قرآن و عترت
محرم89
دوشنبه 3 مهر 1396 ابعاد و فلسفه‌ی قیام عاشورا
نویسنده: جمعی از نویسنگان
منبع: کتاب تحقیقی در نهضت عاشورا


چرا امام حسین(ع) با این که می‎دانست به شهادت می‎رسد، خانواده خود را به همراه برد؟
تکلیف اجتماعی در آیین اسلام، ویژه‎ی مردان نیست، بلکه زنان متعهد و مسلمان نیز در برابر جریان حق و باطل و مسأله ولایت و رهبری، وظیفه دارتد و باید از رهبری حق، دفاع و پیروی کنند و از حکومت و فسادهای مسؤولان نالایق انتقاد نمایند و در صحنه‎های گوناگون اجتماعی حضوری مؤثر داشته باشند.
در تداوم مسیری که حضرت زهرا (سلام الله علیها) در حمایت از امام معصوم(ع) و افشاگری علیه رویه‎های ناسالم زمام‎داران داشت، زنان ـ به خصوص حضرت زینب(سلام الله علیها) ـ نیز در نهضت کربلا دوشادوش امام حسین(علیه السلام) مشارکت داشتند.
هر قیام و نهضتی عمدتاً از دو بخش خون و پیام تشکیل می‎گردد. مقصود از بخش خون، مبارزات خونین و قیام مسلحانه می‎باشد که مستلزم کشتن و کشته شدن و جانبازی در راه‌ آرمان مقدس است و مقصود از بخش پیام نیز، رساندن و ابلاغ پیام انقلاب و بیان آرمان‎ها و اهداف آن است.
با بررسی قیام مقدس امام حسین(علیه السلام) این دو بخش کاملاً در آن به چشم می‎خورد؛ زیرا انقلاب امام حسین(علیه السلام) تا عصر عاشورا مظهر بخش اول، یعنی بخش خون و شهادت، بود و رهبری و پرچم‌داری نیز بر عهده‎ی خود ایشان قرار داشت، و پس از آن، بخش دوم به پرچم‎داری امام سجاد(علیه السلام) و حضرت زینب(س) آغازید با سخنان آتشین خود، که پیام انقلاب و شهادت سرخ آن حضرت و یارانش را به آگاهی افکار عمومی رسانیدند و طبل رسوایی حکومت پلید اموی را به صدا درآوردند.
با توجه به تبلیغات بسیار گسترده و دامنه‎داری که حکومت اموی از زمان معاویه ضد اهل‎بیت(ع) ـ به ویژه در منطقه‎ی شام ـ به راه انداخته بود، بی‎شک اگر بازماندگان امام حسین(علیه السلام)، یعنی زن و بچه‎های ایشان، به افشاگری و بیدارسازی نمی‎پرداختند، دشمنان اسلام و مزدوران قدرت‎های وقت، نهضت بزرگ و جاویدان آن حضرت را در طول تاریخ کم ‎ارزش و چهره‎ی آن را وارونه نشان می‎دادند؛ هم چنان که برخی در تهمتی درباره‎ی امام حسن(علیه السلام) گفتند: «بر اثر ذات‎الریه و سل از دنیا رفت»؛ اما تبلیغات گسترده‎ی بازماندگان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) در دوران اسارت که کینه توزی سفیهانه‎ی یزید چنین فرصتی را برای آنان پیش آورده بود، اجازه چنین تحریف و جنایتی را به دشمنان نداد. ضرورت حضور و نقش بازماندگان عاشورا، با بررسی و مطالعه در حکومت امویان بر شام، بیش از پیش روشن می‎شود.

دوران سلطه‎ی معاویه در شام

شام از آن روز که به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سیطره‎ی فرمان‎روایانی چون خالد پسر ولید و معاویه پسر ابوسفیان قرار گرفت. مردم این سرزمین نه سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) را دریافته بودند و نه روش اصحاب او را می‎دانستند و نه اسلام را ـ دست‎کم آن‎گونه که در مدینه رواج داشت ـ می‎شناختند؛ البته یکصد و سیزده تن از صحابه‎ی پیامبر اکرم(ص) یا در فتح این سرزمین شرکت داشته، یا به تدریج در آن‎جا سکونت گزیده‎ بودند، ولی بررسی زندگی‎نامه این افراد نیز روشن می‎کند که جز چند تن، باقی آن‎ها برای مدت کمی محضر پیامبر گرامی اسلام(ص) را درک کرده، و جز یک یا چند حدیث، روایت نکرده‎اند؛ گذشته از آن، بیشتر این افراد در طول خلافت عمر و عثمان تا آغاز حکومت معاویه، وفات کردند و در زمان قیام امام حسین(علیه السلام) تنها یازده تن از آن‎ها زنده و در شام به سر می‎بردند؛ مردمانی در سنین هفتاد تا هشتاد سال که گوشه‎نشینی را بر آمیختن با توده ترجیح داده، در عامه مردم نیز نفوذی نداشتند و در نتیجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقیقی چیزی نمی‎دانستند و شاید در نظر آنان، اسلام هم حکومتی بود مانند حکومت کسانی که پیش از ورود اسلام بر آن سرزمین فرمان می‎راندند، و تجمّل دربار معاویه، حیف و میل اموال عمومی، ساختن کاخ‎های بزرگ و تبعید و زندانی کردن و کشتن مخالفان برای آنان امری طبیعی بود؛ زیرا چنین نظامی نیم قرن پیش از آن سابقه داشت، و به یقین کسانی بودند که می‎پنداشتند آنچه در مدینه‎ی عصر پیامبر گذشته نیز این چنین بوده است.1 معاویه حدود 42 سال در شام حکومت کرد و در این مدت نسبتاً طولانی، مردم شام را به گونه‎ای پرورش داد که فاقد بصیرت و آگاهی دینی باشند و در برابر اراده و خواست معاویه بی‎چون و چرا تسلیم شوند.2 معاویه در طی این مدت، نه تنها از نظر نظامی و سیاسی مردم شام را تحت سلطه‎ی خود قرار داد که از نظر فکری و مذهبی نیز مردم آن منطقه را کور و‎ ‏کر و گمراه بار آورد تا آنچه او به اسم تعلیمات اسلام به آنان عرضه می‎کند، بی‎هیچ اعتراضی بپذیرند.
حکومت پلید بنی‎امیه با تبلیغات زهرآگین و کینه توزانه‎اش، خاندان پاک پیامبر را در نظر مردم شام منفور جلوه داد و در مقابل، بنی‎امیه را خویشان رسول خدا و نزدیک‎ترین افراد به او معرفی کرده بود، به طوری که پس از پیروزی قیام عباسیان و استقرار حکومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امرای شام نزد وی رفتند و همه سوگند خوردند که ما تا زمان قتل مروان ـ آخرین خلیفه اموی ـ نمی‎دانستیم که رسول خدا(صلی الله علیه واله) جز بنی‎امیه خویشاوندی داشته باشد که از او ارث ببرند، تا آن که شما امیر شدید.3
بنابراین، جای شگفتی نیست اگر در مقاتل می‎خوانیم، به هنگام آمدن اسیران کربلا به دمشق، مردی در برابر امام زین‎العابدین(علیه السلام) ایستاد و گفت: سپاس خدایی را که شما را کشت و نابود ساخت و مردمان را از شرّتان آسوده کرد! حضرت کمی صبر کرد تا شامی هر چه در دل داشت بیرون ریخت؛ سپس با تلاوت آیاتی مانند:
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل‎البیت و یطهرکم تطهیرا.4
فرمود: این آیات در حق ما نازل شده است. پس از آن بود که مرد فهمید آن‌چه درباره‎ی این اسیران شنیده، درست نیست، آنان خارجی نیستند، بلکه فرزندان پیامبر هستند؛ بنابراین از آن‌چه گفته بود پشیمان شد و توبه کرد.5
آیا امام حسین(علیه السلام) می‎دانست شهید می‎شود؟ اگر چنین است، چرا با پای خویش به سوی قتلگاه رفت؟
بر اساس احادیث و روایات شیعی علم امام(ع) موهبتی الهی است و نه اکتسابی؛ بدین صورت که هرگاه هر چه را بخواهد بداند، می‎داند. خداوند متعال می‎فرماید: عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداً الّا من ارتضی من رسولٍ.6
این آیه نشان می‎دهد که اختصاص علم غیب به خداوند به این معنی است که غیب را مستقلاً و از پیش خود ـ با لذات ـ کسی جز خدا نمی‎داند، ولی ممکن است پیامبر با رضایت پروردگار متعال، بداند و نیز ممکن است دیگر انسان‎ها به تعلیم پیامبران از آن آگاهی یابند.
نکته‎ی قابل توجه، این است که علم موهبتی یاد شده تخلف ناپذیر می‎باشد، زیرا علم ثبت شده در لوح محفوظ آگاهی به چیزی است که قضای حتمی خداوند بدان تعلق گرفته است.
مرحوم علامه طباطبایی (ره) ـ صاحب تفسیر المیزان در ـ این باره می‎گوید: سیدالشهدا(علیه السلام) به عقیده شیعه‎ی امامیه سومین جانشین از جانشینان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و صاحب ولایت کلیّه می‎باشد. علم امام(ع) به اعیان خارجیه و حوادث و وقایع ـ طبق آن چه از ادلّه نقلیه و براهین عقلیه بر می‎آید ـ دو قسم است؛ قسم اول: امام(علیه السلام) در هر شرایطی ـ به اذن خداوندی ـ به حقایق جهان هستی آگاه است، اعمّ از آن‎ها که تحت حس قرار دارند یا آن‎ها که از دایره‎ی حس بیرون می‎باشند؛ مانند موجودات آسمانی و حوادث گذشته و وقایع آینده؛ قسم دوم: علم عادی است. پیامبر(صلی الله علیه واله)، به نصّ قرآن کریم و همچنین امام(ع) بشری است مانند سایر افراد و اعمالی که در مسیر زندگی انجام می‎دهد، مانند اعمال سایر افراد، در مجرای اختیار و براساس علم عادی است و آنچه را شایسته می‎بیند انجام می‎دهد.7
لازمه‎ی قسم اول این است که هیچ گونه تکلیفی بر متعلق این گونه علم از آن جهت که حتمی‎الوقوع است، تعلق نمی‎گیرد و نیز قصد و طلبی از انسان با آن ارتباط پیدا نمی‎کند؛ زیرا تکلیف همواره از راه امکان، به فعل تعلق می‎گیرد و لازمه‎ی امکان هم اختیاری بودن فعل و ترک است و متعلق علم امام از جهت ضروری الوقوع و متعلق قضای حتمی بودن آن، محال است مورد تکلیف قرار گیرد؛ پس علم به قضای حتمی در زندگی عملی انسان تأثیر ندارد و تکلیف‎آور نیست. این شخص با علم به خطر، زندگی عادی خود را ادامه می‎دهد اگر چه به خطر منتهی خواهد شد و مشمول آیه‎ی: و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة. 8
نیست؛ زیرا در تهلکه واقع شده است نه این که خود را به هلاکت انداخته باشد. شایان ذکر است که این آیه از آیات مربوط به جهاد است؛ زیرا از پیش از آن که می‎فرماید: وأنقفوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکة.
این گونه فهمیده می‎شود که اگر اموالتان را در راه جهاد، انفاق نکنید پس همانا دشمن بر شما مستولی می‎گردد و شما را به هلاکت می‎رساند. روایتی در این زمینه از براء بن عازب نقل شده است که در یکی از جنگ‎ها مردی از مهاجرین بر صف دشمن حمله کرد، مردم فریاد زدند که خودش را به هلاکت انداخت و به کشتن داد و آیه‎ی مذکور را قرائت کردند سپس ابوایوب انصاری گفت: من از شما به این آیه عالم‎تر هستم، همانا این آیه در شأن ما انصار نازل شده است که پیامبر(صلی الله علیه واله) را همراهی، و وقتی اسلام قوّت گرفت و اهلش زیاد شد، به سوی اهل و اموال خودمان برگشتیم و خودمان را به هلاکت افکندیم و منظور از هلاکت، ترک جهاد است.9
آری متعلق قضای حتمی و مشیّت قاطعه‎ی حق تعالی، مورد رضا به قضاست؛ چنان که سیدالشهدا(علیه السلام) در آخرین ساعات زندگی خود، در میان خاک و خون می‎فرمود: «ای خدا بر قضا و حکم تو صبر پیشه می‎کنم، ای فریادرس کسی که جز تو فریادرسی ندارد.»10 همچنین در خطبه‎ای که به هنگام بیرون آمدن از مکه ایراد فرمود، آمده است: رضی الله رضانا اهل البیت.
آنچه باید بدان توجه داشت این است که علم قطعی امام به حوادث تغییرناپذیر، مستلزم جبر نیست؛ چرا که در جهان هستی که مخلوق الهی است، چیزی جز با مشیّت الهی و اذن خداوندی به وجود نمی‎آید و مشیّت خداوندی به افعال اختیاری انسانی، از راه اراده و اختیار تعلق گرفته؛ مثلاً خداوند خواسته است که انسان فعلی، را با اختیار و اراده انجام دهد. بدیهی است که تحقق این فعل با این اوصاف، لازم و قطعی خواهد بود و با این همه، اختیاری هم هست؛ زیرا اگر اختیاری نباشد اراده‎ی خداوند از مرادش تخلف می‎کند .
و ما تشاؤون الّا ان یشاء الله رب العالمین.11
بنابراین می‎توان گفت: امام(علیه السلام) می‎دانست که تلاش در برابر قضای حتمی سودی ندارد؛ چنان که خداوند در کلام خود در سوره‎ی آل عمران در برابر آن‎ها که در جنگ احد گفته بودند: اگر یاران کشته شده پیش ما بودند، نمی‎مردند. می‎فرماید: «بگو اگر در خانه‎هایتان نیز بودید کسانی که برایشان قتل نوشته شده بود به سوی آرامگاه‎های خود بیرون می‎آمدند.»12
اما درباره‎ی قسم دوم از علم امام: این نوع علم امام تکلیف آور است، بر خلاف قسم اول از علم امام(ع) که علم غیبی است و تکلیف آور نیست. امام حسین(علیه السلام) از جهت عادی خود نیز به شهادت خود و یارانش آگاهی داشت؛ بنابر ادله‎ای که در پی خواهد آمد، ولی از این جهت که اسلام در خطر بود، ملاحظه و ترسی از کشته شدن نداشت و اهداف بلند و عالی آن حضرت بود که در این راه او را از انجام هر کاری برای اسلام باز نمی‎داشت.
مدارک و مصادر معتبر تاریخی دلالت دارند که امام از شهادت خود و به دست نیامدن پیروزی نظامی، علم و آگاهی داشت و می‎دانست که شرایط تأسیس حکومت اسلامی فراهم نیست؛ پس هدف آن حضرت از قیام، اساساً اعلان بطلان حکومت یزید، احیاء دین، رفع شبهات و انحرافات فکری و نجات نظام حکومت اسلامی و دفع ضربات کشنده‎ی حکومت یزید، از دین بود. اینک برخی از فقرات کلام سیدالشهدا(علیه السلام) را که بر علم ایشان دلالت دارد، بیان می‎کنیم:
1. به عبدالله بن زبیر در مکه می‎فرمود: به خدا سوگند اگر من در هر پناهگاهی باشم، مرا بیرون می‎آورند، تا مقصود خود را انجام دهند. به خدا سوگند! در تعدّی و ستم بر من از حد بگذرند؛ چنان‎که یهود در مورد شنبه از حد گذشتند13 (و احترام روز شنبه را از بین بردند.)
2. امام حسین(علیه السلام) می‎فرمود:
والله لا یدعونی حتی یستخرجوا هذه العلقة من جوفی فاذا فعلوا سلط الله علیهم من یذلهم حتی یکونوا اذلّ من فرام الامة (والفرام خرقة تجعلها المرأة فی قلبها اذا حاضت).14
به خدا سوگند! مرا رها نمی‎کنند تا خون قلبم را بیرون آورند؛ پس وقتی چنین کردند، خداوند کسی را از آنان بر آن‎ها مسلط سازد که آن‎ها را ذلیل کند آن قدر که از خرقه‎ی زنان هم خوارتر گردند. و مانند این، شواهد بسیار است که برای جلوگیری از اطاله‎ی کلام به همین مختصر اکتفا می‎کنیم.
اما هدف امام حسین(علیه السلام) را با توجه به سخنان آن حضرت می‎توان چنین بیان کرد: امر به معروف و نهی از منکر، امام حسین(علیه السلام) برای ارائه دادن الگویی برتر و واحد، با توجه به آیه‎ی شریفه‎ی 104 از سوره‎ی آل عمران که می‎فرماید: و لتکن منکم امة یدعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون
به این حرکت نمادین اقدام نمود و این مطلب از کلام خود آن حضرت، در وصیتی که به محمد‎بن‎حنفیه نگاشته است، به دست می‎آید؛ چرا که فرمود:
انی لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً … انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی محمد(ص) ارید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی علی بن ابی طالب…15
من از روی خودخواهی و سرمستی و گردنکشی و فساد و ظلم خارج نشده‎ام و جز این نیست که خارج شدم برای اصلاح در امت جدّم رسول خدا(صلی الله علیه واله) و اراده دارم که امر به معروف و نهی از منکر کنم و مطابق سیره‎ی جدم(ص) و پدرم، علی بن ابی طالب(علیه السلام)، رفتار نمایم.
آری به راستی حضرت حسین بن علی(علیه السلام) از خطری که متوجه دین شده بود، آگاه بود؛ از این رو در همان آغاز کار که مروان در مدینه به آن حضرت توصیه کرد که با یزید بیعت کند و به اصطلاح او، محترمانه و با آسایش خاطر زندگی نماید، فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید؛16
همانا ما از خداییم و به سوی او باز می‎گردیم؛ باید با اسلام وداع کرد؛ زیرا امت به شبانی مثل یزید مبتلا شده است. دلایل فراوان دیگری نیز وجود دارد که حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) اهدافی الهی و دور ازهوای نفس را جستجو می‎کرد و در راه رسیدن به این اهداف، جان گران‎قدر خویش و یارانش را فدا کرد.
در پایان توضیح این نکته را لازم می‎دانیم که قیام امام حسین(علیه السلام) صرفاً یک قیام نظامی نبود، بلکه یک قیام سیاسی بود که تبعات نظامی نیز در برداشت؛ چرا که امام حسین(علیه السلام) بنابر شواهد تاریخی؛ به تجهیز و تهیه سپاه جنگی، ادوات و نفرات اقدام نکرد.
چرا کوفیان که امام حسین(علیه السلام) را می‎شناختند و می‎دانستند که اسیران به شهر آمده، اهل‎بیت ایشانند؛ اما آن‎ها را خارجی نامیدند؟ آیا این به صورت شایعه بوده یا واقعاً با آگاهی کامل و به خاطر دنیا، آن‎ها را خارجی نامسلمان قلمداد می‎کردند؟
مورد سؤال، بیشتر بر مردم شام صدق می‎کند نه مردم کوفه که بیشتر شیعی بوده‎اند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) سال‎ها در آن حکومت کرده بود. اخبار معتبری که دلالت کند در کوفه عنوان خارجی بر امام حسین(علیه السلام) گفته شده، وجود ندارد؛ اما بیشتر مردم شام، امام حسین(علیه السلام) و اهل‎بیت آن حضرت را نمی‎شناختند که علت اصلی آن تبلیغات خصمانه‎ی بنی امیه و وارونه نشان دادن حقایق اسلام و سفارشات پیامبر عظیم الشأن اسلام(صلی الله علیه واله) بود، که به جهت دشمنی دیرینه با بنی‎هاشم و حسادت به اهل‎بیت(ع) اجازه‎ی نشر فضایل آن‎ها را نمی‎دادند؛ چرا که بیم داشتند موقعیّت نامشروع آن‎ها در معرض خطر و نابودی قرار گیرد. در میان مردم شام، تعداد کسانی که پیامبر را دیده بودند خیلی کم بود، و آنان نیز اسلام را چنان که باید، نمی‎شناختند؛ اما در کوفه از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله) و به ویژه شیعیان واقعی ائمه(ع)، افراد زیادی بودند که اهل‎بیت را به خوبی می‎شناختند و در حد توان و به سهم خود با زبان و بیان و برخورد عملی از آن‎ها دفاع می‎کردند؛ مانند عبدالله بن عفیف17 و توابین و زید بن ارقم ـ صحابه‌ی بزرگوار پیامبر ـ که در کوفه به ابن زیاد ـ لعنة الله علیه ـ گفت: «چوب از لب‎های حسین(علیه السلام) بردار، خودم بارها دیدم پیامبر(صلی الله علیه واله) لب‎هایش را روی این لب‎ها قرار می‎داد و می‎مکید».18 مرد دیگری نیز در کوفه چنین سخنی را به ابن زیاد گفت.19 شماری از مردم شام نیز امام حسین(علیه السلام) و اهل بیت او را می‎شناختند، ولی نمی‎دانستند اسیران همان اهل بیت پیامبر(ص) هستند، مانند پیرمردی که به امام سجاد(علیه السلام) خطاب کرد: الحمد لله که خدا شما را کشت و …، امام سجاد(علیه السلام) پرسید: آیا قرآن خوانده‎ای؟ گفت: آری؛ سپس امام آیاتی که در شأن اهل بیت(علیهم السلام) بود؛ قرائت کرد و فرمود: «نحن اولئک» آن اهل‎بیت ما هستیم. پیرمرد سرش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من استغفار و توبه می‎کنم.20
عدّه‎ای نیز ـ چه از کوفه و چه از شام ـ اهل‎بیت را می‎شناختند، ولی به خاطر حفظ مال و منصب، دین را به دنیا فروختند؛ مانند منادی گمراهی که در شام فریاد زد: ای اهل شام! این اسیران، اهل‎بیت ملعون هستند!21
در کتاب «منتهی الآمال» آمده است: «قتله‎ی کربلا به فرماندار موصل نوشتند: ما می‎آییم، از ما استقبال کن! فرماندار موصل با عده‎ی بسیاری تا چند کیلومتر به استقبال آن‎ها رفتند؛ بعضی گفتند: مگر چه خبر است؟ گفتند: سر بریده‎ی خارجی‎ها را می‎آوردند!، ولی می‎بینیم در همان جا مردی شجاع و عارف به حق و مقام اهل‎بیت(ع) می‎گوید: ای مردم این سر بریده‎ی خارجی‎ها نیست، بلکه سر حسین بن علی(علیه السلام) و یارانش است؛ همین که آگاه شدند، عده‎ای از مردم آماده‎ی جنگ با لشکر یزید شدند.»22
چرا عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه در قضیه‎ی عاشورا شرکت نداشتند؟
عوامل مختلفی می‎تواند در این امر دخالت داشته باشد؛ از جمله:
اولاً: عبدالله بن جعفر به سن کهولت رسیده بود و نزدیک هفتاد سال داشت و به نقل علامه‎ی حلّی، جناب محمد حنفیه به سختی مریض و معلول بود.23 البته عبدالله بن جعفر دو پسرش محمد و عون را همراه امام حسین(علیه السلام) فرستاد و آن دو در کربلا به درجه‎ی شهادت نایل آمدند.
ثانیاً: وجود این دو نفر چندان لازم نمی‎نمود؛ زیرا به حدّ کافی از جوانان هاشمی و طالبی شرکت داشتند و آنان چون قوم و قبیله‎ای جز بنی‎هاشم که همراه امام بودند، در اختیار نداشتند، نقش نظامی چندانی نمی‎توانستند ایفا کنند؛ از سویی دیگر، ماندن آن‎ها در حجاز لازم بود؛ چنان که امام حسین(علیه السلام) در مدینه به برادرش محمد حنفیه وصیت کرد که در مدینه بماند و رفت و آمد امویان را زیر نظر بگیرد و به او گزارش دهد.24
ثالثاً: طبق برآوردها و محاسبات عادی، روشن بود که نهضت امام حسین(ع) به نتیجه نمی‎رسد؛ چنان که این بزرگواران حضرت را از رفتن به سوی عراق برحذر می‎داشتند و به مصلحت نبود که همه‎ی خاندان علوی به شهادت برسند؛ زیرا این خاندان تنها مدافعان و مبلّغان اسلام راستین بودند و محل رجوع مردم به شمار می‎آمدند و اگر همه‎ی مردان خاندان هاشمی به شهادت می‎رسیدند، نسل بنی‎هاشم قطع می‎شد و بعد از واقعه‎ی کربلا، اهل‎بیت ملجأ و پناه‎گاهی نداشتند. با توجه به این مصالح بود که از سوی امام حسین(علیه السلام) هیچ اصرار، بلکه هیچ تقاضایی مبنی بر شرکت آنان در نهضت نمی‎بینیم.
اما این مطلب که جناب محمد حنفیه به نفع امام خبر می‎فرستاد،25 نمی‎تواند علّت تامه‎ی عدم حضور باشد، بلکه نتیجه‎ی حضور او در مدینه است؛ چنان‎که پیش از او جناب عباس ـ عموی پیامبر ـ نیز در میان مشرکان مکه به نفع پیامبر(ص) عمل می‎کرد و عقیل ـ برادر امیرالمؤمنین ـ نیز در حجاز به نفع آن جناب فعالیت می‎نمود.
اما این پاسخ که تعداد شهدا و نام‎های آنان نزد خدا معلوم بود، این علم خدا به واقعیات خارجی است، یعنی خدا می‎دانست که محمد حنفیه با اختیار خود به کربلا نخواهد رفت و این جبر نمی‎آورد. آری می‎توان گفت این مقام را خدای تعالی به هر کس ارزانی نمی‎داشت و هر کس درجه‎ای دارد اگر چه اهل بهشت و نجات باشد.

پی نوشت :

1- قیام امام حسین(ع)، دکتر سید جعفر شهیدی، ص 185، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامی، سال 1359 ش.
2- بررسی تاریخ عاشورا، دکتر محمد ابراهیم آیتی، ص 47، چاپ دوم، تهران کتابخانه صدوق، سال 1347 ش.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 7، ص 159، مصر، داراحیاء الکتب العربیه، 1961 م.
4- احزاب، 33، ترجمه: «بی‎شک خداوند می‎خواهد هرگونه پلیدی را از شما اهل بیت ببرد و شما را پاک سازد، پاک ساختنی.»
5- مقتل الحسین(ع)، اخطب خوارزمی، ج 2، ص 61، قم منشورات المفید، اللهوف فی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، ص 74، قم منشورات مکتبة الداوری.
6- دانای نهان است. و کسی را بر غیب خود آگاه نمی‎کند جز پیامبری که از او خشنود باشد»، سورة جن، آیة 26.
7- چهره‌ی درخشان حسین بن علی(ع)، علی ربانی خلخالی، ص 134 ـ 140، انتشارات مکتب الحسین(ع)، چاپ 6، سال 1379 ش، قم.
8- بقره، 195.
9- تفسیر کبیر، فخر رازی، ج 5، ص 150، مکتبة الاعلام الاسلامی، قم، و مقدمه لهوف سید ابن طاووس.
10- «صبراً علی قضائک یا رب لا اله سواک یا غیاث المستغیثین مالی رب سواک و لا معبود غیرک، صبراً علی حلمک یا غیاث من لا غیاث ‎له» مقتل الحسین(ع)، ص 283، سید عبد الرزاق مقرم، دارالکتاب بیروت.
11- تکویر، 29.
12- آل عمران، 145، «قل لو کنتم فی بیوتکم لبرز الذین کتب علیهم القتال الی مضاجعهم».
13- «وایم الله لو کنت فی جحر هامّة من هذه الهوام لاستخرجونی حتی یقضوا بی حاجتهم و الله لیعتدن علیّ کما اعتدت الیهود فی السبت»، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 39، ابن اثیر، نشر دار صادر، دار بیروت، سال 1385 هـ ق.
14- الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 78 ، انتشارات علمیه اسلامیه، مترجم، سید هاشم رسولی محلاتی.
15- بحارالانوار، تهران، ج 44، ص 329.
16- مثیرالاحزان، ابن نما، تحقیق و نشر مدرسه الامام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، قم، سال 1406 هـ ق، محقق سید محمد باقر موحد ابطحی.
17- الارشاد، ج 2، ص 117.
18- بحارالانوار، ج 45، ص 116.
19- همان، 154.
20- همان، ج 45، ص 155.
21- بحارالانوار، ج 45، ص 154.
22- منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 1، ص 773 ، انتشارات هجرت، 1411هـ.
23- سفینة البحار، ج 1، ص 322.
24- سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، محمد صادق نجمی، ص 25.
25- مقتل عوالم، ص 54، مقتل خوارزمی، ج 1 ، ص 188، محمد صادق نجمی، سخنان حسین بن علی(ع) از مدینه تا کربلا، ص 2.