مرادى مجيد
قسمت اول
محور پروژه حسن حنفى، سنت و نوسازى است، كه اين پروژه، حاصل يك عمر تلاش و كوشش وى در كنار كارهاى معرفتى وفلسفى يكپارچه وى و نيز راهبرد مبارزه جويانه وى بوده است. حنفى از پس اين پروژه در پى نوسازى دين و خيزاندن امت از طريق تلاش در سه جبهه است، كه عبارتند از: رابطه با سنت، رابطه با غرب و رابطه با واقعيت. وى در اين كار از چهار ابزار روش شناختى بهره مىگيرد، كه عبارتند از: تحليل خودآگاهانه براى بازسازى علوم عقلى و نقلى و الهيات رهايى بخش با هدف بازسازى احساس و اگاهى دينى و علم غرب شناسى براى بزرگ نمايى غرب و تبديل غرب به موضوع مطالعه و درنورديدن.
گذشته از كارهاى آكادميك و ترجمههاى مهم حنفى- كه مهم ترين آنها رساله »الهيات و سياست« اسپينوزا و »تربيت جنس بشر« لسينگ و »من هستم« ژان پل ساتر است- پروژه سنت و بازسازى، چنان كه وى براى آن برنامهريزى كرده و بيشتر مؤلفههايش را تدوين كرده است، عبارتند از:
بخش نخست: موضع ما نسبت به ميراث قديم (تبيين نظرى)؛
- از عقيده تا انقلاب (بازسازى علم اصول دين با كلام)؛
- از نقل تا نوآورى (بازسازى علوم حكمت)؛
- از فنا تا بقاء (پىريزى علوم تصوف)؛
- از نص تا واقعيت (پى ريزى علم اصول فقه)؛
- انسان و تاريخ (پىريزى علوم انسانى)؛
بخش دوم: موضع ما نسبت به سنت غربى (تبيين نظرى)؛
- منابع انديشه اروپايى؛
- آغازه انديشه اروپايى؛
- پايان انديشه اروپايى؛
بخش سوم: موضع ما نسبت به واقعييت (تبيين نظرى)؛
- روش (تفسير موضوعى قرآن كريم)؛
- عهد جديد؛
- عهد قديم؛
لازم به ذكر است كه حسن حنفى پروژه خود را در پى ريزى علوم عقلى (كلام، فلسفه، تصوف و اصول ) تكميل كرده است، چنان كه مقدمه مفصلى نيز در باب علم غرب شناسى- كه مربوط به موضع وى نسبت به غرب است- نگاشته و شروع به بازسازى علوم نقلى كرده و كتاب »من النقل الى العقل« را در بازسازى علوم قرآن و حديث منتشر كرده است. وى در نوشتههاى مطبوعاتى و حضور رسانهاى گسترده اش نيز به نشر و ترويج انديشههايش اقدام كرده و در مرحلهاى كوشيد تا جريان فراگيرى به نام چپ اسلامى پديد آورد و مجله سياسى فكرىاى به همين نام »اليسار الاسلامى« منتشر كرد؛ كه از شماره نخست فراتر نرفت.
روشن است كه پروژه فكرى حسن حنفى - كه بازسازى علوم است - با سلسله عناوينى كه پيشتر گفته شد و نيز با رويكردها و اهداف آن با پروژه الهياتى (علم كلام جديد يا الهيات رهايى بخش اسلامى و نيز با پروژه ايدئولوژيك چپ اسلامى) همخوانى دارد.
در موضوع »رابطه با سنت« ملاحظه مىكنيم، كه حسن حنفى روشى را در پيش گرفته كه بر درك ايجابى بازسازى درون مايه علوم عقلى و نقلى استوار است و با مقتضيات خيزش و نوسازى هماهنگى دارد. او به اين علوم به مثابه نصى بريده از واقعيت نمىنگرد و رهيافتهاى ساختارگرايانه يا معرفت شناسانه را كه مىكوشند تاريخمندى اين علوم و توقف در بستر دلالتى و ويژگىهاى انحصارى مفهومى اش را نشان دهند، مبنا قرار نمىدهد؛ زيرا سنت »بر جاى مانده از قدما« براى يك ملت چيزى است كه نسلهاى پياپى آن را به ارث بردهاند و براى جريانهاى كلان، رويكردها و مدرسههاى فكرى اتفاق مىافتد و در رفتار مردم تأثير مىنهد و اين مسئوليتى است تاريخى كه نسلها بر دوش دارند كه تاريخشان را تداوم دهند و يا رهايش كنند كه از ريشههايش بگسلد و در فرهنگهاى بيگانه ذوب شود.
تمايز حنفى در اين است كه از موضع تفسيرى همدلانه با نص سنتى آغاز مىكند، كه اقتضاى رهيافتهاى پديدار شناختى و هرمنوتيكى است كه قصدگرايى خواننده را منبع غنا و پربارى و فرايند تأويل را منشأ نوآورى مىدانند. حنفى متن سنتى را به مثابه ذخيره فرهنگى زندهاى براى انسانهايى مىداند كه آگاهى اشان در جهت رفتارشان و كنترل و گزينههايشان را مشخص مىكند.
سنت چيست؟
حنفى سنت را اين گونه تعريف مىكند: »نوآورى فكرى درونى ملتها كه از دادههاى غالباً دينى آغاز مىشود و سپس به تدريج تبديل به دادههاى تمدنى مىشود و اين فرايند، در نتيجه تشبه به تمدنهاى مجاور و تفسير اين دادهها و اعمال عقل در آنهاست، به گونهاى كه اين دادهها از نگاه انسانى طبيعى تجديد ساختار مىيابند. بنابراين، ماده سنت عبارت است از: كتابهاى مقدس، علوم دينى يا نقلى، علوم عقلى، امثال و فرهنگ عامه، كتابهاى سرگذشت و حماسه«.(1)
از نگاه حنفى، سنت يا ميراث، در حقيقت درون مايه روانى تودههاست و بخشى از واقعيت كنونى و مؤلفههاى روانى آن است و ميراث قديم، مطالعه گذشته عتيق نيست، كه زمانش سپرى شده باشد، بلكه افكار، انگارهها و الگوهاى آن هنوز جهت دهنده رفتار تودهها در زندگى روزانه اشان است.(2)
به قول حنفى: »ما هر روز آثار كندى را مىكاويم، هر لحظه فارابى را تنفس مىكنيم، ابنسينا را در همه مشربهاى فكرى مىبينيم و در نتيجه، ميراث قديمى ما همچنان زنده است و روزى مىبرد و در زندگى روزمره ما جريان دارد«.(3)
وى دين را از ميراث و سنت تمييز مىدهد و مىگويد: هر چند دين نشانه غالب ميراث و سنت است، اما سنت به معناى دين نيست و اگر سنت يا ميراث كهن با دين رابطه اين همانى ندارد، معنايش اين است كه قداست دين به سنت سرايت نمىيابد و اگر چه دين جايگاهى مركزى در سنت دارد و بخشى از سنت است و در كنار ميراث، ادبى و علمى در دايره سنت مىگنجد، اما نمىتوان سنت را همانند دين مقدس شمرد. ميراث بر عكس دين، نسبى است و بخش دينى سنت در تعامل دين با واقعيت شكل گرفته و اگر واقعيت تغيير يافت، وحى نيز بايد دوباره و در قالب واقعيت جديد تحقق يابد.(4) بنابراين، تحول و تغيير اجتماعى بدون وحى ناممكن است. حنفى به مركزيت وحى در درون تمدن اسلامى باور دارد و همه اجتهادات را بر محور آن دانسته و مىگويد: »از اينرو، نبوغ فردى جايى ندارد و تمام فضل به وحى برمى گردد. ابن سينا و سهروردى هر دو حقيقتى واحد را عرضه مىكنند و منبع فكرى واحدى دارند، كه همان وحى است و از محيط فكرى واحدى برخاستهاند كه تمدن اسلامى است و هر دو وحى را در اسلوبى عصرى و در سطح فكرى عرضه مىكنند«.(5) در اين جا حنفى با ابوزيد، هم داستان است كه مىگويد: »اگر چه نمىتوان سنت را ناديده گرفت و از حساب و كتاب حذف كرد، اما نمىتوان به همان شكل كه هست، آن را پذيرفت«. راهى كه وى پيشنهاد مىكند، تجديد ساختار سنت و كنار نهادن عناصر نامناسب با عصرو تأكيد بر ابعاد مثبت آن و پردازش سنت به زبانى مناسب عصر است و اگر مىخواهيم از بحران كنونى بيرون شويم، از چنين نوسازى و بازانديشى در سنت بى نياز نيستيم.(6)
به تعبير حنفى، هدف از آنچه كه ابوزيد پردازش سنت به زبانى مناسب عصر مىخواند، تحقق پيشرفت ملتهاست و طبعاً مىتوان بحران كنونى را از نگاه حنفى به بحران پس ماندگى ترجمه كرد. او سنت را هدف نمىداند، بلكه وسيلهاى براى پيشرفت و نوزايى ملتها و جوامع مىشمرد.(7) به تعبير وى، سنت موزهاى از انديشهها نيست كه بدان فخر كنيم و با شگفتى بدان بنگريم، بلكه نظريه عمل و جهت دهنده رفتار و ذخيرهاى ملى است كه مىتوان آن را كشف كرد و براى بازسازى انسان و رابطه او با زمين از آن بهره برد.(8)
موضع حسن حنفى نسبت به سنت در دو محور اساسى مىگنجد: محور نخست، سويهاى منفى دارد و به نقد جنبشهاى لائيك و سلفى مربوط مىشود؛ زيرا وى نه »با سنتىها موافق است كه معتقدند سنت همه پاسخهاى مثبت را با خود دارد و نه با نوگرايان موافق است كه سنت را به يك سو مىنهند و حوزههاى متنوع مدرنيته را يكجا مىپذيرند« وى با كسانى هم كه »مىكوشند ميان سنت و مدرنيته از طريق گزينش عناصرى از اين و عناصرى از آن سازگازى ايجاد كنند« موافق است؛ زيرا »يكى را بر ديگرى ترجيح مىدهند«. بنابراين، نيمى از روشنفكران، به دعوى سكولاريسم و نيمى ديگر به دعوى سنت، از ميراث خود دورى مىگزينند و هر دوى آنها از واقعيت دورى مىجويند؛ زيرا خاستگاهشان، تمدنى صرف است.(9)
حنفى در نقد جنبشهاى سكولار و ليبرال در جهان عرب مىگويد: به نظر مىرسد كه اين جنبشها از سنت بريدهاند و در نتيجه ضرورت ارتباط با يك سنتى، [به جاى ارتباط با سنت خود] با سنت غربى ارتباط گرفته و در غربگرايى گرفتار آمدهاند و منابع و ريشههايشان در غرب امتداد يافته است؛ چه در عقلانيت و علمگرايى و؛ چه در ليبراليسم؛ سوسياليسم و چه به صورت خودآگاه و چه ناخودآگاه«.10
از نگاه حنفى، اين جريان نوگرايى نه تنها رهاورد مثبتى ندارد، كه نتايج وخيمى نيز در پى دارد و علت وخامت آن اين است كه اين نوگرايى سكولار از بيرون مىآيد و اين به معناى ناديده گرفتن مرحله تاريخىاى است كه جوامع ما در حال گذار از آن هستند و فروافكندن مكتبهاى غربى بر اين جوامع براساس سليقه شخصى افراد و گروهها، كار را به جايى رسانده كه وضعيت فرهنگى ما عرصه همه انواع متضاد مكتبهاى ادبى، هنرى، سياسى و اجتماعى شده و ما اديبان و هنرمندان خود را نمايندگان تمدن ديگران قرار داده ايم.(11)
از ديدگاه حنفى، تحقق مدرنيزاسيون سكولار بسيار دشوار است؛ زيرا جنبش سكولاريسم در جهان عرب هرچه مىكوشد تا به عقلانيت و علم باورى و ترقى و آزادى و دموكراسى فرا بخواند، باز هم دعوتش خواه ناخواه با سنت هزار سال تصوف و اشعرى گرى كه در وجدان مردم، ريشه دارتر و عميق تر از فراخوانهاى معاصران است، اصطكاك مىيابد، چنان كه بريدگى آن از سنت و عدم ژرف نگرى در آن - چه سنت قدما و چه درون مايه روانى وجدان معاصران - براى فهم موانع ترقى و شناخت محركهاى ترقى، كار را دشوار كرده و از اين روست كه حنفى اين جريان را به سبب بنا نهادن پايههاى نوگرايى و نوسازى بر سنت ديگران و نه سنت خويش سرزنش مىكند. اما نكته اين جاست كه سنت خودى در مقابل نوگرايى - كه خواه ناخواه از محيطى ديگر آمده است مقاومت مىكند.
برخلاف بسيارى از متفكران عرب كه در عين هم داستان بودن با حنفى در نقد سكولاريسم به ليبراليسم اميد بستهاند و در آن نسخهاى شفابخش مىجويند، حنفى بر آن است كه براى رهايى نمىتوان به ليبراليسم نيز اميد بست؛ زيرا »اگر قرار بود با ترجمه هر آنچه كه در باب ليبراليسم غربى نوشته شده است، از دويست سال پيش كه اقدام به اين كار كرديم، بايد به رهايى دست مىيافتيم، در حالى كه چنين چيزى اتفاق نيفتاده است و تنها نتيجه اين كار، تشكيل كانون فرهنگىاى انزواجو در انديشه معاصرمان بوده است«.12
وى برآن است كه راه رهايى، نابود كردن ريشههاى استبداد و عوامل سركوب است. اين عوامل سركوب از بيش از هزار سال پيش در آگاهى ما ريشه دوانده است؛ زيرا نقطه آغاز، از من شروع مىشود و از راه نابود كردن موانع آزادى در درون خود ما و نه وارد كردن آن از خارج با پيروى از مكتبهاى غربى. وى بر غالب جريانهاى فكرى جديد در جهان اسلام خرده مىگيرد كه غرب را الگو و نمونه نوسازى و ترقى قرار دادهاند؛ از جريان اصلاح دينى سيد جمال تا ليبراليسم سياسى طهطاوى و عقل باورى شبلى شميل و ...(13) حنفى به رغم نقد گزندهاى كه به سكولاريسم دارد، در بازسازى ميراث قديم و كشف ابعاد مترقى آن، مىكوشد تا سكولاريسم را به اسلام پيوند دهد و حتى بر آن است كه »اسلام در جوهرش دينى سكولار است و از اين رو نياز به سكولاريسم اضافى نيست، كه از تمدن غرب برگرفته شده است«.(14)
مقصود وى از سكولار بودن اسلام بيش از آن كه به بعد تفكيك دين از سياست مربوط شود، به دنيوى گرى و اهتمام اسلام به امور دنيا و منافع انسانها مربوط است؛ زيرا وى بر بهره گيرى از نيروهاى نهفته در درون دين براى پيشبرد مقاصد سياسى و ترقى و توسعه جامعه خرده نمىگيرد و از همين روست كه به شدت شيفته انقلاب اسلامى ايران و امام خمينى است. اما آنچه از سكولاريسم براى وى جاذبه شگرف دارد بعد اين جهانى آن است كه وى ريشههايش را در اسلام هم مىبيند. با اين حال، به نظر مىرسد كه دعوت حنفى به فتح باب اجتهاد و ترك تقليد، با مقدم داشتن واقعيت بر نص و بلكه تعطيل كاركرد نص از زاويه برابر دانستن ختم باب وحى با فتح باب عقل همخوانى ندارد و عمل گرايى وى گاه او را از منطق انديشهاىاش بيرون مىبرد. اجتهاد، بدين معنا كه حنفى در پى آن است نه به معناى استنطاق نص و يا استنباط از نص، بلكه به معناى خروج از سايه نص است. اين رويكرد با آن چه كه برخى متفكران شيعى؛ مانند سيد محمدباقر صدر قرائت نص در پرتو واقعيت و آغاز كردن از واقعيت و سپس سراغ نص رفتن و پاسخ گرفتن از آن خواندهاند و در پيش گرفتند، متفاوت است. صدر بر آن بود كه نبايد از نص آغاز كرد، بلكه بايد ابتدا ديد در عرصه واقعيت چه مشكلاتى وجود دارد و سپس اين مشكلات و پرسشها را به نص عرضه كرد و پاسخى در خور از آن استخراج نمود.
نقد سلفى گرى
ديديم كه حنفى جريان سكولار را به سبب تقليد از ديگران و مبنا قرار دادن سنت بيگانه به جاى سنت خويش ناكام و ناكارآمد مىشمرد. وى هر چند اهداف اين جريان؛ مانند علم باورى و سوسياليسم را بيان صادقانه خواستهها و نيازهاى امت مىداند، اما بر آن است كه تفاوت است ميان اين كه اين اهداف از بيرون بيايد و يا اين كه از درون بجوشد. شكست اين الگوى نوسازى، از ديد حنفى، عرصه فكرى را در برابر درون مايه روانى نهفته در تودهها خالى كرد و در نتيجه، محافظه كارى در سطح ظهور يافت. در درون مايه روانى تودهها، سنت جايگاهى اساسى دارد و رويكردهاى سلفى سياسى يا دينى، اين درون مايه را به شكلى منفى به كار گرفتند. نيروهاى محافظه كار، الگوى سنتى را بهترين پناهگاه براى متوقف كردن جنبش تغيير اجتماعى يافتهاند و به گذشته چنگ مىافكنند و بر اصول پافشارى مىكنند و پس از آن كه مشروعيت خود را در عرصه واقعيت از دست دادهاند، مشروعيت خود را در سنت جستوجو مىكنند و پشت سنت پنهان مىشوند. از اينرو، الگوى سنت گرا در نظامهاى محافظه كار فراگير است و ارزشهاى اصالت و صلابت و ايمان به موانعى براى تغيير و تحول اجتماعى تبديل شده و نيروهاى تحول اجتماعى، هيچ ابزارى براى رويارويى با گذشته يا نظام موجود ندارند وگرنه به خروج از دايره جامعه متهم مىشوند، به ويژه اگر نيروهاى محافظه كار، بر فرهنگ تودهها غلبه يافته باشند.(15)
بعد ديگر نقد حنفى به جريان محافظه كار، اين است كه اين جريان، شكل گرا است و تغييراتى كه در پى تحقق آنهاست، تغييرات اساسى و محتوايى نيست و به تغييرات سطحى؛ مانند نوع پوشش و تيپ و اقامه شعاير و مناسك محدود مىشود و وضعيت اجتماعى، لايتغير باقى مىماند و شمارى از مشكلات توهمى در جوامع رو به توسعه برمىانگيزد؛ مانند برترى جنس مرد بر جنس زن و ... و بدبختى و بيچارگى و فقر و گرسنگى، متولىاى ندارد كه به مقاومت با آنها برخيزد و امت تسليم مىشود و استقلالش در زير دست و پاى بوى عطر و نمايشگاههاى كتابهاى سنتى و ... تباه مىشود.(16)
ريشه مشكل سلفىها از نگاه حنفى چيست؟ ريشه مشكل، تقليد است كه بنياد سلفى گرى بر آن قرار دارد. وى تقليد از سلف را نادرست مىداند؛ زيرا تقليد به معناى ناديده گرفتن نقش عقل و مسئوليت فردى و وظيفه انسان در تجدد و تطور و تغيير است. تقليد گذشتگان، به معناى نابودى حال و آينده به نام گذشته است و متوقف كردن روند تاريخ در يكى از مراحلش و محدب شدن تاريخ و قوسى شدن حركتش و تبديل شدن تاريخ به غارى كه انسان را در دورهاى قديمى حبس مىكند.(17)
از اين رو، وى تقليد را از مظاهر و در عين حال از اسباب پس ماندگى و سبب مستقيم طغيان قدرت سياسى و قدرت دينى و سيطره آن دو بر مردم مىداند و بر آن است كه قدما از خطر تقليد بيش از ما آگاه بودند و از ما پيشرفته تر بودند و به تقليد تن ندادند و باب اجتهاد را نبستند. نگرانى حنفى از تقليد، معطوف به تقليد در احكام عبادى نيست، بلكه نگرانى وى از بسته بودن باب اجتهاد است كه تا پيش از عصر بيدارى و نوزايى در اسلام سنى مفروض بوده است. وى رويكرد تقليدى سلفى را چنين تعريف مىكند كه جريان سلفى از خلال تقليد، انديشه دينىاى را شكل مىدهد كه از نص آغاز مىشود و كاركرد عقل در آن، شرح و توجيه نص و سپس سازگاراندن واقعيت با نص است.(18)
وى اولويت دادن نص بر واقعيت را به معناى اولويت دادن تقليد بر تجديد و گذشته بر حاضر و تاريخ بر عصر و برگرداندن تاريخ به عقب مىداند.
حنفى پس از نقد و جرح دو رويكرد سكولار و سنتى، راه سومى را تجويز مىكند، كه عبارت است از تجديد يا نوسازى.
از تقليد تا تجديد
در مطالب گذشته ديديم كه حنفى نه با گسست از سنت به سبك سكولارها موافق است و نه با پيوست واپس گرايانه به سبك سلفىها.
راهبردى كه حنفى در تعامل با سنت در پيش مىگيرد، نوسازى سنت است؛ زيرا وى به خوبى به اين حقيقت آگاه است كه جوامع اسلامى همانند غالب جوامع شرقى، جوامعى سنتى هستند و نمىتوان در خارج از فضاى سنت، الگويى را براى ترقى اين جوامع طرح كرد، اما فضاى سنت به شكل موجود فضاى مناسبى براى تطور و تحول نيست. بنابراين، بايد سنت را نوسازى كرد و از دايره فهم سنتى و محافظه كار كه آن را خارج از تاريخ و زمان و مكان و چونان حقيقتى ابدى غيرقابل تحول و تغيير و تأويل و تفسير مىبيند، خارج كرد و آن را در چارچوب تاريخ و زمان و مكان فهميد.
طبيعى است كه ضرورتهاى عصر و مقتضيات زمانه، انگيزه اصلى پروژه نوسازى حنفى است، اما وى اعتراف مىكند كه پروژه احياى سنت كه محافظه كاران آن را دنبال مىكنند نيز بى ربط با اوضاع زمانه و عصر نيست. اما تمييزى كه حنفى ميان پروژه خود و پروژه واپس گرايان - به تعبير خود وى - مىنهد، چنين است كه نگره واپس گرا، متناسب با حال و هواى عصر و زمانه به احياى سنت روى مىآورد و نه متناسب با مقتضيات عصر؛ بدين ترتيب كه هرگاه مردم زمانه براى جبران شكست و يا در آرزوى پيروزى به تصوف روى مىآورند، واپس گرايان نيز آثار صوفيه را تجديد چاپ مىكنند، و هرگاه براى حل مشكل فساد اخلاقى و انحراف سياسى به تصوف مشتاق مىشوند، آنان هم كتاب هاى مربوط به فضائل صحابه و ده صحابى مژده داده شده به بهشت را منتشر مىكنند، و هرگاه خرافات در ميان مردم و انفعال برعقولشان چيره شد و بدبختى و نوميدى مردم شدت يافت، كتابهايى در باب معاد و اين كه سال آينده زمين پر از عدل و داد خواهد شد، چنان كه اكنون پر از جور شده است، رواج و انتشار مىيابد.(19)
بنابراين، حنفى معتقد است كه فرايند احياى سنت، خواستهها و مقتضيات ضرورى عصر را درك كرده و تنها به نقل و اقتباس سنت بسنده كرده است. بدين ترتيب، وى بر آن است كه احيا و انتشار همه آن چه را كه در سنت وجود دارد، ضرورى نيست و آنچه كه ضرورى است، فهمى ترقى خواهانه و پيشرفته از سنت است. تجديد ( نوسازى ) از نگاه حنفى، تفسير دوباره سنت متناسب با نيازهاى عصر است. زيرا قديم بر جديد پيشى دارد و اصالت، مبناى عصرى انديشى است و ابزار راه به هدف مىبرد و سنت، ابزار است؛ و نوسازى، هدف، و نوسازى، همانا مشاركت در تطور واقعيت، حل مشكلات و از ميان برداشتن موانع تطور و گشودن درهاى بسته است. وى - چنان كه پيشتر آمد - سنت را نه موزهاى از انديشهها، كه نظرى براى عمل و جهت دهنده رفتار مىداند. بنابراين، وى در پى آن است تا از عناصر و نيروهاى ايجابى نهفته در سنت براى ايجاد تغيير در واقعيت ناگوار كنونى بهره گيرد و لذا عناصر منفى موجود در سنت را به نقد مىكشد. در سياق چنين نگرهاى كه سنت را به واقعيت موجود پيوند مىدهد، ابعادى از سنت را به محك نقد مىزند كه در خور توجه و تأمل است. براى مثال، وى معتقد است: »ما در جهان معاصر رنجى بزرگ مىكشيم، از اولويت بخشيدن به كليات نظرى بر كليات عملى و برتر شمردن دانشگاهها بر آموزشكدههاى فنى تخصصى، و از اين تصور كه آن كه با عقلش كار مىكند، برتر و نيكو داشته تر و خوش جاى تر از كسى است كه با دستش كار مىكند و اين كه كارمند از كارگر بالاتر است و روشنفكر از كشاورز و ريشه اين همه در سنت قديم ماست كه فضيلت هاى نظرى را بر فضيلتهاى عملى برترى مىداد.(20)
گذشته از اولويت دادن نظر بر عمل، غيبت انسان و تاريخ هم از عيوبى است كه حنفى بر سنت بار مىكند و بخش عمده و شايد همه مشكل را در زير سرسنت مىبيند و حتى مسئوليت شكست عربها از اسرائيل در سال 1967 را هم بر سنت تحميل مىكند؛ زيرا »آگاهى كنونى ما كه در پشت شكست قرار دارد، نتيجه ميراثى طولانى و محصول سنت قديم ماست، كه هم چنان با انگارههاى قديمى اش از جهان، رفتار ما را جهت مىدهد«.(21)
جستوجوى حنفى از ريشههاى مشكلات ما در درون سياق تاريخى سنت، نتيجه باور وى به مشروعيت اين اقدام است؛ زيرا به باور وى اين كار مىتواند بعد تاريخى وجدان كنونى ما را آشكار و ريشههاى ما را در قديم كشف كند تا بتوانيم به اين پرسش پاسخ گوييم كه: در چه مرحلهاى از تاريخ به سر مىبريم؟ تا بتوانيم به تطور تاريخى طبيعىمان بازگرديم، كه از سويى مشكل جمود و تحجر و از سويى ديگر، مسئله تقليد و تبعيت از ديگران را حل كند.(22)
پروژه بازسازى سنت كه حنفى آن را دنبال مىكند، در پى بازسازى ميراث قديم براساس نگرهاى يكپارچه و جست وجوى همان موضوعات قديمى است و اين كه نشان دهد، چگونه ساختارهاى اين موضوعات، حكايت از سازه روانى قديمىاى دارد، كه سپس براساس ساختارهاى روانى معاصر همان موضوعات بازسازى شده است.(23)
جوهر موضع حنفى نسبت به ميراث يا سنت، مبتنى بر موضع او نسبت به واقعيت و مشكلات واقعيت است. حقيقت اين است كه يكى از نشانههاى پروژه ( سنت و بازسازى ) تمركز بر واقعيت كنونى است و همين نقطه خاستگاه اساسى او در تعامل با سنت و غرب است. نقطه تمايز پروژه حنفى از ديگر پروژههاى فكرى معاصر عرب اين است كه سنت را به واقعيت پيوند دهد. وى مشروعيت اين كار را از طريق اعتقاد به اين كه خود وحى - كه مركز تمدن اسلامى است - اهميت واقعيت بشرى را مراعات كرده و اين اهميت را در بحث اسباب نزول كه در حقيقت به معناى پيشى داشتن واقعيت بر فكر است، جست وجو مىكند و از موضوع ناسخ و منسوخ هم كمك مىگيرد تا نشان دهد كه انديشه، به تناسب قدرت واقعيت و بنابر مقتضيات واقع معين مىشود و اگر وضع موجود سست باشد، انديشه هم سست است و هرگاه وضع عينى محكم باشد، انديشه هم محكم است.(24)
از اين گذشته، مسلمانان دوره نخست هم مضمون رسالت الهى را تأويل مىكردهاند و اين كار، مرتبط با ژرفاى روح عصر و زمانه است. اگر مسلمانان دورههاى آغازين اسلام حق تأويل و تفسير داشتهاند، ما نيز حق داريم كه تمام سنت و ميراث را براساس واقعيت معاصر قرائت كنيم؛ زيرا ميراث »مجموعهاى از متون است كه دلالتشان لحظه به لحظه و با هر قرائت جديدى كشف مىشود و هر قرائت جديدى، تلاشى است براى تفسير دوباره گذشته از خلال عصر.«(25)
بنابراين، بازسازى به سه شيوه قابل انجام است: بازسازى زبان، بازسازى معنا، بازسازى اشياء يا واقعيت. نوسازى زبانى - چنان كه حنفى مىگويد - با به كارگيرى واژههاى متداول به جاى واژههاى سنتى قابل دستيابى است. مانند به كاربردن واژه »ايدئولوژى« به جاى »دين«، مقبوليت به جاى واژه »مشروعيت« و اصطلاح »انسان كامل« به جاى »الله« و از اين قبيل. اما نوسازى در معنا با بازخوانى ميراث از نگاهى عصرى و بر اساس شعور و دريافت انجام مىشود؛ زيرا شعور بنا به تعريف وى »مهمتر از عقل، دقيقتر از قلب و بزرگتر از آگاهى« است. اين امر از تأثيرپذيرى حسن حنفى از فلسفه پديدارشناختى هوسرل و پيروى از شيوه و نگرش وى حكايت مىكند. اما نوسازى چيزها از ديد حسن حنفى به معناى دگرگونى وضعيت فرهنگى و اولويت دادن به معاملات نسبت به عبادات است.
يكى از كاركردهاى پروژه بازسازى سنت، اين است كه مفاهيم و مباحثى كه با وضعيت معاصر تناسب ندارد - مانند مباحث جوهر و عرض - را حذف و مواد و مفاهيمى را كه با وضعيت معاصر تناسب بيشترى دارد را مىافزايد، مانند عقل، كار، طبيعت، سياست، انقلاب، توسعه، ترقى و تاريخ.(26)
اين مفاهيم و موادى كه حنفى به جاى مباحث فلسفى قديمى طرح مىكند، غالباً همان مفاهيمى هستند كه در جريان جنبش روشنگرى اروپايى پرورده شد و ابداعى نيست. بدين ترتيب، حسن حنفى براى در امان ماندن از واكنشها، ابتدا با سنت همراه مىشود و به اهميت و جايگاه آن اشاره مىكند و رويكرد سكولار در نقد سنت را ردكند و سپس دايره سنت را چندان توسعه مىدهد كه دين را هم در خود جاى مىدهد و از آن رو كه طبعاً عناصر ديگرى هم در آن حضور دارد، نمىتواند يكسره مقدس باشد و از آن تقدس زدايى مىكند. تا اين جا مشكل چندانى پديد نمىآيد، اما گامى كه وى در پايان برمى دارد، نشان مىدهد كه او نيز نگاهى سكولار به سنت دارد و بلكه نقد وى به سنت، بى رحمانه تر از نقد سكولارهاست. او سنت را عامل شكست عربها از اسرائيل و عقب ماندگى جوامع عرب مى داند و مىكوشد تا عناصر موجود در سنت و حتى سنت دينى را به عناصر معاصر ترجمه كند كه البته معيار و مقياس آن تجربه مدرنيته غربى است.
نوسازى علم كلام
در پروژه نوسازى سنت - كه حنفى آن را دنبال مىكند - نوسازى علم كلام جايگاهى ويژه دارد؛ زيرا علم كلام اساسى ترين علوم اسلامى است و تمدن اسلامى برپايههاى اين علم استوار شد و طبعاً سرنوشت جوامع اسلامى بيش از هر علم ديگرى با اين علم گره خورده است. حنفى، نامهاى متعددى براى اين علم ياد مىكند: علم اصول دين، الفقه الاكبر، علم نظر و استدلال، علم توحيد و صفات، علم شرائع و احكام و...
البته خود وى، اصطلاح علم اصول دين را بيشتر مىپسندد. طرح حنفى براى نوسازى علم كلام و متناسب كردن آن با چالشهاى عصر حاضر، سه ضلع اساسى دارد، كه عبارتند از:
1 - انتقال از عقيده به واقعيت؛
2 - انتقال از تئولوژى به انتروپولوژى؛
3 - انتقال از وحى به تاريخ.
پى نوشتها:
1. حسن حنفى، دراسات فلسفية، ص 56- 55.
2. حسن حنفى، التراث و التجديد، ص 13.
3. همان، ص 24.
4. همان، ص 95.
5. حسن حنفى، دراسات اسلامية، ص 229 - 230.
6. نصرحامد ابوزيد، مفهوم النص، ص 18.
7. حسن حنفى، دراسات فلسفية، ص 136.
8. حسن حنفى، التراث و التجديد، ص 11.
9. حسن حنفى، الدين و الثورة فى مصر، ج 1، ص 177.
10. همان ج 8، ص 123.
11. همان، ج 6، ص 108.
12. حسن حنفى، حوار المشرق و المغرب، ص 62.
13. حسن حنفى، مقدمة فى علم الاستغراب، 126.
14. حسن حنفى، حوار المشرق و المغرب، ص 45.
15. حسن حنفى، دراسات فلسفية، 139.
16. همان.
17. حسن حنفى، من العقيدة الى الثورة ج 1 ص 265.
18. حسن حنفى، من العقيدة الى الثورة، ج 1، ص 22 و ج 6 ص 315.
19. حسن حنفى، التراث و التجديد، ص 12.
20. حسن حنفى، التراث و التجديد، ص 16.
21. جورج طرابيشى، المثقفون العرب و التراث، ص 241 - 240.
22. حسن حنفى، التراث و التجديد، ص 17.
23. حسن حنفى، من العقيدة الى الثورة، ج 1، ص 207.
24. حسن حنفى، التراث و التجديد، ص 13.
25. نصرحامد ابوزيد، نقد انحطاب الدينى، ص 103.
26. حسن حنفى، من العقيده الى الثورة، ج 1، ص 226 - 227.
منبع: پگاه حوزه، شماره 314