نزهت بادي
توفانزدگان اقيانوس ناآرام دنيا آنچنان سردرگم امواج سهمگين عادات و تعلقات روزمرهاند كه چشمانشان در جستوجوي نوري است كه آنها را به سوي ساحل امن، هدايت كند. در اين ظلمتكده دنيا، تولد نوري از انوار الهي، چشم همه گمشدگان را روشن ميكند؛ آن هم كسي كه هدايتبخشي و راهنمايي، آنقدر در او به كمال و تماميت رسيده است كه او را «هادي» گفتهاند.
اي هادي امت! غرقشدگان وحشتزده در درياي بيايماني، دست نياز به سوي تو دراز ميكنند و موطن امن خويش را در اين دهشتناكي عالم، در وجود تو مييابند تا به امنترين ساحلها، پهلويشان دهي؛ چرا كه ذكر نام تو، ذكر همان پروردگاري است كه يادش، دلهاي بيقرار و ناآرام را نجات ميبخشد.
ما گرفتاران فرورفته در عمق درياي گناه، سكان وجودمان را به دستان هدايتگر تو ميسپاريم تا كشتي شكسته وجودمان را به كرانه ياد خدا سُكني دهي.
اين دست نياز ما و اين دست راهنماي تو!
«مدينه» آرام آرام ميشكفد در خويش؛ طفل، سرشار از عطري نافراموش، در دستهاي مشتاق «سمانه» است، لبخندها بر لبها مينشيند.
دقيقههاي گذرنده ميايستند تا شادي اين لحظات را زيرپوست شهر احساس كنند.
دهمين ستاره در جادههاي نيمه شبان تاريخ، درخشيدن گرفته است.
دريچه تنهايي «سمانه» بسته شده تا كوچهها و دريچهها، روبهروي شادياش دف زنان و كلكشان، خورشيد را ميهمانِ خانهاش كنند.
بوي شكفتن
قلب مشتاق جهان، در سينه ستبر مدينه تپيدن گرفته است.
«نيمه ذيالحجه» است و ملائك مشتاق به خاك آمدهاند تا قدمهاي آسماني دهمين بهار از راه آمده را بوسهباران كنند. ملائك آمدهاند تا مژده آمدنش را پيرامون كعبه طواف كنند. تمام اشيا در پوست خويش نميگنجند. هواي سالخورده مدينه، بوي شكفتن گرفته است.
دهمين اتفاق سبز زمين
سمانه لبخند ميزند؛ مثل لبخندهاي زهرا عليهاالسلام . كودكي با چشمهايي از باران آمده است تا سياهيها را بشويد و با چشمهايي از باران ميرود تا اشتياقش را براي ديدن جدّش پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله ، اينگونه نشان دهد. كودكي كه دهمين اتفاق سبزِ زمين خواهد بود؛ دهمين ستاره در شبهاي بيهنگام و عميق تاريخ.
شاد باش
دهمين چراغ روشن هدايت آمده است؛ بلند و پايدار، ايستاده بر پيشاني جبروت؛ آنچنان استوار كه زانوان عصيان دشمنان را درهم فرو ريخته است.
سمانه، چنان بيتاب آمدنش بود كه دقايق، درهم ميتنيدند و تندتر ميكوبيدند.
باران نور، شدت گرفته است «مدينه» خيره مانده است. طنين شوقناك ملائك، آسمان را لبريز كرده است. زمين در شكوفه ميغلتد ـ شاديِ منتظران و هراس بيمناكان.
پيشواي دهم آمد و ترس در چشمهاي متوكل، نشست. آمد و سمانه از آمدنش چنان شاد است كه صداي فاطمه عليهاالسلام را به شادباش آمدنش، نزديكتر ميشنود.
جشن در ملكوت
آقا! پرچم سبز امامت را بر منابر آويختهاي، صدايت، آهنگ رساي حقيقت است و هدايت، نفسهاي سرشار از نور.
«مدينه» ايستاده است تا از پشت دسيسههاي متوكل، طعم كلامت را بچشد.
در معرض صاعقههاي بيرحم شقاوت ايستادهاي و خم به ابرو نميآوري. آمدنت را ستارهها به تماشا نشستهاند. آمدنت را «مدينه» در فرازها جشن گرفت و ملائك در زاويههاي آسمان شور گرفتند ـ آمدنت را در فرادست، خداوند به چشمان مشتاق علي عليهالسلام و فاطمه عليهاالسلام بشارت داد. آمدنت را در باغستانهاي ملكوت، پرندهها ترانه خواندند؛ درست نيمه ذيالحجه، آنگاه كه «سمانه» قنداقهات را در دستهاي پدر نهاد تا شوق را در چشمهايش خيره شود.