‌ بزرگواران‌ را قرائت‌ كنند و مقام‌ غمخواري‌ و پاسداري‌ ايشان‌ از شرع‌ نبوي‌ ص‌ و حفظ‌ اسلاميت‌ مجلس‌ شوري‌ را.......، كه منشأ مهاجرت‌ داعي‌ و اين‌ هيئت‌ مقدسه‌ است، مستحضر شوند... حرر عن‌ الداعي‌ فضل‌الله‌‌‌نوري».14

ه) در دوران‌ موسوم‌ به‌ استبداد صغير

دوران‌ استبداد صغير، ظاهراً‌ دوران‌ اوج‌ تقابل‌ ديدگاهها و مواضع‌ سياسي‌ شيخ‌ و آخوند نسبت‌ به‌ مشروطه‌ است. شيخ، تجديد مشروطه‌ و مجلس‌ به‌‌شكل «بحران‌زا»‌ي گذشته‌ را (با توجه‌ به‌ سابقه‌ سوء عملكرد جناح‌ تندرو و سكولار در مشروطه‌ اول) به‌ صلاح‌ اسلام‌ و ايران‌ نمي‌بيند و معتقد به‌ استقرار «مشروطه‌ و مجلسي‌ محدود» در قد و قواره‌ عدالتخانه‌ است، اما آخوند، كه‌ هنوز ماهيتِ‌ «واقعيِ» صحنه‌ گردانان‌ اصليِ‌ حوادث‌ مشروطه‌ (امثال‌ تقي‌ زاده‌ و حسينقلي‌ خان‌ نواب) بر وي‌ مكشوف‌ نشده، طرفدار تجديد مجلس‌ و مشروطيت‌ با همان‌ دست‌ اندركاران، و بدون‌ تفكيك‌ عناصر و جناحهاي‌ تندرو و معتدل‌ از يكديگر است. و هر دو نيز بر درستي‌ مواضع‌ يكديگر پاي‌ مي‌فشرند.

مع‌ الوصف، شيخ‌ نسبت‌ به‌ عالمان‌ بزرگي‌ كه‌ به‌ لحاظ‌ مواضع‌ سياسي، در نقطه‌ مقابل‌ او قرار دارند (به‌‌رغم‌ گلايه‌هاي‌ شديدي‌ كه‌ از آنها دارد) حريم‌ نگه‌ مي‌دارد و به‌ اصطلاح‌ «عناصر مُشتَبَه» را از «مُعاندان‌ عامد» فرق‌ مي‌گذارد و به‌ يك‌ چوب‌ نمي‌راند. بلكه، به‌ قول‌ خود، مي‌كوشد كه‌ بتواند با متقاعد ساختن‌ آنان‌ به‌ درستي‌ مواضع‌ خويش، اختلاف‌ فكري‌ - سياسي‌ موجود بين‌ علما بر سر مشروطه‌ را برطرف‌ سازد.

مي‌دانيم‌ كه‌ شيخ‌ در اواخر سال‌ 1326 مورد سوء قصد گروه‌ ترور مشروطه‌ قرار گرفت، و البته‌ به‌ رغم‌ صدمه‌ سختي‌ كه‌ ديد جان‌ به‌ سلامت‌ برد. پيرو اين‌ امر، مرحوم‌ سيد صاحب‌ عروه‌ در نامه‌اي‌ به‌ شيخ، نجات‌ وي‌ از دست‌ تروريستها را تبريك‌ گفت‌ و شيخ‌ در 12 محرم‌ 1327 به‌ نامه‌ سيد پاسخ‌ گفت. در آن‌ نامه، شيخ‌ ضمن‌ انتقاد از رفتار ضد‌ اسلامي‌ مشروطه‌ چيان‌ افراطي، چاره‌ امراض‌ مُهلك‌ موجود را، تنها در «تقويت‌ مزاج‌ شريعت» و «اتفاق‌ كلمه‌ علماي‌ ربانيين» مي‌داند - دو اصلي‌ كه‌ در هميشه‌ تاريخِ‌ غيبت، حلال‌ مشكلات‌ است. و لحن‌ كلامش، چُنان‌ است‌ كه‌ حساب‌ ملحدان‌ را از معدود‌ عالمانِ‌ بزرگي‌ (كه‌ مشروطه‌ مطلوبشان، در نهايت، جز مشروطه‌ مشروعه‌ نبود و درست‌ از همين‌ روي‌ نيز در فرجام، گرفتار صدمه‌ و آزار همان‌ كساني‌ شدند كه‌ شيخ‌ شهيد را بردار كردند) كاملاً جدا مي‌داند، و براي‌ سد‌ رخنه‌ و نفوذ آن‌ ملحدان‌ است‌ كه‌ «حتي‌ المقدور سعي‌ دارد شايد اين‌ اختلاف‌ كلمه‌ برداشته‌ شود»؛ سعيي‌ كه‌ البته‌ در آن‌ برهه‌ از تاريخ، بي‌ نتيجه‌ ماند.

و) پس‌ از فتح‌ تهران

دكتر عبدالهادي‌ حائري، به‌ دار آويختن‌ شيخ‌ از سوي‌ مشروطه‌ خواهان‌ را براي‌ مراجع‌ نجف، امري‌ دور از انتظار‌ مي‌شمارَد. به‌ ديده‌ او: «اين‌ رويداد ناگهاني، و از نظر بسياري‌ باور نكردني، سبب‌ بيم‌ فراواني‌ در ميان‌ علما شد و دشمني‌ هواخواهان‌ رژيم‌ استبدادي‌ را بيفزود و بسياري‌ از مردم‌ عادي‌ را كه‌ احترام‌ ويژه‌اي‌ نسبت‌ به‌ مقام‌ روحانيت‌ قائل‌ بودند، سخت‌ به‌ مشروطيت‌ و پشتيبانان‌ آن‌ كينه‌ ور گردانيد».15‌ تاريخ، از تأ‌سف‌ شديد علماي‌ مشروطه‌ خواه‌ نجف‌ (بويژه‌ آخوند خراساني) در مرگ‌ شيخ‌ ياد مي‌كند. عبدالحسين‌ كفايي، به‌ نقل‌ از پدر بزرگش، آيت‌ الله حاج‌ ميرزا احمد كفايي‌ (سومين‌ فرزندِ‌ آخوند خراساني)، آورده‌ است:

وقتي‌ در وقايع‌ مشروطيت‌ مرحوم‌ آيت‌ الله شيخ‌ فضل‌ الله نوري‌ را... در تهران‌ به‌ دار آويختند، چون‌ اين‌ خبر به‌ آخوند در نجف‌ رسيد بسيار متأ‌ثر و متأ‌لم‌ گرديد، به‌ نحوي‌ كه‌ گريه‌ كرد و مجلس‌ فاتحه‌ اي‌ در منزل‌ خود براي‌ او ترتيب‌ داد.16‌

حجت‌الاسلام‌ حاج‌ ميرزا عبدالرضا كفايي‌ (فرزند آيت‌ الله ميرزا احمد كفايي‌ مزبور) نيز موضوع‌ را تصديق‌ مي‌كند.
(ايام‌ 39: اظهارات‌ اشان‌ در گفتگوي‌ مندرج‌ در صفحات‌ 4 و 5 همين‌ شماره‌ درج‌ شده‌ است). همچنين‌ حجت‌الاسلام‌ حاج‌ شيخ‌ ابوذر بيدار، از روحانيون‌ مبارز اردبيل‌ و دوستان‌ ديرين‌ آيت‌ الله حاج‌ شيخ‌ حسين‌ لنكراني، در تاريخ‌ 6 ارديبهشت‌ 1373 شمسي‌ به‌ حقير اظهار داشتند: مرحوم‌ لنكراني‌ به‌ مرحوم‌ شيخ‌ فضل‌الله نوري‌ علاقه‌ و ارادت‌ بسيار مي‌ورزيد و نام‌ ايشان‌ را بدون‌ الفاظي‌ چون‌ رحمه‌الله عليه، اعلي‌ الله مقامه‌ و يا شهيد به‌ كار نمي‌برد. از ايشان‌ پرسيدم: اگر چنين‌ است‌ كه‌ مي‌گوييد، پس‌ چرا بزرگاني‌ چون‌ آخوند خراساني‌ كه‌ از مروجان‌ مشروطيت‌ بودند براي‌ جلوگيري‌ از شيخ‌ اقدامي‌ نكردند و چيزي‌ نگفتند. فرمود: «آنها نوشته‌اي‌ به‌ تهران‌ فرستادند كه از اعدام شيخ جلوگيري‌ شود و آن‌ نوشته‌ به‌ ايران‌ هم‌ آمد، اما آن‌ را گُم‌ و گور كردند».

از مرحوم‌ حجت‌الاسلام‌ و المسلمين‌ حاج‌ شيخ‌ علي‌اكبر برهان‌ (پيشنماز اسبق‌ مسجد لرزاده، و مؤ‌سس‌ حوزه‌ علميه‌ در حضرت‌ عبدالعظيم‌ عليه‌ السلام) نقل‌ شده‌ كه‌ مي‌فرمود: «بعد از شهادت‌ شيخ، كسي‌ خنده‌ از مرحوم‌ آخوند ملا‌ كاظم‌ خراساني‌ نديد تا از دنيا رفت».17‌ سيد محمد رضوي‌ (نو‌اب‌ وكيل)، وكيل‌ يزد در مجلس‌ شوراي‌ سوم‌ و از همراهان‌ شهيد مدرس‌ در سفر مهاجرت‌ ايام‌ جنگ‌ جهاني‌ اول‌ به‌ غرب‌ ايران‌ و كشور عراق‌ است. وي‌ كه‌ در حدود سال‌ 1334 ق‌ در نجف‌ با فرزندان‌ آخوند خراساني‌ (ميرزا مهدي‌ و ميرزا احمد) ديدار و گفتگو داشته‌ مي‌نويسد: مرحوم‌ آخوند از دار زدن‌ آقا شيخ‌ فضل‌الله افسرده‌ بودند.18

ز) پس‌ از شهادت‌ شيخ‌ نوري‌

قرائن‌ و شواهد بسيار، حاكي‌ است‌ كه‌ آخوند پس‌‌از قتل‌ شيخ، به‌ ماهيت‌ ضد‌ اسلام‌ جناحِ‌ تندرو پي‌برده‌ و از طُرُق‌ گوناگون‌ به‌ ريشه‌ كن‌ كردن‌ آنان‌ كوشيد، كه‌ از جمله‌ آنها حكم‌ به‌ انحراف‌ مسلك‌ تقي‌زاده‌ و ياران‌ وي‌ از اسلام، و لزوم‌ عزل‌ و اخراج‌ او از مجلس‌ شورا بود. نهايتاً‌ هم‌ تصميم‌ گرفت‌ كه‌ براي‌ اصلاح‌ امر مشروطه، به‌ ايران‌ بيايد كه‌ او را شهيد ساختند. در اين‌ زمينه، نخست‌ به‌ گزارش‌ معتبر تاريخي‌ زير توجه‌ كنيد:

آقاي‌ محمد واعظ‌ زاده‌ خراساني، فرزند شيخ‌ مهدي‌ واعظ‌ خراساني‌‌اند كه‌ در عصر خود خطيب‌ بزرگ‌ مشهد بوده‌ است. واعظ‌ زاده‌ به‌ نقل‌ از پدر، ماجراي‌ جالبي‌ را از مبارزه‌ آخوند (پس‌ از قتل‌ شيخ) با جناح‌ تندرو مشروطه‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ شنيدني‌ است. وي‌ به نقل از‌ پدر خويش‌ (شيخ‌ مهدي‌ واعظ) مي‌نويسد:

بسياري‌ از علماي‌ طرفدار مشروطه‌ وقتي‌ نيرنگها را فهميدند، با مشروطه‌ مخالفت‌ كردند و از طرفداريهاي‌ خود پشيمان‌ شدند. پس‌ از استقرار مشروطيت‌ و تشكيل‌ مجلس، نامه‌اي‌ سر‌ي‌ از طرف‌ مرحوم‌ آخوند خراساني، حاميِ‌ مهمٍّ‌ مشروطيت، به‌ مشهد رسيد... .

آخوند در آن‌ نامه‌ نوشته‌ بودند: هدف‌ ما از مشروطيت، برقراري‌ عدالت‌ و ترويج‌ اسلام‌ بود، نه‌ اينكه‌ مالياتهاي‌ سنگيني‌ براي‌ مردم‌ وضع‌ كنند و... بنابراين‌ بر هر مسلماني‌ واجب‌ است‌ كه‌ با مشروطيت‌ مبارزه‌ كند.»19
از مرحوم‌ آخوند و مازندراني، در فاصله‌ شهادت‌ شيخ‌ و مرگ‌ مشكوك‌ و زود هنگام‌ آخوند، اعلاميه‌ها و بيانيه‌هاي‌ بسياري‌ در توضيح‌ ماهيت‌ اسلاميِ‌ مشروطه‌ مورد نظر آنان، و انتقاد شديد از عملكرد مشروطه‌ خواهان‌ غربزده‌ و سكولار صادر شد كه‌ ذكر و توضيح‌ همه‌ آنها، كتابي‌ قطور مي‌طلبد.

مرگ‌ مشكوك‌ آخوند

مرحوم‌ آخوند، پس‌ از صدور نامه ها و اعلاميه‌هاي‌ متعدد بر ضد‌ جناح‌ تندرو و سكولار مشروطه، نهايتاً‌ مصمم‌ شد كه‌ براي‌ اصلاح‌ امر مشروطه، به‌ ايران‌ بيايد، و پيداست‌ كه‌ اين‌ عمل، هرگز به‌ سود عمال‌ نفوذي‌ بيگانه‌ و عناصر غربگرا نبود. لذا، چنانكه‌ مشهور است‌ آن‌ مرد بزرگ‌ و اصلاح‌ طلب‌ را در عصر يا شبِ‌ روزي‌ كه‌ صبح‌ فرداي‌ آن‌ تصميم‌ به‌ مهاجرت‌ به‌ ايران‌ داشت، مسموم‌ كردند...

مرحوم‌ آيت‌ الله حاج‌ شيخ‌ محمدباقر محسني‌ ملايري، از علماي‌ پارسا و معمر قم‌ كه‌ چند سال‌ پيش‌ درگذشت، نقل‌ كرد: آخوند خراساني‌ مي‌فرمود «ما كشمش‌ ريختيم‌ سركه‌ بشود، چرا شراب‌ شد؟!».20‌ مرحوم‌ آيت‌ الله حاج‌ شيخ‌ حسين‌ لنكراني‌ نيز از قول‌ آخوند نقل‌ مي‌كرد كه‌ در آستانه‌ حركت‌ به‌ سوي‌ تهران‌ در سال‌ 1329 ق‌ (كه‌ با مسموميتش‌ در همان‌ شب‌ عزيمت‌ به‌ دست‌ عناصر نفوذي، نافرجام‌ ماند) فرموده‌ بود: سركه‌ انداختيم‌ شراب‌ شده‌ است، مي‌روم‌ ايران‌ خمره‌ اش‌ را بشكنم!

«مسموميتِ» آخوند (كه‌ عناصرِ‌ نفوذيِ‌ مشروطه‌ خواه، شديداً‌ در آن‌ متهم‌اند) حديثي‌ «مشهور» است. در مورد مخالفت‌ شديد آخوند (پس‌ از شهادت‌ شيخ) با مشروطه‌ چيانِ‌ منحرف‌ و تصميم‌ وي‌ براي‌ آمدن‌ ايران‌ جهت‌ اصلاح‌ مشروطه‌ كه‌ منجر به‌ مسموميت‌ او شد، افزون‌ بر گزارش‌ واعظ‌ زاده‌ كه‌ قبلاً‌ گذشت، اظهارات‌ آيت‌ الله سيد جمال‌ الدين‌ گلپايگاني21‌، نو‌اب‌ وكيل22‌، آقا نجفي‌ قوچاني23‌ و سيد محمدعلي‌ دولت‌ آبادي24 گوياي‌ بسي‌ نكته‌ها است. دولت‌ آبادي، در مأخذ يادشده‌ پيرامون‌ اتهام‌ دمكراتها به‌ قتل‌ آخوند، چنين‌ مي‌نويسد:

«...جماعتي‌ معتقدند آيت‌ الله خراساني‌ به‌ مرگ‌ طبيعي‌ مرحوم‌ نشده‌ باشند. زيرا كه‌ مرحوم‌ آخوند خراساني‌ دو دشمن‌ قوي‌ داشتند: يكي‌ روسها كه‌ ميرزا ابوالقاسم‌ شيرواني، آگنت‌ روس، ضديت‌ فوق‌ العاده‌ مي‌نمود و راپرت‌ اعمال‌ و رفتار آخوند را به‌ قنسول‌ روس‌ مي‌داد و از همين‌ راپورتچي‌گري‌ به‌ مقام‌ آگنتي‌ رسيد و در نجف‌ علناً‌ بر ضد آخوند اقدامات‌ مي‌كرد و به‌ احتمال‌ قوي‌ اگر آخوند مقتول‌ شده‌ باشد او مباشرت‌ كرده‌ است. دشمن‌ ديگر آخوند دموكرات‌ها هستند كه‌ خصوصاً‌ در اين‌ موقع‌ انتخابات، نهايت‌ انديشه‌ و خوف‌ را از آخوند داشته‌ و مي‌دانستند كه‌ احكام‌ و نوشتجات‌ بر عليه‌ آنها صادر خواهد شد و فقدان‌ آخوند را فوزي‌ عظيم‌ تصور مي‌نمودند. چيزي‌ كه‌ بيشتر موجب‌ اين‌ توهمات‌ مي‌باشد تلگرافي‌ است‌ كه‌ از اسلامبول‌ رسيده‌ و در آن‌ مي‌نويسند كه‌ به‌ علت‌ نامعلوم دنيا را وداع‌ نموده‌اند و اين‌ كلمه‌ به‌ علت‌ نامعلوم، موجب‌ اين‌ توهمات‌ شده‌ است».

پا نوشت ها :

1. ر.ك، روزنامه‌ اطلاعات، 22-20 دي‌ 1327 شمسي، مقاله‌ سيد محمدعلي‌ شوشتري؛.......تركمان، صص‌ 356-355.

2. مشاهدات‌ و تحليل‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ از تاريخ‌ انقلاب‌ مشروطيت‌ ايران، محمدعلي‌ تهراني‌ (كاتوزيان)، با مقدمه‌ دكتر ناصر كاتوزيان، ص‌‌‌106.

3. درباب‌ سؤ‌ال‌ و جواب‌ از آخوند درباره‌ مجلس‌ و عدم‌ امضاي‌ آقا سيد محمدكاظم‌ يزدي‌ ر.ك، برگي‌ از تاريخ‌ معاصر...، آقا نجفي، ص‌ 22.

4. ر.ك، روزنامه‌ اطلاعات، 22-20 دي‌ 1327 شمسي، مقاله‌ سيد محمدعلي‌ شوشتري؛ مكتوبات، اعلاميه‌ ها...، محمد تركمان، صص‌ 356-355.

5 . تاريخ‌ بيداري‌ ايرانيان، بخش‌ دوم، 5 /289: در پيشامد «مقدمات‌ مشروطيت، از اغلب‌ بلاد حتي‌ كساني‌ هم‌ كه‌ فعلاً‌ سالك‌ سبيل‌ خلافند كتباً‌ و تلگرافاً‌ از ماها امضا خواستند».

6 . تاريخ‌ انقلاب‌ مشروطيت‌ ايران، ملكزاده، 2/366.

7. رسائل، اعلاميه‌ها... شهخ‌ شهيد فضل‌الله نوري، گردآوري‌ محمد تركمان،...، تركمان، ص‌ 245.

8 . تاريخ‌ مشروطه‌ ايران، ص‌ 325.

9. همان، ص‌ 294.

10. خداوند، از اعمال‌ گذشته‌ درگذشت. 

11. مرگي‌ در نور...، صص‌ 212-210، به‌ نقل‌ از: روزنامه‌ حبل‌ المتين‌ كلكته.

12. تاريخ‌ مشروطه‌ ايران، كسروي، صص‌ 412-411؛ رسائل، اعلاميه‌هاي... شيخ‌ شهيد فضل‌الله‌‌نوري، گردآوري‌ محمد تركمان، ص‌ 239-238.

13. تاريخ‌ مشروطه‌ ايران، صص‌ 412-411.

14. رسائل، اعلاميه‌ها...، تركمان، ص‌ 237.

15. تشيع‌ و مشروطيت‌ در ايران...، ص‌ 158.

16. مرگي‌ در نور؛ زندگاني‌ آخوند خراساني‌ صاحب‌ كفايه، عبدالحسين‌ مجيد كفايي، ص‌ 396. دكتر عبدالهادي‌ حائري‌ نيز (به‌ نقل‌ از برادر مرحوم‌ ميرزاي‌ نائيني)، به‌ اقدام‌ آخوند مبني‌ بر ارسال‌ تلگرافي‌ به‌ تهران‌ جهت‌ رهائي‌ جان‌ شيخ‌ نوري‌ اشاره‌ دارد (تشيع‌ و مشروطيت‌ در ايران...، ص‌ 200).

17. شهيد هرگز نمي‌ميرد، تأ‌ليف‌ دكتر تندركيا، زير نظر عبدالمنتظر مقدسيان، بي‌نا، تهران‌ 1358، ص‌ 72. اين‌ كتاب، چاپ‌ دومِ‌ همان‌ كتاب‌ «نهيب‌ جنبش‌ ادبي‌ - شاهين» است‌ كه‌ با مقدمه‌ و حواشي‌ آقاي‌ مقدسيان‌ در فروردين‌ 1358 طبع‌ و منتشر شده‌ است.

18. ر.ك، خاطرات‌ نو‌اب‌ وكيل...، صص‌ 496-494.

19. مجله‌ حوزه، ش‌ 41، آذر و دي‌ 1369، صص‌ 28-27 (ايام: تفصيل ماجرا در ص 5 همين شماره آمده است).

20. سيره‌ صالحان، ابولفضل‌ شكوري، ص‌138.

21. همان، صص‌ 137-136.

22. خاطرات‌ نواب‌ وكيل، ص‌ 495.

23. برگي‌ از تاريخ‌ معاصر...، صص‌ -75 78 و 130.

24. خاطرات‌ سيد محمدعلي‌ دولت‌ آبادي، صص‌ 36-35.

حجت‌الاسلام دكتر علي ابوالحسني (منذر)

 
امتیاز دهی
 
 

بيشتر
كليه حقوق اين سايت براي دبيرخانه كنگره بزرگداشت آخوند ملا محمد كاظم خراساني محفوظ مي باشد









Guest (PortalGuest)

كنگره آخوند خراساني
مجری سایت : شرکت سیگما