|
در یک نشست علمی تبیین شد:
تفاوت انسانشناسی هشام بن حکم، شیخ مفید و سیدمرتضی
یک پژوهشگر دین، ضمن تشریح تفاوت انسانشناسانی هشام بن حکم، شیخ مفید و سیدمرتضی گفت: در میان متکلمان متقدم، با دیدگاههای مختلفی در این زمینه مواجه هستیم و یک قرائت خاص وجود ندارد.
به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی به نقل از خبرنگار ایکنا، نشست «انسان شناسی متکلمان امامیه تا قرن پنجم هجری» امروز یکشنبه ۱۴ اسفندماه از سوی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی و با ارائه سعیده سادات نبوی، پژوهشگر دین برگزار شد. در ادامه گزیده سخنان وی را میخوانید:
نظریات انسانشناسانه متکلمان را میتوانیم به دو بخش تقسیم کنیم که برخی مادیانگار هستند و انسان را تک ساحتی میدانند اما برخی معتقدند انسان به غیر از بدن، یک ساحت دیگری دارد که برخی آن را روح، نفس و ... نامیدهاند بنابراین در میان متکلمان متقدم، با دیدگاههای مختلفی در این زمینه مواجه هستیم و یک قرائت خاص وجود ندارد. بنده فقط به سه دیدگاه شامل هشام بن حکم، شیخ مفید و سید مرتضی اشاره میکنم. هشام بن حکم به دو گانه انگاری روح و بدن معتقد است. وی میگوید روح، زنده و فعال است و بدن از ادراک و احساس هیچ بهرهای ندارد.
انسانشناسی هشام بن حکم
دیدگاه هشام را به صورتهای مختلفی گزارش کردهاند، از جمله ابن راوندی میگوید که هشام با ابراهیم بن سیار نظام معتزلی هم عقیده بوده که روحانگار بوده است. وی تداخل اجسام را قبول داشت و میگفت روح که لطیف و دارای ادراک و احساس است در بدن تداخل پیدا کرده است و بدن، آفت و زندانی برای روح است و تا وقتی روح داخل بدن است این آفت و فشار برای آن وجود دارد. بنابراین هشام، روح انگار بود و به دو ساحت وجودی قائل نبود و حقیقت وجودی وی را بدن نمیدانست بلکه حقیقت را روح وی میدانست.
برخی دیگر میگویند که هشام معتقد بود که انسان دو ساحتی و دارای روح و بدن است اما تفاوت این دیدگاه با دیدگاه قبلی این است که معتقد بوده بدن مرده است و به همین دلیل دو نوع روحانگاری را مشاهده میکنیم. گزارش سوم درباره هشام، از شیخ مفید است که تعریف خودش از انسان را به هشام بن حکم و نوبختیها نسبت میدهد. شیخ مفید تصریح میکند که به پیروی از فلاسفه به نفس اعتقاد دارد. بنابراین اگر این گزارش را بپذیریم باید قبول کنیم که هشام به دوگانهانگاری نفس و بدن معتقد بوده است.
تفاوت انسانشناسی نظام و هشام
نتیجه این بحث این است که از دیدگاه هشام، روح و بدن از دو سنخ جداگانه هستند و روح از سنخ نور و بدن از جنس ظلمت و مرده و بیجان است. هشام معتقد بوده هم خدا و هم انسان از سنخ نور هستند. این نظر هشام در مقابل تنزیهگراییِ نَظام و همفکران او بوده است اما هشام معتقد است اگر زیاد بر تنزیه تأکید کنیم راه خداشناسی بسته میشود. بر اساس روایات و گزارش شیخ مفید، هشام از اعتقاد به تجسیم دست کشید اما هیچ دلیلی نداریم بر اینکه از اعتقاد به جسمانگاری انسان هم دست کشیده باشد. اما شواهد نشان میدهد که انسانشناسی وی به انسان شناسی نَظام نزدیکتر است.
نکته مهم این است که انتظار داریم وقتی ماهیت انسان متفاوت میشود در خصوصیات دیگر همانند استطاعت وی نیز تأثیر بگذارد. نظام معتقد بوده است انسان به خودی خود مستطیع است یعنی استطاعت را برای انسان ذاتی میداند اما هشام بن حکم، چنین عقیدهای ندارد و میگوید عوامل دیگری همانند عوامل جسمی و بدن سالم یا آسودگی و فراغت از کارها بر استطاعت انسان تأثیر میگذارد و این نشان میدهد که استطاعت انسان به بدن او هم ارتباط پیدا کرده است.
انسان شناسی شیخ مفید
درباره انسان شناسی شیخ مفید هم باید گفت که شیخ مفید به دوگانهانگاری نفس و بدن اعتقاد دارد. وی نظریه نوبختیها و هشام بن حکم را میپذیرد. شیخ مفید انسان را جوهری که مخاطب تکلیف الهی است تعریف میکند و خصوصیت انسان را وساطت میداند و روح را هم بر انسان اطلاق میکند. وی در جایی چند خصوصیت دیگر برای انسان ذکر میکند از جمله اینکه انسان قائم به ذات خودش است و حجم و مکان و حرکت و سکون و افتراق که لازمه مکانمندی هستند را دارا نیست و در مقام فعل، به بدن نیاز دارد. وی در جای دیگری صریحاً اشاره میکند که انسان عبارت است از نفس و عقیده خود را همسو با فیلسوفان میداند بنابراین از اصطلاحات کلامی به اصطلاحات فلسفی منتقل میشود. از این توضیحات به دست میآید که از دیدگاه شیخ مفید، نفس باید یک موجود مجرد باشد چون جزو مقداری ندارد و بسیط هم هست.
وی درباره رابطه نفس و بدن معتقد است که بدن ابزار نفس است. شیخ مفید در آثار خودش، روح را نیز به دو معنا به کار میبرد که یکی جوهر بسیطی است که مخاطبِ تکلیف است و دیگری نیز روح به معنای عَرَضِ حیات است. وی خصوصیاتی را برای نفس ذکر میکند که جای تأمل دارند. یکی اینکه نفس مانند بقیه چیزها هم خلق میشود و هم نابودی در ان راه دارد یعنی جاودانه نیست بلکه فناپذیر است. همچنین شیخ مفید حیات نباتی را عَرَضِ در جسم میداند در حالیکه فیلسوفان، حیاتِ نباتی را نوعی جوهر میدانند. وی بین نفس انسانی و نفس حیوانی تمایز نمیگذارد. وی معتقد است انسان در همین دنیا به وجود میآید و از بین میرود یعنی معتقد به خلقت پیشین نیست برخلاف شیخ صدوق که معتقد بود روح انسان یک موجود ملکوتی است و بعد از آفرینش از جایگاه ملکوتی هبوط کرده و در بدن مستقر میشود.
انسانشناسی سیدمرتضی
سید مرتضی نیز تأکید دارد افعال ما باید اختیاری باشند و هیچ ضرورتی بر آنها حاکم نباشد و به همین دلیل اینها باید فعل بیواسطه نفس باشند. وی استدلال میکند افعالی که با اعضا و جوارح خودمان انجام میدهیم فعلِ غیر مخترع هستند چون افعال ما باید اختیاری و رها از هرگونه جبری باشد بنابراین قدرتی که کارها با آن انجام میدهیم باید در اندامهای ما حلول کرده باشد و در نتیجه انسان همین بدن است و ادراک و حیات ما وابسته به همین بدن است.
وی میگوید اگر انسان، یک نفس و غیر از این بدن باشد آن وقت باید همه افعالی که ما با اندامهای خودمان انجام میدهیم فعل مخترع باشند و در این صورت نباید کم و زیاد شدن اعضای بدن ما تأثیری بر قدرت ما داشته باشد و بدن ما نباید هیچ محدودیتی برای انسان ایجاد کند. بنابراین تنها فرض معقولی که باقی میماند این است که اعضای بدن با همدیگر، یک کل را ایجاد میکنند که هویت انسانی را میسازند و آثار انسان در این کل پدیدار میشود. وی درباره روح هم نظریه بقیه را قبول ندارد و مثلا شیخ مفید روح را حقیقت انسان میدانست اما سید مرتضی معتقد بود روح همین هوای دم و بازدمی است که در بدن جریان دارد.
منبع:
خبرگزاری ایکنا
اخبار پژوهشکده فلسفه و کلام, پژ.هشکده فلسفه و کلام-نشست علمی, کلام اسلامی
|