اخلاق
اخلاق
يكشنبه 21 خرداد 1391 مباني نظام اخلاقي در اسلام
نويسنده: سيدجلال الدين مجتبوي
منبع: مجله فلسفه دانشكده ادبيات دانشگاه تهران (شماره 2)


اخلاق، چنانكه از خود اسلام، يعني از قرآن و از سنت، صرف نظر از آنچه نزد گروهها و فرقه هاي مختلف مطرح بوده، مستفاد مي شود داراي مباني و اصولي است كه در عين اينكه از نظريه هاي فلسفي و كلامي يا ذوقي و عرفاني مستقل است اصول و پايه هاي بعضي از نظامهاي اخلاقي را در خود دارد. اينكه اخلاق در اسلام با اهميت بسيار تلقي شده نياز به تفصيل ندارد. تعاليم اخلاقي قرآن يكي از مهمترين و مشروحترين قسمت هاي آن است و خود پيغمبر، مكارم اخلاق را غايت عالي بعثت خود دانسته است و در قرآن، به هيچ وصفي برتر از اين كه اخلاقي عظيم دارد ستايش نشده است.
ما پيش از آنكه به مباني يا اصول اخلاقي در اسلام اشاره كنيم لازم مي دانيم كه مقام انسان را از ديدگاه اسلام بشناسيم زيرا اخلاق در حقيقت طرح اساسي شخصيت انسان است و بحث اخلاق، همان بحث درباره ارزشهاي انساني است.
مقام انسان در اسلام
چگونگي رفتار، در هر نظام اخلاقي (اولاً) مبتني است بر جهان بيني در آن نظام. كسي كه جهان را ناشي از يك اراده حكيمانه مي داند با كسي كه جهان را ناشي از حركت كوركورانه و بدون غايت مي انگارد، ناگزير نظرشان در اخلاق متفاوت است. و (ثانياً) مبتني است بر انسان شناسي فلسفي در آن نظام، يعني اينكه مقام انسان در آن نظام چيست و چگونه تلقي مي شود. اينكه در اسلام اگر كسي انساني را بكشد به منزله آن است كه همه مردم را كشته است و هر كس انساني را زنده كند (به حيات معنوي و انساني) مانند آن است كه همه آدميان را زنده كرده است (مائده/32) نشان مي دهد كه در اسلام، انسان با ديد ويژه اي نگريسته مي شود.
1- انسان در قرآن
انسان در قرآن، از طرفي مورد ستايش بسيار و از طرف ديگر مورد نكوهش بسيار واقع شده است، به اين معني كه بواسطه استعداد فطري خود مي تواند راه خير و كمال را بپويد يا راه شر و نقص را برگزيند زيرا او مكلف و مسئول است.
در اسلام هر فرد و هر جماعت مسئول كار خود است. نه كسي را به گناه ديگري مي گيرند و نه مردمي را به گناه مردم ديگر (طور/52 و بقره/134).
در قرآن، انسان به عنوان گرامي ترين خلايق وصف شده است: «ما فرزندان آدم را كرامت داديم و آنها را در دشت و در دريا برداشتيم و از چيزهاي پاكيزه به آنها روزي داديم و آنان را بر بسياري از آفريدگان خويش برتري داديم.» (اسراء/69) «انسان را به نيكوترين قوامي (سرشت و انگاشتي) آفريديم.» (تين/4) «خدا آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر (رام) شما كرد و نعمتهاي خويش آشكارا و نهان بر شما ارزاني داشت.» (لقمان/40) «خدا كاينات زمين را به خدمت شما گرفت.» (حج/65)
ليكن از سوي ديگر انسان به بديها و مفاسد و شروري موصوف شده كه غير او بدانها وصف نشده است، زيرا خوبي و بدي درباره مخلوق غيرمسئول به كار نمي رود. به همين دليل اين مخلوق مسئول، به كفر و ظلم و طغيان و خسران وصف شده است:
«انسان ستم پيشه و ناسپاس است» (ابراهيم/34) «اگر انسان خويشتن را بي نياز ديد طغيان مي كند» (علق/6-7) «انسان در زيان است» (عصر/2).
2- كيفيت آفرينش انسان
شايد بتوان مقام انسان را از كيفيت آفرينش انسان چنانكه در قرآن آمده (بقره/34-30) دريافت؛ خداوند به فرشتگان خطاب مي كند كه مي خواهم براي خود در زمين جانشين قرار دهم. فرشتگان اعتراض مي كنند كه مي خواهي در روي زمين كسي را قرار دهي كه به خونريزي و فساد پردازد و خداوند مي گويد من چيزي را مي دانم كه شما نمي دانيد. آنگاه خدا از خاك پست آدم را مي آفريند و از روح خود در او مي دمد (پس انسان از دو چيز متضاد ساخته شده: يكي پست ترين چيز يعني گل سياه متعفن – حمأ مسنون – و ديگر روح خدا يعني عالي ترين موجود قابل تصور). سپس خداوند اسماء را به انسان آموخت (كه مراد از علم به اسماء تنها نامهاي عده اي از موجودات نبوده، بلكه علمي بوده است توأم با كشف حقيقت و وجود آنها – هر اسم نماينده هر شيء و هر مفهوم است.
به عبارت ديگر، منظور مسماهاي آن اسمهاست كه حقايق هستي و موجودات بوده كه علم به آنها براي آدم امكان داشته و اين علم در احراز مقام جانشيني و نمايندگي خدا دخالت داشته است و سر عظمت انسان در هيم علمي است كه به اسماء دارد) و آنگاه به فرشتگان گفت به پاي او بيفتيد و او را سجده كنيد، و فرشتگان چنين كردند.
3- امكان نزول و صعود انسان
ازاين بيان برمي آيد كه (اولاً) انسان موجودي است كه از پست ترين پستيها تا بالاترين والائيها عرصه ابراز وجود و امكان صعود و نزول دارد. انسان در فاصله بين لجن و خدا قرار گرفته و مي تواند هر كدام را انتخاب كند، پس مسئول سرنوشت خويش است و بلكه مسئوليت نمايندگي خدا بر عهده اوست.
(ثانياً) جهت قابليت انسان براي تعالي، اين است كه در خود بارقه اي الهي – و نفخت فيه من روحي – دارد.
(ثالثاً) سر برتري آدمي، همان علم او است به اسماء – به تفصيلي كه در معني اسماء گفته شد.
(رابعاً) از آنجا كه سر عظمت و شرافت آدمي همان دارا بودن حقايق است، بنابراين ساير شئون دليل برتري انساني به انسان ديگر نيست و به عبارت ديگر همه آدميان از يك سرشت و برابر آفريده شده اند.
4- انسان حامل امانت الهي
بيان ديگر قرآن درباره آفرينش انسان اين است كه خداوند امانت خود را بر زمين و آسمان و كوهها و موجودات عرضه مي كند و همه از گرفتن آن امانت ابا مي كنند اما انسان مي پذيرد (احزاب/72). پس انسان حامل امانت خدا است. در اينكه اين امانت چيست سخن بسيار گفته شده و شايد موجه تر دو قول تكليف و اراده داشتن (اختيار) است كه به يكديگر نزديكند و اصولاً وجود يكي (تكليف) مستلزم وجود آن ديگري است. پس امتياز انسان بر موجودات عالم اين است كه او مكلف و داراي اراده و اختيار است. لازمه مكلف بودن، داشتن عقل و اراده است و عقل بين هدايت و ضلال فرق مي نهد.
بنابر اين در جهان بيني و انسان شناسي اسلام، انسان هم جانشين و نماينده خدا در روي زمين است و هم امانت دار او است. انسان داراي دو جنبه است يكي جنبه خاكي و ديگر جنبه خدائي؛ هم به خاك و هم به خدا نيازمند است و بايد اين هر دو نياز را برآورد. پس آخرت گرائي صرف يا دنياگرائي محض برخلاف تعادل و نادرست است.
پايه هاي اخلاق در اسلام
اكنون كه معلوم شد انسان از نظر اسلام داراي دو خود است، يكي خود الهي و ديگري خود خاكي، مي توان گفت كه بنياد اصول يا محورهاي اخلاقي در اسلام براساس همين نظر نهاده شده است. انسان، كه موجودي است مكلف و مسئول و صاحب اراده و اختيار، بايد خود الهي خويش را اكرام كند و خود خاكي – نفس اماره – را مطيع و منقاد سازد.
از اينجا دو اصل مهم ديگر نمودار مي شود: يكي «تقوا» يعني حفظ و صيانت خود الهي و رام كردن خود خاكي يا نفس سركش و ديگري «اعتدال و استقامت» (بر راه راست بودن) تا چنانكه گفته شد نياز هر دو جنبه وجود انساني برآورده شود و در عين حال كرامت نفس حفظ گردد.
اينك به بيان اين سه اصل مي پردازيم:
1- كرامت نفس
كرامت يا مكرمت از اصول مهم اخلاقي در اسلام است. پيغمبر فرموده است: من برانگيخته شده ام تا اخلاق كريمانه را تكميل و تتميم كنم. اكنون اين سؤال مطرح مي شود كه چگونه است كه در اسلام خود را بزرگ ديدن يا اعجاب به نفس، امري مذموم و مطرود است و از طرفي احساس بزرگي و بزرگواري اصل و محور اخلاق معرفي مي شود؟
در جواب مي گوئيم ما دو خود داريم: يك خودي كه بايد آن را نفي كرد و يك خودي كه بايد آن را حفظ كرد و پرورانيد. اين «خود» همانست كه گفتيم نفس در جوهر خود شريف است. پس بعضي امور و اعمال با گوهر ذاتي نفس سازگار است و بعضي امور و اعمال با آن منافي و ناسازگار است و گوئي آن را الوده و ملوث مي كند. احساس شرافت و كرامت و بزرگواري ذاتي و دروني اساسش همان شرافت جوهر نفس است. و از همين جاست كه انسان احساس مي كند كه بعضي كارها با آن كرامت و بزرگواري سازگار نيست. حتي وجدان اخلاقي را مي توان همين احساس دانست. وجدان اخلاقي در واقع مي خواهد جلوي كارهائي را كه با كرامت و زت نفس ناسازگار است بگيرد.
كرامت و بازيابي شرافت
كرامت بازيافتن جنبه شريف انسان و خود بزرگوار اوست. اينكه در قرآن آمده: «ما فرزندان آدم را كرامت داديم.» اين كرامت امري اعتباري و قراردادي نيست. بلكه خداوند مي خواهد بفرمايد كه ما حقيقت كرامت را در سرشت انسان نهاديم. انسان كريم بالذات است و خداوند از او رفتار كريمانه را مي پسندد: «خداوند امور شريف را دوست دارد و پستيها را دشمن است.»
حتي در نهج البلاغه كه حاوي مواعظ بسيار در مبارزه با نفس اماره است از اكرام نفس نيز سخن رفته است: «نفس خود را بزرگ و محترم بشمار كه او را از هر چيز پست بركنار بداري زيرا كه در برابر آنچه از «خود» مصرف مي كني هيچ چيز نمي تواني به جايش بگيري – يعني هر چيزي عوضي دارد جز خود باختن» يا «كسي كه احساس كرامت را از دست داد به او اعتماد مكن كه از شرش ايمن نيستي».
تفاوت كرامت نفس و نفس كشي
پس ما دو خود داريم: يك خودي كه بايد آن را از دست داد و يك خودي كه بايد آن را حفظ كرد. از اينجاست كه اسلام با پاره اي از تعاليم اخلاقي، مانند اخلاق مسيحي يا اخلاق عرفاني، كه اساسش بر منكوب كردن نفس است سازگار نيست. مبارزه با نفس اماره وقتي به افراط كشيده شود گاهي مبارزه با كرامت نفس هم هست.
مضمون بسياري از داستانهاي واقعي يا غيرواقعي كه در كتابهاي صوفيان نقل شده با كرامت نفس آدمي منافات دارد و اسلام آن را روا نمي شمرد، يعني آن گونه نفس كشي را كه با كرامت و عزت نفس منافات داشته باشد اسلام نمي پذيرد (البته منظور اين نيست كه اخلاق عرفاني با اسلام ناسازگار است.
در فرهنگ اسلامي، اخلاق عرفاني به اخلاق اسلامي بيشتر از اخلاق فلسفي شبيه است و تا اندازه اي از آن اقتباس شده است. و به همين دليل اخلاق عرفاني جاي اخلاق فلسفي را در عالم اسلامي گرفت. چنانكه اخلاق غزالي و سعدي و نظائر آنان جا باز كرد در حالي كه اخلاق فلسفي ابن مسكويه نفوذ و انتشار نيافت.)
2- تقوي
براي حفظ و نگهداشت خود والاي خويش و جلوگيري از دخالتهاي نابجاي خود پست خويش همواره بايد نيروئي مراقب و در كار باشد و اين همان تقوا است. در قرآن، از تقوا بسيار ياد شده است. در كلمات پيغمبر و در نهج البلاغه بر كمتر كلمه اي مانند تقوا تكيه شده است و در خطبه اي طولاني به نام «خطبه متقين» صفات آنان مذكور است. بنابراين، اين كلمه در اسلام بسيار شايع و رايج است و عامه مردم نيز آن را فراوان به كار مي برند. لفظ «تقوا» را در فارسي معمولاً به پرهيزگاري ترجمه مي كنند، ولي اين معني مجازي است و اصلاً بمعني ترس و پرهيز و اجتناب نيست و ترجمه صحيح آن «خود نگهداري» يا «خويشتن باني» است.
تقوا يكي از اصول بسيار مهم حيات ديني هر فرد مسلمان است. لازمه عقيده و خط مشي معين داشتن اين است كه در حركت خود بسوي معين از آنچه او را از هدف باز مي دارد خود را نگه داري كند. البته در اين طريق لازم است براي حفظ خود از آنچه بامرام و مسلك او منافات دارد پرهيز كند اما مهمتر اين است كه در خويشتن حالت و نيروئي پديد آورد و بپرورد كه به او مصونيت اخلاقي و رواني بدهد (كه اگر هم در محيط آلوده اي واقع شد آلوده نشود).
تقوا لازمه هر فعل اخلاقي است، تقواي ديني بنيادي استوار و قابل اعتماد دارد: «كسي كه بناي خويش را بر پروا كردن از خدا – تقواي الهي – و رضاي او بنياد نهاده بهتر است يا آنكه بناي خويش بر لب پرتگاهي نهاده كه فروريختني است. (توبه/109) در زبان دين گاهي تقوا به حصن و حصار و گاهي به سپر و لباس تعبير شده و در همه آنها منظور همان صيانت و مصونيت است. تقوا در عين حال كه نوعي محدوديت است در واقع آزادي و رهائي از قيد هوا و هوس است.
3- اعتدال
ديگر از اصول اخلاقي اسلام، اعتدال يا حفظ تعادل و طريق وسط است كه ركن اخلاق ارسطوئي نيز هست، و حكماي اسلامي مانند ابوعلي سينا و صدراي شيرازي درباره آن سخن گفته اند و شايد تحليل آنها غير از بيان ارسطو است.
در قرآن، در آيات متعدد به اعتدال و حد وسط اشاره شده است مانند: «بدين گونه شما را جماعتي معتدل كرديم» (بقره/142) و «دستت را به گردنت بسته مدار و آن را بتمامي (به گزاف و زياده روي) مگشاي كه نكوهيده و حسرت زده خواهي نشست» (اسراء/29) و «كساني كه چون خرج كنند اسراف نكنند و بخل نورزند بلكه ميان اين دو معتدل باشند» (فرقان/67) و «اسراف مكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد» (انعام/142).
بيان و تحليل حكماي اسلامي درباره ملاك حدوسط و اعتدال كه چرا فضيلت است اين است كه تعادل را برگردانده اند به آزادي عقل. اينان معتقدند كه ناغرايز و تمايلات متعادل نباشد، توجه نفس به خود مشغول نخواهد بود. نفس اگر بخواهد استيلاي كامل بر بدن و امور آن داشته باشد بايد ميان قواي آن تعادل برقرار كند و مانع تجاوز و تسلط يكي از آنها بر قوا و نيروهاي ديگر بشود؛ با حفظ اين تعادل مي تواند به كار اختصاصي و شايسته خود، يعني توجه به امور معنوي بپردازد.