قرآن و عترت
محرم89
دوشنبه 3 مهر 1396 کربلا شکست یا پیروزی/2
تهیه کننده: مجتبی قاسمی
منبع: راسخون (www.rasekhoon.net)

 

5) شکست و پیروزی انسان های الهی :

خنده از لطفت حکایت می کند
گریه از قهرت شکایت می کند
این دو پیغام مخالف در جهان
از یکی دلبر حکایت می کند
با این مفاهیم متضاد: گریه، خنده، اندوه، شکست، پیروزی؛ زندگی و مرگ قابل تفسیر نخواهد بود. مگر اینکه درک کنیم این مفاهیم از کجا سرچشمه می گیرد، از کجا ناشی شده است. خنده های هستند پوچ و متلاشی کننده گریه های هم هستند احیاء کننده روح انسانها.
زندگی وجود دارد عین مرگ و مرگی وجود دارد عین ابدیت و عین زندگی و این پدیده هایی است که از انسان سر می زند و باید عمیق تر، این مسائل را برسی کنیم. اندوهی در دنیا داریم که غیر از گرفتگی روح چیز دیگری نیست، مثل این است ابری وجود انسان را میگیرد و آدم راه اندوه ناک می کند اما خود آن ابر از کجاست؟!
آن ابر ممکن است از این ناشی شود که آدمی به چیزی دل می بندد و نتواند از آن بهره برداری کند یا موفق نشود و همان اندوهگین می کند و ممکن است فضای روح آدمی را تاریک کند که انسان را در غم غوطه ور کرده است ممکن است یک مساله مالی، شهوانی یا خواسته غیرمنطقی و غیر عقلانی باشد. این اندوه هیچ ارزشی ندارد و روح ما را صیقلی نمی کند:
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گردو جهان خرمّی است ما و غم روی دوست
این غم اندوهی دیگر غیراز فقدان مزایای ماهی است که مثل سایه به دنبال آدمیان افتاده است، بلکه اندوهی است که تمام رادمردان تاریخ، غباری از آن را در قیافشان نقش کرده اند.
ما در طول تاریخ اندوه های عمیق را بیشتر از خنده های عمیق دیده ایم. بحث ما منظور آن اندوهی که حتی روح آدمی را به نابودی می کشاند است.
که این اندوه ما فوق لذایذ بشری است باید روح خیلی بالا رفته باشد:
نگزینی ارغم او چه غمی گذیده باشی
ندهی اگر به او دل به چه آرمیده باشی
نظری نهان بیفکن مگرش عیان ببینی
گرش از جهان نبینی به جهان چه دیده باشی
این غم است که، یکی از عالی ترین آرمان های روح انسان ها است چرا؟! چون این غم موقعی پیش می آید و موقعی در روح انسان تصرف می کند که روح اوج بگیرید. از شعر بنی آدم اعضای یکدیگرند آن فقط یک شعر است. دریافت مساله غیر از فهمیدن آن است، آن هم در قالب شعر! این دریافت اندوهی دارد و چه مقدس است این اندوه چه مقدس آن چشمی که برای انسان ها بگرید و چه مقدس است آن دو قطره اشکی که برای انسان ها ریخته شود.
آن روحی که نمی گذارد تمام لذات شخصی تمام وجوداو را لحظه در زندگی فرا بگیرید چه قدر عظمت گرفته است. این گریه و اندوه نیستی اینکه از سینه آهی برای حسین بن علی (علیه السلام) و مظلومیت او بکشی این محرک تاریخ انسانهاست.
بدین سان تاریخ شکست و پیروزی را بر ما آدمیان تحمیل کرده است. شخصی ورشکست شد؛ شکست خورد، نه این درست نیست. یا مثلا اگر موقعیت وجودی خود را در بین جانورانی مثل خود حفظ کرد بگویم او پیروز شده است. باز فریاد ما از دست این الفاظ بلند است:
راه هم واراست و زیرش دام ها
قحطی معنا میان نامها
لفظ و نام ها چون دام هاست
لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست.
دندان ما هم درست کار نمی کند که تشخیص بدهد آب است یا ریگ. مهم نیست بگویم آجر یا خشت: وقتی آب ریختم و متلاشی شد بگویم ببخشید خشت بود آیا پیروزی به معنی قبلی صحیح است؟!
حقیقت قضیه، شکست و پیروزی نیست اگر مقصودتان پیروزی مطلق است. چه کسی را در جهان سراغ دارید به این پیروزی رسیده باشد؟ کدام گرگ درنده را دیده ایدکه چنگالش را درگرگ دیگری فرو کند؟ در برابر هر قوی، قوی تر دیگری هست.
فاتح، آن فیلسوف قرون وسطی است که 20 سال در زندان یک نظام فلسفی بسیار عالی نوشت و بعد ما در سطح جهانی مطرح شد این پیروز است ولو در چهار دیوار نشسته باشد. همین طور شکست مساوی نیست. با وداع از روی خاک. وقتی گفتند شکست منظور وداع از روی خاک است. این کوه هیمالیا سالها جای خودش است ولی عمر زمین را نمی داند چون زندگی نکرده است. ولی یک مورچه حیات را درک کرده است پس پیروز کیست؟
شاید 70 سال عمر کنیم ولی شکست و پیروزی ما در یک لحظه باشد! که ابدیتمان را تنظیم می کند. ما هنوز نقطه مقصد نرسیدیم. حضرت موسی (علیه السلام)یک روز عرض کرد کَیف اَصِلَ الیک؟! خدایا من چگونه به تو برسم؟ خدا فرمود: ]قصدُکَ لی وَصلُکَ اِلَیُّ [ ای موسی: قصد کرد به وصول من همان و رسیدن به من همان.
آیا تا به حال قصد کردیم برسیم و تقرب پیدا کنیم. چند میلیون راه باید برویم. اصلاً حرف این ها نیست. قصدک لیٌ وَصِلُکَ اِلیّ، اگر قصد همان رسیدن است. در بعضی از مناجات های امام سجاد هم چنین است.
«اَشهد انَّ المسافر إلیک قریب المسافه: شهادت می دهم مسافر کوی تو، مسافتش خیلی نزدیک است.»
درباره ظلم هم می گویم: به شخصی گفتند: فاصله بین زمین و آسمان چقدر است؟ گفت: به قدر، آه یک مظلوم. اینجا فاصله به اندازه یک توجه است، پیروزی از وقتی شروع می شود که حرکات و سکنات روی این محور قرار بگیرید. فرضاً 5 مرتبه بمیریم و زنده شویم بازهم پیروزیم.
توجه فرماید، ابوذر غفاری در آن بیابان ها در حال جان دادن بود. نخست شکست ظاهری را احساس کنید: رنگ پریده پیرمرد، سالیان دراز را سپری کرده و عمر به سر آمده است از انسان ها و مال دنیا کسی را ندارد. و هسرش را و به قولی دخترش با او همراه است. نزدیک غروب آفتاب دراز کشیدند و ناراحت بود. به دخترش گفت: چرا ناراحتی؟ «دختر جواب داد: شما در وسط این بیابان می میرید و من کسی را ندارم از این رو مضطرم ...» ابوذر جواب داد آن سپاهی که می بینی کاروانی است آنان بازرگان هستند. بگوید صحابی پیامبر است مرا غسل دهند و کفن کنند.
« اما دخترم خواستند تجهیز کنند و تکفین کنند اول این گوسفند را بکش و بخورند و برای من مجانی کار نکنند»
ای پیروز پیروزمندان! این که می گوید مجانی کار نکنند، شکست خورده است؟! تدفین و تکفین واجب کفای است و چه بگوید و نگوید این امر باید انجام شود اما می گوید برای من مجانی کار نکنند این شکست خورده است؟! آن هم شخصیت والای مثل ابوذر غفاری. مرد کهنسال.
در روز عاشورا امام حسین(علیه السلام)در یک اتمام حجت با عظمت به این ابیات (فرده بن مسیک مرادی) استشهاد نمود:
فأنّ نهرم فنهرامون قدما
و إن نغلب فغیر مُغلبینا
و ما إن طِبنا جِبن ولکن
منایا ناودولهً اخِرینا
اگر در این جنگ ما غلبه کنیم ما از دیرباز غالب بودیم و اگر شکست بخوریم «شما می گوید شکست» ما هرگز شکست ندیده ایم و نمی خوریم. سرشت ما بر اساس ترس نیست و حال می دانیم به خون غلطیدن دولتی بعد از ما را نوید می دهد.
ما اصلاً مغلوب نمی شدیم همین انسانها اگر روح خود را مستقل دانست شکست خواهد خورد پس باید متصل کند این روح را به عظمت خداوندی. در تاریخ انسان هافقط با دو چشم سرو کار دارند یعنی وقتی دو چشم خیره می شود به دو چشم دیگر و آن دو چشم به ظاهر جا خالی می کند می گویند شکست خورده است . یا فلانی از بین رفت، نابود شد.
زنده جاوید کیست؟ کشته شمشیر دوست
کآب حیات قلوب از دم شمشیر اوست
گر به شکافی هنوز خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان زمزمه دوست دوست
عشق الهی انسان را از مفاهیم شکست و بیروزی بالاتری برد گاهی گریه همان طور که گفتم موتور تاریخ می شود . مثل اشک های که در طول تاریخ برای حسین بن علی ریخته شده است مقدّس ترین اشکها برای او ریخته شده است.
عبید له یا همان عبدالله بن عمر جعفی میگوید : من از کوفه بیرون آمده بودم که حسین بن علی (علیه السلام)را نبینم از یک طرف حسین بن علی مردی بزرگ بود از طرف دیگر من با ابن زیاد نمیتوانستم مقابل شوم . از کوفه آمدم بیرون که نه با او باشم نه علیه او ( بی طرف باشم ) خود را در کنار بیابان نزدیک کوفه مخفی کردم . تصادفاً کاروان حسین (علیه السلام) از نزدیکی ما عبور کردند.
سید شهدا می گویند: ببینید این چادرها از آن کیست . می گویند : عبدالله بن عمر جعفری ]و شخصی ناقدی بود و باید یکی از دو طرف قضیه واقع می شد . و جزء حادثه می شد.
عبدالله بن عمر جعفی می گوید همین طور که نشسته بودم . دیدم حسین بن علی (علیه السلام)می آید بعضی روایات هست که حسین آمد و با انگشتانش به چادر زد – می گوید = خیلی وا خوردم و گفتم : عجب گرفتاری شدیم من که نمی خواستم با حسین روبه رو شوم بالاخره رو به رو شدم حسین (علیه السلام)فرمود : عبیدالله تو در عمرت معصیت های زیادی کردی خیلی گناه مرتکب شدی نمی خواهی با من بیایی و با هم به پیروزی برسیم؟! ] حضرت در کلام خود کلمه فتح را بکار برده است[ گفتم: حضرت من از کوفه آمده ام که شما را نبینم حال که شما را دیدم یک اسب فربه دارم که در کوفه بی نظیر است و شمشیری دارم که ارزش آن هزار دینار است من نمی خواستم بر روی شما شمشیر بکشم نیز همین را به حضور شما تقدیم می کنم، ولی مرا معذور بدارید حضرت فرمودند: من با خودتو کار داشتم با خود تو ...
حال که نمی آیی با اسب و شمشیر تو کاری نیست. به حضرت می گوید: محاسن شما سیاه است و سفیدی ندارد حضرت فرمودند: خیر حنا زده ام. حضرت بر راه افتادند و از چادر که خارج شدند می گوید دیدم بچه های سه و چهار و پنج ساله به دنبال ایشان راه افتاده اند. دیدم حضرت آرام آرام می روند و تند نمی روند تا همه بچه ها به آن حضرت برسند دیدم وقتی زمین می خورند بر می گردند و آنهارا بلند می کنند.
این ماجرا را که عبیدالله فهمید بعد از ختم ماجرای نینوا اختلال روانی پیدا کرد و به نوشته بعضی از تواریخ خودش را در شط کوفه غرق کرد و خودکشی نمود. این را می توان پیروزی نامید در چهره پرعظمت حسین (علیه السلام) چیزی دیده که نمی تواند آن را هزم کند. چرا من با او نرفتم چرا؟ خاک بر سر من و اموال من! ...
حتی شما آهی از اعماق دل می کشید و می گوید: «یا لیتنی کنت مَعک» این حال دلالت بر این می کند که تمام روح آدمیان در اوج، تسلیم روح آن مرد است. او روح ما را مالک است.
سرتاپای این حادثه از کوچکترین آن تا بزرگترین آن نشانه پیروزی است که در این گرفتاری شدید این مرد روی می آورد. «الهی رضاً به قضائک و تسلیماً لأمرک لا معبودَ سواک» خدایا من رضایت به قضاوت تو دارم و تسلیم امر تو هستم و معبودی جز تو نیست.
آیا شخصیت حسین (علیه السلام) متزلزل می شود. ابداً احساس کشته شدن، شیرخوار، مرگ، بچه ها ... این حرف ها مطرح نیست. پیروزی حقیقی از آن اوست و این روح بلند الهی.

6) علامات شکست:

انقلاب کوفه آنچنان شد که توابین به وجود آوردند و همین کوفه علیه شام و ابن زیاد قیام کرد و ابن زیاد در جنگ با همین کوفیان کشته شد و در شام اثرش در مسجد اموی ظاهر گشت. و اینکه یزید روزهای آخر عمرش روش خودش را تغییر داد و اینکه دستور داد اهل بیت را با احترام به مدینه بازگردانند و اینکه دستور داد در قیام حره مخصوصاً متعرض علی بن حسین (علیه السلام) نشوند به همین جهت بوده است.
اگر بخواهیم به عنوان شمارشی و تعدادی برسی کنیم ملامات شکست دشمن به این ترتیب است:
الف: پرهیز از جنگ تن به تن
ب: تیراندازی و سنگ پرانی در واقعه
ج: دستور ابن سعد بر پرهیز جنگ با حسین بن علی (علیه السلام): هذا ابن قتال العرب که توضیح گذشت.
د: دستور داد عمر بن سعد که نگذارند او سخنرانی کند و سخنانش شنیده شود نه بازویش در برابر منطق او هم نمی توانند ایستادگی کنند.
یکی دیگر از موارد علامات شکست گریه دشمن بر مظلومیت امام حسین (علیه السلام)بوده است همانگونه عمر بن سعد فرمانده کل سپاه اموی به هنگام دستور قتل حسین (علیه السلام) اشک می ریخت و نیز وقتی گوشواره از دختر خردسال وی ربود اشک می ریخت و وقتی یزید این عنصر خودکامه گی روی ] که توضیح می دهیم در آینده که این پشیمانی او بر گردن دیگری انداختن قتل حسین(علیه السلام) جهت رفع اتهام بوده است[ به هنگام سربریده برسر نی دیدن گریه می کند فریبکاران می گوید: خدا چهره پسر مرجانه را زشت و سیاه گرداند که چنین فاجعه را به وجود آورد.

7) پیروزی و شکست در روایات:

قال علی(علیه السلام): ما ظفر من ظفر الاثم به الغالب بالشرمغلوب مغلوبی که حق با او باشد پیروز است.
و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده اند:
«لا تزال طائفه من امتی ظاهرین علی الحق لا یضرهم من خذلهم حتی یأتی امرلله و هم کذالک»
همواره دسته از امت من پشتیبان حق هستند و دشمن گزندی به آن ها نمی رساند تا امر خدا فرا رسد و این ها بازهم پشتیبان حق هستند به خاطر مجل بودن بحث به همین دو حدیث اکتفا می کنیم.

8) پیروزی:

پیروزی و گشایش، در قاموسی عاشورا «فتح» تنها به پیروزی نظامی نیست. بلکه به بیداری است و احیا ارزش های ماندگار و ماندگارتر از همه و بالاتر از همه عمل به تکلیف است.این پیروزی است. هر چند به صورت ظاهر شکست نظامی باشد.
هدف سید شهدا (علیه السلام) نجات دین از نابودی بود و رسواگری باطل و ستم و این هدف تحقق یافت هرچند به قیمت شهادت یارانش و اسارت خاندان رسول شد پس از عاشورا آرمان حسینی باقی ماند.
امام سجاد (علیه السلام) در پاسخ به ابراهیم بن طلحه که در مدینه از آن حضرت پرسید: چه کسی غالب شد؟ فرمود: به هنگام اذان معلوم می شود چه کسی غالب شده است. این دلیل بر بقاء دین رسول لله است در سایه نهضت حسینی خود حضرت ابی عبدالله حسین (علیه السلام) فرمودند: ارجو أن یکون خیراً ما ارادلله بنا غلبنا ام ظفرنا امیدوارم آنچه خدا به ما اراده کرده است نیکو باشد چه پیروز شویم چه مغلوب شویم.

الف: پیروزی در نهضت عاشورا

پیروزی به معنی حقیقی آن است که انسان به هدف خود دست یابد و اگر چه در ظاهر قضیه شکست جلوه کند چنان سرعتی داشت این پیروزی که سریع قیام های دیگر رخ داد. با خطبه های آتشین با نوعی عظمت، شهامت حضرت زینب (س) نشان داد همه تبلیغ های دروغ و روشن شدن حقیقت را درکلام آن حضرت.

ب: پیروزی در سخن سالار شهیدان

هنگامی که حضرت تصمیم گرفت از مدینه خارج شود کاغذی طلب کرد و این گونه به بنی هاشم نوشت:
« بسم الله الرحمن الرحیم. من الحسین بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) الی بنی هاشم اما فاِنَّه مَن لَحِقَ بی منکم و من تختلف لم یبلغ الفتح»به نام خداوند بخشنده مهربان از حسین بن علی بن ابی طالب(علیه السلام) به بنی هاشم آگاه باشید هر کسی با من بیاید شهید خواهد شد و هر کسی نیاید به فتح و پیروزی دست نخواهد یافت.
در حدیث دیگری از ایشان می فرمایند: قال الحسین (علیه السلام) : لیس الموت فی سبیل العز اِلاّحیاه خالده و لَیس الحیاه مع الذل إلاّ الموت الذی الاحیاه معه. فرمودند: مرگ در راه عزت، زندگی جاویدان است و زندگی با ذلت مرگی است که حیات در آن راه ندارد.
در جای دیگر فرمودند اگر مغلوب شدیم شکست ناپذیریم.
مطلبی که قرار بود یادآور شویم در مورد یزید بود. بعضی ها بر این باور هستند که یزید از کشته شدن امام حسین (علیه السلام) ناراحت بوده و پشیمان شده بود و مقصر اصلی را عبیدالله بن زیاد معرفی کرد امادر احادیث آمد و فلما قدم دمشق کتب الی ولید بن عقبه ابی سفیان و هو عامل مدینه: إذا أتاکَ کتابی فاحضرالحسین بن علی(علیه السلام) و عبدلله بن زبیر ناخذهما البیعه لی» شاهد در این جاست که تاریخ می گوید: فأن إمتنَعا فأضرب اعناقهی و ابعث لی به روسهما الحدیث» به طور اجمال بگویم دستور داد اگر بیعت نگرفتی گردن آنها را بزن و سرهایشان را برایم بفرست بنابرسفارش پدرش معاویه که از این دو حذر کن.

آثار قیام حضرت سیدالشهداء

1) آثار و تاثیر نهضت در سقوط امویان

برای سقوط یک دولت یک سری عوامل نزدیک و یک سری عوامل دور وجود دارد. عوامل دور اگرچه با زمان سقوط فاصله زمانی دارند، اما بی تردید به دلیل تاریخی نقش مهمی را در زوال دولت دارند. برای سقوط دولت و قیام تاثیرگذار یکی از عوامل مهم ضعف پایه های دولت است. که حمایت مردمی ضعیف باشد؛ سال 41 بنی امیه به حکومت رسیدند سال 61 قیام صورت گرفت و در سال 132 هجری قمری سقوط کرد.
واقعه عاشورا از دو جهت در سقوط دولت اموری تاثیر داشت:
جهت اول: «زیر سوال بردن اسلامیت امویان» این جمله را که بارها از امام شنیدیم «وعلی السلام السلام» اسلامیت حکومت یزید را زیر سوال می برد. آن میمون باز آن سگ باز و شراب خوار از تغییر اسلام و بدعت در اسلام سخن می گفت. دولت یزید که با حیله گری معاویه آغاز شد و تلاش کرد خود را اسلامی جلوه دهد. اما فساد اخلاقی در دستگاه ها و این که ترویج اسلام اموی با اسلام اهلبیت فرق داشت با آنکه فتوحات در زمان اموی بیشتر از خلیفه اول و دوم بود. تمام اسلام را به مسخره گرفته بودند و منظور از جهاد در اهداف مادی تلقی می کردند. در قیام «دیوالجماجم» وقتی مردم به فرماندهی عبدالرحمان اشعث بن قیس به قصد فتح سیستان رفته بودند به خاطر شدت فشار و ستم حجاج بن یوسف با همان لشکر به قصد سرنگونی امویان به عراق بازگشتند. جهت دوم: بعد از رحلت رسول اکرم برای بدست آوردن جامعه اسلامی بین دو گروه اختلاف بود «بنی امیه و بنی هاشم» در میان این مظلومیت ها، بنی امیه و گروه های میانی دست و پنجه نرم می کردند بر گرفتن حکومت و گروه های مخالف می خواستند با شعارهای هاشمی، و علی (علوی) تاسیس کنند که شعار عباسیان شده بود «الرضا من اهل بیت» خود عشق به اهل بیت ایجاد کننده نهضت کربلا بود، اگر چه به همین شعار بنی عباس روی کار آمدند و شکل حکومت راشد بنی امیه را گرفتند ولی همین عشق اهلبیت باعث سقوط امویان شد.

2) تاثیر قیام در جامعه شیعی

اینکه قیام تنها بعد سیاسی داشته باشد غلط است که حادثه بعد غیرسیاسی نیز داشته است. چیزی که روشن است تلاش ائمه برای جاودانه نگاه داشتن حرکت کربلا است مثل سنت روضه خوانی توجه امام باقر(علیه السلام) بر روضه خوانی در منی، بو توصیه به رفتن کربلا و افضلیت آن سفر به حج مطرح است. که برای جاودانه کردن این حرکت موثر است و اینکه آیا می توان گفت سیاسی بود یا نه بله می توان.
همه اینها زمینه ساز همراه ساختن شیعه با اهداف امام حسین بود در زیارت عاشورا که می خوانیم که عام ترین ابزار برای اهداف نهضت است و وسیله برای ارتباط شیعه و این قیام است همین اهداف را در می یابیم:] بأبی انت و امی لقد عظمت ........ و أساله أن مقام محمود.[ که اثر امام حسین به عنوان یک اسوه را یاد شود و حرکت امام حسین الگوی برای تمام قیام های تاریخ.

3) قیام امام حسین(علیه السلام)قیام اسوه:

در این نوع قیام افراد آن انگشت شمار بودند که حالت اسوه پیدا کرد و نوعی الگو واقع شد برای مثال: «مثل حسین فهمیده در جنگ تحمیلی و یا مثل کاوه آهنگر»البته قیام امام حسین (علیه السلام) با یک حالت عاطفی نیز ممزوج شد، ولی با عقیده اسلامی.
چون جبهه امام حسین (علیه السلام) فرهنگی بود ودر جنگ با ارزش ها است که باعث جاودانگی می شود. این مساله مهم است قیامی که با نوه پیامبر شروع شد و افراد زیادی از خاندان رسول اکرم شهید شدند و بعد از آن قیام الگوی برای قیام های بعدی شد. قیام های دیگر در جهان اسلام بود که چنین رنگی را به خود نگرفت و اینگونه در تاریخ ثبت نشد.

4) بعد معنوی کربلا:

در این که کربلا یک نهضت زمینی است و حرفی نیست بلکه یک بخش مهم از وحی در قرآن عینیت یافته است. قیام عاشورا یک قیام سیاسی نیست وقتی بر زیارت کربلا این شود یک جهت آن زیارت است، و جهت دیگر زنده نگاه داشتن شریعت اسلامی است. اگر حادثه عاشورا و اهداف عاشورا با هم متصل شود. عبرت آموز بودن آن ملموس تر خواهد بود. این همان جمله (شور و شعور حسینی است) که علما و بزرگان برآن تکیه دارند.

نتیجه بحث

آنان که در زندگی با عقیده پاک وگذرانند در راه عقیده فداکاری هم نشان می دهند اینان پیروز هستند به تغبیر قرآن «إحدی الحسنین» به یکی از دو پیروزی برسند چه کشته شوند چه غلبه پیدا کنند.
بگذارید برای نتیجه گیری ذهن شما را معطوف به یک داستان کنم، که این داستان را بارها شنیده اید «طوطی و بازرگان»، بازرگانی قصد سفر می کند با طوطی خود می گوید کاری ندارید طوطی می گوید: در هندوستان رفیقانی دارم سلام مرا برسان و بگو من پیش تو هستم. تاجر پیش آنها می رود و همین که سلام طوطی را به طوطیان می رساند همه آنها (جمع طوطیان) می میرند تاجر تعجب می کند و به شهر خود باز می گردد و وقتی ماجرا را برای طوطی بیان می کند طوطی خود نیز می میرد تاجر با خود می گوید عده طوطی را آنجا کشتیم یکی اینجا، و طوطی آن را آزاد می کند.
حتماً می گوید این چه ربطی به کربلا دارد. مسأله اینجاست اگر آن جمع طوطی می خواستند با حرف به تاجر بگویند تا به طوطی برساند تا چند سال هم حرف می زدند فایده نداشت. آن طوطی ها همه مردند تا بفهمانند که ای طوطی تو می خواهی آزاد شوی باید بمیری تا آزاد شوی.
هیچ راهی نبود بجر اینکه بمریند. حال باید 72 دو عاشق به قول حضرت علی(علیه السلام) بمیرند تا به همه دنیا بفهمانند باید بمیرند تا زنده شوند. از هر که بپرسیم همین را می گوید معلوم است پیروز کیست. اما نمی گویند به چه قیمتی که حال با برسی این موضوع ارزش دارد از مال و جان و ناموس بگذریم برای این هدف مقدّس به قول مولوی در دیوان شمس:
بمیرد بمیرد در این عشق بمیرد
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرد بمیرید از این مرگ نترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید.

پی نوشت :

1- بوستان سعدی، سعدی.
2- رجوع شود به برخی منابع اولیه از جمله الفتوح ابن اعثم کوفی و تاریخ طبری، ج2.
3- علامه جعفری، تفسیر و نقد مثنوی، جلد1، ص482.
4- منظور قیام توابین است
5- تاریخ طبری، جلد5، ص452.
6- موسوعه امام حسین(علیه السلام)، ص362، سازمان پژوهشی و برنامه ریزی انتشارات کمک آموزشی.
7- الامالی، شیخ صدوق.
8- اعیان شیعه، ج1، ص597، به نقل از سید ی سفینه النجاه، قسمت عربی.
9- بحارالنوار، ج44، ص220.
10- ادب الحسین، احمد صابری همدانی. ص159، به نقل از سیدی نرم افزاری سفینه النجاه، قسمت عربی
11- تاریخ یعقوبی، احمد یعقوبی، ج2، ص241، مکتبه حیدریه قم.
12- تاملی برنهضت عاشورا، رسول جعفریان، ص 246.
13- همان، ص251.
14- همان